صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۴۲۴۵۷
سومین مرگ غیرطبیعی در روستا نیز دو سال پیش با شیوه‌ای جدید و با شعله‌های آتش ثبت شد. این بار زنی جوان آتش گرفت، سوخت و جان داد؛ هرچند مرگ او بر اثر خودسوزی اعلام شد، اما از سوی خانواده وی تمایلی برای پیگیری ماجرا وجود نداشت. یک عشق ناممکن علت این مرگ گفته شده است.
تاریخ انتشار: ۰۰:۴۸ - ۱۸ خرداد ۱۳۹۹

دو هفته بعد از قتل تلخ رومینا دختر نوجوان تالشی به دست پدرش، همچنان حساسیت رسانه‌ای روی این پرونده باقی است. خشم عمومی ایجادشده نسبت به قتل رومینا به حدی بود که رئیس قوه قضائیه هم واکنش نشان داد و اعلام کرد مجازات سختی در انتظار پدر رومینا است. اما بررسی‌های خبرنگاران محلی نشان می‌دهد قبل از رومینا سه زن جوان در آن منطقه در هفت سال گذشته مرگی بر اثر عشقی ممنوعه داشته‌اند.

رومینا کیست
کمتر کسی می‌داند نام کامل قربانی «رومینا اشرفی بنه‌حور» است. این واژه در پسوند نام خانوادگی، مهاجرت نسل‌های گذشته وی از روستای «حور» بخش هیر اردبیل را نشان می‌دهد. البته پدر و پدربزرگ رومینا ده‌ها سال است که در تالش زندگی می‌کنند. پس از قتل هم فرقی نمی‌کند از چه قومی و در کجا به دنیا آمده باشد. رومینا حالا نماد مظلومیت دخترانی شده است که پدرانی متعصب دارند.

سفیدسنگان روستایی کوهپایه‌ای در لمیر بخش حویق تالش است و در یک کیلومتری غرب محور ارتباطی تالش به آستارا قرار دارد. جاده آسفالت‌شده روستا از میان مزارع می‌گذرد تا به هسته اصلی و مرتفع روستا در حاشیه جنگل برسد. بیشتر روستا‌های منطقه در طول جاده حالتی خطی دارند، اما خانه‌های سفیدسنگان نزدیک به هم و نسبتا متراکم بنا شده‌اند. وضعیت مالی اهالی روستا چندان بد نیست و خانه‌های نوساز جای خانه‌های قدیمی را می‌گیرند.

حصار‌هایی از جنس سنگ بلوک با ارتفاع حدود یک متر و ۸۰ سانت تا دو متر بر اطراف بیشتر خانه‌های هسته روستا کشیده شده است. تعداد قابل توجهی از اهالی نیز به روستا‌های اطراف و از جمله شهر آستارا مهاجرت کرده‌اند. فروش زمین هر چند دیرتر از نقاط دیگر شروع شده، اما گزینه‌ای برای رهایی از وضعیت اینجاست. مردان جوانی هم که مانده‌اند در حاشیه روستا خانه ساخته‌اند.

شغل بیشتر اهالی کشت برنج و نگهداری دام سبک و سنگین است. سه مغازه کوچک کالا‌های عمومی اهالی روستا را تأمین می‌کنند. خودرو‌های پراید، پژو، پیکان و سمند در روستا به چشم می‌خورد. مشاهده نوجوانانی که مهارت اسب‌سواری دارند و مرکب‌شان زین‌کرده در حیاط بسته شده، چیز عادی در سفیدسنگان است. هرچند این مردم، چون بومی نیستند ییلاقی هم برای کوچ ندارند تا نیازمند اسب باشند.

سفیدسنگان مسیر ارتباطی دیگری نیز دارد. خیابان شمالی روستا از جنگل دست‌کاشت کاج عبور می‌کند تا به روستای شلقون و سپس بازار ویزنه در کنار محور نوستراک برسد. همین جنگل به محلی برای تخلیه زباله خانگی اهالی در انتهای روستا تبدیل شده است.

مردم برعکس روستا‌های تالش‌زبان اطراف با لهجه غلیظی به «ترکی آذربایجانی» سخن می‌گویند.

بیشتر مردان روستا لباس‌هایی کاملا پوشیده و رسمی دارند. کمتر می‌توان در میان آن‌ها فردی را دید که تی‌شرت به تن داشته باشد. زنان و دختران کمتر در کوچه‌ها و خیابان‌ها به چشم می‌خورند و اگر هم باشند به‌صورت دسته‌جمعی تردد می‌کنند. آن‌ها اغلب به‌سختی کار می‌کنند یا کودکانی به همراه دارند. زنان لباس محلی بلند می‌پوشند و در مواجهه با مردان سرشان را پایین می‌آورند و بدون نگاه‌کردن در چشم کسی زودتر سلام می‌کنند. قاعده‌ای که نسل امروزی‌شان کمتر آن را قبول دارند. دسترسی کودکان و نوجوانان روستا مخصوصا دختران در این سن و سال به گوشی موبایل کمتر است. نخستین نشانه عزای رومینا با بنری سیاه‌رنگ و اعلامیه روی دیوار حصار خانه و شیشه مغازه کوچک کنار خیابان ورودی دیده می‌شود. اینجا خانه علی آقا دشتی پدربزرگ (پدر مادری) رومینا است و رعنا مادر داغ‌دیده مقتول روز و شب خود را همین‌جا می‌گذراند؛ جایی که در آن تقاضای قصاص همسر و طلاق از وی را مطرح کرده است.

این خانه با دیوار آجری، سقف شیب‌دار سفالی، با محوطه، درختان کیوی، انباری و طویله‌ای کوچک دست بر قضا با فنس (سیم توری) از قبرستان سفیدسنگان جدا شده است.

راه ورودی به قبرستان هم از کنار حصار توری محوطه همین خانه می‌گذرد. بهشت فاطمیه نام کوچه بن‌بست قبرستان است که رفته‌رفته بر ارتفاعش افزوده می‌شود. قبرستان مرتفع و ناهموار با حصار و دروازه میله‌ای از جاده خاکی منتهی به آن جدا شده است. قبر تازه رومینا از دروازه کاملا مشخص است. روی قبر را با پارچه سفید پوشانده‌اند. مادر مقتول در مصاحبه ۷ خرداد با پایگاه خبری مرور درباره این پارچه گفت: «رومینا چند روز قبل از کشته‌شدنش چادری را که من سر عقد پوشیده بودم سرش کرد و با ذوق کنار من آمد و گفت: مامان ببین چقدر خوشگل شدم».

پارچه قرمزرنگی نیز در قسمت سر قبر به نشان ناکامی انداخته‌اند. چراغ نفتی هم بالای سر مزار رومینا شب‌ها روشن می‌شود. سقف خانه پدربزرگ (پدر مادری) در فاصله کمتر از ۱۰۰ متری دیده می‌شود. کمی بالاتر از مزار دخترک مقتول نمای کلی روستا مشخص است و خانه پدری، عمو‌ها و پدربزرگش دیده می‌شود.

زنان و دختران روستا در اولین غروب پنجشنبه بعد از دفن رومینا دسته‌جمعی بر سر مزار رفته بودند و مقداری گلبرگ قرمز (محمدی) و سفید روی همین پارچه‌های سفید و قرمز ریختند و با همان ترکیب گروهی محوطه را ترک کردند. اما حکایت مادر داغ فرزنددیده با همه تفاوت دارد. بنابر گفته همسایه‌ها، رعنا دشتی وقت و بی‌وقت بر سر مزار دخترش رومینا می‌رود و صدای ضجه‌اش بافت درهم‌تنیده روستا را پر می‌کند. البته او کم‌کم آرام شده است.

قبرستان ناهموار سفیدسنگان در کنار دکل فرستنده صداوسیما قرار دارد و بیش از هر زمان دیگری خبرنگار به خود دیده است.

خانه مرگ رومینا اشرفی (خانه پدری) در مسیر خاکی خیابان شهید رزمجو انتهای بن‌بست البرز قرار دارد. خانه‌ای نوساز با سنگ نمای گرانیتی نوک‌مدادی که تکیه بر کوه و جنگل زده و بر تمام روستا اشراف کامل دارد. خانه عموها، پدربزرگ (پدر رضا اشرفی) در همین خیابان قرار دارد. همسایه باانصافی درباره جزئیات مطرح‌نشده در رسانه‌ها گفت: عصر روز اول خرداد ولوله‌ای روستا را فرا گرفت و صدای رضا اشرفی داس به دست می‌آمد. می‌گفتند او دخترش را کشته است. هراسان به سوی خانه وی دویدم. پدر رومینا فقط گلو و شاهرگ دخترش را روی تختی که خوابیده بود با همان داس بریده بود. جداکردن سر رومینا از بدنش یک شایعه بی‌اساس است. خون زیادی روی تخت، دیوار، فرش و پیکر دختر پاشیده شده بود. خون رومینا حتی روی صورت و لباس امیرمحمد برادر شش‌ساله‌اش دیده می‌شد. کودک بیچاره از مشاهده جنازه پتوکشیده خواهر، ضجه‌های مادر، خون و تجمع آدم‌ها در اتاق مشترکشان شوکه شده بود. رضا اشرفی (پدر رومینا) از بلندی چسبیده به خانه (پشته) بالا رفته بود و با مردم درباره انگیزه قتل صحبت می‌کرد. او می‌گفت: «به او گفتم این کار را نکن. من چاره دیگری نداشتم. آبرویم در خطر بود».
حدود ۳۰ دقیقه بعد خودروی پلیس رسید. درجه‌دار نیروی انتظامی با دیدن داس خونی که دست رضا بود، سلاح کمری خود را بیرون کشید. اما قاتل داس را به کناری انداخت و گفت: لازم نیست، خودم تسلیم می‌شوم. وی در حالی که دستش را به شکل ضربدری روی هم گذاشته بود، از بلندی پایین آمد و حلقه‌های دستبند بر دستانش قرار گرفت. او را به داخل خانه بردند. چند ساعت بعد نعش‌کش جنازه دختر را با همراهی مأموران برد.

متأسفانه بیشتر گزارش‌ها به حاشیه رفته‌اند و کسی متوجه نیست اینجا چه می‌گذرد. تنها جنبه‌های خشن قتل مورد توجه قرار گرفته و روحیه عمومی جامعه با این پرس‌وجو‌ها تضعیف شده است.

پسر عاشق رومینا متولد ۲۰ بهمن ۱۳۷۰ است که تتوی روی دست و گردنش جلب توجه می‌کند. وی بهمن خاوری اهل روستای شلقون بخش حویق است. بهمن در میان آشنایان خود نیز فرد خوش‌نامی نیست و بنا بر گفته اهالی شلقون کسی در این روستا به او دختر نمی‌دهد.

از جمله گفته‌های پیشین وی ماجرای مجلس عقد ناکامشان در آستاراست؛ روزی که با ورود مأموران اداره آگاهی این شهرستان مسیر عروسی به سوی تراژدی تغییر کرد. اصرار‌های رومینا به مأموران پلیس و بازپرس پرونده برای عدم تحویلش به پدر ناکام ماند. وی در گفت‌وگویی یکی از اقوام رومینا را مسبب عدم اجرای قانون درباره تأمین امنیت جانی دختر مورد علاقه‌اش می‌داند.

البته عموی مقتول، بهمن را عامل انتشار عکس دونفره، عکس‌های بدون روسری و پیراهن بدون آستین برادرزاده‌اش می‌داند که در تحریک برادرش رضا برای قتل دختر مؤثر واقع شده است. آیا بهمن با اقدام خود خشم فروخورده رضا را شعله‌ور کرده است؟ بهمن در گفت‌وگوی هشتم خرداد با سایت خبری کلانشهر موضوع انتشار عکس دونفره را از طریق صفحه اینستاگرامش و توسط خود رومینا پذیرفته است. اما از انتشار سایر موارد اظهار بی‌اطلاعی می‌کند.

مهم‌ترین بخش اظهارات بهمن، سم مهلک مرگ موش و طناب است که بنا بر ادعای او رضا اشرفی در اختیار دخترش گذاشته تا رومینا خودکشی کند. مادر و شوهرخاله مقتول نیز ماجرای این تحریک برای مرگ خودخواسته را تأیید کرده‌اند.

چرا خودکشی با طناب در ذهن اهالی روستا مانده است
واژگان طناب و خودکشی در سفیدسنگان آشناست. پیش از قتل رومینا سه دختر جوان دیگر در هفت سال گذشته مرگ با طناب را تجربه کردند. مرگ‌هایی که به دلیل عدم پیگیری اولیای دم مسکوت ماند.

یکی از مرگ‌ها مربوط به زنی به نام «ف» است، جسد «ف» در ۲۱ آذر ۱۳۹۳ در منزل همسرش (روستای سفیدسنگان) پیدا شد. به خانواده این زن گفته شد او با طناب خودکشی کرده؛ آن‌ها به روستای شلقون به منزل متوفی رفتند، اما اثری از طناب مورد ادعا برای مرگ وی در ایوان منزل نبود. تنها پیکر بی‌جانی بود که وسط اتاق خوابانده بودند. اولیای دم این زن از همسر وی شکایت کردند و پرونده در دادگستری حویق همچنان مفتوح است، اما به نتیجه‌ای نرسیده است. وی هنگام مرگ ۲۲ سال داشت و فرزندان ۱۳ و ۱۰ ساله‌اش در کنار پدرشان زندگی می‌کنند. این آغاز کار نبود و پیش از این اولین مرگ به نام دخترعموی شوهر مقتول به ثبت رسیده بود. خفگی با حلقه‌های طناب و خودکشی علت مرگ اعلام شد و بنا بر شنیده‌ها عشق پسر شلقونی پیش از مرگش مطرح بوده است. پدر متوفی نیز به عنوان، ولی دم مدعی خون فرزندش نشد.

آن‌طور که گفته می‌شود دختر عموی «ف» پس از مدتی زندگی با پسری از روستای شلقون نهایتا آبان ماه ۱۳۹۸ از همسرش جدا شد. زندگی این زوج در سال ۱۳۹۱ با فرار از منزل پدر دختر (روستای سفیدسنگان) آغاز شده بود و به خیر و خوبی گذشت. پس از پادرمیانی ریش‌سفیدان مراسم آشتی‌کنان در ۲۰ تیر ۱۳۹۲ برگزار کردند تا روابط عادی شود. دختر فراری که فرزندی داشت، سه روز در خانه پدری (سفیدسنگان) اقامت کرد، اما زمانی که شوهرش به ملاقات او آمد، گزینه طلاق را مطرح کرد.

سومین مرگ غیرطبیعی در روستا نیز دو سال پیش با شیوه‌ای جدید و با شعله‌های آتش ثبت شد. این بار زنی جوان آتش گرفت، سوخت و جان داد؛ هرچند مرگ او بر اثر خودسوزی اعلام شد، اما از سوی خانواده وی تمایلی برای پیگیری ماجرا وجود نداشت. یک عشق ناممکن علت این مرگ گفته شده است.

البته این تنها بخشی از وقایع موجود است. آمار فرار دختران نوجوان روستا با قصد ازدواج بسیار بالاتر از میزان طبیعی در منطقه است. سالی چند نفر به این روش قید خانه و خانواده را می‌زنند تا آرامش را در خانه شوهر جست‌وجو کنند. تعدادی با این روش توانسته‌اند خود را از موقعیت فعلی‌شان نجات دهند. روزنامه شهروند نیز در گزارش خود از هفتمین روز مراسم رومینا نوشت: «دوستان و دخترخاله‌های رومینا می‌گویند مردان آن‌قدر به زنان ‏و دختران‌شان در خانه سخت می‌گیرند که راهی جز فرار برای آن‌ها نیست. یکی از همکلاسی‌های رومینا ‏در کلاس هشتم تنها مدرسه روستا، یک ماه قبل از مردن رومینا با پسری فرار کرده بود. یکی از ‏دختران همسایه و یکی از دختران آشنایی دور هم همین‌طور. اما سرنوشت آنان پس از فرار مثل رومینا ‏نبود. یکی با سری پایین به خانه برگشت و روز‌ها کتک خورد، یکی را دیگر خانواده نپذیرفتند و یکی ‏رفت که رفت. دختران سفیدسنگان را مثل برخی روستا‌های ایران زود شوهر می‌دهند و رؤیای پوشیدن ‏لباس عروس، از دبستان در سرشان ریشه می‌کند. وهم خوشبخت‌شدن با مردانی سختگیر. برای رومینا ‏هم قبل از اینکه با بهمن فرار کند، کم خواستگار نیامده بود. «یکی‌شان کارمند آموزش و پرورش بود ‏که چند بار آمد و رفت. مادرش می‌گفت باید حداقل ١٦ سالش بشود. پدرش، ولی موافق ازدواج بود. ‏مدام از پدرم می‌پرسید رومینا را بدهد به او ببرد؟ پدرم می‌گفت نه، هنوز زود است». اما بیشتر دوستان ‏رومینا در همان ۱۲ یا ۱۳ سالگی شوهر کردند. شیفت دخترانه مدرسه پورحنیفه سال‌هاست که ‏مشتری پروپاقرصی ندارد. پدر‌ها دختر‌ها را به زور یا دلخواه شوهر می‌دهند».

رفتار‌ها و عادت‌های مردم این روستا ناشی از یک ساختار اجتماعی قدرتمند است که به مردانش حکم می‌کند، اما حالا دختران که زودتر از پسران به سن بلوغ می‌رسند، در برابر خواست پدران طغیان می‌کنند تا بلکه شرایط را تغییر دهند.

ارسال نظرات
romina
۱۱:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
متسفانه یکی از تبعات خروج بیش از حد انسانهای با ارزش باهوش نیکنام با کلاس هرچی ازاین تبع انسانها از شهرهای کوچک و روستاها به شهرهای بزرگ پدیده شده تا بی فرهنگی ها و عدم تثبیت قوای ذهنی و روحی عموم و افزایش میل به پایبندیها در این اجتماعات بشدت زیاد شده و تاثیرات منفی بزرگی در اینده خواهد داشت
ط ق
۰۹:۲۹ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
برای روستاهایی که این مشکلات را دارند یعنی از جهت روانی در وضعیت قرمز هستند می توان کلینیک روانشناسی دایر کرد تا حداقل از بروز چنین حوادثی در اینده جلوگیری کرد
مردم
۰۹:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
بابا ول کنید روزی دهها مورد بدتر از این تو پارکهای تهران سر دختران فراری میارن کسی چیزی نمی گه.. حالا می خوان از این مورد استفاده های دیگه بکنند پیراهن عثمانش کردند بگن اگه سند ۲۰۳۰ اجرا میشد و روابط جنسی همه محارم و غیر محارم آزاد میشد دیگه غیرتی وجوددنداشت که کسی بخواد کسی رو سر ناموس و این مسایل بکشه... کلا یعنی بی ناموسی و بی غیرتی آزاد آزاد
علی
۰۸:۳۵ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
بهزیستی ، آموزش و پرورش ، مساجد و حوزه های علمیه ، صدا و سیما ، بسیج ، وزارت فرهنگ و ارشاد باید با همکاری هم نسبت به اصلاح فرهنگ منطقه اقدام کنند
ناشناس
۰۷:۲۲ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
گیاه شناسی خوندی ؟
ناشناس
۰۲:۵۷ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
ببینید چندتا از این موارد رخ داده و هیچکی نفهمیده چون در رسانه ها منعکس نشده
خدا پدرمادر اینترنت و فضای مجازی را بیامرزه
امین میرزائی
۰۲:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
سردبیر فهیم فرارو ! سلام.

به سانسورچیِ نازنینتان بفرمائید این فقره را سانسور نکند و بگذارد من یک دل سیر فحش بخورم . گرسنه شده ام ، به فحشِ خوشمزه نیاز دارم !

به قولِ پروین اعتصامی:

از مِهر دوستانِ ریاکار خوشتر است ، دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست !

و امّا راه حل روستای سفیدسنگان و دهات و شهرهایِ مشابه آن :

رابطه عشقی گیاهانِ گُلدار از طریق واسطه صورت می گیرد و بابایِ گلها به آنها اجازه نمی دهد به کافی شاپ بروند مگر از ریشه قطع شوند. دقّت داریم که ریشه، در واقع مغز و سرِ گیاه و گل ، ماتحتِ گیاه است. یعنی گلها سر به زیر و خجالتی اند و قطع ریشه گیاه ، مثل قطعِ سرِ آدمی ست که شلوار کوتاه پوشیده است!

حشرات یا پرندگانی که روی گلها می نشینند ، گرده را از گُلِ نر به گُلِ ماده انتقال می دهند. گرده در واقع نامه عاشقانه همراه با نیمه گمشده فرد معشوق است که از طریق کوادکوپترِ طبیعی انتقال می یابد!

زنبور به گرده گلهایِ زرد و آبی علاقه دارد. بنابر این بهترین راهِ رابطه عشقیِ بدون دردسر این است که عشّاق مذکّر روستا، لحاف گُل گلی (به رنگ آبی یا زرد ) بپوشند و بروند سر جادّه بنشینند . زنبوری که رد می شود عشقشان را به دختران آبی یا زرد پوش محل انتقال می دهد . هیچ آدمی هم آسیب نمی بیند و هیچکسی هم فرار نمی کند !

البته این راه حلّی عمومی نیست و فقط برای کسانی که در یکجا محصورند و توان دیدار با معشوق را ندارند پیشنهاد می شود .
امین میرزائی
۰۲:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
سردبیر فهیم فرارو ! سلام.

به سانسورچیِ نازنینتان بفرمائید این فقره را سانسور نکند و بگذارد من یک دل سیر فحش بخورم . گرسنه شده ام ، به فحشِ خوشمزه نیاز دارم !

به قولِ پروین اعتصامی:

از مِهر دوستانِ ریاکار خوشتر است ، دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست !

و امّا راه حل روستای سفیدسنگان و دهات و شهرهایِ مشابه آن :

رابطه عشقی گیاهانِ گُلدار از طریق واسطه صورت می گیرد و بابایِ گلها به آنها اجازه نمی دهد به کافی شاپ بروند مگر از ریشه قطع شوند. دقّت داریم که ریشه، در واقع مغز و سرِ گیاه و گل ، ماتحتِ گیاه است. یعنی گلها سر به زیر و خجالتی اند و قطع ریشه گیاه ، مثل قطعِ سرِ آدمی ست که شلوار کوتاه پوشیده است!

حشرات یا پرندگانی که روی گلها می نشینند ، گرده را از گُلِ نر به گُلِ ماده انتقال می دهند. گرده در واقع نامه عاشقانه همراه با نیمه گمشده فرد معشوق است که از طریق کوادکوپترِ طبیعی انتقال می یابد!

زنبور به گرده گلهایِ زرد و آبی علاقه دارد. بنابر این بهترین راهِ رابطه عشقیِ بدون دردسر این است که عشّاق مذکّر روستا، لحاف گُل گلی (به رنگ آبی یا زرد ) بپوشند و بروند سر جادّه بنشینند . زنبوری که رد می شود عشقشان را به دختران آبی یا زرد پوش محل انتقال می دهد . هیچ آدمی هم آسیب نمی بیند و هیچکسی هم فرار نمی کند !

البته این راه حلّی عمومی نیست و فقط برای کسانی که در یکجا محصورند و توان دیدار با معشوق را ندارند پیشنهاد می شود .