عماد افروغ در گفتوگویی تفصیلی به بررسی وجوه و ابعاد شخصیتی و اجتماعی امام خمینی (ره) و تاثیر آن بر ایجاد و تثبت نظام جمهوری اسلامی ایران و همچنین به تبیین آثار منفی کهنهپنداری اندیشه امام خمینی و القاء تقابل اندیشه و عملکرد مقام معظم رهبری با دیدگاههای امام خمینی پرداخت و اظهار کرد: یا حکومت اسلامی نباید راه میانداختیم یا به شیوههای مختلف باید ساختارهای اجرایی و نظارتیای تعبیه میکردیم تا مردم عدالت اجتماعی را به چشم ببینند و زندگی اخلاقی و معنوی مسئولانشان را به الگوی زندگی خودشان مبدل کنند، اما متاسفانه از دیدن چنین الگویی در زندگی مسؤولان فاصله زیادی داریم.
این استاد دانشگاه خاطرنشان کرد: به نظر بنده هیچ اشکالی ندارد که تفاوتهای اندیشه رهبری با اندیشه امام خمینی مطرح شود. مسئله مهم این است که باید تحمل شنیدن چنین تفاوتهایی به وجود بیاید و بنده این تفاوتهای را در مقاله چالشهای عمده انقلاب اسلامی بیان کردم.
مشروح گفتوگوی تفصیلی ایسنا با دکتر عماد افروغ را در ادامه بخوانید:
چه زمینههای شخصیتی و چه بسترهای اجتماعی باعث تولد شخصیت منحصر به فرد و متفاوت امام خمینی در عصر سیاه پهلوی شد؟
پاسخ به این پرسش چندان آسان نیست. اگر بخواهم نظریه پردازانه به این سوال پاسخ دهم باید هم به عاملیت و فاعلیت امام و هم روابط و ساختارهایی که بر شکل گیری نظام فکری و مواضع سیاسی امام موثر بودند توجه کنیم. به بیان دیگر نباید صرفاً به وجوه ساختاری جامعه شناختی منهای شخصیت امام توجه کنیم و نه صرفاً به شخصیت اثرگذار امام بپردازیم و از زمینههای اجتماعی اثربخش، غافل شویم. این تئوری خاصی است که به رابطه عامل و ساختار معروف است. این تئوری در برابر افرادی است که صرفاً یا به عامل و یا صرفاً به ساختار توجه دارند.
در ابتدا باید تکلیف مان را مشخص کنیم و بدانیم که امام یک شخصیت خاص، نظم ارزشی خاص و یک عاملیت خاص داشتند که اگر این وجوه به درستی فهم و درک نشود تحلیل درستی از نهضت فکری و نظام سیاسی مدنظر امام به دست داده نمیشود. برای فهم جنبه عاملیت امام باید به آثار فلسفی - عرفانی، اجتماعی و سیاسی ایشان در قبل از انقلاب رجوع کنیم تا بفهمیم ایشان تحت تاثیر کدام افراد و شخصیتها این آثار را نوشتند، اگرچه خودِ امام نام افراد تاثیرگذار بر زندگی شان را برده اند.
امام در پاسخ به حسنین هیکل، روزنامه نگار معروف مصری که این انقلاب مرهون چه متفکری است، نام فیلسوف عارف مسلکی، چون ملاصدرا را برده اند. امام را منهای ملاصدرا و ابن عربی دیدن، ناتوانی در تحلیل شخصیت امام را فریاد زدن است. باید به این موضوع توجه داشت که نگرش صدرایی قائل به وحدت در عین کثرت است و اصولاً کلید فهم مواضع امام در وحدت در عین کثرت است. در نگاه امام همه کثرات و دوگانهها به یک وحدت ختم میشوند، به بیان روشنتر نوعی ناثنویت یا نادوگانگی و کل گرایی توحیدی بر اندیشه امام حاکم است که اگر به درستی فهم نشود شخصیت و مواضع سیاسی امام به هیچ وجه به درستی درک نمیشود.
چرا امام دین را وارد سیاست کردند و تفسیر سیاسی از دین و اخلاق ارائه کردند؟ این موضوع نشان از نگاه خاص و توامان ایشان به فلسفه و عرفان دارد. در نگاه امام استقلال و جدایی ظاهریِ پدیدهها از یکدیگر همانند مهرههایی که با نخی به یکدیگر متصل هستند، نگریسته میشود. این سخن به معنای یکسان انگاری پدیدهها نیست. امام استقلال پدیدهها را به رسمیت میشناختند و به ریسمان وحدتی که این کثرات را به هم متصل و مرتبط میکردند باور داشتند. امام نمیتوانست سیاست را مجزای از نگرش عرفانی - فلسفی اش تحلیل کند. این نگرش هیچ دوگانهای را بر نمیتابد. دوگانه دنیا و آخرت، خدا و انسان، فرد و جامعه و ... را بر نمیتابد؛ بنابراین یک همچین زیرساخت عرفانی و فلسفی خواهناخواه دلالت سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی دارد. عرفان امام صرفا عرفان فردی و معتکفانه نیست، بلکه عرفان حضور و با کارکرد سیاسی و اجتماعی است.
اسفار اربعه ملاصدرا در سلوک عرفانی، اجتماعی و سیاسی امام و ظهور انقلاب اسلامی قابل ردگیری و ردیابی است. به همین دلیل است که وقتی امام امت اهداف انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت اسلامی را تشریح میکردند صراحتاً تاکید میکردند این نظام برای افزایش معرفت مردم به مبداء هستی و همگانی کردن معرفت الهی در جامعه ایجاد شده است و این همان عینیت بخشیدن به سفر چهارم اسفار اربعه ملاصدرا، یعنی سفر فی الخلق بالحق است. به عبارت دیگر امام طی سالهای قبل از انقلاب و پس از آن وظیفه خود میدانستند مردم را ارتقاء معنوی بدهند و به سوی حق رهنمون سازند.
در کنار این نگرش فلسفی، ویژگیهای شخصیتی امام نظیر شجاعت، درک و بصیرت عمیق، تیزهوشی و زمان شناسی و مکان شناسی منعطفانه و هوشمندانه نیز در انجام این مهم نقش تاثیرگذاری داشت. امام میدانستند کجا، چه موضعی بگیرند و چطور بر موضع خود بایستند، موضع هم که میگرفتند صرفا یک موضوع خشکِ متصلبانهِ بی حکمت نبود. در راستای نادوگانههایی که بیان کردم، امام به نادوگانه فقه و جامعه و نقش زمان و مکان در فقه که توجه به مقتضیات زمانی و مکانی دارد، توجه ویژه داشتند و این یکی از بزرگترین شاهکارهای امام بود. به بیان روشنتر امام هرگز با ایدهها و مفاهیم صرف و نظم بین آنها مشی نمیکردند، بلکه به عرصه واقعیتها و روابط عینی و تأثیر و تأثر علّی مربوط به زندگی جاری مردم و در واقع دیالکتیک دلیل و علت، و دین و جامعه پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی نیز توجه خاصی داشتند.
برخی جامعه شناسان، مراجع تقلید و روحانیون عصر امام قبل از انقلاب و مربوط به دهه ۴۰ را به سه دسته تقسیم میکنند. دسته اول روحانیون انطباق گرایی بودند که هرچند با رژیم وقت همکاری نمیکردند، اما اقدام قابل توجهی نیز علیه حکومت وقت نداشتند. دسته دوم آخوندهای درباری بودند که با رژیم پهلوی همکاری داشتند و دسته سوم روحانیون مبارزی بودند که امام خمینی به عنوان راهبر این دسته از روحانیون، عَلم مبارزه با رژیم را برافراشت و دیگران نیز با ایشان همنوا شدند.
امام نسبت به آموزههای دینی و وعدههای الهی و راهی که در پیش گرفته بودند کاملاً ایمان و باور قلبی داشتند. از این رو بر نظرات حکیمانه، عارفانه و هوشمندانه خود که مقتضیات زمان و مکان را نیز در خود هضم کرده بود، تأکید خاص داشتند.
از سوی دیگر، مرجعیت امام تاثیر بسزایی در موقعیتی که در جامعه به دست آوردند، داشت. به لحاظ تاریخی اگر ایشان مرجع تقلید نبودند نفوذ لازم را در تودههای مسلمان به دست نمیآوردند. امام خمینی مرجعی بودند که برخلاف برخی مراجع که چندان اهل مبارزه نبودند و یا زمان مبارزه را مناسب نمیدانستند، مبارزه را رها نکردند. امام در مقطعی رفتن شاه را به عنوان اصلیترین مطالبه مطرح کردند که برخی حتی در مخیلهشان تصور طرح و تحقق چنین چیزی نمیگنجید. اطرافیان امام وقتی این قاطعیت را در امام میدیدند این سوال برایشان مطرح بود که امام به پشتوانه کدام منبع و با چه بصیرتی خواستار رفتن شاه و مضمحل شدن حکومتش بودند؟
از سوی دیگر وقتی علتها و ریشههای ظهور امام واکاوی میشود نمیتوان از شرایط اجتماعی آن دوره غافل شد. کاریزمایی که درباره شخصیت امام خمینی عنوان میشود را نمیتوانیم حسب روایات، به، ولی فقیه نسبت بدهیم. این نوع کاریزمای ذاتی مختص به اهل بیت عصمت و طهارت است، اما در خصوص امام باید گفت که مردم نوعی کاریزما را به رهبر و، ولی فقیه خود اعطاء کردند. کاریزمای امام ریشههای مردمی و اجتماعی داشت. مردم در ایشان اخلاص، ساده زیستی، دلسوزی و صداقت دیدند و ارادتشان را نثار ایشان کردند و مصداق این مثل معروف شدند که «از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن.».
اما چه عوامل اجتماعی دیگری باعث شد تا امام در دوران سیاه پهلوی همچون نوری به تاریکخانه بتابد؟ امام قابلیتها و ظرفیتهای بالقوهای داشتند که در ظرف زمانی و بستر اجتماعی مناسبی تجلی پیدا کرد. از روشنگری و نقشی که برخی روشنگران از جمله شهید استاد مطهری، شهید بهشتی و مرحوم شریعتی و ... در آگاهی بخشی به جامعه و شکل گیری شخصیت سیاسی امام بین آحاد مختلف جامعه داشتند، نمیتوان غفلت کرد. موضوع دیگر مبارزات سیاسی، فرهنگی و مسلحانه و تاثیر آن بر خانواده مبارزان بود. جان باختن مبارزان و زندانی شدن آنان در دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ و پس از آن، تاثیر فراوانی بر خانواده آنها داشت، به نحوی که موجب زنده شدن و تشدید حس انتقام جویی از رژیم پهلوی شد که تبلور این موضوع را به خصوص در ماههای پایانی عمر رژیم در کوچه و خیابانها شاهد بودیم.
از اینها بالاتر، اگر ایرانیان یکتاپرست نبودند و گذشته خاصی در زمینه اعتقادات مذهبی نداشتند و شیفته و دلداده خاندان وحی و امام حسین (ع) نبودند، امام خمینی نمیتوانست چنین انقلابی را هدایت و رهبری کند. از آن گذشته، سیاستهای فرهنگی توأم با حقارت پهلوی، بسترساز انقلاب اسلامی شد. رژیم پهلوی تصمیم داشت نظام اجتماعی کاملا وابسته به غرب سرمایه داری را در ابعاد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در کشور مستقر سازد. رژیم پهلوی در دو بعد سیاسی و اقتصادی موفقیتهایی به دست آورده بود و با اتکا به قدرتهای غالب، در صدد تحول در عرصه فرهنگی جامعه، برای تکمیل پروژه خود در سطح فرماسیون اجتماعی بود، غافل از اینکه دست در لانه زنبور میکند و با واکنش مردم در آن مقطع زمانی روبرو میشود.
مردم ایران نتوانستند حقارت و استحاله فرهنگی و اعتقادی را تحمل کنند به همین دلیل قیام مردم شکل گرفت. امام خمینی معتقد بود اگر کشور استقلال فرهنگی نداشته باشد سایر استقلالهای اقتصادی و سیاسی هم زیر سوال رفته و هوا میشود. امام با علم به این مسئله بازگشت به خویشتن و بازگشت به اسلام را مدام مطرح میکردند.
برخی افراد و جریانهای فکری معتقدند اندیشه امام کهنه و زمان ایشان گذشته است. به نظر شما این افراد چه هدفی را در پس این القائات دنبال میکنند؟
افراد یا جریانهایی که دوره امام را از حیث شخصیت و هویت امام پایان یافته میدانند در حقیقت پایان عقل، عشق، عرفان، سیر و سلوک، مبارزه و منفعل شدن در برابر کاستی ها، لب فرو بستن در برابر آسیبها و زشتیها و پایان تفقهِ در دین را فریاد میزنند. آیا چنین چیزی امکان پذیر است؟
این نگرش در انجمن حجتیه مسبوق به سابقه است. سؤالم از پیروان این طایفه این است که چرا در زمانه غیبت حضرت حجت باید دست روی دست گذاشت و اجازه داد تا همه جا پر از ظلم، گناه و زشتی شود؟ شما که چنین عقیدهای دارید معلوم نیست که اگر حضرت حجت هم قیام کردند باز دست روی دست نگذارید و سکوت پیشه نکنید. بنده در خصوص قیام حضرت حجت بحث مبنایی دارم. معتقدم کسی میتواند سرباز خوبی برای امام زمان باشد که سرباز خوبی قبل از قیام حضرت حجت باشد، اما پیروان این فرقه متاسفانه معتقدند باید نسبت به چرکی، زشتی و پلیدی جامعه دست روی دست گذاشت تا جامعه دچار انحطاط شود و زمینه قیام حضرت حجت به وجود بیاید تا حضرات برای اصلاح امور وارد عمل شوند. بنده این نوع تفکر را منجمد با جمود بالا میدانم که باید در برابرش ایستاد.
اما اگر منظور از پایان دوره امام، گذشت زمان و شرایط حاکم بر آن دوره باشد، سخن گزافی نیست. اصولاً باید به تغییر شرایط توجه کرد، در غیر این صورت اسیر تحجر و تصلب اندیشه میشویم. زمان و مکان دو عنصر اساسی در اجتهاد امام بود که باید حتما به آنها توجه داشت. باید آسیب شناسی کنیم که در چه شرایط زمانی و مکانی به سر میبریم؟ آیا به اجتهاد مستمری که در قانون اساسی آمده، سامان داده ایم؟ اینها درد است.
شرایط بعد از استقرار نظام تفاوتهایی با شرایط قبل از استقرار نظام جمهوری اسلامی دارد، اما به این تفاوتها توجه نکرده و متاسفانه مکانیزمی هم برای توجه به این شرایط و تفاوتها طراحی نکرده ایم. نمیتوانیم کشور را صرفاً بر اساس ایدهها اداره کنیم و به دیالکتیک بین ایدهها و علتها بی توجه باشیم. علت مربوط به شرایط اجتماعی متحول و مربوط به نگرش ها، خواسته ها، آرزوها، نیازها و انتظارات مردم است که به آنها به صورت سیستماتیک و روشمند توجه نکرده ایم. این مسئله بحثی بسیار اساسی، مبنایی و کلیدی است. متاسفانه دیالکتیک دلیل و علت و دیالکتیک ایده و مردم نداریم. نظام سیاسی حاکم، خودش را قفل کرده است و باید هر چه زودتر خودش را باز کند. باز کردن هم یعنی گشوده در برابر قلمرو تاثیر و تاثر که حیات مردم و جامعه را با خود دارد. متاسفانه در کل، در عرصه نظارت، تئوری پردازی و رابطه دیالکتیکی علت و دلیل، اقتصاد، عدالت اجتماعی و اخلاق همچنان مشکل داریم.
ما بستر را فراهم کردیم تا عدهای با تظاهر و ریا به دینداری و پشتیبانی صوری از اسلام و ولایت فقیه بار خود و خاندان شان را ببندند، در حالی که این عملکرد هیچ ربطی به روح دین و روح انقلاب اسلامی ندارد. حالا هم جوهر را رها کرده و به ظاهر و فرم چسبیده ایم. وضعیت امروز کشور، اِشکال امثال این افراد و جریانهای فکری کاسبکار است - در بهترین حالت باید پای جهالت را پیش کشید - و هیچ ربطی به اهداف انقلاب اسلامی و شخص امام خمینی ندارد.
با توجه به اتفاقاتی که کم و بیش در چهار دهه گذشته در جمهوری اسلامی رخ داده است، اتفاقا معتقدم به شخصیتهای کم نظیری مثل امام خمینی بیشتر از دورههای قبل حتی در دوره خودِ امام نیاز داریم؛ چرا؟ اصلا قصد شبیه سازی با دوران پهلوی را ندارم، اما باید بگویم همان الزامات و شرایطی که موجب تبلور امام خمینی و انقلاب اسلامی در اواخر دهه ۱۳۳۰ و بعد ۱۳۵۰ شد، با همان الزامات، البته به سبک و سیاق جدید، در دهه پنجم انقلاب روبرو هستیم.
امروز در نظام جمهوری اسلامی با مشکلات عدیدهای روبرو هستیم که اگر نخواهیم با این مشکلات دربیفتیم، مشکلاتِ عمیقتر و لاینحل تری گریبانگیرمان میشود. برای درافتادن با این مشکلات نیازمند تفکر و نگرش انتقادی درون گفتمانی هستیم، در غیر این صورت باید نسخه انفعال و وادادگی را پیچید. این سخن اصلا به این معنا نیست که بی حکمت عمل کنیم، بی مغز باشیم و فقط رگ گردن متعصبانه، جاهلانه و بعضاً ریاکارانه کلفت کنیم. به نظر بنده این رفتارها نوعی جهالت یا نوعی کلاهبرداری است که از سوی افراد و جریانهایی مشاهده میشود.
اگر از روز پس از رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی، مشی، اندیشه و سیره نظری و عملی ایشان را ملاک قرار میدادیم، یا از این پس ملاک قرار دهیم، میتوانستیم و میتوانیم مشکلات نظام را حل کنیم. کسی که حضرت علی علیه السلام را بشناسد آن گاه خواهد فهمید که امام خمینی چقدر به آن حضرت ارادت داشت و با اندیشه ایشان عجین بود. با مرور بر نهج البلاغه متوجه نگرش امام علی به دنیا، آخرت، اخلاق، معنویت، عدالت و آزادی میشویم. به هر حال اندیشه آن رهبر فرزانه زمان و مکان ندارد که گفته شود دورانش گذشته و کهنه شده است.
بسیار طبیعی است که در دهه پنجم انقلاب شرایط زمانی و مکانی کشور نسبت به دوران حیات امام تغییر کرده است. مسئله اصلی این است که ما با سیالیت زمانی و مکانی مطلوب و مورد انتظار جمهوری اسلامی چه مواجههای داشته ایم؟ متأسفانه مواجهه اصولی و تئوریک با این سیالیت نداشته ایم. به عبارت روشنتر رابطه دیالکتیک و گفت و گوی دوسویه، متوقف و قفل شده است. در بهترین حالت صرف نظر از رفتارهای متظاهرانه برخی، عدهای میخواهند با زبانِ باید و نباید صرف، کشور را اداره کنند. این کفایت نمیکند، زبانِ باید و نباید باید منبسط شود، اما چطور منبسط میشود؟ از طریق اثر گرفتن از عرصه علیت. این زبان اگر بخواهد روی سطوح اجتماعی - فرهنگی جامعه اثر بگذارد، باید اثرپذیر بشود. برای اثرپذیر شدن باید فرم و ساختاری پیدا کند که جریانهای فکری، صاحب جایگاه شده و بتوانند ابراز اندام کنند، مسئلهای که سالهاست از داشتن آن محروم هستیم. در مقاله چالشهای عمده انقلاب اسلامی به تفصیل به جزییات آن پرداخته ام.
در کنار جریانی که کهنه شدن اندیشه امام خمینی را مطرح میکند جریانی هم تقابل رهبری با اندیشه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را دنبال میکند، چه تحلیلی از اهداف این جریانها دارید؟
نباید صرفاً به زمینه توجه کنیم و باز نباید فقط به شخصیت توجه کنیم، بلکه باید توأمان هم به زمینه و هم به شخصیت توجه داشته باشیم. اگر زمینه گرایانه عمل کنیم به سمت و سوی افراطیِ جامعه شناسیِ معرفت سوق پیدا میکنیم. اینکه معرفت به خودی خود قابلیت و استقلالی ندارد بلکه تماما به شرایط سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی برمی گردد. این که بگوییم شرایط عوض شده پس دیگر نیازی به امام نداریم نوعی نگرش مارکسیستی کلاسیک است. در این نگاه صرفاً جایگاه اجتماعی - مادی افراد است که به اندیشه ها، شکل و ارزش میدهد. از سوی دیگر اگر صرفا به فرد توجه کنیم و به شرایط اجتماعی توجه نکنیم آن هم غلط است. باید به شرایط زمانی و مکانی و دگرگونیهای آن توامان توجه داشت و آن را در نظم ایدهها حل کرد و بعد ایدهها را بسط داد و منبسط کرد.
مانور فردی افراد را تا حدودی بر میتابیم. مثلاً ممکن است گفته شود اختلاف سلیقه بین امام و رهبری وجود دارد، اما در اداره فقهی جامعه نمیتوانیم به چنین سلیقههایی توجه کنیم. ما اصول و قاعده داریم. نباید ولایتفقیه مان، ولایت شخصی تفسیر شود، بلکه ولایت قاعدمند و به تعبیری ولایت شخصیت فقیه است، نه ولایت شخص فقیه. شخص فقیه ولایت ندارد این فقهِ فقیه است که ولایت دارد. این، بحث بسیار اساسی است که کمتر به آن توجه شده است. اداره قاعدهمند و بیناذهنی فقهی میخواهیم که زمامش دست ولایت فقیه است. ولی فقیه آن را اجرا میکند و اگر در اموری با موانعی روبرو میشود از اختیارات قاعدمندش استفاده میکند.
دو نگرش به ولایت فقیه وجود دارد. یک نگرش صرفاً نگاه احساسی دارد و نگرش دیگر ولایت فقیه را امری عقلی و البته توأم با نشت عاطفی میداند. نگرش دوم بستر ساز ارادت ورزیدن مردم و تبعیت آگاهانه آنان از ولایت فقیه میشود. اما وقتی نگرش اول به دلایلی، چون جهالت، رندی یا منفعت طلبی در جامعه نهادینه میشود، برای برخی این سوال به وجود میآید که مشی مقام معظم رهبری، مغایر و متفاوت با مشی امام خمینی است. در حالی که اصولاً بحثِ مشی شخصی، بحثی انحرافی است. چنین چیزی معنا ندارد، بلکه مشی اصلی، اصول سیاست هاست. ضمن آن که رهبری بارها گفته اند اندیشه سیاسی امام خمینی را میخواهند دنبال کنند.
به نظر بنده هیچ اشکالی ندارد که تفاوتهای اندیشه رهبری با اندیشه امام خمینی در چنین بستری مطرح شود. مسئله مهم این است که باید تحمل شنیدن چنین تفاوتهایی را داشته باشیم. سال ۸۶ به یک تفاوت، آن هم حسب شرایط تحمیلی اشاره کردم، شاهد بودید که چه حملاتی، در مجلس شورای اسلامی و خارج از مجلس توسط رندان متظاهر به بنده شد. در حالی که باید اجازه داده شود نظرات مختلف مطرح شود تا جامعه رشد کند. باید اجازه داد تفاوتها مطرح و بحث شود و مشخص شود آیا درک و استنباط افراد اشتباه است یا قضیه چیز دیگری است.
باید درباره رهبر هم بتوان بحث کرد. اگر نتوان درباره اصلیترین رکن نظام جمهوری اسلامی بحث کنیم پس راجع به چه چیزی میتوان بحث کرد؟ اگر رکن اصلی مان را به بحث و گفتگو نکشیم، به طور طبیعی سایر کارگزاران نظام نیز حساب کارشان را نمیکنند. با توجه به شخصیت رهبری میتوان مؤدبانه از ایشان سوال کرد. وقتی از رهبر بتوان این چنین سوال کرد سایر کارگزاران نظام حساب کارشان را خواهند کرد.
افرادی که تفاوت مشی امام و رهبری را مطرح میکنند باید بتوانند در عرصه جامعه تفاوتهای مد نظرشان را مطرح کنند و بگویند تفاوتها در چیست؟ آیا در این میبینند که امام اهل مبارزه بودند و مقام معظم رهبری این چنین نیستند؟ آیا در مواجهه با مردم و رفع مشکلات آنها، تفاوتی وجود دارد؟ آیا در سیاست خارجی تفاوت دیدگاهی وجود دارد؟ افراد در محافل دانشگاهی، حوزوی و رسانهای نظراتشان را به طور سریع و شفاف بیان کنند، نه اینکه پشت پرده، مجموعهای از ابهامات را مطرح کنند و منظورشان اصلاً شخص رهبری نباشد، بلکه زدن اصل نظام و انقلاب باشد.
این افراد ممکن است با نگاهی تعٓیُن گرایانه، تغییر شرایط زمانی را بهانه کرده و بگویند دیگر نمیخواهیم. سؤالم از آنها این است که آیا راهش، انفعال، تسلیم و کنار گذاشتن روحیه مبارزه است یا تازه اول مبارزه است؟ به نظرم حمل یک مضمون لیبرالی آن هم در پرده و در فضایی پر از ابهام، صواب نیست. آنان اگر میخواهند دیگران به سوء ظن نیفتند شفاف مواضع شان را بیان کنند.
از سوی دیگر فضای بیان نظر و اندیشه، آن قدر باید باز باشد که اگر کسانی فکر میکنند تفاوتهایی بین امام و رهبری وجود دارد بتوانند حرف بزنند و عده دیگر در مورد مسائل مطرح شده بحث و مناظره کنند و برویم به این سمت که یک عقلانیت داوری حاکم شود تا افراد و جریانهای فکری بتوانند منظور یکدیگر را به درستی درک کنند و در نهایت به یک اجماع برسند. راهی جز این وجود ندارد. توجه به این مسئله، اجتناب ناپذیر است.
راههای تشخیص پیروان واقعی از مدعیان دروغین مکتب امام چیست؟
اندیشه امام چیزی نیست که کسی بتواند آن را مصادره کند یا به راحتی، تفسیرهای غلط از آن ارائه بدهد. به بیان روشنتر اندیشه امام به حدی صلابت دارد و روشن است که نمیتوان از آن تفسیرهای غلط ارائه کرد. مشکل آنجاست که انتساب به رهبری یا به امام، آلوده به منافع سیاسی و اقتصادی میشود. این درد دهههای اخیر نظام است. بنده به افرادی که به اسم امام و رهبری کاسبی میکنند و برای منافع سیاسی و اقتصادی خودشان کلاه میدوزند، اصلاً اعتناء نمیکنم. چون این، تظاهر و کلاهبرداری است. با کلاهبردار اصلاً صحبتی نداریم، چون اصل در گفتگو، قول مخالف و متقابل صادقانه و با گشودگی در برابر نقد است. چگونه میتوان با یک متملق ریاکار که اصولا چیزی جز حمایت و تملق را نمیفهمد وارد گفتگو شد. مطمئن هستم یکی از موانع گفتگو و تداوم مشکلات جامعه، وجود همین افراد است و این درد مضاعف ماست.
حرف کسی را میپذیرم که وقتی از امام یا از رهبری میگوید زندگیاش، مؤید موضعش باشد، نه فقط پوششی برای کیسه دوختن سیاسی و اقتصادی برای خودش و گروه ذی نفعش باشد. حالا شما به من بگویید چند درصد از کسانی که دم از خط امام یا دم از خط رهبری میزنند طی چهار دهه گذشته به منافع مادی خودشان سامان نداده اند؟ این دردِ امروز جامعه ایران است.
جمهوری اسلامی بهترین فرصت شد تا این افراد و جریانها به نان و نوایی برسند، متظاهرانه هم به نان و نوایی رسیدند و کسی هم توی دهن آنها نزد و بر دارایی و زندگی آنها نظارت نکرد. کسی که در حال و هوای انقلابی خاص قبل از انقلاب به سر میبرد و یک زندگی ساده داشت، چرا دفعتاً سر از خانهها و مِلکهای آنچنانی در آورد؟ چرا؟ اگر این انقلاب، اسلامی نبود و ایدئولوژی اسلامی نداشت، این فرصت برای این افراد و امثال آنان به وجود نمیآمد. چرا در طول چهار دهه گذشته ساز و کارهایی تعبیه نشد تا تکاثر و تمرکز ثروت ها، مالها و قدرتهای آنچنانی به وجود نیاید؟ چرا نهادهای دینی، نظریه پردازی و نظارت نکردند؟ چرا در تصدیگری نقش آفرینی کردند و وظیفه خودشان را تنها در تصدیگری دیدند؟ اینها مشکلات ماست که باید بیان میشد.
امروز باید به این جمله امام علی که فرمودند «کلمه اش حق است، اما انگیزه اش باطل است» با ژرفا و توجه بسیار بیشتری فکر کنیم. باید به گوینده سخن، به حرفی که میزند و غرضی که از بیان آن دارد با معیار حضرت علی دقت کنیم. باید از خودمان بپرسیم که با چه غرضی چنین سخنان زیبا و ظاهراً دینمدارانه و ولایت مدارانه گفته میشود؟
متاسفانه این سفره پهن است و افرادی پای این سفره به راحتی به نان و نوا میرسند. مدتهاست که افراد، جمهوری اسلامی را فدای خود میکنند در حالی که در جریان پیروزی انقلاب اسلامی این افراد بودند که خود را فدای انقلاب اسلامی میکردند.
مقام معظم رهبری در جایی بیان کردند «مخالفتی با نظام نباشد» بنده معتقدم با اصل نظام، بله، چون پشتوانه فلسفی، عرفانی، فقهی، تاریخی و هویتی انقلاب را میدانیم، اما ما نظام را صرفا روی کاغذ و ذهن نمیخواهیم بلکه روی زمین میخواهیم؛ بنابراین باید با زشتیهای این نظام بی محابا دربیفتیم و متناسب با مبانی و اصول اولیه نظام، سیاستها و رفتارهای سازگاری را مستقر کنیم.
مفاسد ساختاری و فسادهای اقتصادی چه تاثیری بر ریزش سرمایه اجتماعی و شکاف بین بدنه اجتماعی و نظام سیاسی حاکم داشته است؟
معتقدم مفاسد ساختاری و فسادهای اقتصادی موجب عمیقتر شدن هر چه بیشتر شکاف بین بدنه اجتماعی و نظام سیاسی شده است. مردم بین ارزشهای رهبران انقلاب و عملکرد بدنه فاسد مدیریتی تفکیک قائل نمیشوند بلکه نظام را در حکم یک پیکره واحد میبینند و هر چه فساد میبینند پای کل نظام مینویسند.
مردم بر دین ملوکشان هستند، یعنی حاکمان هر عملی انجام دهند مردم پیرو و تابع عمل آنها میشوند، رنگ حکما و امرای شان را میگیرند. وقتی میگوییم «الناس علی دین ملوکهم» این، امر مطلوبی نیست، هر چند که یک واقعیت اجتماعی است. یعنی هرچه نا درستی و بدی در ظاهر زندگی مردم مشاهده میشود ریشه اصلی آن تا زندگی خصوصی مسؤولان قابل ردیابی است.
مردم وقتی میبینند مسؤولان آنها ساده زیست نیستند و فقط شعار میدهند و دسترسی به قدرت و ثروتِ بیشتر برای زندگی و رفاه بیشتر برای خود و اطرافیانشان دارند، اگر نگوییم آلوده میشوند از نظام منزجر و زده میشوند، حالا شما برای آنان مدام دلیل و استدلال بیاورید که عمل مسؤولانِ فاسد هیچ ربطی به آرمانهای انقلاب اسلامی و اندیشه امام و رهبری ندارد.
مسؤولان باید مراقبت و دقت فوقالعاده زیادی داشته باشند تا آلودگی داخل قدرت سیاسی نشود، اگر هم شد، باید با آن مقابله کرد تا در جامعه گسترده و نهادینه نشود و واکنش ناامیدانه یا همرنگ شدن جامعه با باطن زندگی مسؤولان را در پی نداشته باشد. مردم وقتی چنین عملکردی از مسؤولان میبینند با خود میگویند آنان به ما نیرنگ زدند پس چرا ما چنین نکنیم، آن وقت هم به دولت نیرنگ میزنند و هم به خودشان، به همین دلیل با رواج نیرنگ و دروغ در جامعه روبرو میشویم.
یا حکومت اسلامی نباید راه میانداختیم یا به شیوههای مختلف باید ساختارهای اجرایی و نظارتیای تعبیه میکردیم تا مردم عدالت اجتماعی را به چشم ببینند و زندگی اخلاقی و معنوی مسؤولانشان را به الگوی زندگی خودشان مبدل کنند. اما متاسفانه از دیدن چنین الگویی در زندگی مسؤولان فاصله زیادی داریم.
جمهوری اسلامی گفتمانی دارد که این گفتمان ریشه دار است و امیدوارم همچنان حفظ شود تا به اتکای آن بتوانیم به نقد سیاستها و رفتارهای ناموجه مسؤولان بپردازیم و دست به اصلاحات اساسی بزنیم. اصولگرا و اصلاح طلب که دم از اسلام و انقلاب میزنند باید به روشنی از اصولِ اصلاحات مدنظرشان سخن بگویند و بگویند قصد دارند چه چیزی را اصلاح کنند و منشور عمل خود را برای جامعه تبیین کنند و فقط شعار ندهند.
وضعیت امروز ما مثل شلوار چهل تیکه است. نگرش منظومهای، مدیریت فقهی، دیالکتیکِ دلیل و علت، اقتصاد و فلسفه اقتصادی نظام، مبهم و نامشخص است و هر دولتی سر کار آمد به صورت کاریکاتوری سیاستهایی را دنبال کرد و تحویل دولت بعد داد و این چرخه تا امروز ادامه یافته است. چه کسی متضرر شد؟ مردم. وقتی مردم ضرر میکنند مقصر ضررشان را نظام و انقلاب میدانند و با عملکردی که در زندگی مسؤولان همچنان شاهد هستند چرا نباید پای نظام و انقلاب بنویسند؟
صلوات ختم کنید
در واقع شما بعد از چند دهه دارید حرف مردم رو تکرار میکنید!
ولی همینکه شهامت تکرار حرف مردم رو داشتید جای شکر داره.
من باعث تمام این کثافت کاریها و گند زدنها هستم
بله مسئولان حتی به فقرا و زاغه نشینان و ساکنان حلبی ابادها هم رحم نمیکنند در گذشته حداقل به ساکنان حلبی ابادها کاری نداشند اما مسئولان ما ساکنان زاغه ها و حلبی اباد ها را آزار و اذیت میکنند .
تنها راه باقیمانده برای مردم تنها مردن و مرگ است .
در گذشته حداقل در حلبی ابادها میتوانستی زندگی کنی اما الان این امکان را هم از مردم بیچاره و فقیر گرفته اند ....