ساعت سه بعدازظهر روز یک خرداد، کفشها پشت در خانه تازه از پا کنده شدهاند و هنوز یک ساعتی نمیشود که پدر از دادگاه به خانه بازگشته است، صبح همان روز پدر برای بازگرداندن دختر چهارده ساله به دادگاه رفته بود، با این خیال که دختر فریب خورده و با مردی همسن و سال پدر فرار کرده است، صحبتهای دختر در دادگاه و ننگ عکسی در گوشی همراهش، اما او را با خشم مضاعفی به خانه بازگردانده بود.
به گزارش شرق، از همان لحظه ورود، عربدهها و داد و بیدادها بالا میگیرد، «بیناموسی» واژهای است که در این میان بارها از میان لبهای خشمگین پدر بیرون میریزد، لابه و انکار رومینا، اما بر خشم پدرش میافزاید تا آنجایی که مادر خانواده و برادر رومینا در حمام زندانی میشوند، خشم تا منتهای درجه وجود پدر را فرا میگیرد، به سوی دختر خطاکار میرود تا او را خفه کند، رومینا با چابکی فرار میکند و اینبار پدر داس را از دیوار خانه بر میدارد و با ضربهای به پشت سر رومینا، به زندگی دخترش در همان لحظه پایان میدهد.
قتل رومینای چهارده ساله بار دیگر داغ دیگر قتلهای ناموسی را در سالهای اخیر زنده کرده است. بهمن، همان مردی است که به قول اسفندیار، عموی بزرگ رومینا، ننگ بیناموسی را بر این خانواده زده است. روایت بهمن، روایت دلدادگی و عشق دختربچهای است که از آشوب خانواده به شادی و امنیت مردی دیگر پناه برده است، روایت اسفندیار، اما روایت قتلی است که مسبب اصلی آن انتشار عکسهای بدحجاب رومینا در فضای مجازی است، مسبب اصلی آن مردی است که با اغفال رومینا، حرمت خانواده را شکسته است.
او به من پناه آورد
«از ۹ سالگی عاشقم بود و منو میخواست. یازده ساله که شد با هم حرف زدیم و وابسته شدیم.» بهمن ۲۸ ساله بود که در کوچه پس کوچههای روستای حویق برای اولینبار با رومینای ۹ ساله آشنا شد. بهمن ساکن «حویق» نبود، اما خانهاش کمتر از یک کیلومتر با حویق فاصله داشت و عصرها که از کارگری خلاص میشد، میتوانست قدمزنان خود را به حوالی خانه رومینا برساند. از همان روزهایی که رومینا توانست در دستان کوچکش گوشی همراه بگیرد، رابطه رومینا و بهمن دور از ید خانواده در فضای مجازی ادامه پیدا کرد.
مادر رومینا از همان روزها از رابطه دختر دوازده سالهاش با پسری که فقط یکی، دوسال با همسرش اختلاف داشت، آگاه بود، اما این رابطه را از پدر رومینا مخفی و در خلوت با دخترش جدل میکرد. مخالفت و اصرار رومینا به رابطهاش سرانجام به گوش پدر نیز میرسد. بهمن بارها میگوید که پدر رومینا دست بزن داشت، نه فقط رومینا، بلکه مادرش نیز از سیلیهای او نوش جان کرده بودند و بارها رومینا به بهمن شکایت برده بود که پدرش موهایش را میکشد و او را میزند.
پس از اینکه آوازه رابطه رومینا و بهمن به پدر رسید، یک هفته گوشی تلفن از رومینا گرفته شد، بهمن در این یک هفته مطلقا خبری از رومینا نداشت تا اینکه بالاخره یک روز صبح از گوشی خود پیامی از رومینا دریافت میکند: «امروز ظهر بیا سرکوچمون و منو با خودت ببر.» بهمن پاسخ مثبتش را بدون تعلل میدهد.
او پیش از این «آدم» به خانه رومینا فرستاده و از پدر خواستگاری دختر را کرده است، اما پدر به بهمن دختر نداده است، بهمن سنی است و خانواده شیعه رومینا چنین پیوندی را صلاح ندانستهاند. همین مساله و اصرار رومینا برای فرار از خانه کابوسوار پدری بهمن را مصمم میکند تا ظهر اردیبهشت ماه رومینا را همراه با کیف کوچکی از وسایل شخصیاش به سوی خانه خواهر بزرگش ببرد.
بهمن میگوید که شش، هفت روزی را که فرار کردند، رومینا در خانه خواهر بزرگش مانده بود و خودش در خانه یکی دیگر از خواهرانش، تاکید اوست که در این مدت آنها جدا از هم بودند و بهمن تلاش کرده است تا لااقل صیغه محرمیت میان آن دو خوانده شود. بهرغم تلاشهای بهمن برای صیغه کردن رومینا، در این مدت پدر رومینا بارها او را تهدید به مرگ و انتقام کرده و گفته است که «تو ناموس ما رو بردی؛ ناموس ما رو لکهدار کردی.»
در این میان رومینا و بهمن تصمیم به انجام کاری میگیرند که سرنوشت تلخ رومینا را رقم میزند. انتشار عکسی دونفره در اینستاگرام گرچه بهزعم بهمن نشان از این دارد که رومینا با خواست خودش فرار کرده و حالا در کنار او احساس خوشبختی میکند، اما انتشار عکس «ناموس» در اینستاگرام برای پدر و عموهای رومینا بسیار دردناکتر از فرار آن دو نفر از خانواده میشود.
در آخرین روز اقامت رومینا در خانه خواهر بزرگ، بهمن موفق میشود تا با حضور برخی اقوام رومینا و والدین و اقوام خود مراسم صیغهای تدارک ببیند، مهمانان حاضر میشوند و رومینا نیز در لباس سپیدی کنار بهمن سر سفره عقد مینشیند، روحانی به خانه میآید تا صیغه را بخواند و در لحظهای که بهمن در دل یک قدم تا وصلت با رومینا فاصله دارد، پلیسها از میان مهمانان نقاب از چهره برمیدارند و بهمن را دستگیر میکنند.
بهمن یک شب را در بازداشتگاه میماند تا فردا روز در دادگاه حاضر شود، با اینکه خطبه صیغه عقد موقت هرگز میان رومینا و بهمن جاری نشد، اما بهمن رومینا را پس از آن روز همسر خود میداند رومینا چطور؟ «ما همدیگه رو دوست داشتیم و رومینا به من میگفت که پناه آورده به من. میگفت تا حالا تو عمرش اینقدر خوشحال نبوده، اون چند روزی رو که خونه خواهرم بود میگفت تا حالا چنین خونواده خوشحالی ندیده، وقتی میگفت به من پناه آورده یعنی میخواسته زن من بشه.»
دادگاهاقامت یکشبه بهمن در بازداشتگاه به درازا نکشید، صبح روز بعد، در مسیر بازداشتگاه تا دادگاه، بهمن لحظهای از ناسزاهای پدر و عموهای رومینا در امان نماند. همانجا از زبان پدر رومینا شنید که نه فقط او، بلکه پدر و مادر و خواهرهایش را به قتل میرساند. رومینا و بهمن در دادگاه حاضر میشوند، رومینا با گریه و بهمن با سکوت. هر دو یک صدا میگویند که دزدی در کار نبوده و رومینا با خواست خود فرار کرده است، اما تفاوت نظر رومینا و بهمن در برداشت معنا از یک کلمه خلاصه میشود، رومینا دلزده و ترسان از خشم پدر به مردی همسن و سال پدر خود «پناه» برده است و بهمن این «پناه آوردن» را به دلدادگی تعبیر کرده است.
بهمن تعریف میکند که رومینا در دادگاه با صدای بلند گریه و زاری کرده و بارها از مقام قضایی خواسته است تا او را پیش پدرش باز نگرداند، رومینا بارها در کنار پدرش فریاد کشیده است که اگر پایش به خانه برسد، پدر او را میکشد. مراجع قضایی حاضر در آن جلسه هرگز فکر نمیکردند که لابههای دختر ۱۴ ساله همان روز رنگ واقعیت به خود بگیرد.
با اینکه توضیحات رومینا با شفافیت تمام نشان میدهد که او از آشوب خانه فراری شده است و از مواجهه دوباره با پدر تندخویش واهمه دارد، اما همان روز دادگاه بهمن را تبرئه کرد و دست لرزان رومینا را در دستان پدر گذاشت تا ساعت سه بعدازظهر همان روز، آن دستهای زمخت به زندگی دختر پایان دهند.
دو، سه ساعت پس از قتل رومینا، دوستان بهمن او را مطلع کردند. او به سوی خانه رومینا دوید، اما هممحلهایهایش به او هشدار دادند که پدر رومینا قصد خون او را هم دارد و بهمن، یگانه مقصر این قتل ناموسی است، این بهمن است که دامن دختر خانواده را لکهدار کرده است، این بهمن است که دختر خانواده را فریب داده است و این بهمن است که مقدمات دخترکشی را فراهم کرده است. در این چند روزی که از قتل رومینا گذشته، بهمن بارها تلاش کرده تا شبانه به مزار رومینا برود، اما پدر چند مرد را بر قبر دخترش گمارده است تا مانع حضور بهمن بر مزار او شوند، پدر از پشت میلههای زندان نیز از بیآبرویی جسد و قبر «ناموسش» واهمه دارد.
شرم از بیناموسی«بچه بود دیگه، سیزده سالش بود، تازه رفته بود توی چهارده سالگی، چی میفهمید مگه؟» اسفندیار عموی بزرگ رومیناست، حالا که پدر پشت میلههای زندان روزها را شب میکند، اسفندیار راوی آن سوی ماجرایی است که چندان با روایت بهمن همخوانی ندارد، جز در ارسال و انتشار همان عکسی که هنوز هم برای عموی رومینا به مثابه «بیآبرو کردن ناموس» است.
بعد از آن روز شوم، اسفندیار میگوید که بارها زنگ و پیام تهدید از بهمن دریافت کرده است، بهمن حالا مدعی است که رومینا زن اوست و باید قبر او را به روستای خود منتقل کند. اسفندیار بارها به جان پسرش قسم میخورد که در آن پنج، شش روز فرار، کسی برای خواستگاری نیامد، حتی او برای سامان دادن به اوضاع به پدر بهمن مراجعه کرد، اما پدر بهمن دست رد به سینه او زد و گفت: «ما دختری رو که فرار کرده نمیخوایم، ببرید چنین دختری رو بفروشید.»
یادآوری این صحبتها، یادآوری انتشار عکسی از «ناموس» خانواده با «لباس نامناسب» هنوز هم برای عموی رومینا دردناک است، دردناکتر از جای خالی برادرزاده.
گرچه بهمن بارها میگوید که رومینا به میل و خواسته خود به او پناه برده بود، اما عموی رومینا معتقد است که بهمن در خلوت کوچه چاقو زیر گلوی او گذاشته و او را تهدید کرده بود که باید با او فرار کند، کاری که پیش از آن نیز با چند دختر دیگر انجام داده و حالا پروندهای قطور در دادگاه به اسم بهمن خورده است.
اما اسفندیار ناراحتی اصلی برادرش را در همان عکسها میداند، میگوید بعد از اینکه بهمن عکسهای رومینا و خودش را برای او فرستاد و گفت «این زن منه» چند ساعتی گوشی همراهش را خاموش کرده بود، خانه را دورتا دور قدم میزد و احساس شرم میکرد: «آنقدر ناراحت بود که بدون صیغه بدون عقد ناموسش پیش یه مرد دیگست، عکس و اساماس میومد براش، نمیتونست سرشو از خجالت پیش در و همسایه بلند کنه.»
روز قتل، اسفندیار به ییلاق رفته بود، ساعت پنج که به روستا برمیگردد خبر میرسد که تمام پاسگاه محل جمع شدهاند در خانه برادرش. به دو به سوی خانه میرود و برادر گریانش را میبیند که روی پلههای حیاط نشسته است و گریه میکند و میگوید: «ناموسم رفت.»
حالا مادر رومینا که چهل سال هم ندارد گریان است و بیتاب، اسفندیار میگوید که مادر رومینا از آن روز نتوانسته از شرم دروهمسایه از خانه بیرون برود و از ننگ این اتفاق دوام نخواهد آورد. کدام اتفاق؟ قتل دخترش به دست پدر یا بیناموسی؟ «بیناموسی، شما جای ما بودید چی کار میکردید؟ همش سر نامردی اون مرد شد که ناموس ما رو فریب داد و با خودش برد. من حالا دیگه شرمم میشه تو کوچه راه برم. ما هممون داغدار و شرمندهایم. از این شرم و خجالت میرم توی جنگل گریه میکنم. کمر ما شکسته خانم.»
دخترکشیتلاقی روایتهای بهمن و اسفندیار در یک نقطه به هم گره میخورد، ندیدن رومینا. برای بهمن، رومینا همسر او بود که با خواست خود میخواست در سن چهارده سالگی وارد زندگی زناشویی شود؛ برای پدر و اسفندیار، اما رومینا مطلقا یک واژه بود: «ناموس». واژهای که با این ننگ، پیش از مرگ نیز از دست رفته بود.
پرسشهای مکرر از هر دو سوی ماجرا نشان میدهد که هیچ کدام از این و طرف مذکر، هرگز به ریشههای ناآرامی و بیتابی رومینا در منزل پدری توجه نکردند، بهمن هرگز از خود نمیپرسد که یک دختر چهارده ساله چگونه میتواند با خواست خود به عقد یک مرد سی ساله در بیاید و اسفندیار هرگز از خود نمیپرسد که بر برادرزادهاش در خانه چه گذشت که چنین بیتابانه در پی خانه مردی دیگر دوید، نالههای رومینا حتی به گوش دادگاه نیز نرسید و دادگاه نیز چندان لابههای او را جدی نگرفت و بیمعطلی دست دختر را در دستان پدر گذاشت.
شاید اگر دادگاه پیش از بازگرداندن رومینا به پدرش، تنها یک جلسه مشاوره برگزار میکرد، یا اجازه میداد که زمان بار خشم و کینه پدر را فرو بخواباند، شاید رومینا حالا نفس میکشید، گرچه به عنوان «یک ناموس خطاکار»، اما هنوز از زندگی بهره داشت و شاید آینده روی دیگری جز «ناموس یک مرد بودن» برای او متصور میشد.
خب کاملا مشخصه ک هر دو طرف صلاحیت و در واقع تو اون موقعیت پر از تنش عقل کامل هم نداشتن دادگاه باید با برگزاری کلاس های مشاوره و تحت پوشش گرفتن طفل بی پناه اوضاع رو مدیریت میکرد ولی گویا دادگاه اصلا براش اهمیتی نداشته این موضوع و فقط خواسته پرونده رو زودتر از سر خودش رفع کنه
کاش حداقل از این ب بعد بیشتر به فکر باشیم از این به بعد این مشکلاتو این پرونده ها رو جدی بگیریم تا هر چه بیشتر قبح این مسائل قتل و خشونت در جامعه از بین نرود تا جامعه تبدیل به جنگل نشود و ما موجوداتی پست تر از حیوون که فقط ب فکر خودمون هستیم که حتی به فرزندمون بخاطر حفظ آبرو رحم نمیکنیم
کاش کلاس های مشاوره و روانشناسی برای اقشار سطح پایین سالی یکبار رایگان و اجباری و برای بقیه ی جامعه اجباری بود
تا نگاه بد جامعه هم به کسی که خودش با توجه به نیازهایش به مشاوره و تحت نظر روانشناسان و مشاور هست هم از بین بره
چون واقعا این نگاه بد و قضاوت وجود داره فراوان اشخاصی رو دیدم که به مرکزهای مشاوره میرم و میخوان زندگی هاشون رو نجات بدن اما بخاطر این نگاه بدی که وجود داره مجبور هستم از همه و حتی همسرشون و خانوادشون مخفی کنند که مبادا مورد قضاوت دیوانه بودن و مشکلات عصبی و ... قرار بگیرند.
خواهش میکنم به فکر باشیم
و بی توجهی به عرف جامعه
بدتر از اون فضای مجازی چه بخوای نخوای هر روز کلی خبر بد واست داره
این پدر که ۲۴ ساله بوده بچه دار شده از همینجا مشکل داره اخه ۲۴ سالگی سن بچه دار شدن ادم چی میدونه از زندگی
حالا که بی ابروتر شدی پدر جان
بعدم حبس تعزیری اخرش ۳ ساله ۶ماه تا ۳ سال بعدش حتما میاد بیرون
پسره گناهش عاشق شدنش هست
وگرنه قاتل رو باید اشد مجازات کرد
قطعا یک دختر ۱۳ الی ۱۴ ساله رضایت پدر و مادر برای ازدواجش لازم و واجب است.
قطعا بهمن با این سنش باید شدیدا برای فرار با دختر زیر سن قانونیازدواج و فریب یکنوجوان در دادگاه حاضر و به جرم خود در مقابل قاضی پاسخگو باشد.
از طرفی تحت هر شرایطی پدر حق کشتن دختر را نداشت. امیدواریم بهمن به سزای ننگین فرار با دختری که کمتر از نصف اون سن داشته و زیر سن قانونی بودهو اسباب اینهمه نگرانی بوده برسد و قانون با او برخورد مقتضی بفرماید تا درس عبرتی باشد جامعه یاد بگیرد که راه حل مشکلات فرار دختران از خانه نیست. بازهم بهتره قاضی نباشیم و واگزار کنیم مراجع ذیصلاح خود پی گیر موضوع هستند.
قطعا لزوم حضور یک بزرگتر عاقل یا مشاور عالی خانواده در یک چنین شرایطی لازم و واجب است.
پناه ببریم بخدا از شر شیطان رانده شده
پناه ببریم به خدا از شر عصبانیت و خشم
خدایا به خودت پناه میاریم. عاقبتمون رو بخیر کن
دخترانی که برای فرار از چاله خودشونو به چاه میندازن.. دخترانی که با پیرمردای 70 ساله ازدواج می کنند..
دختری میشناسم که از کودکی تا سن 16 باباش همش بهش حرفای زشت می زد.
دختری که پدر و مادر بهش حرفای زشت می زنند چه جوری به بلوغ زودرس نرسه؟
اون دختره سر انجام با اون مرد متاهل فرار میکنه
مردی که یه پسر داشته
حتی اومده خواستگاری قبلش باباش گفت تو چه عددی هستی که دخترمو بدم به تو..
اما سرانجام یه شب فرار کرد.
آخرش هم دستگیر شدن طایفه و خانواده دختره خواستند بکشنش
اما قاضی دادگاه گفت اگر موی از سرش کم بشه همه تونو زندان میکنم
تحدیدشون کرد..
دختره با اون مرد ازدواج کرد. بعدش دوتا پسر گیرشون اومد..
اما بالاخره اون شوهر خودکشی کرد..
روند بدبختی های اون دختر هنوز ادامه داره.. هنوز که هنوز اجازه نداره خونه پدرش بیاد..
چون هیچ کس نگفت پدر با حرفای زشت با اخلاق و تربیت بدش دخترشو به این چاله انداخت.. ولی همه گفتن که دختره آبروی پدرشو برده..
این دختر اگه تو خانواده محبت و احترام میدید هیچ وقت جوانی و زندگی و آینده خودش خراب یه مرد متاهل نمی کرد..
بخدا همش مقصر پدر و مادر هستند که یا درگیر جنگ و جدال هستند یا درگیر هوس و کثافت بازی های خودشون..
وقتی پدری رضایت به ازدواج نمی دهد چه اصراریه که این آقا انقدر پافشاری کنه برای ازدواج و صیغه!!! اون دختر بچه بود و نمی فهمیده ولی بهمن که نزدیکه سی سالش بوده باید یه ذره شعور از خودش به خرج می داده. متهم اصلی قبل از همه ماجرا اینم آقای بهمن است.
برای اینا باید ی فرصت دوباره بدیم،
تازه این ی اتفاق بود و ب مرور زمان از یاد میرفت،و رومینا میتونست خوشبخت بشه،اخه خواستگاری که جدیده از گذشته رومینا خبر نداره،میتونست تو اینده با خواستگاری جدید ازدواج کنه،بدون اینکه چیزی مشخص شه،اما پدرش ب اینده خوب دخترش فکر نکرد
ریخت و قیافه دخترای 10 ساله شده عین مدل هاب 40 ساله خارجی..
پدر و مادرهام بجای تربیت دنبال ماهواره بازی و روشنفکرین
مگه قانون میزاره دختر ۱۳ ساله ازدواج کنه؟
فرارو دنبال تخریب غیرت و ناموس و اسلام و ترویج عادی شدن فحشا بخاطر اشتباه یک نفر هست!
نه دنبال رفع مشکل بلوغ زودرس بخاطر موبایل!
به قول حکیم بزرگ مولوی:
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خونآشامی است
جای آموزش به بجه ها و خانواده ها شدیدا حس میشه
آموزش و فرهنگ سازی چیزیه که شدیدا بهش نیاز داریم
جای آموزش به بجه ها و خانواده ها شدیدا حس میشه
آموزش و فرهنگ سازی چیزیه که شدیدا بهش نیاز داریم
مورد اول : ابراز علاقه و درخواست ازدواج از دختر زیر سن قانونی ، غیر قانونیه و مجازات داره
مورد دوم : کجا اونایی که وقتی دختر ۱۲ ساله با پسر ۲۰ ساله خیلی ساده عقد کرده بودن ، هیچی نگفتن ، الان دادشون در اومده!
چی شد ، اونموقع بد بود ، الان خوب شد؟
مورد سوم : دلیل اصلی قتل دختره ، دوست پسرش بوده که خانوادش رو تحریک کرده
جدای از کار احمقانه و وحشتناک پدر ، خون این بچه گردن این پسره آشغال روانیه پدوفیل . این کار کودک آزاری محسوب میشه
یعنی همه مالک تن و بدن و هویت یک زن هستند الا خودش!
خروس هم اینجوری نیس
این وسط رومینا ی بیچاره قربانی کوتاهی آدمیایی شد که فقط به خودشون فکر میکردن
وقتی دختر داری بار مسئولیتت چند برابر میشه باید کاری کنی که دخترت تنها تکیه گاه زندگیش رو پدرش بدونه نه اینکه بخواد از پدرش به یه مرد دیگه پناه ببره
سردبیر فکور فرارو ! سلام.
این چندمین باری ست که کامنتِ حاضر را اصلاح و ارسال می کنم و از نشر آن طفره می روید. امیدوارم این نسخه را قابلِ نشر بیابید. چنان که بارها گفتم این نوشته طنز نیست . تجربه تلخ و جدِّی یک سر تیمِ سابقِ عملیات است که ماجراهایی مانند این را از نزدیک دیده و اسلحه و موتور هزار و اطاقِ بازجویی را از فرطِ خستگی و سرخوردگی به نفع فلسفه و طنز و شوخی کنار گذاشته! بیست سال تجربه مستقیمِ امنیتی/انتظامی و سه دهه کلنجار رفتن با چنین پرونده هایی چیزی نیست که یک شبه بتوان فراموش کرد.از 15 سالگی (سال 62) تا 40 سالگی (سال 87) درگیرِ این کار بودم و روح و جانم را به شدّت فرسودم. هر چند این دوازده ساله اخیر که ام پی فایو و برونینگ و اوزی را کنار گذاشته و پشتِ رایانه نشسته ام ، ماجراهایی بدتر از رومینا را در همین حیاط خلوتِ مجازی شاهد بوده ام. نمونه بارزش ، حماقتِ [...] که البته صدا نکرد و در همان نطفه خفه اش کردند! در هر حال ، خدا رحم کرد که از همان نوجوانی می نوشتم و عاشق علم و طنز و فلسفه بودم . وگرنه دماغِ نیمی از جامعه اشرار پایین می آمد و به عنوانِ ناقضِ حقوق بشر معرفی می شدم !! البته در دو عملیاتِ نیمه موفق هم ، دماغ خودم توسط شخص مجرم پایین آمد !!
قتل در هر صورت عملی مذموم و در دنیایِ پسامدرن غیر قابل قبول است ،پس فرض را بر این می گذارم که پدر رومینا مجرم باشد . امّا پرسشی فلسفی دارم . پسرِ ماجرا 30 تا 35 ساله است و چند سالی ست که با مقتول نردِ عشق می باخته است . چند سال یعنی چه؟! رابطه دختری ده یازده ساله (زمان شروع رابطه) با مردی 31 یا 32 ساله جز پدوفیلیسم چه معنایی دارد ؟! چیزی که اولین بار در بیست سالگی و نسبت به پسرانِ حاضر در یک باشگاهِ ورزشی شاهد بودم . اوّلین عملیاتِ جدّی زندگی ام بود و وقتی دختر را بازجویی می کردم به پهنای صورت اشک می ریختم . گریه ام که تمام شد دشنام دادم و با انگشترِ دستم دماغِ پسر را پایین آوردم.حقوقِ بشرِ محترم می بخشد. ولی بسیار سَبُعانه عمل کردم !
در کامنتِ دیگری که سانسورش کردید گفتم . فرار دختر و پسر در جامعه امروزی ایران فاجعه به بار می آورد . دلایلِ قتلِ ناموسی را هم می دانم. یادم نمی رود دختری که با دوستِ پسرش به شمال فرار کرد و جسد نیمه جانش به خانه برگشت. پرونده رضا را هم به خاطر دارم . پرونده خودروی تهران 11 که باعث هتکِ حرمتِ دختران سنین 10 تا 12 سال شد. در یکی از همین عملیات بود که مشتِ محکمِ متهّم بر دماغم خورد ! این بار به جای دماغ متهّم ، بینی من خورد شده بود ! حقّ استفاده از کلتِ برتایی که دستم بود نداشتم و خونریزی بینی ام را با آستینِ پاره ام پاک کردم. هر طوری بود طرف را گرفتیم و به دادسرای ناحیه [...] تحویلش دادیم. چون زنا غیر محصنه بود ، 99 ضربه شلاق خورد و آزادش کردند. بار دیگر که از طرفِ تیم دیگری شناسایی و دستگیر شد ، حکمش اعدام بود ! نه در تهران ، که در مناطقِ شمالی کشور . فیلمهایِ سیاهِ او از قربانیانش در شهر کرج دست به دست می گشت و دخترانِ خردسالِ زیر 10 سال عاشق و قربانی اش شده بودند ! زمانی که اینترنت تازه آمده بود و هنوز اینستاگرام و فالوور و تتلویی در کار نبود. اصطلاح "گَنگ بَنگ" از همان زمان وارد ایران شد.
بی آن که عملِ پدر را تأیید کنم و داس و چکش کمونیستی او را به جای پورشه سوارانِ کاپیتالیستِ گریخته از قانون بگذارم ، از دخترانِ این مرز و بوم (خواهران هموطنم)یک استدعایِ عاجزانه دارم. فیلم من ترانه 15 سال دارمِ رسول صدر عاملی را چندین و چند بار ببینند، به جای آن که به فیلم توقیف شده خانه پدری (اثر کیانوش عیاری) فکر کنند. فیلم هیس !دخترها فریاد نمی زنند خانم درخشنده را هم حتماً ببینند. گرچه شهابِ حسینی مانند جوانی هایِ من احساساتی بود و کمی اغراق می کرد.
پسران فقط 2 دقیقه همراه شمایند ، اطفالی که در شکم حمل خواهید کرد (چه آنها را بیندازید ، چه نگه دارید) سرنوشتِ شما را تعیین می کنند.
حالا که کامنت مسلّحانه من را منتشر کردید ، من هم به شوخی بر می گردم. ان شاء لله خانمِ فدایی گوشت را بپیچاند ! بِرِتا و برونینگ و ام پی فایو و هفت شصت و پنجم را مدّتهاست پس داده ام ، فقط کارد میوه خوری و نانچیکو و سای دارم ! ارزانیِ " x" و فک و فامیلش !! موتور 1000 و 1300 و تریل و کراس هم نمی خواهم ...بنزین گران شده است!!
بچّه که بودیم ، بچّه ها وسطِ خرس وسط بودند. کودکانِ امروز ،وسطِ اطاق خوابند !زمانه عوض شده است . ایرانی ها مُدافعِ ناموس را گوشه رینگ می برند ، غربیها جنبشِ ME TOO راه انداخته اند.
در مرغ و شیرِ مردم تریاک و وایتکس نریزید . نتیجه، عشقِ کودکِ منهایِ 9000 ساله به پیرمرد 9000000 ساله می شود ، نئاندرتالها و هومو ارکتوسها اعتراض می کنند!! یکی هم همین ناشناس 15:03 که پیشنهاد رشوه می دهد !!
راستی به احسانِ علیخانی بگوئید در زمان حضور انسانِ ساپینس ، دایناسوری وجود نداشته است. دایناسور برای تبدیل شدن به سوآپ نفت و غیزانیه به زیر خاک تشریف برده بوده است. لطفاً دایناسور به برنامه نیاورید و بگذارید به شغل 65 میلیون ساله اش ( بی آب کردنِ خوزستان) ادامه دهد.
پدری که جگر گوشه اش رو گردن میزنه با بقیه چه کار می کنه؟؟؟؟
زنها مالکیت مردها نیستند که مرگ و زندگی اونها به اسم ناموس بدست مردان خانواده بیفته...
اون پدر نادانی که نتونسته فضای محبت و همدلی رو در خانواده ایجاد کنه که اینقدر حرفش برای دخترش برو نداشته باشه، اون فقط یک حیوانی بوده که از تشکیل خانواده زاد و ولد رو فهمیده!!!
خجالت بکشید قتل های وحشیانه به نام ناموس رو توجیح نکنید...
و بلوغ افزایش هورمونها بیشتر احساسانی میشن و احساسشون به عقلشون حاکم میشه .
دخترهای نوجوان بیشتر رویا پردازن و به دنبال اون شاهزاده با اسب سپیدن نه رابطه جنسی
اگر بهمن به دنبال ازدواج بود، چرا از طریق پدر و مادر خودش اقدام نکرد؟ و...
غیرت لغتی است که مردهای سرزمین ما به عموان سرپوشی برای ظلم بر زنان استفاده می کنند.
رومینا آسوده بخواب، در خوزستان و کردستان و نقاط دیگر کشورم هم دختران مثل تو آسوده میخوابند چون مردان در جدالی بر سر کالایی که آنرا (ناموس) میخوانند، مفت ترین چیزی که برای فدا کردن دارند جان ناقابل توست. آسوده بخواب که تو از نسل دختران زنده بگور شده قبل از اسلام هستی...
حقیقت نهفته در این خبر دردناک همینه اما کسی پند نمیگیره
هر دختری در این سنین و در دوران بلوغ..... البته چه در پسران و چه در دختران احساسات بیشتر از عقل و منطقه .
یعنی احساسات نوجوانی بیشتر بر عقل و منطق غلبه میکنه
.
تو این سنین چه مادر چه پدر وظایف بیشتر و سنگینتری دارن میتونن با دوست بودن با فرزندانشون و راهنمایی کردنش و نشون دادن راه و رسم درست زندگی کردن
در کنار بچه هاشون مثل یه دوست و رفیق خوب باشن کمک کنند که نوجوانشون از این مرحله حساس زندگیش به خوبی بگذره.
این پدر اگه عاقل بود میتونست بجای کشتن دخترش باهاش دوست باشه و در کنار همسرش کمک کنند و راهنما و دوست خوبی برای دخترشون باشن.
و همینطور میتونستن از یک مشاورنوجوانان و روانشناس و مددکار اجتماعی کسانی که در این زمینه تخصص دارن کمک بگیرن.
اسم اینکار شرافت نیست حماقته
معلومه که پدرش رفتار خشک و سردی داشته و با دخترش دوست و رفیق و مهربون نبوده و مشخصه پدری .... و ... هم بوده این تربیت همان پدره.
و این میشه. سرنوشت این دختر بچه بدبخت
و قاتلش همه ما مردمان هستیم چه من ملت چه شمای دولت
تک به تکمان
اولین بار نیست و متاسفانه آخرین بار هم نخواهد بود.
١- عامل اول وحشيگري و خشونت والدينه كه خانه رو به مكاني ناامن تبديل ميكنن و باعث ميشن فرزنداشون براي رسيدن به ارامش و جبران كمبودشون به يه پناهگاهي پناه ببرن كه در باطن صدبار از مكان اشوب زده خانواده ناامنتره
٢- سركشيهاي فرزندان مخصوصن ضعيفه ها و دختران كه متاسفانه زودتر از موعد درگير مسائل احساسي ميشن
٣- مردان عياش و هوس بازي نظير بهمن رذل كه بجاي نصيحت اينگونه افراد تور و قلاب پهن ميكنن
٤- تهيه موبايل براي كودكان و نوجوانان و عدم كنترل استفاده صحيح آنان
هر پدری باشه خون جلوی چشاشو میگیره اونم یه پدر ایرانی
اون مرتیکه بی شعور بهمن هم به اندازه پدر بچه مقصره
ولی مگه پدر میتونه بچه خودش رو بکشه! به هر قیمتی که باشه. چطور آخه؟
واقعا صد آفرين به اين تفكر امثال شما
مگه تو همسایه دیوار به دیوار مقتول بودی که از کفش دم در تا عربده و.... داری تعریف میکنی...
میخای مشتری جمع کنی یا داری بدبختی یه ادمی را شاعرانه و رومانتیک جلوه میدی..
واقعا متاسفم برات
بابا حیا داسته باشید بد نی
حاضرن جای اون پدر بشوند.
خداوکیلی اگه یک مرد 35 ساله دختر 14 ساله شمار را ببرد و عکس نامناسب برای شما بفرستد. شما چیکار میکنید؟
این را هم در نظر بگیرید که انها در یک روستا زندگی می کردند.
آخه شماها چجور مخلوقاتي هستين؟!!!
اگر قرار باشد هر شخصی و بخصوص کودک با یک اشتباه چنین تنبیه شود که دیگر نسل بشر زده خواهد شد..
اگر پدر محیط نا امنی در خانه ایجاد نمیکرد اینطور دخترش را دربه در نمیکرد..
مقصر اصلی پدر هست.
رهایی این فرد بدون رسیدگی دقیق قانونی حتما تاثیر بالایی در فشار روانی به قاتل داشته است.
علاوه بر این بازپرس پرونده باید جوابگو باشد.
باز تاکید می شود صرف ارتباط برقرار کردن با یک دختر ۱۱ ساله جرم یوده و باید به صورت کیفری پیگیری می شد
مرد حساب چرا دختر خودتو کشتی
اون اشغال این دختر بچه رو اغفال کرده باید ادب میشد نه اینکه دختر خودت رو بکشی
این بدبختیا از بیسوادیه
پلیس میگه تاحالا چند تا دختر رو گول زده خوب پس چرا تو کوچه خیابون وله این اشغال؟!