صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۳۶۳۰۳
تاریخ انتشار: ۱۵:۳۷ - ۲۳ فروردين ۱۳۹۹
مجتبی مرادی؛ قرنِ ما تنها یک ارزشِ مطلق را به رسمیت می‌شناسد و آن همانا «پول» است. ارزش‌های دیگر در مقابل این ارزش مطلق خرده‌ارزش به حساب می‌آیند. در چنین جهانی دانشی ارزشمند است که به پول بینجامد.
 
این نابرابری آشکار و ظالمانه در تضاد با تمام اجزای طبیعت و زندگیست، چه آن‌که در میانِ دیگر جانوران چنین ستمی برقرار نیست و مور و مار و ماهی و نهنگ و آهو و پلنگ زیست‌بومِ خود را دارند، سرپناه و جفت و روزیِ خود می‌برند و هیچ‌کدامشان آنقدر نمی‌خورند که بالا بیاورند، حتی شیر که سلطانِ جنگل است قصر و کاخی ندارد و طعام از دهانِ دیگری نمی‌گیرد.
 
حالِ جهان بیش از هر زمان گریه‌ناک و خنده‌دار است؛ عده‌ای اندک و بسیار اندک عمدۀ ثروتِ دنیا را در اختیار دارند، میلیارد‌ها دلار در اختیارِ یک نفر و میلیارد‌ها نفر لنگِ یک دلار! آن یک نفر و نفراتِ شبیهِ او چه گلی به سرِ جهان می‌زنند که میلیون‌ها بردۀ مدرن باید خوشحال باشند که کارگرِ کمپانیِ فلان هستند؟ آن‌ها شاید حواسشان نیست که کار و رسالتِ آن کمپانی و نظایرِ آن دزدیدن از بردگان و تقدیمِ پس‌ماندۀ غذا به بخشی از همان‌هاست.
 
بردگان به کجا پناه ببرند؟ به سازمان‌های بین‌المللی مراجعه کنند؟ به راستی نقشِ چنین سازمان‌هایی چیست؟ جز شمارشِ تعدادِ مردگان و افرادِ رو به موت؟! نقشِ آن‌ها چیست؟ جز محکوم کردن و بیانیه دادن و دعوت به خویشتنداری؟! اگر آن‌ها عددی بودند که نیستند حالِ یمن و سوریه چنین بود؟ (نمونه)

سراغ دولت و حکومت بروند؟ کدام دولت و حکومت جز در مواقعِ ضروری! ارزش و اهمیتی برای بیکاران و درماندگان و نیازمندان قایل است؟ همۀ دولت‌ها از سرمایه تبعیت می‌کنند، از دیکتاتورترینِ آن‌ها تا دموکرات‌ترینشان، از چینِ کمونیست تا آمریکای مهدِ دموکراسی، از فرانسۀ هنرپرور تا کرۀ شمالی که برای خلقِ قهرمانش پی در پی موشک هوا می‌کند!
 
بدیهی است علی‌رغم آن‌که در همۀ دولت‌ها اصالتِ سرمایه حاکم است، همۀ آن‌ها روش‌های یکسانی در ادارۀ امور ندارند و هر کدام به طریقی جهنم را به مردمِ شریف و نجیب‌شان به فروش می‌رسانند!
 
بشر موجودیست آزاد، درست مثلِ همۀ موجوداتِ دیگر، اما گرفتارِ اسارتی پیچیده شده است و بیش از همیشه خود را تنها، بیچاره و دربند می‌بیند تا جایی که به حیوانات حسادت بورزد. آزادی را همۀ جانداران می‌فهمند و می‌شناسند، پلنگی که اولین بار در قفس انداخته می‌شود بسیار به میله‌ها چنگ می‌اندازد تا خونین و مالین شود و سرانجام در نهایتِ استیصال تسلیمِ استبدادِ قفس و لطفِ زندانبانش می‌شود که برایش آب و نانی بیاورد. بشرِ امروز تنها و خیلی تنهاست، اسیر، گرسنه و خشمگین، خطرِ طغیان جدی است.
ارسال نظرات
ناشناس
۲۱:۰۹ - ۱۳۹۹/۰۱/۲۳
بهترين مقاله ای بود که تا به حال خوندم.
ناشناس
۱۶:۳۲ - ۱۳۹۹/۰۱/۲۳
بسیار زیبا و مفهومی و بجا بود
تشکر از نویسنده