مجتبی مرادی؛ دوستِ عزیزی داشتم که مدتی را در کردستانِ عراق زندگی میکرد. میگفت: روزی یک توریست آمریکایی به او گفته: مردمِ کردستان بسیار از مردمِ آمریکا بهتر و مدنیتر هستند. دوستم با تعجب پرسیده چطور مگر؟ شهروندِ آمریکایی گفته: اینجا هیچ قانونی وجود ندارد، با این حال مردم همدیگر را مراعات میکنند، در آمریکا اگر قانون نباشد مردم همدیگر را میدرند.
شما هم احتمالاً فیلمی را که چند ژاپنیِ ناز و نایس بر سرِ تصاحبِ ماسک گلاویز شده بودند و از خجالتِ هم درآمدند در شبکههای اجتماعی دیدهاید. این فیلم باعثِ حیرتِ بسیاری از جهانیان شد، چون ژاپنیها خیلی خوبند و نمونۀ اعلای اخلاق، فداکاری و ایثار هستند، اما دیدیم که ذاتِ انسان همه جا یکسان است و جز عدۀ اندکی که خود قانونِ خود میشوند و نیازی به اهرمهای کنترل و سرکوب (قانونی!) ندارند، اصل همان است که در چنین دعواهایی ظهور میکند؛ در آلمان، فرانسه، ایتالیا، آمریکا، قاهره و قندوز انسانها از طبیعتی یکسان برخوردارند و اصلِ تنازعِ بقا اصلی بنیادین است.
تصور بکنید حقوقِ ژاپنیها، آلمانیها، فرانسویها و ... همۀ دنیایِ متمدن کفافِ خوراک، پوشاک، مسکن، حمل و نقل، سلامت و آموزششان را ندهد، آن وقت خواهید دید چگونه تمدن ذلیلِ توحش خواهد شد و چند درصد از آزمونِ انسانی نمرۀ قبولی خواهند گرفت.
عزیزان! خود را کم نبینیم و سبک نشماریم، زیرا ما در سرزمینهایی زندگی میکنیم که اکثریتِ مردم از دیرباز یادگرفتهاند با سیلی صورتشان را سرخ نگه دارند، مردمی که به گواهِ آمارِ رسمی بسیاری از آنها زیرِ خطِ فقر یا مماس با خطِ فقر هستند، مردمی که از خروسخوانِ صبح تا شغالخوانِ شب برای لقمهای نان میدوند و همیشه هشتشان گروِ نُه است، مردمی که حالِ همسایههایشان زارتر است، افغانستانِ عزیز با طالبان و تریاک، داعش و روس و آمریکا و انتحار و انفجار سالهاست دست و پنجه نرم میکند، و عراقِ عزیز با آن همه مغزِ متفکر و جوانِ پرشور و فهیم اوضاعش چنان است که میبینیم و میدانیم.
اخبارِ هر روزۀ فساد، تبعیض، فقر، فلاکت و هزار بلا و نکبتِ دیگر باید شیرۀ جانِ ما را مکیده باشد تا کنون، اما زهی سعادت که ما زندهایم و در میانِ ما هنوز تعدادِ جانهایِ گرامی بسیار است و احتمالاً ما از ژاپنیها نایستر هستیم که آنها در ناز و نعمت و با اندک گرفتاری به جانِ هم میافتند و ما در فقر و فشار و با انبوهِ گرفتاری هنوز انسانیم و هوای هم را داریم.
چند روز پیش برای تهیۀ ماسک و دستکش به داروخانه مراجعه کردم؛ ماسک نداشت و دستکش هم مالی نبود. امشب دوباره رفتم، متصدی خودش دستکش پوشیده بود، محضِ شوخی عرض کردم: برای ما نداشتید و برای خودتان آره!
ناگاه آن مردِ آرام و خوشرو تند شد و با صدای بلند و عصبانی فرمود:
مرادی! من در معرضِ خطر هستم.
من آن عزیز را درک کردم، درک میکنم، خواستم برایش توضیح بدهم که صرفاً محضِ مزاح آن جمله را عرض کردم، اما میترسیدم که مثلِ همیشه دُزِ کار از دستم در برود و کار ناکار شود. دارو را گرفتم، تشکر کردم، خسته نباشید گفتم و آمدم.
در راه فکر کردم قطعاً حق با آن متصدیِ داروخانه است، خدا میداند در روز چندین نفر مراجع دارد و همه جور ادبیات و کارِ سخت و مزدِ کم و اجارهخانه و خرجِ زندگی و ...
من باید قدرِ زحماتِ او و امثالِ او را بهتر و بیشتر بدانم.