روزنامه اعتماد در گزارشی با عنوان "تهران اینگونه باشد وای به حال شهرستانها" از تجربه یک شب مراجعه به بیمارستان «ش. ی» با بیماری که دستش شکسته بود، نوشت:
میگویند، خدا سروکار هیچ کس را به بیمارستانها نیندازد! معنای این حرف را فقط زمانی عمیقا درک میکنید که واقعا گذرتان به یکی از بیمارستانهای دولتی بیفتد. یکشنبه شب- ۲۰ بهمن - به سبب حادثهای ناگهانی و شکستن دست یکی از اعضای خانواده مجبور شدیم به مطب چند پزشک مراجعه کنیم. اما همگی به اتفاق معتقد بودند که باید به یکی از بیمارستانهای شبانهروزی تخصصی مراجعه کنیم، اما نکته جالب اینجا بود که خود پزشکان هم پیشنهاد میکردند بهتر است به یکی از بیمارستانهای دولتی بروید وگرنه به احتمال زیاد، با مراجعه به بیمارستانهای خصوصی بلافاصله به اتاق عمل هدایت میشوید و بین ۷ تا ۱۰ میلیون برای یک عملی که شاید اصلا نیازی به آن هم نباشد، خواهید پرداخت. بهترین گزینه برای مراجعه از دید این پزشکان بیمارستان «ش. ی» بود.
یکی از بیمارستانهای قدیمی و تخصصی تهران که سالهاست به سبب آنکه در زمینه انواع شکستگیها و متخصصان و جراحان ارتوپدی فعالیت تخصصی دارد، نزد پایتختنشینان شهره است. آنچه در ادامه میخوانید حاصل مراجعه به این بیمارستان است که با تجربهای تلخ و البته عجیب همراه بود.
از همان بدو ورود
بیمارستان «ش. ی»، پشت ساختمان مجلس جدید در بهارستان قرار دارد. از همان بدو ورود به اورژانس، نگهبان با لحنی تند به بهانه اینکه جا نیست، مانع از ورود ماشین شد. این در حالی است که صف ماشینهای رنگارنگ در کنار حیاط و پارکینگ بیمارستان بدجوری توی ذوق میزد. برای همین به نگهبان گفتم: آقا مریض ما دستش شکسته و نمیتواند زیاد حرکت کند، اما او با خونسردی جواب داد: خب پاش که سالمه، راهی نیست که.
- آقا ماشین من هم پلاک ویژه -ویلچری- است، بگذارید مریض را در اورژانس پیاده کنم.
نگاهی به پلاکم میکند و با بیتفاوتی میگوید: خیلی خب برو ولی فقط سریع پیاده کن و برگرد.
هنوز بیمارم را که از درد در آستانه فریاد زدن است پیاده نکردهام که یکی دیگر از نگهبانها، با عجله و حالت «دو» نزدیک میشود و انگار که مجرمی را دستگیر کرده باشد با همان لحن تند از همان دور که نزدیک میشود، فریاد میزند: آقا سریع برو بیرون، اینجا وانیستا.
- باشه ولی بیرون اصلا جای پارک نیست و باید ماشین را خیلی دورتر از اینجا پارک کرد، ولی من با عصا و پلاک ویژه چطور این همه راه را پیاده برگردم؟
- اون دیگه به ما مربوط نیست، فقط اینجا پارک نکن، فوقش با تاکسی بیا!
- ولی اینطوری که کلی زمان میبرد، بیمارم درد دارد و باید سریعتر ویزیت شود.
لبخند معناداری میزند و جواب میدهد: نگران نباش، اون تو اینقدر شلوغه که باید کلی منتظر بمانی تا پارک کنی نوبت مریضت هم میرسه.
اپیزود دوم: داخل اورژانس
بالاخره پس از پارک کردن ماشین در یکی از فرعیهای دور از بیمارستان و حدود ۱۰ دقیقه پیادهروی با هر زحمتی که هست خودم را به اورژانس میرسانم. از سوز سرما بدنم یخ زده است، وارد سالن اورژانس که میشوم واقعا وحشت میکنم. در سالنی کوچک - بین ۲۰ تا ۳۰ مترمربع- بیش از صد نفر ایستادهاند، چون فقط چند صندلی برای نشستن وجود دارد که به هیچ عنوان جوابگوی بیماران و همراهان آنها نیست، برای همین خیلیها ایستادهاند و خیلیهای دیگر هم روی زمین ولو شدهاند. البته سالن دیگری در قرینه این سالن قرار دارد که با غرفه حسابداری و صندوق از این سالن جدا شده است. اما آن هم پر است. ضمن اینکه بیماران ترجیح میدهند تا در همین سالن اول سرپا بایستند تا در آن شلوغی وقتی صدایشان میکنند، بشنوند و نوبتشان نگذرد. ساعت ۲۲:۲۰ است.
نگاهم که به سالن میافتاد، بیاختیار به یاد فیلم «عصرجدید» چارلی چاپلین میافتم و صحنهای که چاپلین در معیت کارگر مشغول کار در خط تولید یک کارخانه بود. در این صحنه چاپلین، مجبور است پیچ و مهره قطعاتی که روی ریل از مقابلش میگذرند را با سرعت، سرهم کند تا عقب نماند، صحنهای از دنیای بلبشوی کنونی ما. صحنهای کاملا متناسب با آنچه در آن لحظه در سالن اورژانس بیمارستان میدیدم. پشت یک میز کوچک مامور میانسالی ایستاده بود که لباس فرم نیروی انتظامی را بر تن داشت و نمیگذاشت که کسی بدون اجازه به راهرویی که در آن میز پرستاران و اتاق معاینه و گچ و... قرار داشت، وارد شوند. یعنی اول مجبور بودی به او توضیح دهی که برای چه مراجعه کردهای تا اذن ورود صادر شود. بعد از گذر از این خان، تازه نوبت خان بعدی یعنی میز پرستاری است. میزی که پشت آن دو آقا و یک خانم مشغول تشکیل پرونده و رتق و فتق امور مربوط به مراجعان هستند.
جالبتر از همه حضور جوانی کت شلوارپوش و قویهیکل است که گویا برای ترساندن مراجعان و برقراری نظم در کنار میز پرستاری ایستاده و اسامی را از روی پروندهها فریاد میزند و آنها را به خط میکند تا وارد اتاق معاینه شوند! مریض من هم از شدت درد تقریبا بیهوش و روی زمین ولو شده است. با یک نگاه به خیل پروندههای تلمبار شده روی میز پرستاری و یک نگاه به حال نذار مریضم، جلو میروم و به خانم پرستاری که پشت میز است، میگویم: خانم مریض من دچار شکستگی شده و واقعا درد میکشد، میتوانید ترتیبی بدهید تا زودتر دکتر او را ببیند؟ پرستار در حالی که مشغول پرکردن فرمی است، میگوید: ببین چند تا قبل از او هستند؟
اما چشمتان روز بد نبیند تا دست دراز میکنم تا پروندهها - که هر کدام شامل یک برگ فرم کاغذی- است را بردارم و نگاه کنم، همان جوان قوی هیکل فریاد میزند: آقا چه کار میکنی؟
- هیچی، فقط مریضم به شدت درد دارد، به این خانم هم گفتم، خواستم ببینم اگر امکان دارد دکتر سریعتر او را ببیند.
با لحنی بیتفاوت و البته بیادبانه و به تندی فریاد میزند: اینجا همه درد دارند، کسی برای استراحت که نیامده، برو اون طرف میز تا بیرونت نکردم!
من هم که طاقتم طاق شده صدایم را بالا میبرم و در جوابش میگویم: آقا نمیفهمی که مریضی که درد میکشد، نمیتواند زیاد تحمل کند، اصلا مگر شما داروغهای و اینجا کلانتری است؟
مرد جوان هم صدایش را بالاتر میبرد و تندتر از قبل جواب میدهد: همینه که هست، برو هر جا میخواهی شکایت کن! هر قدر هم دوست داری فریاد بزن!
همراه مریضم با همان حال نذار و برای اینکه غائله ادامه پیدا نکند من را به کناری میکشد و میگوید: اشکالی ندارد، درد را تحمل میکند. اینجا هم یکی از جاهای بیدر و پیکر کشور ماست، چه انتظاری داری؟!
مثنوی «درد» آدمها
اینقدر حواسم به حال و روز مریضم هست که گذر زمان را حس نمیکنم، اینجا همه درد دارند، بیمارانی که اکثرا جزو اقشار کم درآمد جامعه هستند و از سرناچاری مجبور شدهاند برای درمان دردشان، به بیمارستان دولتی بیایند. دردی که مثلا اورژانسی است و باید در اسرع وقت به آن رسیدگی شود. مرد و زن، پیروجوان، ویلچری و عصایی، دست و پای گچ گرفته و... این بندگان خدا، اما وقتی که جو و فضای سالن و برخورد کارکنان بیمارستان را میبینند، ترجیح میدهند سکوت کنند تا بلکه مریضشان زودتر ویزیت شود و بیشتر از این درد نکشد.
مرد جوانی، پشتسردختر جوان دیگری دنبال جایی میگردد تا دختر که دستش را گچ گرفته و رنگش هم مانند همان گچ به سفیدی میزند را جایی بنشاند. دختر، اما به یکباره وسط سالن از حال میرود و نقش بر زمین میشود. چند خانم حاضر در سالن میدوند و زیر بغل او را میگیرند و با زحمت او را روی یکی از نیمکتهای سالن مینشانند.
پسر که به شدت عصبی شده بدون اینکه مخاطب خاصی داشته باشد با خودش حرف میزند و بد و بیراه میگوید: اینها انگار اصلا بویی از انسانیت نبردهاند. هر چه میگویم حال مریضم وخیم است، گوش نمیدهند. یعنی حتما باید یکی بمیرد تا دکتر زودتر او را ویزیت کند؟ حتی الان هم که حالش به هم خورده باز هم نمیگذارند زودتر پزشک او را ببیند.
زن مسن چادر به سری که ویلچر مردی را هل میدهد در جواب او میگوید: آقا دلت خوشه، کجای اینجا به بیمارستان میخوره؟ یکسری دانشجو را اینجا گذاشتهاند با یکسری کارمند و نگهبان تا «مثلا» شیفت شب را اداره کنند. بیچاره ماها که مجبوریم به خاطر بیپولی بیاییم اینجور جاها. اگر پول داشتیم و میرفتیم یک بیمارستان خصوصی، مثل اربابها با ما برخورد میکردند.
اینجا تا دلتان بخواهد میتوانید از این درددلها بشنوید، درددلهایی که اگر بخواهید همه را بنویسید، مسلما مثنوی هم پیش آن کم میآورد. درددلهایی که کم از درددلهای سوزناک کارتنخوابها، زندانیان، ساکنان خانههای سالمندان و... ندارد!
- خانم «.» .. هستش؟
با شنیدن نام بیمارم از حال و هوای سالن بیرون میآیم و همراه او به آن سوی میز مامور نیروی انتظامی میروم. بادیگارد معروف سالن، برگه پرونده را به دستم میدهد و با همان لحن تند قبلی اتاقی را نشانم میدهد و میگوید: میروید تو اون اتاق، تو صف وا میایستید تا نوبتتان شود و این یعنی آغاز راند سوم.
پزشکان «سری» کار
اتاق ویزیت هم برای خودش داستان جدایی دارد. دو میز مجزا که روی هر یک کامپیوتر و مقداری ورقه و ... است و پشت یکی یک خانم دکتر جوان و پشت یکی دیگر یک پزشک آقای جوان نشسته است. پزشکانی که یا تازه فارغالتحصیل شده بودند یا هنوز رزیدنت بودند. جالب اینجاست که کنار دست پزشک مرد، یک جوان دیگر هم نشسته بود که روی مهرش نوشته بود: دستیار پزشک!
ویزیت هر مریض اینجا فقط یکی، دو دقیقه زمان میبرد. ویزیتی که تقریبا همگی یک نسخه نهایی داشت، اینکه باید «عکس» میگرفتید و این یعنی تکرار دوباره همه چیز، وقت گرفتن و منتظر ماندن و درد کشیدن تا بخش عکس صدایت کند و عکسی بگیرد. اتاق رادیولوژی هم مثل بقیه بخشها، سری و فوری کار میکرد. باید به سرعت لباست را درمیآوردی و هر طور که دختر جوان رادیولوژیست
- که احتمالا او هم دانشجو بود- امر میکرد، روی تخت قرار میگرفتی تا فوری عکسی از نقطه آسیب دیده بگیرد. در این پروسه کافی بود ناله و آه و فغانی بکنی تا طعم شیرین! فریادهای دختر رادیولوژیست را بچشی که میگفت: چه خبرته؟ درد داری که داری! چقدر سوسولی، اینجا همه درد دارند یاالله، وقت زیادی که نداریم.
این پروسه گرچه کلا بیش از ۵ دقیقه زمان نمیبرد، اما انتظار و مراحل اداری آن چیزی حدود نیم ساعت طول میکشید.
دوباره ویزیت
برای بار سوم در نوبت قرار میگیریم تا پیش دکتر برویم و باز انتظار و صف و اتاق پزشکان. ۲۰ دقیقه بعد دوباره پیش دکتر هستیم. او پس از دیدن عکسهای بیمار که توسط شبکه به کامپیوترش فرستاده شده و معاینه مریضم، همراهم به دستیارش میگوید تا اصطلاحی پزشکی را روی پرونده بنویسد. دستیار، اما گویا منظور او را نمیفهمد یا اصولا بلد نیست که چطور آن را بنویسد، برای همین پزشک جوان خودش روی کاغذی منظورش را به انگلیسی مینویسد و میگوید: همین را توی پرونده بنویس!
خوشبختانه کار در همان مرحله گچ گرفتن خاتمه پیدا میکند و به عمل نمیکشد، وگرنه ...
دیگر از سری کاری اتاق گچ تعجبی نمیکنم. اینجا اول بیماران را میفرستند تا باند گچی و باند کشی و ... بخرند و در آنجا برایشان گچ بگیرند. پسر جوانی که مشغول گچ گرفتن است با بیحوصلگی در مقابل سوالاتی که از او در مورد پروسه بعد از گچ میپرسم، میگوید: خودت فکر کنی میفهمی، باید جوری بخوابی که به گچ فشار نیاید، برای حمام رفتن هم باید مشما روی آن بکشی و نگذاری آب وارد آن شود.
کارمان که تمام میشود همان صندوق، نوبتی برای ویزیت دوباره به ما میدهد و راهیمان میکند. ساعت را که نگاه میکنم، باورم نمیشود که حدود ۴ – ۳ ساعت است اینجا هستم. ساعت حدود یک و ۳۰ بامداد است! و این یعنی ۴-۳ ساعت طاقتفرسا برای ویزیت بیماری که قرار بود اوژانسی باشد و به شدت درد میکشید. با خودم میگویم: واقعا اگر بیماری رو به احتضار کارش به اورژانس بیمارستاهای دولتی بیفتد، واقعا چقدر شانس زنده ماندن دارد؟! بیاختیار یاد جمله همان زن چادری میافتام که میگفت: اگر پول داشتیم و میرفتیم یک بیمارستان خصوصی، مثل اربابها با ما برخورد میکردند.
تازه اینجا تهران است و قلب ایران. وای به حال بیماران سایر شهرستانها.
ما که در استان یزد هستیم خیلی خوب
جالب است همان گونه که این همراه بیمار محترم شاکی بودند کادر بیمارستان نیز از همراه بیمار شاکی هستند که اگر کنترلی نباشه کل بیمارستان را در ده دقیقه نابود می کنند!!
واقعیت شاید این گونه باشد:
امکانات دولتی برای بیمه شده به اندازه کافی فراهم نشده است و کادر درمانی با حقوق اندک شرایط وحشتناک کاری را تجربه می کنند به عنوان مثال همان دستیاری که از ساعت 7 شب تا 7 صبح کشیک آن هم رایگان و موظف می ایستد از 7 صبح روز بعد باید به طور فعال تا 4 عصر مشغول به کار باشد و این از توان یک انسان خارج است و از آن طرف بیمار وقتی مراجعه می کند شرایط را حاد دیده و فکر می کند هیچ کسی به فکر او نیست و با دیدن نابسامانی های موجود آشفته می شود.
تقریبا مثل داستان زمین سخت و گاوی که از گاو دیگر شاکی است در حالی که نه بیمار و نه کادر مقصرند. مقصر کسی است که همه جا مقصر است یعنی سیستمی که وجود ندارد یا درست برنامه ریزی نشده است.
البته ما نیز می توانیم با گاو بغل دستی مهربان تر باشیم! مثلا نگهبان یا پرستار یا همراه بیمار دیگران را به شکل انسان نگاه کند بیمار که جای خود دارد در این زیر دست و پای خلق الله!
خدا مسبب و عامل این مکافات و بلایایی که به سر این مردم میاید رو هم لعنت ابدی کنه.
فقط محدود به این بیمارستان نیست. همه بیمارستان های دولتی چنین وضعی دارند.
از همه بدتر اینکه دیگر این داستان ها، عجیب نیست! خیلی عادی شده است.
يادم هست كه رييس جمهور دولت هزاره سوم رو به همه در تلويزيون ملي گفت: عنقريب ايران، قدرت بلامنازع دنيا خواهد شد.
حال كجاييم؟
2-بیمه ها باتاخیر یکساله پول به بیمارستان میدهند.
3- دراکثر بیمارستانهای غیرآموزشی پزشکان با حقوق پائین تمایلی به استخدام ندارند(حقوق 3 میلیون تومان درماه) وکارانه آنها درمقابل بخش خصوصی کم است .(البته اعضای هیئت علمی حقوق خوبی دارند ولی آنها تعداد شان محدود است و پزشکانی هم که کارانه خوب دارند شاید درحد 20 درصد پزشکان بیمارستانها هستند) و.....
4- دربیمارستانها مناطق محروم از طرح تحول علاوه برحقوق وکارانه مبلغی هم پرداخت میشود ولی به محض اتمام طرح پزشکان بدلایل محرومیتهای آن مناطق درابعاد مختلف تمایلی به ماندن وماندگارشدن ندارند(بطور مثال پزشک دوست دارد بجه اش به مدرسه خوب مثل بقیه افراد درشهر برود و یا مراکز خریدی مثل تهران واصفهان و... داشته باسد که متاسفانه این امکانات رفاهی درمناطق محروم فراهم نیست) چون همش پول نیست و........
تازه ادعای تدبیر هم دارید خوب درستش می کردید
کلاهتو بزار بالاتر آقای فرارو
البته اگر مثل ارباب پول خرج می کردی ممکن بود یک جراحی بیخودی هم مهمان بشی
اصلا فکر نمی کنند فقط کمی با صبر و مهربانی با مریض و خانواده اش که واقعا تحت فشار بیماری هستند برخورد کنند.
احسنت بر این شهروند وظیفه شناس که تا به این مشکل برخورد کرده موضوع را به یک رسانه منتقل کرده.
رسانه ها نشر بی بدیلی در انعکاس این گونه ناکارآمدی ها دارند.
ناکارآمدی البته واژه حقیری است. بگوییم بی کفایتی...بی عرضگی، بی مدیریتی...نه...نه! هیچ واژهای توان تصویر کشیدن این وضعیت را ندارد. باید خود را جای این خانواده گذاشت تا رنج آنها را فهمید.
مسیولین وزارت بهداشت امیدوارم این گزارش را بخوانند و کلاه خود را بالاتر بگذراند. این گزارش البته نافی خدمات پزشکان دلسوز و مراکز پزشکی وظیفه شناس نیست اما تصویری واقعی از برهی بیمارستان های کشور است که دز نوع خود کم هم نیست.
يك نمونه ش براي من كه همراه مادرم به اورژانس بيمارستان (قبرستان) مسيح دانشوري مراجعه كرديم اتفاق افتاد.
نشان به اون نشان كه دو ساعت بعد به خاطر درگيري با پرسنل بي ادب اين بيمارستان سر از كلانتري درآورديم.
به عنوان فردی که تو اورژانس بیمارستان دولتی تهران کار میکنم باید بگم نوشته شما کاملا طبیعی و قابل باوره و تو شلوغی های بیمارستان های دولتی این اتفاقات بسته به شرایط ممکنه پیش بیاد. اما دوست عزیز نحوه قضاوت شما اشتباهه ،، برخی شرایط هست که نمیشه بیخودی به بیمار مسکن داد که صدای همراه بیمار رو پایین آورد اول باید معاینه بشه( نقطه دقیق درد مهمه) و بعد طبق معاینه عکس مناسب از جای درست گرفته بشه تا اشعه بی مورد به بیمار داده نشه و به تشخیص درست و سریع برسیم و مطمئناً به سرعت این کار انجام میشه اما تو شلوغی اورژانس کسی اول معاینه میشه که زودتر اومده یا حالش وخیم تره اگر بنا به داشتن درد باشه که اغلب مراجعین درد دارند.
علت اینکه چرا شلوغه بحث جداییه مطمئنا وزارت بهداشت بودجه محدودی داره ( دزدی بیمه ها، تحریم فروش نفت، مالیات ندادن خیلیا از جمله برخی از همکاران پزشکان و ... )
"گذشته از این حرفها اورژانس بیمارستان واقعا کابوس بزرگی حتی برای پرسنل درمانه ، خیالتون راحت ما کمتر از شما درد نمیکشیم"
این رو روزی فهمیدم که به دلیلی در یک شهر دور افتاده (بخوانید روستا) در یکی از کشورهای همسایه مسیرمون به بیمارستان اونجا افتاد.
معنی کیفیت خدمات و ... رو اونجا فهمیدم.
بهترین بیمارستان تهران هم چنین کیفیتی رو نداره، عرض کردم، حتی نزدیکش هم نیست.
ما فقط برای رای دادن خوب هستیم، نه بیشتر!
دکتر مرندی :"در کوبا فیدل کاسترو ارزش سلامت را می فهمید، بنابراین سلامت شد اولویت اول این کشور" (سرچ کنیددراینترنت).
درمانگاه باید رایگان باشد تا بهداشت عمومی دعایت شود اگر کدونا بیاید چه شود؟
من نه پزشکم نه پرستار
اقا انتظار داشته ماشین تو بیمارستان پارک کنه و ده دقیقه پیاده روی را مثل مصیبت نشان داده
بعد سه ساعت منتظر شدن را
یکی از دوستانم از کانادا امده بود می گفت با تب ۴۰ درجه تو بیمارستان چند ساعت طول کشید تا فقط دماسنج بذارند. بعضی ها دوست دارند به همه تلقین کنند ما ایرانی ها بدبختیم.
گزارش را با دقت بخونید که طرف سعی داره همه را زیر سوال ببره
فرارو هم که عاشق همچین گزارشاست
هر بار نظر دادم فرارو چاپ نکرد چون خوشش میاد همه ناامید باشند و بدگمان
اینم مثل دفعه های گذشته
من هم میگم چرا همش کاناداییا پناهنده میشن به ایران و سلبریتی هاشون میان ایران برای زاییدن
اینجا و اون بیمارستان تامین اجتماعی روبروش هردو همین مدلن و بیچاره میکنن مریضو
اون روبرویی خوبیش اینه که پول نمیدی ولی چون پول نمیدی حرف هم نباید بزنی
کاملا بیمارستانهای دولتی دیکتاتوریه
خیلی متاسفم
2- همین بیمارستانهای وزارت بهداشت نصف بیمارستانهای خصوصی پول بگیرند اوضاعشان از بخش خصوصی بهتر میشود. 3-بیمارستانهای وابسته به سپاه وارتش وتامین اجتماعی ودانشگاه آزاد و شهرداری وهلال احمر وبنیاد مستضعفان وجانبازان حدودا نصف بخش خصوصی پول میگیرندحال و روزشان نسبتا بهتر است
4- بیمارستانهای خیریه هم کمی بیشتر از بیمارستانهای فوف( ارتش و..) پول میگرند
از همه بدتر وکم قیمت تر بیمارستانهای وزارت بهداشت است
مثال بارز این موضوع که همه ما صدها بار شنیدیم داستان آن نانوای بدبختی است که گفته می شود به جرم پخت نان نامرغوب به داخل تنور انداخته شد و مردم با چنان ذوق و شوقی از این ماجرا حرف می زنند که گویا همگی در شغل و حرفه ای که دارند، بیش از مثلا ده یا بیست درصد وظیفه قانونی شان را انجام می دهند. شما که میفرمایید پزشک و پرستار بی توجه را باید از طبقه چندم به پایین پرت کرد نسخه تان برای میلیونها نفر مهندس و کارمند و مدیر دولتی و غیر دولتی و کاسب و مردم کوچه بازار که به صورت روزمره در کار خود مرتکب همین بی توجهی ها و بی مسئولیتی ها می شوند، چیست؟
غير از کوتاهی های مديريتی (که وجود داره) ، بخش مهمی از اين مشکل مربوط به فرهنگ تعهد پذيری ما ايرانی هاست.
بعضی از عزيزان هموطن ما فکر می کنند که مثلا اگر جايی کار می کنند که حقوقشون به اندازه کافی نيست، يا جايگاه کاری که استحقاقش رو دارند بهشون داده نشده:
پس حق دارند با ارباب رجوع بد رفتاری کنند.
يا اگر ارباب رجوع وضعيت مالی مناسبی نداره يا مجبور شده به ناچار مراجعه کنه به چنين بيمارستان دولتی:
پس حق دارند با ارباب رجوع بد رفتاری کنند.
عزيزان شاغل در اين بیمارستان ها بايد بدونند بيمار و همراه بيمار، هر دو در شرايط فشار جسمی و روحی هستند. هر دو کمک لازم دارند.
چه شما حق الزحمت کم باشه چه زياد، وظيفه داری به داد اينها برسی. آن هم با حوصله و ملايمت.
به هرحال شما اين شغل رو پذيرفتی با همه سختی هاش. بیمار با اون حال بدش چه گناهی داره؟
آقايون مسئولين بهداشت و درمان هم حواسشون بايد باشه اين شغل های بیمارستانی بسيار سخته. و هوای پرسنلشون رو بيشتر داشته باشند.
توی خيلی از بيمارستان ها فقط پزشک مهمه و لا غير. بقيه کارکنان هيچ.
طبعا اين اشتباه بزرگ هم اثرات خودش رو در رفتار پرسنل بیمارستان میگذاره.
خانمی که مسئول پذیرش بود با خوش رویی مشخصات مرا گرفت واز آن لحظه تا زمانی دکتر مربوطه مرا به اتاق عکس برداری برد،عکس گرفت ،بازوی مرا به نرمی جا انداخت ،دوباره عکس گرفت و باندپیچی و سفارشات لازم را کرد ،حدود ۴۵ دقیقه زمان گرفت که من از بیمارستان خارج شدم
والبته با آمپول آرامبخشی هم که تزریق کرده بود زندگی خیلی زیبا شده بود؟!
البته جمعیت ۳۵ میلیونی کجا و ۸۵ میلیونی کجا. حالا به این جمعیت، بی در وپیکری مملکت را هم اضافه کنید چه شو....د!!
تو ایام روز درمانگاههای تخصصی شلوغ هستند ولیکن تا ساعت 10 -11 صبح به مراجعه کنندگان رسیدگی می شد.
از پزشکان و کادر درمانی حاذقی برخوردار است.
پرسنل حراست هم صبور و مودب بودند.
فاصله آخرین نقطه پارکینگ تا درب اورژانس هم کمتر از یک دقیقه است.
ضمنا دستیار پزشک دانشجویان فوق تخصص پزشکی هستند.
با تشكر
بیمارستان دولتی؟!!
فکر نکنم ها
ماها زیاد بیمارستان دیدیم، مدلی که شما میگی نبودن
بجز بیمارستانهای خاص
البته یه نکته دیگه ای هم هست پرنده ها هم جرات نمی کنن به این بیمارستانا برن چه برسه بخوان پر بزنن
کشور ما پر شده از کسایی که از یه چیزی مینالن و بعدش خیلی ها بدون توجه به درست یا غلط بودن مطلب، ده تا میزارن روش و نشر میدن. کسی منکر اشکالات نیست ولی باید در قضاوت ها منصف بود.
خودتون یه سری باید بزنید و ببنید که اصلا اورژانس تو شب اینجوری نیست که تو گزارش اومده.
حراست هم اینجور بی ادبانه رفتار نمیکنه.
امتحان کنید با مریض برید داخل حتما اجازه میدن جلوی در اورژانس که کمتر از 20 متر با درب اصلی فاصله داره مریض رو پیاده کنید. اونم تو شلوغی روز.
در همه ساعت ها دکتر متخصص و دستیار تخصصی (دانشجویان فوق تخصص) که ارشد تر از دکتر متخصص هست حضور دارند.
بیمارستان های خصوصی هم با توجه به هزینه ای که می گیرند اون سرویس قابل قبول رو نمی دن.
بعنوان مثال وقتی که شما بابت ویزیت دکتر فوق تخصص تومور مثل دکتر خدامراد جمشیدی که خداوند همیشه نگهدارش باشه و بهش طول عمر بده تو این بیمارستان مبلغ 18000 تومان پرداخت میکنید بایدم شلوغ باشه یا برای عکس گرافی کمتر از 8000 تومان پرداخت میکنید بایدم کمی صبور باشید چون واقعا از همه جای ایران مریض داره.
سیستم مشکل داره که تعداد مراکز فوق تخصصی تو کشور کمه و مردم مجبورند از همه جا بیان تهران و همین مرکز.
معلومه که شلوغ میشه.
تو اورژانس همه کار اورژانسی دارند. بنظرم همه بد حال هستند.
بهتره تعداد مراکز تخصصی دولتی بیشتر بشه
همه با هم می میریم.
و چقدر این جمله تلخه! و چقدر زیاد میگیم! و چقدر حقیقته! ایکاش یه اتفاق مثبتی بیوفته واقعا برای همه جای مملکت و نه فقط این بیمارستان!