صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۲۴۱۸۱
پدرم دوست داشت سرباز ژنرال قاسم باشد
زینب عزیزم! یادم هست بابا همیشه از پدرت به بزرگی یاد می‌کرد و می‌گفت اگر روزی نگذارند کارم را در موشکی ادامه دهم، حتماً خدمت حاج قاسم می‌روم و سرباز ژنرال قاسم می‌شوم
تاریخ انتشار: ۱۶:۳۳ - ۱۶ دی ۱۳۹۸

زینب فرزند شهید طهرانی با انتشار نامه ای چند جمله خطاب به زینب دختر شهید قاسم سلیمانی نوشت و با او ابراز همدردی کرد.

متن نامه را در ادامه بخوانید:

باسمه تعالی

سلام خواهرم، می‌دانم در چه حالی هستی، روزهای طولانی و به ظاهر سختی که حتی نفس کشیدن را برایت مشکل می‌‌کند. آنقدر که دوست داری مکانی خلوت پیدا کنی تا بتوانی با جای خالی پدرت کنار بیایی و به آن فکر کنی. یادم می‌آید وقتی در چنین شرایطی بودم، یکی از علما که خود فرزند شهید بود به من گفت سالهای بعد که به این روزها نگاه کنی متوجه می‌شوی که نزدیک‌ترین روزها را به خدا داشته‌ای. ما هر دو زینبیم، هر دو همسایه قدیمی و هر دو عاشق پدرهایمان.

گاهی می‌شد همدیگر را در مدرسه و یا مسجد ببینیم و هر دو می‌دیدیم گاهی شب‌ها پدرانمان ساعت‌ها در شهرک در حال قدم زدن و صحبت کردن هستند، اما نمی‌دانستیم سالهای بعد از این، این حرف‌ها چه تأثیرات شگرفی بر جهان خواهد داشت، ولی امروز برای دوست و دشمن روشن است، قدرت معنوی فرزندان روح‌الله و الان هم پدرانمان در کنار حاج احمد کاظمی باز سه نفره به هم رسیدند و همچنان تلاش‌شان برای اعتلای اسلام و نابودی کفر ادامه دارد. خواهرم به خوبی یاد هست آن ساعتی را که خبر آسمانی شدن پدرم را شنیدم و مبهوت بودم و تو چگونه خواهرانه کنارم همچون آشنای چندین ساله بودی و حتماً این را هم از پدر بزرگوارت آموخته بودی.

دوست داشتم الان من هم در کنار تو و خانواده عزیزت بودم، ولی برای ادامه راه پدرانمان مدتی از تهران دور هستم. اما نمی‌دانی در دلم چه آشوبی است و شبانه‌روز را چگونه به سر می‌برم و شاید هیچ‌کس مانند دختران شهدا نتوانند همدیگر را تسلا دهند، آن هم برای ما که فقط یک پدر را از دست نداده‌ایم،‌ بلکه در یک لحظه شاید ظاهراً همه چیزمان را از دست دادیم. اما این را بدان که از الان، دیگر او همیشه کنار توست. من اگر با پدرم کاری داشتم، در زمان حیات ظاهری‌اش باید ساعت‌ها و یا روزها منتظر می‌ماندم و چندین واسطه را می‌گذراندم تا می‌توانستم مدتی با او صحبت کنم، ولی الان کافی است وضو بگیرم و روبه‌روی عکسش بنشینم و باز همان چشم‌ها و لبخند همیشگی‌اش منتظر هستند. مطمئنم که روزی باز آنها را می‌بینیم و از خداوند می‌خواهم در آن دنیا هم مانند این دنیا لیاقت حضور در کنار آنان با ما روزی نماید.

زینب عزیزم! یادم هست بابا همیشه از پدرت به بزرگی یاد می‌کرد و می‌گفت اگر روزی نگذارند کارم را در موشکی ادامه دهم، حتماً خدمت حاج قاسم می‌روم و سرباز ژنرال قاسم می‌شوم و امروز که قدرت موشکی و منطقه‌ای ایران الحمدلله به برکت خون‌های پاک شهدای عزیزمان و اقتدار رهبر فرزانه‌مان مثل خورشید عیان شده، این طلیعه‌ای برای انتقامی سخت و فتح جهانی اسلام خواهد بود. پس، از این پس به صبر زینبی‌ات ادامه ده تا ان‌شاءالله با حضور حضرت منجی(عج) پدرمانمان را بار دیگر در نبرد نهایی حق علیه باطل ملاقات کنیم.

ارسال نظرات