صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۲۲۲۰۳
مجتبی مرادی
تاریخ انتشار: ۱۶:۲۵ - ۰۱ دی ۱۳۹۸
مجتبی مرادی؛ مرگ مُهریست که بر پیشانیِ هر انسانی و بلکه هر جانداری خواهد خورد، همچنانکه دادگران می‌میرند، ستمگران هم خواهند مرد، کارگری که با اندک‌مزدی و بلکه بی‌مزد سنگِ اهرامِ ثلاثه را به دوش می‌کشد جایی نفسش از شماره و قلبش از تپش می‌افتد، و فرعون و فراعنۀ مغرور که خود را بالاترین خدایان می‌دانستند به خاک می‌افتند.
 
مرگ یگانه امرِ عادلانه‌ای هست که به مساوات بینِ همه تقسیم شده است، اما شکل و نوعِ مرگ بسیار متفاوت است، کسی در بلندایِ عزت و دیگری در انتهای ذلت. حالا فرهادِ کوهکن را به یاد بیاورید، هنرمندی ندار که عاشقِ شیرین است و رقیبِ او پادشاهیست دارا، شیرین جفتِ خسرو می‌شود و فرهاد همسخنِ سنگ، امروز از آن خسرو چیزی نمانده و اگر نامی دارد به اعتبارِ همین فرهاد است و این قصه شیرین است، چون با عشقی انسانی پیوند دارد، اما فرهادِ زمانۀ ما از فرهادِ کوهکن بزرگ‌تر است و قصۀ او در روزگاری که هر جای زندگی و زمانه پر از تراژدی است داستانی است که سببِ تداومِ حیاتِ حماسه، شرف و وجدان خواهد بود.
 
کسی چه می‌داند فرهاد چه آرزو‌هایی داشته و می‌خواسته با پولِ کولبری برای مادرش چه بخرد؟! می‌خواسته برای روستایِ زادگاهش و شهر و دیارش چه بکند؟ نمی‌دانیم، اما می‌دانیم که او از کودکی و بازی و تماشا می‌گذرد و با برادرش، آزاد، به جنگِ سرما و سیاهی می‌رود، با همانِ تنِ نحیف و جانِ فربه، با دستِ خالی و دلی لبریز، برادرِ بزرگ‌تر گرفتار برف و بهمن می‌شود، و اینجا هروله و سعیِ صفا و مروه آغاز می‌شود، تکاپویِ فرهاد برای نجاتِ برادر، رفتن‌ها و بازآمدن‌ها برای یافتنِ چاره و یاری، آزاد به آزادی می‌رسد و جان می‌سپارد.
 
مردمِ روستا و بلکه اطراف آن پس از پیدا کردنِ پیکرِ بی‌جانِ آزاد، دو روز دنبالِ فرهاد می‌گردند، حالِ پدر و مادرِ فرهاد چگونه است حالا که جگرگوشه‌ای را به خاک سپردند و چشم‌انتظارِ آن یکی هستند؟ این را هیچکس نمی‌داند، هیچکس نخواهد دانست، کارِ کلام و کلمات نیست این حال و این حالات.
 
مردم سرانجام فرهاد را می‌یابند، با مشتی گره‌کرده که احتمالاً پی‌درپی بر چهرۀ ستم و بر پیکر مرگ کوبیده و النهایه در این مسابقۀ نابرابر بی‌آنکه تسلیم شود قلبش از تپش افتاده، اما مشتِ او نشان از تسلیم‌ناپذیریِ اوست، و مگر نه این است که قهرمان همیشه آن کسی نیست که دستش را بالا برده‌اند، قهرمان گاه آن کسی است که بر خاک افتاده و هزاران و میلیون‌ها انسان ایستاده برایش دست می‌زنند.
 
اگر فرهادِ کوهکن یک کوه کند و اثری از خود بر جای گذاشت، فرهادِ کولبر نامِ انسان را بر بلندایِ همۀ کوه‌های کردستان، ایران و جهان نوشت و ما در قرنِ آهن و باروت، در هزارۀ سیمان و سکوت، با وجدانِ خود آشتی کردیم، و فهمیدیم انسان فقط با یک چیز همچنان انسان است و آن همانا وجدان است.
ارسال نظرات