صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۱۷۵۲۲
ترامپ بواسطه یکی دانستن و ادغام خودش با مردم و دولت، انتقاد‌ها را حتی از حزب خود برنمی تابد. وی همچنین مشروعیتِ مخالفت دیگر احزاب را نیز به رسمیت نمی‌شناسد. موضوعی که ستون فقرات دموکراسی مشروطه ماست. ترامپ به وضوح و بار‌ها چهره‌های پوپولیستی نظیر "ویکتور اوربان" نخست وزیر مجارستان و "رجب طیب اردوغان" نخست وزیر ترکیه را ستایش کرده است. این افراد آشکارا دموکراسی مشروطه را در کشورهایشان نقض می‌کنند و به آن بی اعتنا هستند. شاید این روند به صورت تعمدی و با مهارت انتخاب شده باشد. اگر محدودیت‌های قانون اساسی در عرصه عمل به اجرا درنیایند، چیزی بیش از نوشته‌هایی بر روی کاغذ نیستند.
تاریخ انتشار: ۲۳:۴۴ - ۱۹ آبان ۱۳۹۸
فرارو- جرج توماس* در مجله آتلانتیک نوشت: محدودیت‌های مندرج در قانون اساسی آمریکا، اگر اجرا نشوند به هیچ دردی نمی‌خورند. دونالد ترامپ، شعله‌های خشم هواداران خود را با توصیف کردن فرآیند استیضاحش به مثابه کودتا، تحریک می‌کند. این در حالی است که مدیر کمپین انتخاباتی وی با خطاب کردن استیضاحِ ترامپ همچون توطئه‌ای فتنه گرانه برای سرنگونی رئیس جمهور ملتِ آمریکا، در حال جمع کردن پول است.

به گزارش فرارو، مشاوران حقوقی دونالد ترامپ در کاخ سفید نیز در تلاش برای اتخاذ رویکردی قانونی در مواجهه با استیضاح وی، این روند را در نامه‌ای به کنگره آمریکا، "ناسازگار با قانون اساسی" توصیف کرده اند.

این موضوع نه تنها بد، بلکه مضحک و احمقانه است. استیضاح ترامپ روند درست خود را طی می‌کند و این فرآیند در متن قانون اساسی (به وضوح و روشنیِ روز) قید شده است. قدرت انحصاری استیضاح بر اساس قانون اساسی آمریکا به مجلس نمایندگان واگذار شده و سنای آمریکا نیز قدرت انحصاری در پیشبردِ استیضاح (به عنوان یک فرآیند قضایی) را در اختیار دارد. قانون اساسی ایالات متحده حتی فرمان می‌دهد که رئیس جمهور می‌تواند بر اثر استیضاح، از مسوولیت خود برکنار شود. پیگیری رویه‌های مرتبط با قانون اساسی، باید قانونی باشد. این امر کاملا در تضاد با آنچه کودتا و یا شورش و فتنه گری عنوان می‌شود، است. آیا این موضوع واقعا روشن نیست؟ بله کاملا روشن است مخصوصا اگر شما یک پژوهشگر در زمینه قانون اساسی باشید و با آن سروکار داشته باشید.

با این حال، ترامپ یکچنین فردی نیست. او یک پوپولیست است که فکر می‌کند خودش به تنهایی سمبل ملت آمریکا در مبارزه با نخبگان و سیاستمداران فاسد است (نخبگانی که موضوع استیضاح ترامپ را تبدیل به ابزاری برای نابود کردن قدرت مردم کرده اند). ترامپ به این دلیل که بند‌های قانون اساسی در زمینه فروش تسلیحات را نادیده گرفته فکر می‌کند آن دسته از بند‌هایی که مربوط به استیضاح هستند، باید به کسی واگذار شود که سمبل صدایِ مردم (رئیس جمهور آمریکا) است. این فقط نهاد‌ها و هنجار‌های قانوی نیستند که برای ترامپ اهمیت ندارند بلکه وی آن‌ها را هنگامی که قدرتش را محدود می‌کنند، نامشروع نیز تلقی می‌کنند.

از نگاه ترامپ، مشروع‌تر از هر چیزی، نقش او به عنوان صدا و نماینده مردم آمریکا است. پوپولیسم به جای آنکه یک نظریه کارآمد حکومتی باشد، یک وضعیت و مشرب فکری است. درونمایه پوپولیسم این است که صدای مردم، صدای حقیقی دموکراسی است، اما این صدا، توسط نخبگان به فساد و تباهی کشیده شده است. آنچه که در این زمینه مورد نیاز است، یک رهبر پوپولیست می‌باشد که در راستای ادراکات و دیدگاه‌های عوام سخن گوید. ترامپ خطاب به طرفدارانش می‌گوید: من صدای شما هستم و خود را طوری نشان می‌دهد که گویی فقط اوست که از جانب/ و برای مردم سخن می‌گوید و قادر است مشکلاتشان را حل کند.

اکنون ممکن است این مساله عجیب به نظر آید که رئیس جمهوری که در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶، آرا کمتری را در مقایسه با رقیب خود کسب کرد، و هرگز نتوانسته رضایت اکثریت مردم آمریکا را به خود جلب کند، و همچنین حزب متبوعش (جمهورخواه) تحت رهبری او کرسی‌های خود را در آخرین انتخابات کنگره از دست داد، خود را در موضعی قرار می‌دهد که انگار صدای واقعی ملت آمریکا است. با این حال، پوپولیسم و قواعد آن متفاوت از اکثریت گرایی (majoritarianism) یا دموکراسی مستقیم است.

بر خلاف دموکراسی اکثریت یا دموکراسی مستقیم که مردم در چهارچوب آن ها، خود را نمایندگی می‌کنند و به صورت مستقیم رای می‌دهند، پوپولیسم چشم اندازی خیالی از مردم را عرضه می‌کند. "جان ورنر مولر" استاد دانشگاه پرینستون می‌گوید: ادعای اصلی پوپولیسم این نکته است که فقط برخی از مردم، به معنای واقعی مردم هستند. پوپولیست‌هایی نظیر ترامپ، "آمریکایی‌های واقعی" را به جانِ نخبگان فاسد و آن دسته از مردمی که مورد ظن قرار دارند (به دلایلی نظیر مسائل نژادی، قومی، و یا مذهبی) و درست به همین دلیل، آمریکایی‌های واقعی محسوب نمی‌شوند (از دیدِ ترامپ)، می‌اندازند.

من قصد ندارم تکرار مکررات کنم، اما ترامپ از بدرفتاری با اقلیت ها، یعنی همان‌هایی که از دید او بخشی از ملت آمریکا نیستند، لذت می‌برد. در این راستا، کافی است بی میلی ترامپ را در فاصله گرفتن و جدا کردن خود از یک تجمع طرفداران برتری نژاد سفید در شهر شارلوتسویلِ ایالت ویرجینیای آمریکا به یاد آورید. افرادی که در آن تجمع حضور داشتند شعار‌هایی نظیر "خون و خاک"، "شما جایگزین ما نخواهید شد"، و "یهودی‌ها جایگزین ما نخواهند شد" سر می‌دادند. ترامپ، مهاجران مکزیکی را با الفاظی زشت و تفرقه افکنانه مورد خطاب قرار داده است. وی مهاجران و پناهجویان را "وحشی هایِ مادونِ انسان" خوانده، خواستار نظارت بر مسلمانان آمریکا شده، و قول داده از ورود مسلمانان به خاک آمریکا جلوگیری کند.

در تابستان سال جاری میلادی، ترامپ خشم و کنایه‌های خود را متوجه شماری از نمایندگان زنِ رنگین پوست کنگره آمریکا کرد. رئیس جمهور آمریکا به جایِ انتقاد از آن ها، پیشنهاد کرد که آن‌ها باید به کشور‌های ورشکسته و کاملا جرم خیزی که از آنجا به آمریکا آمده اند بازگردند. این اظهار نظر در شرایطی انجام شده که ۳ نفر از ۴ زن رنگین پوستی که ترامپ آن‌ها را خطاب قرار داده، در خاک آمریکا به دنیا آمده اند. موضوعی که آن‌ها را از بدو تولد به شهروندان آمریکا تبدیل کرده است. با این حال، کسب شهروندی آمریکا از طریق تولد در این کشور (حکمی قدیمی که در اصلاحیه چهاردهم قانون اساسی ایالات متحده آمریکا مورد تاکید قرار گرفته، اما ترامپ آن را عاری از معنی و بی اثر می‌داند)، از نظر ترامپ برای تبدیل کردن آن‌ها به جزئی واقعی از ملت آمریکا کافی نیست. چهارمین نماینده زن رنگین پوست کنگره آمریکا (نماینده‌ای که در آمریکا متولد نشده) فردی است که خانواده اش به دلیل خشونت‌های سیاسی و مذهبی در سومالی، به آمریکا مهاجرت کرده اند. آرزو‌های وی برای کسب شهروندی آمریکا مخالف با آرزو‌ها و درخواست‌های آن دسته از پناهجویان سومالیایی که اخیرا در مینه سوتا تجمعی اعتراضی برگزار کردند و ترامپ آن‌ها را با الفاظی بد خطاب قرار داد و تحقیر کرد، نبوده است. برای ترامپ، این زنان، آمریکایی‌های واقعی نیستند. آن‌ها بخشی از مردمی (ملتی) که ترامپ برای آن‌ها (و در راستای منافعشان) سخن می‌گوید، نیستند.

البته که مردم و حکومتِ قانون (پیروی از قانون اساسی) فی نفسه با یکدیگر در تضاد نیستند. این ایده که مردم، منبع قدرت و اقتدار مشروع هستند، ریشه‌های عمیقی در قانون اساسی آمریکا دارد. قانون اساسی، کنشی از جانب ما مردم است. در این راستا، جیمز مدیسون در مقاله‌ای با عنوان "فدرالیست شماره ۴۰"عنوان می‌کند: قانون اساسی اگر مورد تایید و حمایت مردم نباشد، چیزی جز نوشته‌ای بر روی کاغذ نخواهد بود. با این حال، تفاوت عمیقی میان فهم قانونی (مبتنی بر قانون اساسی) و فهم پوپولیستی از مفهوم حاکمیت مردم وجود دارد. یک تفاوت مهم در این زمینه که در جریان "مقالات فدرالیستی" نیز کاملا مشهود است این نکته می‌باشد که قانون اساسی به دنبال ایجاد شکلی از حاکمیت مردمی است که به جای شعله ور ساختن احساسات، سعی می‌کند آن‌ها را آرام و کنترل کند. نهاد‌های آمریکایی قرار بود پرورش دهنده خرد و اندیشه باشند که با وضعیت ناقص کنونی، از این هدف بسیار دور هستند. "جفری روزِن" می‌گوید: بدترین ترسی که می‌توان داشت این است که حاکمیت مردم به فردی عوام فریب و یا اراذل و اوباش تسلیم شود. در این شرایط، چگونه می‌توان احساسات عمومی را کنترل کرد و در عین حال دولتی را تشکیل داد که در آن، مردم اقتدار نهایی را داشته باشند؟

یک راه ساده برای تفکر درباره مشروطه گرایی پیچیده آمریکا، فهمِ "خیر عمومی" به مثابه چیزی که توسط سیاست، ساخته و پرداخته می‌شود است. خیر عمومی از پیش مشخص شده نیست. مردم هم از منظر اخلاقی درباره آن به بحث نمی‌پردازند. دیدگاه مدیسون، از طریق برخورد و منازعه منافع و تفکرات مختلف که در چهارچوبی نهادی، فرصت بروز می‌یابند، به دنبال پالایش و گسترش افکار (و همچنین خیر) عمومی است.

در مقابل، پوپولیسم، تنش‌هایی که در چهارچوب ملاحظات قانون اساسی اتفاق می‌افتند را کنار می‌گذارد و صدای مردم را در جایگاه مولفه تعریف کننده سیاست قرار می‌دهد. مردم یک ویژگی خاص اخلاقی دارند: آن‌ها به نحو اجتناب ناپذیری، حاملِ پاسخ‌های درست به نگرانی‌های عمومی هستند. خیر و منفعت عمومی چیزی نیست که نیاز به برساخته شدن داشته باشد بلکه چیزی است که در خودِ مردم نهفته است. از نظر ترامپ، مردم، یعنی همان افرادی که طرفدارش هستند و به او رای می‌دهند. سایر مردم هیچ معنا و ارزشی برای ترامپ ندارند.

روحیه پوپولیستی ترامپ که با شک و تردید به مذاکره و گفتگو در مورد خیر و منفعت عمومی می‌نگرد، در رابطه با ارائه راه حل‌های ساده و آسان افراط می‌کند: دیوار مرزی بسازید، "مراقبت مقرون به صرفه" (که توسط اوباما مطرح شد) (Affordable Care Act) را با یک نظام بهداشت و سلامت واقعا عالی جایگزین کنید. با این حال، حکومت کردن در چهارچوب تفکیک قوا کار بسیار سختی است. ترامپ حتی با توجه به این نکته که جمهوریخواهان در کنگره از اکثریت برخوردار هستند، نتوانسته هیچ کاری جهت ساخت دیوار مرزی انجام دهد. به طریق مشابه، هیچ کاری در زمینه نظام مراقبت بهداشتی و سلامت هم انجام نشده است.

از این رو، ترامپ به تجمعات پوپولیستی، یعنی همان مکان‌هایی که وی احساسات و هیجاناتِ وفاداران به خود را تحریک می‌کند و به دشمنان مردم می‌تازد، عقب نشینی می‌کند. از منظر ترامپ، "نانسی پلوسی" رئیس مجلس نمایندگان و "آدام شیف" (نماینده دموکرات مجلس نمایندگان آمریکا) خائن هستند، آن دسته از کارمندانی که بدون موافقت وی در کنگره حاضر می‌شوند هم خائنند، و منتقدان جمهوریخواه ترامپ نیز "تفاله هایی" بیش نیستند. این مناسب است (برای شخصیت پوپولیستی رئیس جمهور آمریکا) که ترامپ پرچم آمریکا را در آغوش بکشد (به مثابه یک اقدامی احساسی)، اما وی نسبت به قانون اساسی کاملا جاهل است (امری که بیشتر ماهیتی فکری دارد). برای درک این نکته که چگونه قانون اساسی می‌تواند هم در خدمت دموکراسی و هم حاکمیت قانون باشد، به یک ذهن ترکیبی (ذهنی که مولفه‌های گوناگون را با یکدیگر در نظر گیرد) نیاز است.

مدیسون با هراس از یکچنین عوام فریبی، در "فدرالیست شماره ۵۷ "می گوید: هدف هر قانون اساسی این است (یا باید باشد) که در وهله اول، چهارچوبی را برای حاکمان فراهم سازد و افراد لایقی را به این سمت برساند، انسان‌هایی که از حداکثر حکمت و دانایی در تشخیص امور برخوردارند و از بیشترین فضیلت در تعقیب خیر عمومی جامعه بهره می‌برند. در مرحله بعد، هدف آن، برقراریِ موثرترین نظام‌های احتیاطی برای با فضیلت نگه داشتنِ حاکمان، در عین حال که آن‌ها همچنان از اعتماد عمومی برخوردارند، می‌باشد. رهبران سیاسیِ منتخب که منصب خود را به مثابه امانتی اجتماعی در اختیار دارند، نباید صرفا به عنوان سخنگویان شهروندان عمل کنند بلکه کارویژه آن‌ها این است که ورای افق توده‌ها به مسائل بنگرند. آن‌ها موظف به: پالایش و گسترش دیدگاه‌های عمومی هستند، بایستی از حکمت کافی برخوردار باشند تا بتوانند منفعت حقیقی کشورشان را شناسایی کنند، و باید در برابر ملاحظات موقت و معیوب نیز بایستند. دموکراسیِ نمایندگی به این دلیل به دموکراسی مستقیم برتری دارد که این نوع از دموکراسی موجب تقویت، کانالیزه شدن، و تربیتِ افکار عمومی می‌شود.

در عین حال، به همان اندازه که در مورد این گزاره اطمینان وجود دارد که قانون اساسی باید احساسات عمومی را محدود و کنترل کند، این قانون باید آن‌هایی را که مناصب عمومی و قدرت سیاسی را در دست دارند نیز کنترل و محدود کند. همانگونه که "الکساندر همیلتون" در "فدرالیست شماره ۷۱ "اشاره می‌کند: ما همچنین می‌خواهیم تا از کمندِ جاه طلبی ها، آزمندی، استیصال و ناامیدی نیز در امان باشیم. همیلتون نسبت به عوام فریب‌هایی که به آنچه نزد مردم محبوب است چنگ می‌اندازند نیز هشدار می‌دهد. آن‌هایی که چاپلوسی ما را می‌کنند، اما به منافع جامعه خیانت می‌ورزند. در حقیقت، همیلتون در اولین مقاله فدرالیست، در رابطه با آن‌هایی که با چاپلوسی از مردم، آزادی‌های یک جمهوری را از بین برده اند و با عوام فریبی، کار را آغاز و در نهایت، دیکتاتوری را در جامعه برقرار ساخته اند، هشدار داده است.

در صورت عدم موفقیت نهاد‌های قانون اساسی (اگر فردی با روحیه فتنه گری، بالاترین مناصب دولتی را اشغال کند و با اقدامات خود، منفعت عمومی را در راستای کسب دستاورد‌های شخصی قربانی کند)، استیضاح، راهکار مناسبی است که قانون اساسی برای این شرایط درنظر گرفته است.

همیلتون استیضاح را به مثابه ابزاری جهت چِک و کنترل در دستان کنگره، بر علیه هرگونه سواستفاده یا نقض اعتماد عمومی در جامعه توصیف می‌کند. خلع یک رئیس جمهور از منصبش، نیازمندِ رای اکثریت در مجلس نمایندگان برای استیضاح وی و پس از آن، رای دو سوم از نمایندگان مجلس سنا جهت برکناری رئیس جمهور است. روند کار به این صورت است. این روند، همانگونه که "یونی آپلباوم" استدلال کرده است: انعکاس دهنده منطق و استدلالی است که مدیسون امید داشت نهاد‌های سیاسیِ ما آن‌ها را منعکس سازند. فرآیند استیضاح، بخشی از روندِ ایجاد و شکل دهی به افکار عمومی است. بارِ اصلی در این زمینه بر دوشِ آن‌هایی است که استیضاح را به پیش می‌برند، زیرا آن‌ها باید چراییِ سواستفاده ترامپ از قدرت که به موجب آن، دموکراسی مشروطه ما آسیب دیده است را توضیح دهند.

بله، هوادارانِ پوپولیست ترامپ گریان خواهند شد و با اصرار خواهند گفت که استیضاح رئیس جمهور ترامپ، نتیجه یک انتخابات در آمریکا را لغو می‌کند و اراده مردم را بی اثر و تضعیف خواهد کرد. این گزاره چندان درست نیست. اگر ترامپ از قدرت برکنار شود، معاون وی که همراه با او به کاخ سفید قدم گذاشته است، رئیس جمهور آمریکا خواهد شد. این نکته را نیز در نظر داشته باشید که در سال ۲۰۱۸، ما انتخاباتی را برگزار کردیم که در آن، دموکرات‌ها کنترل مجلس نمایندگان را به دست گرفتند. این موضوع، نمایانگر طرحِ پیچیده نمایندگی در قانون اساسی در مخالفت با پوپولیسمِ ساده لوحانه است.

اگر بخواهیم از منظری که مهم‌تر از چشم انداز قانون اساسی است به موضوع بنگریم، باید بگوییم که انتخابات به تنهایی بالاترین خیر جامعه نیست. ریچارد نیکسون در سال ۱۹۷۲ پیروز انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شد. وی توانست از آرای الکترال ۵۰ ایالت، آرای ۴۹ ایالات را به خود جلب کند. وی ۶۰ درصد از آرا مردمی را نیز به خود اختصاص داد. با این حال، نیکسون در کمتر از دو سال بعد، از سمتِ خود برکنار شد. رئیس جمهور آمریکا هر چقدر هم که محبوب باشد، باید مطیع حکومت مشروطه و قانون باشد. برکنار کردن رئیس جمهوری که مجدانه و مکرر، به هر دو بی احترامی می‌کند (یعنی ترامپ)، می‌تواند مهر تاییدی بر آرمان ما مبنی بر این باشد که هیچ فردی بالاتری از قانون و ورای قانون اساسی نیست (حداقل نه در شرایط فعلی)، باشد.

مجلس نمایندگان امکان دارد ترامپ را استیضاح نکند. به احتمال زیاد، سنای آمریکا نیز ممکن است رای به عزل ترامپ ندهد. این یک رویه قضاوت و داوری قانونی است. با این حال باید از خود بپرسیم که اگر این اتفاق بیفتد، چه هزینه‌هایی به دنبال خواهد داشت و به چه قیمتی انجام می‌شود؟

ترامپ به شوخی می‌گوید که می‌خواهد برای بار سوم هم رئیس جمهور آمریکا شود. وی با پیروی از "شی جی پینگ" رئیس جمهور چین ادعا می‌کند که باید رئیس جمهور مادام العمر آمریکا باشد. با توجه به منطق پوپولیستی ترامپ، وی در "جنگ دائم فرهنگی" خود، مطمئنا طرفدارانش را تحریک می‌کند و بر آنچه دشمنان مردم می‌خواند می‌تازد. ترامپ فرآیند استیضاحش را غیرقانونی خوانده است. چرا نباید اصلاحیه بیست و دوم قانون اساسی که در آن تعداد دفعاتی که یک فرد می‌تواند رئیس جمهور شود را تغییر داد؟ چرا نباید از قدرت دولتی برای تضعیفِ مخالفان استفاده کرد؟ چرا که نه اگر از قدرت دولتی استفاده کنیم و مخالفان سیاسی را از حقوقشان که مندرج در قانون اساسی است محروم کنیم؟ چرا آن‌ها را محصور نکنیم؟ آن‌ها (از منظرِ ترامپ) دشمنان ملت هستند. دبیر مطبوعاتی ترامپ اخیرا گفته: "این وحشتناک است که کسی با ترامپ مخالفت کند". ترامپ بواسطه یکی دانستن و ادغام خودش با مردم و دولت، انتقاد‌ها را حتی از حزب خود برنمی تابد. وی همچنین مشروعیتِ مخالفت دیگر احزاب را نیز به رسمیت نمی‌شناسد. موضوعی که ستون فقرات دموکراسی مشروطه ماست. ترامپ به وضوح و بار‌ها چهره‌های پوپولیستی نظیر "ویکتور اوربان" نخست وزیر مجارستان و "رجب طیب اردوغان" نخست وزیر ترکیه را ستایش کرده است. این افراد آشکارا دموکراسی مشروطه را در کشورهایشان نقض می‌کنند و به آن بی اعتنا هستند.

شاید این روند به صورت تعمدی و با مهارت انتخاب شده باشد. اگر محدودیت‌های قانون اساسی در عرصه عمل به اجرا درنیایند، چیزی بیش از نوشته‌هایی بر روی کاغذ نیستند. چرا ما باید از جمهوری خواهان توقع داشته باشیم تا به صورت ناگهانی تغییر موضع بدهند و از محدودیت ها، اصول، و هنجار‌های قانون اساسی دفاع کنند؟

آنچه ترامپ انجام می‌دهد نشان دهنده شیوه‌ای است که چگونه یک عوام فریبِ پوپولیست، نهاد‌های قانونی کشورمان را به زیر می‌کشد.


*جرج توماس، استاد نهاد‌های سیاسی آمریکایی در کالج مک کنا کلارمونت است.
ارسال نظرات