صادق زیباکلام در کانال شخصی خود نوشت: من از «تتلو»ها میترسم و هر بار که آنها را میبینم ترس و دلهرهام بیشتر میشود. نخستین بار «تتلو»ها را پنج سال پیش دیدم. مراسم تشییعجنازه «مرتضی پاشایی» بود. صدها هزار دهه شصتی و هفتادی آرام و در سکوت جنازه را تشییع میکردند. در چشمانشان آمیزهای از بغض و کینه، گرهخورده با عصیان موج میزد. بیاختیار به یاد شعار دوران انقلاب بعد از کشتار هفده شهریورافتادم: «مشت گرهکرده ما فردا مسلسل میشود».
آن روزها نه اینستا بود، نه غول بی شاخ و دم فضای مجازی و نه عضویت چهل و پنج میلیون ایرانی در تلگرام. اما امواج حیرتآور «تتلو»ها در تشییعجنازه مرتضی پاشایی ایران را تکان داد.
بار دوم آنها را در ناآرامیهای دیماه نودوشش دیدم. اینبار دیگر سکوت نکرده بودند. چند ماه بعد تب جام جهانی فوتبال کشور را در خود فروبرد. احساسات «تتلو»ها برای تیم ملی غریب بود. هیچکس دیگر را حاضر نبودند در میان خودشان بپذیرند. گویی تیم ملی فقط به آنها تعلق داشت.
هنوز تب فوتبال فروکش نکرده بود که «وحید مرادی» را در زندان کشتند. اگر یک نفر از کره مریخ بزرگداشت و تجلیل از وحید مرادی را در فضای مجازی میدید تصور میکرد یک اسطوره و قهرمان ملی ازمیانرفته. «تتلو» -ای بنام «مائده هژبری» که در فضای مجازی ویدئو رقصیدنش دستبهدست شده بود، در تلویزیون گریست که فریبش داده بودند و پشیمان است و تتلوها به حمایت ازش برخاستند. بعد سوختن «دخترآبی» تتلوها را بسیج کرد. بعد «تتلو»ی دیگری از طرفدارانش خواست که برایش دوازده میلیون کامنت بگذارند و پیروان هم لبیک گفتندو...
از صمیم قلب میخواهم اشتباه کرده باشم و به قول متخصصین آمار «هیچ رابطه معناداری» میان مرتضی پاشایی، حمایت از تیم ملی فوتبال، ناآرامیهای دی ماه نود و شش، وحید مرادی، مائده هژبری، دخترآبی، امیرتتلو و.. نباشد.
امیدوارم هیچ بغض و کینه و نفرتی در دهه هفتادیها و بهتدریج هشتادیها، نهفته نشده باشد و ترس من از آنها بیمورد باشد. آنها همه ارزشها، باورها، نُرمها و هنجارهای ما را پذیرفته باشند و تنها مشکل نسلیشان با ما آن باشد که عواطف، علاقه و احساساتشان را نسبت به ما نمیدانند چگونه بروز دهند. برای آینده کشور امیدوارم اینگونه باشد و ترس من از تتلوها بیمورد بوده باشد.
"صدها هزار دهه شصتی" معنی اش رو می دونی؟ عدد بلد نیستی؟
اون تتلوهایی که شما دارید ازش حرف میزنید با یک کنسرت تخلیه میشن میرن پی کارشون؛ ولی تو دی ماه 96 من چیزی که دیدم(و واقعاَ ترسیدم) تو چهره های مردم معترض نه ترسی دیدم، نه شجاعتی و نه هیچ تفکر سیاسی ای(فقط میخواستند ضربه رو بزنن). بحث شچاعت برای جوونی که با کت و شلوار و کیف سامسونت که فقط مدارک تحصیلیش و پتوی خوابش هست، برای روی نیمکت خوابیدن دیگه هیچی معنا نداره.