فرارو- قاسم توکلی؛ در افغانستان از تاریخ دوشنبه، ١٨ شهریور "هفته شهید" آغاز میشود و علت این انتخاب هم فرارسیدن سالروز شهادت احمدشاه مسعود (موصوف به قهرمان ملی) مصادف با ٩ سپتامبر ٢٠٠١ است.
تکرار مکرر جزئیات شهادت وی، فعالیتهای چریکی او علیه شوروی و سپس جنگ بی امان بر ضد طالبان تحت حمایت پاکستان معمولا یگانه چهره کلیشهای است که از مسعود در رسانهها ساخته و پرداخته شده است، اما واقعیت این است که ابعاد حقیقی این چریک موفق بسیار بیش از اینهاست.
او نه تنها علیه سیطره روسها و عربها ایستاد، بلکه برای تداوم فرهنگ و ادب فارسی نیز در افغانستان هزینه زیادی را متحمل شد، هزینهای که قیمتی برابر با جانش داشت. مقاله حاضر میکوشد حول محور این موضوع مهم، روایت زندگی مسعود را مجددا بازخوانی و صورتبندی نماید.
١- خراسان کهن: منشاء زبان فارسی دری؛ گاهواره پربار دوران طفولیت و نوجوانی مسعود!
منشاء گویش فعلی زبان فارسی به منطقه خراسان بزرگ باز میگردد، شامل خراسان ایران، شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان و ازبکستان، الی منطقه کاشغر در شمال غرب چین. اما کمتر کسی میداند که برای پاسداشت این زبان زیبا در زادگاه خویش، طی قرنهای اخیر چه هزینههای زیادی پرداخته شده و چه خونهایی ریخته شده است، چرا که هیچ چیز سختتر از مستقل و آزاده ماندن از نظر هویتی و فرهنگی در محیط خشن خاورمیانه معاصر نبوده و نخواهد بود.
روایت احمدشاه مسعود، قهرمان ملی افغانستان دقیقا در خط سرحدی اساطیر شاهنامه میان ایران و توران رخ میدهد، یعنی جایی مابین شمال و جنوب افغانستان و شاید به همین دلیل روایت زندگی و شهادت مرموز او «یکی داستان است پر از آب چشم» همانند روایت سوگ سیاووش.
٢- جانی که از شاهنامه روشنی گرفت و سپس پا به عرصه مبارزه گذاشت
مسعود در سال ١٣٣٢ در منطقه جنگلک پنجشیر از پدر و مادری "فارسی وان" (لفظی برای اشاره به فارسی زبانهای تاجیک در مناطق مختلف افغانستان و تفکیک آنها از غیرفارسی زبانها) و معتقد به مذهب حنفی، چشم بر جهان گشود، زمانی که پدرش سرهنگ ارتش ظاهرشاه (آخرین شاه افغانستان) بود. مسعود در سراسر دوران نوجوانی خود علاوه بر اینکه در مدرسه فرانسویها تحصیل میکرد در خانههای کاه گلی روستاهای کوهستانی پنجشیر با محافل شاهنامه خوانی بزرگ شد و شعر حماسی خراسان زمین را به خوبی هضم و از خود کرده بود کما اینکه مروجترین کتاب در روستاهای کوهستانی پنجشیر و سراسر مناطق تاجیک نشین افغانستان تا هنوز هم شاهنامه و محافل شاهنامه خوانی است!
در اوایل جوانی مبارزه سیاسی این دانشجوی ٢٠ ساله آرمان خواه آغاز شد، زمانی که او در رشته مهندسی دانشگاه پلی تکنیک کابل درس میخواند و در سال ١٣٥٢ علیه حکومت راستگرای داوودخان قیام کرد و مدتی بعد به حزب قدرتمند «جمعیت اسلامی افغانستان» تحت رهبری مرشد خود، شهید برهان الدین ربانی که از اخوان المسلمین مصر الهام گرفته بود، پیوست. همزمان با کودتای کمونیستی سال ١٣٥٧ توسط افسران نظامی هوادار شوروی تحت رهبری «نورمحمد ترکی» در کابل و سپس ورود ارتش سرخ شوروی به افغانستان، مسعودِ جوان برای مبارزه با قشون متجاوز شوروی به کوهستانهای سر به فلک کشیده زادگاهش، یعنی دره پنجشیر بازگشت و یک دوره طولانی و فرساینده جنگ چریکی ١٣ ساله موسوم به «دوره جهاد» را برای رسیدن به آرمانهای ملی خویش و بازپس گیری استقلال کشورش پشت سر گذاشت.
با پیروزی مجاهدین در سال ١٣٧٠ و سقوط حکومت کمونیستی دکتر نجیب الله، مسعود به دلیل تجربیات نظامی زیادی که داشت به عنوان وزیر دفاع دولت اسلامگرای جدید منصوب شد دولتی که رئیس جمهورش برهان الدین ربانی بود و پس از شکست دشمن مشترک (شوروی) انقلابیون میرفتند که شاهد نزاعی جدید بین خود باشند!
٣- مسعود؛ از جنگهای داخلی تا «مقاومت» علیه تروریسم طالبانی
مدت ٤ سالی که دولت اسلامگرای جدید در کابل حاکم بود، شوربختانه شرایطی شکل گرفت که خیلی از احزاب و تنظیمهای قومی و مذهبی به روی یکدیگر شمشیر کشیدند و جنایات بسیاری رخ داد که تا هنوز مسببین اصلی آن شناسایی نشدند و یا تسلیم محاکم قضایی داخلی و خارجی نشده اند و عدهای نیز با نفوذی که در حکومت اشرف غنی بدست آورده اند (مثل گلبدالدین حکمتیار) نام خود را از «لست سیاه» سازمان ملل متحد بیرون کشیده اند.
آن شرایط ادامه داشت تا اینکه سرانجام در سال ١٣٧٤ طالبان جنوب افغانستان و سپس پایتخت را با موفقیت تصرف و بقیه مجاهدین غیرپشتون (از جمله مسعود) را به مناطق شمالیتر عقب زدند.
این دوره از حیات مسعود که به «دوره مقاومت» مشهور است و پربارترین دوره حیات فرهنگی و مبارزاتی او نیز به شمار میرود همیشه برای مخاطبین فارسی زبان مهم تلقی میشود، چون در این دوره مسعود به صورت کامل مسیر خودش را از ائتلاف جنوب، تحت رهبری سازمانهایی مثل طالبان، شبکه حقانی و القاعده با حمایت محور پاکستان-عربستان علنا جدا کرد و قدم در راه بی بازگشت نیاکان سلحشور خود گذاشت.
علت جذابیت او نزد افکار عمومی و رسانههای فارسی زبان در وهله نخست مشی چریکی وی علیه حکومت تک حزبی کمونیستی و زیر قیمومیت شوروی بود که بعدتر همان مشی مسلحانه را علیه سازمانهای بنیادگرا و تروریست تحت الحمایه پاکستان ادامه داد.
مسعود دهه ١٩٨٠ با رویکردی «سلبی»، همکاری با حلقههای عرب-افغان (مثل حلقه اسامه-ملاعمر یا حکمتیار-خاشقچی) درباره ضرورت خروج شوروی و کمونیستها از افغانستان را تعقیب میکرد، اما در دهه ١٩٩٠ با رویکردی «ایجابی» علیه همان عرب-افغانها تلاش کرد تا مانع تحقق اهداف ایدئولوژیک بنیادگرایان وهابی در ژئوپلتیک بومی فارسی زبانان شود چرا که او نگاهش بیشتر متمرکز روی نوعی جمهوریت ملی گرا همراه با خوانش متعادل از اسلام حنفی بر محور فرهنگ غنی و اصیل زبان فارسی بود. مسعود در دیداری که در دوره مقاومت با «رضا دقتی»، عکاس مشهور ایرانی در دره پنجشیر داشت از آینده اش گفته بود: «بعد از جنگ در آن قریه بالای کوه معلم خواهم شد! همین...»
٤- تفاوت افغانستانی که مسعود میخواست با افغانستانی که طالبان میخواستند
مسعود، افغانستان را برای همه افغانستانیها میخواست، اما طالبان نه تنها تعریفی ضیق از شهروندان افغان خالص داشتند، بلکه افغانستان را وسیله تحقق اهداف بین المللی القاعده میدیدند و در عرصه عمل هیچ اعتنایی به مفاهیمی، چون حقوق و مقررات بین الملل یا احترام به قلمرومندی سرزمینی کشورهای مجاور نداشتند. کما اینکه در سال ١٣٧٦ دیپلماتهای ایرانی را در مزارشریف به شهادت رساندند و ٩٠٠ کیلومتر مرزهای زمینی شرقی ایران را بشدت ناامن کرده بودند. قطعا از نظر طالبان و عربها، امارت اسلامی چند ملیتی و جهانی گسترشان نباید دارای مرزهای ملی میبود.
٥- سنگرداری از زبان فارسی؛ مهمترین علت اختلاف بین همرزمان قدیمی
واقعیت این است که مسعود جانش روشن به شعر و ادبِ سرزمین اجدادیاش بود، او به خوبی شاعران کلاسیک فارسی مثل حافظ، سنایی، سعدی، فردوسی، مولانا و... را میشناخت و حتی شعر سپید فارسی را نیز در ایران و افغانستان دنبال میکرد و از برگزاری جلسات شعرخوانی، حتی در طی عملیات در میدان نبرد نیز رویگردان نبود. کتابخانه سیار او شامل یک کامیون بزرگ کتاب بود که کوه به کوه و سنگر به سنگر همراه فرمانده جابه جا میشد!
مسعود تفاوتی اساسی با ملاعمر و بن لادن داشت: او رویکردی ناسیونالیستی و ملی گرا به اسلام سیاسی حنفی خویش داشت درحالی که القاعده و طالبان دقیقا برعکس، رویکردی انترناسیونالیستی و جهان شمول نسبت به وهابیت داشتند و در حلقههای عرب-افغان دهه ١٩٩٠ اولویت و رهبری بویژه با شاهزادگان سعودی بود و افغانها در مکاتب و مدارس خود زبان عربی خود را جایگزین زبان تعلیمی فارسی و کتب وهابیت را جایگزین دیوان حافظ و بوستان و گلستان سعدی نموده بودند. اما این سلسله مراتب رئیس-مرئوسی برآمده از مناطق جنوبی باب میل «شیر دره پنجشیر» نبود، به همین دلیل پیش از پیروزی بر شوروی روز به روز بین حلقههای تروریستی عرب-افغان یعنی القاعده/طالبان با جبهه مقاومت شمال تحت رهبری مسعود شکاف بیشتری ایجاد میشد و سرانجام این همرزمان سابق پس از دفع قوای بیگانه (شوروی) این بار به دلیل تفاوتهای فرهنگی رویاروی هم قرار گرفتند.
٦- استقلال از جهان عرب، تغییر جهت به سوی هویت فرهنگی اصیل خویش!
مسعود تحصیلات عالی داشت و سرشار از خودآگاهی هویتی و زبانی ریشه دار در تمدن کهن افغانستان بود به همین دلیل در ذیل امپریالیسم زبانی و مذهبی عربی-وهابی مضمحل نشد بلکه برای اعلان هویت مستقل خود از زیر یوغ انترناسیونالیسم بنیادگرای آنها، به ریشههای تاریخی و تباری خویش چنگ زد. او به خوبی میدانست بزرگترین فقههای دین اسلام مثل امام ابوحنیفه، امام بخاری و امام محمدغزالی اهل خراسان کهن و هر سه «فارسی وان» بوده اند به همین دلیل خود را همانند پاکستانیها و سایر رهبران غیرفارس، زیردست و منحل در هویت "زبانی/مذهبی" عربها نمیدانست.
او خودش را از نوادگان امام ابوحنیفه کابلی میدانست چرا که کتاب «وفیات الاعیان» ابن خلکان را خوانده بود که در آناسماعیل بن حماد، نوه ابوحنیفه میگوید: «من، اسماعیل بن حماد بن نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان، از ابناء ملوک فارس هستم. خداوند هیچکس را در نَسَب ما، بنده (برده) نساخته است. جد من ثابت، سال ۲۰ هجری قمری در کابل زاده شد؛ و پدرش وی را در اوان کودکی پیش حضرت علی بن ابیطالب برد، و آن حضرت، در حق ثابت و ذریه وی دعای خیر نمود؛ و نعمان بن مرزبان، پدر ثابت، پیش از مسلمان شدن، برای حضرت علی، در جشن مهرگان، پالوده فرستاده بود.» («وفیات الاعیان ...»، نوشته ابنخَلّکان، ج. ۳، ص. ۳۶۰، این کتاب در سال ۶۵۵ هجری قمری نگاشته شده است)
٧- عملیات نظامی به خاطر ادبیات فارسی
در سالهای آخر «دوره مقاومت» اوضاع به نوعی در جریان بود که مسعود عملا خط مقدم ائتلاف شمال علیه جنوب و سنگر مقاوم زبان فارسی علیه زبان و فرهنگهای مهاجم بود. به همین دلیل وقتی در اثنای یک عملیات مهم علیه طالبان با اعتراض فرمانده ارشدش در حین شعرخوانی با محمدحسین جعفریان (خبرنگار و مستندساز ایرانی حاضر در جبهه)، روبرو شد که میگفت: «"آمر صاحب" اکنون وقت عملیات است نه ادبیات!» پاسخی زیبا داد: «همه این عملیاتها از خاطر همین ادبیات (فارسی) است!»
بله این شخصیت و چهره حقیقی آن یگانه دوران بود، او از اصل جمهوریت پاسداری نمود و دختران را در مناطق تحت کنترل خود از تحصیل منع نکرد، برخلاف طالبان که در٩٠ درصد خاک افغانستان قوانین قرون وسطایی خویش را علیه زنان تحمیل میکردند.
٧- شهادت شیر دره پنجشیر
مسعود موافق با آزادی بیان، گردش آزاد اطلاعات و دوست رسانهها بود به همین دلیل همیشه خبرنگاران ایرانی، فرانسوی و غربی همراهش بودند که سرانجام روز ١٨ شهریور ١٣٨٠ توسط یکی از خبرنگاران جعلی، (اعراب عضو القاعده) که دارای لباس و کارت خبرنگاری بودند در روستای خواجه بهاء الدین ولایت تخار به شکل ناجوانمردانهای ترور شد و ساعتی بعد به شهادت رسید.
تعهد مسعود به آزادی بیان سرانجام به بهای جانش تمام شد. بسیاری از همقطاران او هنوز زنده اند، اما هیچ کس به اندازه او از نام نیک برخوردار نشد. فرماندهان مسعود از برکت خدمت به جبهه نظامی وی، پس از سقوط طالبان به درجات بالای سیاسی و نظامی کشور رسیدند، اما روند محبوبیت آنها نیز سیر نزولی داشته، چون فعالیتهای شان بیشتر حول منافع شخصی بوده است؛ و سرانجام مردی که رابرت کاپلان «سرباز خدا» گفته بود، رافائل فرانسوی «شیر افغان» و جعفریان «حماسه ناتمام»، رسالت فرهنگی و زبانی خود را نیمه تمام گذاشت و رفت. «مسعود خود را آتش زد تا افغانستان در زمستان تاریخ یخ نزند»! او با علاقه قلبی اش به زبان مادری، شاهنامه خوانی و برگزاری محافل شعرخوانی در میادین نبرد، توانست پلی استوار از زبان فارسی در میدان سیاست و فرهنگ بسازد که هم اهل سنت و هم اهل تشیع در سراسر منطقه و جهان قادرند نقش خود را در آینه آن ببینند. راهش پر رهرو باد...
پاسخی زیبا داد: «همه این عملیاتها از خاطر همین ادبیات (فارسی) است!»
مطلب بسیار با ارزشی است.