صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۱۰۱۷۷
تاریخ شفاهی از زبان آیت‌الله موسوی‌تبریزی
حسین جنتی‌لادانی برای مدتی مسئول دفتر جنبش مجاهدین در اصفهان بود و از طرف این سازمان به همراه فردی به نام فضل‌الله تدین نامزد نمایندگی در دوره اول مجلس شورای اسلامی شد که رأی نیاورد. پس از اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین علیه جمهوری اسلامی از سازمان حمایت کرد و فعالیتش را بیشتر کرد و با همسرش به زندگی مخفی روی آورد.
تاریخ انتشار: ۰۰:۵۱ - ۰۷ شهريور ۱۳۹۸

موسوی‌تبریزی که زمانی دادستان انقلاب بود، روایت خودش را از درگیری‌های مسلحانه اوایل دهه ۶۰ با خبرگزاری فارس در میان گذاشته از جمله دستگیری و کشته‌شدن موسی خیابانی، فرزند آیت‌الله جنتی و اعدام‌های سال ۶۷.

به گزارش شرق، موسوی‌تبریزی می‌گوید: «آن موقع آقای ری‌شهری بر این باور بود که اعضای آزاد مجاهدین خلق با هم قرار گذاشته بودند که صدام به هر شهری رسید، به او کمک کنند. زندانی‌هایشان هم قرار گذاشته بودند که شورش کنند، آزاد شوند و به صدام کمک کنند. این را به امام گزارش داده بودند و امام هم حکم داده بود که چند نفر به صورت شورایی مسئله زندانی‌هایی که در زندان هستند را پیگیری کنند و ببینند که اگر این‌ها در حمایت از مجاهدین خلق در موضع خود به نفع منافقین محکم هستند، حکم‌شان اعدام است. این‌ها از مجاهدین خلق طرفداری کرده و با اسلحه دستگیر شده بودند، ولی با اغماض نظام جمهوری اسلامی، چون آدم نکشته بودند، به ۱۰ تا ۲۰ سال زندان محکوم شده بودند».

موسوی‌تبریزی درباره درگیری‌های سال ۶۰ هم با اشاره به اینکه از طریق موسی خیابانی و زن رجوی به سایر بزرگان آن‌ها همچون پسر مرحوم آقای گیلانی و پسر آقای جنتی که در خانه‌های تیمی بودند، رسیدیم. گفته است: «عملیات با اطلاع من از چهار نیمه شب شروع شد و تا ۱۰ صبح نیز تمام شد. البته بیشتر آن‌ها به دلیل اینکه اسلحه داشتند و درگیری مسلحانه ایجاد شد، کشته شدند، ولی پسران برخی از بزرگان همچون آقای جنتی کشته شدند و پسر آقای گیلانی هم فرار کرد؛ ولی در مسیری که می‌خواست از ارومیه به خارج فرار کند، کشته شد». البته باشگاه خبرنگاران پیش‌از‌این در مطلبی نوشته بود که: «برخی روایت‌ها البته حاکی از این است که او نه در درگیری، که با حکم دادگاه به اعدام محکوم شده».

بخش‌های مهم این گفتگو به شرح زیر است:
تا قبل از اینکه من به تهران بیایم، حتی یک خانه تیمی نیز در تهران شناخته نشده بود و من در حالی به تهران آمده بودم که حزب جمهوری اسلامی به دلیل حضور نفوذی‌ها منفجر شده بود و به دلیل نفوذ، آقای قدوسی، دادستانی کل انقلاب و مرحوم شهید باهنر و رجایی شهید شده بودند. هر هفته یکی از امام جمعه‌های تبریز، کرمانشاه و یزد شهید می‌شدند.

انور سادات ملعون زمانی در یک مصاحبه به تمسخر گفته بود که این چه حکومتی است که هر هفته یکی از افراد مؤثر می‌پرد و کشته می‌شود، بنابراین تهران را با این وضعیت تحویل گرفتیم و در نخستین کاری که صورت دادیم، از سپاه دادستانی و کمیته‌های انقلاب دعوت کردیم و دور هم نشستیم و به آن‌ها گفتیم که از امروز تا چند ماه هیچ‌کس حق ندارد کسی را دستگیر کند. اگر اطلاعاتی نیز دریافت شد، باید کانون و مرکزی باشد که همه اطلاعات در آنجا تجمع می‌شود. آن مرکز متشکل از نمایندگان کمیته سپاه و دادستانی و نماینده بنده که آقای فلاحیان بود.

ما تا ۴۰ روز هیچ اقدام عملی صورت ندادیم؛ چراکه معتقد بودیم اگر خانه‌های تیمی نیز شناخته شدند، نباید حمله کنیم. در هر خانه تیمی پنج نفر بیشتر حضور نداشتند که یک نفر از آن‌ها می‌دانست که باید با چه کسی رابطه بگیرد؛ بنابراین از این خانه تیمی پنج‌نفره، یک نفر با آن‌ها در ارتباط بود؛ بنابراین از مجموع این یک نفر‌ها فقط تعداد محدود از افراد با بالاتر در ارتباط بودند.

به مشاوراملاک‌هایی که متدین بودند، می‌گفتیم که اگر افراد مشکوک برای اجاره منزل آمدند و مخصوصا اگر مجرد بودند به ما خبر بدهید. تلفن دادستانی کل را به این مشاوراملاک‌ها داده بودیم. البته عمده روشش این بود که سپاه و کمیته نیز اطلاعات کسب می‌کردند؛ چون کمیته در تمام محله‌ها بود. سپاه هم کمتر از کمیته بود، ولی در غالب محله‌ها حضور داشت.

بااین‌حال، چون قرار بود اطلاعاتی در یک جا جمع شود، اطلاعات جمع‌آوری می‌شد و بنا بر این بود که اقدام عملی نباشد و باید از دور و غیرمحسوس تحت نظر باشند. خانه تیمی بعدی را با یک نفری که در این خانه تیم کشف شده بود، پیدا می‌کردند. این سلسله ادامه پیدا می‌کرد تا به آن ماجرای نیمروزی رسید که فیلمش را هم درست کردند و البته همه‌اش را هم به خودشان نسبت دادند.

برخی هم دستگیر شدند و الحمدلله خیلی خوب و زود مسئله جمع‌آوری شد. این مسئله به جایی رسید که خود رجوی اعلام کرد که دیگر در ایران ماندن فایده‌ای ندارد و خط فرار را به گروهک منافقین داد گفت: واجب است که همه فرار کنند. اکثر آن‌ها هم که از کردستان و ارومیه فرار می‌کردند، دستگیر می‌شدند و آن‌ها هم که دست به اسلحه می‌بردند، بعضا کشته می‌شدند.

البته یک عده هم فرار کردند و از آن موقع به بعد، ترور در تهران به‌کلی تمام شد. حالا من نمی‌دانم اصلاح‌طلبی با برنامه کار‌کردن است یا به این شکل بی‌دلیل و الکی‌کشتن است. البته این را هم بگویم که آن‌هایی که برخی عناوین را به من نسبت می‌دهند، جزئیات احکام را نمی‌دانند. من در تهران بعد از دادستانی کل انقلاب یک حکم هم ندادم. دادستان کل اصلا حکم نمی‌دهد و مدیریت می‌کند و این قاضی‌ها هستند که حکم می‌دهند.

آقای قدوسی که قبل از من دادستان بود، هم حکم می‌داد و مدیریت می‌کرد. مدیریت ما مهم بود؛ نه حکم‌دادن ما. این‌ها کار‌های دشمنان است که برخی عناوین را مطرح می‌کنند؛ حتی در تلویزیون هم می‌گفتم که کسی علیه مردم و مسلمانان و اسلام اسلحه بردارد، همان‌طور که اسلحه در دستش است، حکمش اعدام است. در بیت امام هم روی همان صندلی که امام می‌نشست و سخنرانی می‌کرد، گفتم و از فق‌های بزرگ نقل کردم و احکام‌شان را می‌گفتم که باغی است. حالا اینکه دشمنان از عناوینی مثل تندرو استفاده کنند یا هر عنوانی، من هیچ عملی انجام ندادم که مشکل داشته باشد.

حکم اولین دادستانی را من به آقای رئیسی دادم. قبل از من آقای قدوسی به ایشان در همدان حکم دادیاری داده بود. بعد ایشان به تهران آمد و من هیچ مشکل تندروی از ایشان نمی‌دیدم و ایشان یک شخصیت اخلاقی بود. این را نه‌فقط الان؛ بلکه در دوران انتخابات ریاست‌جمهوری هم گفتم؛ ولی الان مشکل خاصی از ایشان نشنیده‌ام. مگر اینکه اعدام‌های دهه ۶۰ را پیش بکشند.


حسین جنتی‌لادانی، در سال ۱۳۳۰ در قم به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان حکمت گذراند و هم‌زمان وارد فعالیت‌های سیاسی شد و پس از اخذ دیپلم به دلیل فروش جزوه ملحقات توضیح‌المسائل امام خمینی، در قم دستگیر و به سه ماه حبس تأدیبی محکوم شد؛ ولی شش ماه در زندان به سر برد. او اصالتا متعلق به محله لادان اصفهان است که مابین خیابان آتشگاه و خیابان شهید اشرفی‌اصفهانی (کهن‌دژ) اصفهان است. او در زندان در جمع اعضای هیئت مؤتلفه حضور داشت و به پای درس و بحث حبیب‌الله عسگراولادی می‌نشست. پس از آزادی فعالیت‌هایش را از سر گرفت و با عزت‌شاهی مرتبط شد و به کمک او به توزیع و تکثیر اعلامیه‌های امام خمینی و جزوات سیاسی در قم می‌پرداخت. او از سال ۵۲ به دلیل ارتباط با عزت‌شاهی و عضویت در سازمان مجاهدین خلق تحت تعقیب بود و با استفاده از اسامی مستعار عبداللهی و احمد زمانی در زندگی مخفی به سر می‌برد. حسین جنتی‌لادانی ۲۸ مرداد ۵۴ بعد از کشته‌شدن مجید شریف‌واقفی و حوادث سال ۱۳۵۴ سازمان مجاهدین، از سوی وحید افراخته لو رفت و زیر شکنجه قرار گرفت. او در دادگاه به حبس ابد محکوم شد. در زندان به دلیل اختلاف‌هایی که با سازمان داشت، حدود شش ماه در خود بود؛ ولی بعدا به مجاهدین (جمعی که ادامه‌دهندگان خط حنیف‌نژاد بودند) پیوست.

او در آبان ۵۷ از زندان آزاد شد و به فعالیت در سازمان مجاهدین خلق ادامه داد و در شمار رهبران و فرماندهان قرار گرفت. او در سال ۵۹ با دختر دانشجویی به نام فاطمه سروری، متولد گلپایگان دانشجوی دانشگاه اصفهان و از اعضای سازمان مجاهدین خلق ازدواج کرد.

حسین جنتی‌لادانی برای مدتی مسئول دفتر جنبش مجاهدین در اصفهان بود و از طرف این سازمان به همراه فردی به نام فضل‌الله تدین نامزد نمایندگی در دوره اول مجلس شورای اسلامی شد که رأی نیاورد. پس از اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین علیه جمهوری اسلامی از سازمان حمایت کرد و فعالیتش را بیشتر کرد و با همسرش به زندگی مخفی روی آورد.

ارسال نظرات