فریدون مجلسی در روزنامه شرق نوشت:
مینویسند: «از دید روانشناسی نگاهی میاندازیم به خشونت انفجاری آقای محمدعلی نجفی که منجر به کشتهشدن یک انسان جوان شد و نوجوانی را برای همیشه بیمادر و یتیم کرد [..] این گرگ درون عجب جانوری است! ایشان در همان روز حادثه، با تسلیم خود به پلیس به قتل همسر دوم خود اعتراف کرده و.... تاکتیکها روی قضیه را نشان میدهند و درپی پاککردن صورتمسئله هستند؛ اما روانشناسی و روانکاوی، به آشوبهای تهنشینشده درون نگاه میکند [..]».
این نوشته، روز یکشنبه ۳۰ تیر، در صفحه اول «شرق» آمده است. روانشناس یا روانپزشک تحلیگر ناگهان، شاید به احترام ۳۰ تیر، وارد بعدی دیگر میشود: «... برای مصدق جوان هم شبهنگام در بالاخانهاش در سوئیس، دختر فریبندهای (پرستویی) را فرستادند، ولی مصدق کور بود». سپس به تحلیل خود درباره تحولات گرگ درون ادامه میدهد. مصدق یکبار در زمان دانشجویی بیش از یک قرن پیش در سوئیس بود که، چون مسئولیت رسمی و نمایندگی نداشت، بعید است برایش پرستو فرستاده باشند؛ اتفاقا بسیار هم برازنده، شیکپوش، ثروتمند و پرستوپسند بود! تا جایی که میدانیم اشکالی هم در کارش نبود و به شرعیات باور داشت. بار دوم در صد سال پیش، یعنی دوران جنگ جهانی اول بود که به قصد مهاجرت با همسر و فرزندان و خانم والده رفته بود که دیگر بالاخانهنشین نبود و دستیابی ایشان به پرستو هم اشکالات فنی داشت. در ۱۹۱۹ به ایران بازگشت و تازه شد والی فارس. حالا اگر انگلیسیها در شیراز برایش پرستو فرستاده بودند، یک حرفی بود؛ یعنی باز هم در دوران اقامت در سوئیس در حدی نبود که بخش عمومی انگلیس یا روس برایش پرستو کباب کنند. سؤالی که بارها نگارنده از برخی حامیان دکتر مصدق پرسیده، این است که چرا دست از سر او برنمیدارند؟ شاید این مورد اشارهشده در یادداشت «نگاهی روانشناختی به ماجرای نجفی» از اشکبوس طالبیبهمنبیگلو، پرستویی از بخش خصوصی محلی سوئیس بوده و مصدق هنوز جوان و دلربا را پسند کرده بود، اما خودش از سوی او پسندیده نشده بود! آخر ماجرای شهردار اسبق تهران چه ربطی دارد به مطرحکردن ناگهانی نام مصدق؟
آیا باید صفت جدید پرستوگریزی را هم به صفات البته درست پاکدستی، ملیگرایی، ضدانگلیسبودن و از روی صندلی نماینده انگلیس بلندنشدن و... اضافه کرد؟ احترام مصدق بهسبب تلاشهای او در نهضت ملیشدن صنعت نفت است و در بین ایرانیان با احترام خاصی از ایشان یاد میشود. بهتر است همه بدانند اینگونه اسطورهسازیها به احترام او نمیافزاید.
دست بر می داشت از کار پرستو پروری
بر جوانان عرضه می فرمود گنجشکی نجیب
آشیان کوچکی، کاری و یار و همسری
هر پرستو هم به سوی لانه اش پر می کشید
جمع می شد دام ها از پیش پای دیگری
یک پرستو در عوض اعزام می شد سوی ما
تا که ما هم گول می خوردیم با خوش باوری !
"کیشو"
گرچه میدونم برات سخته