صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۰۵۴۶
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۶ - ۱۷ بهمن ۱۳۸۸


حجت‌الاسلام و‌المسلمين راشد يزدي استاد حوزه و دانشگاه در هشتمين دوره اردوي آموزشي تشكيلاتي اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان مستقل که در مشهد مقدس برگزار شد، به بيان خاطراتي از مقام معظم رهبري پرداخت.

حجت‌الاسلام و‌المسلمين راشد يزدي استاد حوزه و دانشگاه در همايش "در سايه سار آفتاب " كه با موضوع تبيين شخصيت مقام معظم رهبري در هشتمين دوره اردوي آموزشي تشكيلاتي جهاد اكبر اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان مستقل در مشهد مقدس برگزار شد، به بيان خاطراتي از مقام معظم رهبري پرداخت كه بخشي از اين خاطرات به شرح ذيل است:

* روزي امام(ره) دستور دادند كه از سيستان گزارشي براي من تهيه كنيد، من به همراه مقام معظم رهبري به آنجا رفتيم. آقاي خامنه‌اي گزارش كاملي را تهيه كرد و بعد راهي قم شديم و به خدمت امام رسيديم. به محض اينكه رسيديم، به امام(ره) خبر دادند كه از طرف خبرگزاري آسوشيتدپرس مي‌خواهند با شما ملاقات كنند، البته اين خبر را درگوشي به امام(ره) گفتند. امام(ره) بلافاصله فرمودند: اينها از خودمان هستند، بگوييد او بيايد. 

خبرنگار از امام پرسيد: چرا مردم شما را اينقدر دوست دارند؟ امام فرمود: چون ما خدمتگزار مردم هستيم. ولي آنها كلمه خدمتگزار را نوكر معني كردند. من به آنها اشكال گرفتم و به اين حديث استناد كردم كه معصوم فرمود: «سيد القوم خادمهم» يعني آقاي شما، خدمت گزار شماست.

* در سال 56 به اتفاق آقاي صدوقي و تعدادي از آقايان ديگر، تصميم گرفتيم برويم به افرادي كه در تبعيد هستند، سري بزنيم. چون مقام معظم رهبري به ايرانشهر تبعيد شده بودند، خدمت ايشان رسيديم. 

به امامت آقاي صدوقي نماز مغرب و عشا را خوانديم. من شنيده بودم كه در سمت ايرانشهر، كفش‌هاي خوبي توليد مي‌شود، لذا تصميم گرفتم به بازار بروم و يك جفت كفش بخرم. كارم يك الي دو ساعت طول كشيد. به خانه آقاي خامنه‌اي تلفن زدم كه ديگر آقاي صدوقي و آقاي خامنه‌اي براي صرف غذا منتظر من نباشند و شام را ميل كنند. وقتي برگشتم ديدم اين دو بزرگوار هنوز مشغول بحث هستند. من وارد كه شدم، آقاي صدوقي به من گفت: "ماشاالله، ماشاالله اين آقاي سيد‌علي آقا خيلي مُشت‌شان پر است. " 

صبح روز بعد رفتيم چابهار براي زيارت آقاي مكارم؛ در اين فاصله، اسم آقاي خامنه‌اي از دهان آقاي صدوقي نيفتاد؛ از بس مجذوب ايشان شده بود. 

بعد از زيارت آقاي مكارم، گفتم كنار دريا برويم تا مدتي استراحت كنيم. ايشان گفت من مي‌خواهم برگردم پيش آقاي خامنه‌اي و بعد حدود دو ساعتي با هم بحث كردند. از لحاظ علمي آقاي خامنه اي، مورد تائيد صد در صد آقاي صدوقي بود.

* در زمان انقلاب، بين حزب جمهوري اسلامي و امام جمعه بندر عباس اختلافي در گرفت. آقاي صدوقي به من گفتند تا درباره اختلاف آنها، گزارشي بياورم. بعد از تهيه و دادن گزارش آن به آقاي صدوقي، ايشان پرسيدند: كي به تهران مي‌روي؟ گفتم فردا. ايشان پاكتي را به من دادند. پشت پاكت نوشته بود: "تقديم به محضر مبارك آيت‌الله‌ العظمي آقاي خامنه‌اي "
پسر آقاي صدوقي اعتراض كردند كه آيا ايشان به مقام آيت‌اللهي رسيده‌اند؟
آقاي صدوقي از بالاي عينك به پسرش نگاه كرد و گفت: "بله كه آيت‌الله‌ هستند. "

* چهارشنبه شب‌ها، آقا جلسه‌اي دارند كه ده تن از علما جمع مي‌شوند. آقايان احمدي گيلاني، خزعلي، بهجتي، امامي‌كاشاني، مومني، شيخ محمد‌ يزدي، سيد‌جعفر كليمي، آقاي شاهرودي و آملي لاريجاني حضور دارند. 

گاهي هم ما آنجا مي‌رويم. يكبار خيلي غوغا و سر و صدا شد. بحث پيرامون يك مسئله فقهي پيچيده بود. بعد از اتمام جلسه، آقاي شاهرودي به من گفت، امشب من "العلم نور يقضفه الله في قلب من يشاء " را درك كردم. يعني "آقا " مچ همه را پيچانده بود.

* من از افتخاراتم اين است كه هشت ماه در جايي كه آقا تبعيد بودند، به آنجا تبعيد شدم. در آنجا ايشان به من درس مي‌داد. يكبار به اتفاق ايشان مشغول بحث بوديم كه دو نفر عالم در زدند و خواستند وارد شوند. قرار شد به مدت 20 دقيقه، آقا اين بحث را تمام كند و بعد با آن بزرگوران سخن بگويد. در اين مدت آن دو بزرگوار مبهوت استدلالات ايشان شند و بعد چندين مرتبه تقدير كردند.

* زماني كه با مقام معظم رهبري در تبعيد بوديم براي ايشان هديه مي‌آوردند و آقا نمي‌پذيرفتند. يكبار به ايشان گفتم با اين نپذيرفتن‌ها باعث مي‌شويد كه ما هم به خاطر شما بسوزيم. 

در قبل از تبعيد اين گونه بودند، الان هم همين گونه‌اند. ايشان از سهم امام، خمس و ... استفاده نمي‌كنند. تمام ما‌يملك اين مرد يك خانه گلي در مشهد بود و بعد آن را فروخت و با كمي قرض خانه‌اي در خيابان ايران خريد. پاسداراني كه خانه ندارند، براي مدتي در آن زندگي مي‌كنند.

* يكبار به ايشان گفتم نرفته‌ايد ديدن خانواده شهدا؟ ايشان گفتند: "چند وقت پيش ديدن يكي از خانواده‌هاي شهدا در شهرري رفتم. پدر شهيد بعد از خوش‌آمد‌ گويي به من گفت: خواهشي دارم كه نبايد نه بگوييد. گفتم: هر كاري از دستم بر آيد انجام مي‌دهم. گفت: من دو پسر دارم كه آنها خانه ندارند كاري كنيد كه آنها صاحب خانه شوند. 

گفتم: من چهار تا پسر دارم، هر چهارتاي آنها در خانه‌اي اجاره‌اي زندگي مي‌كنند. بعد كه از خانه‌شان بيرون آمدم، گفتم پرس و جو كنند كه آيا مي‌توانند كرايه و اجاره بدهند، كه به من خبر دادند آنها سوپر ماركت دارند و مي‌توانند اجاره دهند. "

* تمام چيزهايي كه به مقام معظم رهبري هديه داده‌اند، ايشان به موزه حضرت رضا (ع) تقديم كرده‌اند. هيچ چيزي براي خودشان نگه نمي‌دارند. 

چندي قبل به همراه يكي از فرزندان آقا به مراسمي در كيش دعوت شديم. در برگشت چند دست سرويس كامل ظروف به ما هديه دادند. بعد از چند روز وقتي به ديدن آقا رفتم ايشان در مورد هديه گفتند: "نه به درد ما مي‌خورد نه به درد مهمان‌هاي ما " و بعد قرار شد آن را بفروشند و پولش را به فقيران بدهند.

* يكبار در مراسمي چند خانواده، به محضر رهبري آمده بودند و با ايشان ديدار داشتند و ما هم حضور داشتيم. حاج ناصر، چايي براي مهمانان آورد. به من كه رسيد، گفتم قند برايم ضرر دارد، اگر امكان دارد خرما بياور. او در نعلبكي خرما گذاشت و برايم آورد. وقتي خرما را به پسر آقا تعارف كردم، پسر حضرت آقا گفتند: من خرما نمي‌خورم؛ خرما براي مهمان آقا است. معلوم نيست جايز باشد من هم از آنها بخورم.

* يكبار خانم آقا به كربلا رفته بود، دختران من وقتي به حضور ايشان رسيدند، خانم آقا گفته بود: من از سن سيزده سالگي خرج سفر كربلا را كنار گذاشتم تا اينكه حالا توانستم يكبار كربلا بروم.

* آقاي رفيق‌دوست در كنار مصلي يك عمارتي به عنوان مقر رهبري ساخت، آقا از آنجا بازديد كردند ولي نرفتند. يكي از آنها به من گفت: به آقا بگو هواي آنجا بهتره و چند دليل ديگر. وقتي من به حضرت آقا گفتم، آقا فرمود: من يازده سال است اينجا هستم و در اين مدت اصلاً احساس هواي بد نكردم، من با بقيه مردم هيچ تفاوتي ندارم من هم مثل بقيه.

برچسب ها: رهبری راشد یزدی
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: