مسیح مهاجری است؛ مدیر مسئول کنونی روزنامه جمهوری اسلامی؛ آخرین بازمانده آن حزب فراگیر از یاران انقلاب و شهید بهشتی. او در مورد یکی از شبهای دردآور در تاریخ انقلاب اسلامی میگوید: «وقتی وارد جلسه شدم، شهید جواد سرافراز صندلیاش را که کنار دیوار بود، به من داد و جای دیگری نشست. وقتی دیوار آوار شد، من بین شکاف دو نیمشدن دیوار و آوار سقف ماندم اما مرحوم سرافراز به شهادت رسید.»
گزیده خاطرات بازمانده انفجار تروریستی دفتر حزب جمهوری اسلامی در گفتگو با روزنامه شهروند را در ادامه میتوانید بخوانید؛
* منافقین درصدد این بودند که انقلاب را تصاحب کنند و حکومت را در دست بگیرند. به عبارت روشنتر دنبال قدرت بودند. یکی از اقداماتشان این بود که با آقای بهشتی صحبت کردند. سران منافقین جلسه خصوصی با آقای بهشتی در منزلشان گذاشتند و با ایشان صحبت کردند و گفتند که شما را برای رهبری کشور بهترین فرد میدانیم و شما موافقت کنید که رهبری را بر عهده بگیرید و امام را کنار بگذاریم. امام تا همین جا که انقلاب را به اینجا رساند، کافی است و کنار بروند. در واقع این دام بود و از این طریق میخواستند در درجه اول امام را کنار بگذارند و یک شکاف و تفرقه عمیق در بدنه نیروهای انقلابی واقعی ایجاد کنند و بعد کار خودشان را برای رسیدن به قدرت ادامه دهند. آقای بهشتی انسان هوشمند و مخلصی بود که مسائل را دقیق میفهمید و فهمید که منافقین دنبال شیطنت هستند و اهداف دیگری را دنبال میکنند. لذا به آنها جواب داد که من مرید امام هستم، از امام اطاعت میکنم و امام را رهبر خودم میدانم و هرگز چنین پیشنهادی را نمیپذیرم.
*منافقین در واقع اصلا دیگر از آقای بهشتی ناامید شدند و بعد از این که ناامید شدند، درصدد برآمدند که آقای بهشتی را ترور شخصیت کنند، یعنی تبلیغات مسموم علیه یک فرد برای این که او را از چشم مردم بیندازند. همین کار را در مورد بقیه یاران امام هم کردند. در مورد آقای خامنهای، هاشمی رفسنجانی و بقیه. ولی به دلیل این که آقای بهشتی برجستگی بیشتری داشت، بیشتر مورد تهاجم بود.
* هدفشان هم این بود که زمینه را برای این که اگر یک روزی آقای بهشتی را حذف و ترور کردند، آماده کنند تا در جامعه بازتاب زیادی نداشته باشد و افکار عمومی قبول کند که چنین آدمی با این خصوصیات حقش بود که کشته شود! البته آقای بهشتی بهدلیل این که در جامعه نفوذ داشت، میان مردم میرفت و صحبت میکرد. حضور و صحبتکردنهای آقای بهشتی خیلی از این تبلیغات را خنثی میکرد اما در عین حال چون منافقین تشکیلاتی عمل میکردند واقعا توانسته بودند خیلی از جوانها را به طرف خودشان جذب کنند. تبلیغاتشان در جامعه اثر گذاشته بود و جامعه هم هنوز رشد سیاسی که بعدها در اثر تجربیاتی که در انقلاب کسب شد و باید پیدا میکرد را پیدا نکرده بود و بعدا به این رشد رسید.
* بعد از این مرحله، وارد کار ترور خانگی شدند. یعنی در همان زمان کروکیای را که منافقین برای ترور آقای بهشتی در خانه خودش تهیه کرده بودند، دیدیم. یعنی از خانههای تیمی منافقین که آن وقتها تصرف میشد و منافقین دستگیر میشدند، این کروکیها را هم دیدیم. یک مقدار هم محدودیتهای اینچنینی برایشان پیش آمده بود که اهداف و توطئههایشان خنثی میشد لذا به فکر کار بزرگتر افتادند و آن این بود که سران حزب جمهوری اسلامی که جمعی از یاران اصلی امام بودند را یکجا ترور کنند. چون در آن جلسه هفتگی حزب جمهوری اسلامی همه سران حزب یکشنبهها حضور پیدا میکردند، طرحشان این بود که در آن جا همه را از بین ببرند.
* باز یک کار دیگری هم قبل از آن روز، ششم تیر در مسجد ابوذر تهران انجام دادند و آیتالله خامنهای را ترور کردند که البته نافرجام بود.
* بعد هم میخواستند روز هفتم تیر بقیه را از بین ببرند و آقای هاشمی هم قبل از این جلسه انفجاری در جلسه شورای مرکزی حزب حضور داشتند. آقای هاشمی حدود یکربع مانده به پایان جلسه شورای مرکزی گفتند که قراری با احمد آقای خمینی در جماران دارند و عذرخواهی کردند که در جلسه بعدی نمیتوانند حضور داشته باشند. حتی تا پایان همین جلسه هم نتوانستند بمانند لذا خداحافظی کردند و رفتند. دکتر باهنر هم جزو سران حزب و موسسین بودند و بهدلیل این که بعد از جلسه شورای مرکزی چند تا از بچههای سپاه با ایشان کاری داشتند و صحبت به درازا کشید، دیرتر به جلسه بعد از نماز رسیدند. من با آقای باهنر با هم بودیم که خواستیم وارد آن جلسه شویم. یکی از اعضای ادارهکننده جلسه به آقای باهنر گفتند چون شما صبح زود جلسه دارید، الان به استراحت بپردازید و به این جلسه نروید. آقای باهنر برگشتند. من و آقایی که این مطلب را به آقای باهنر گفته بود با هم وارد این جلسه شدیم و آن آقا شهید شد. من هم مجروح شدم. آقای بهشتی تنها عضو هیأت موسس حزب جمهوری اسلامی بودند که در آن فاجعه به شهادت رسیدند.
* آیتالله خامنهای روز قبل مجروح شده بودند. آقای هاشمی هم به جلسه جماران رفته بودند. آقای باهنر هم که وارد جلسه نشده بودند. آیتالله موسوی اردبیلی هم مدتی قبل کلا از حزب به دلایلی کنار رفته بودند و اصلا دیگر در جلسات شرکت نمیکردند. این شد که تنها کسی که از موسسین حزب جمهوری اسلامی در آن جلسه به شهادت رسید، آقای بهشتی بودند.
* بنده معتقدم که اگر آقای بهشتی بود، نظام جمهوری اسلامی مسیر بهتری را طی میکرد. دچار بعضی از مشکلات نمیشد و جلوی خیلی از انحرافات قطعا در جامعه گرفته میشد. اینها انحراف نظام نیست بلکه انحراف ماست، انحراف جامعه است و انحراف افرادی است که مسئولیتهایی را بر عهده میگیرند. آقای بهشتی انسان قاطعی در اجرای قانون و احکام دین و اصول و مبانی انقلاب و ارزشها بود. در این زمینه هیچ کوتاه نمیآمد. اگر ایشان بود با قدرت اینها را اجرا میکرد و جلوی نواقص، اشکالات و انحرافات را میگرفت. بنابراین قطعا نبودن آقای بهشتی ضربههای زیادی به جامعه و ما زده و آن کسانی که آقای بهشتی را به شهادت رساندند روی این حساب بوده است. میدانستند که آقای بهشتی یک عنصر مدیر و لایق و قوی است و وجود او میتواند جلوی خیلی از مشکلات و انحرافات را بگیرد و نظام را به پیش ببرد.
* آن زمان یادم است بعد از شهادت آقای بهشتی مردم در تشییع جنازه شعار میدادند که «دشمن در چه فکریه، ایران پر از بهشتیه» ولی واقعیت این است که ایران پر از بهشتی نبود! حالا مردم این شعار را میدادند تا دلگرمی و امید ایجاد کنند. ولی ایران یک بهشتی بیشتر نداشت و بقیه واقعا در سطحی پایینتر از آقای بهشتی بودند و به همین دلیل خلأ وجود آقای بهشتی در جامعه یک خلأ جدی بود و مشکلات زیادی را برای جامعه بهوجود آورد.