صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۰۱۸۱۲
همه چیز از آرزوی خوردن شکلات داغ شروع شد و این گونه در دام جوانی هوسران گرفتار شدم که هستی و آینده ام را به تباهی کشید اما با اشتباهی بزرگ تر به فکر فرار از خانه افتادم و به گرداب بدبختی سقوط کردم تا جایی که ...
تاریخ انتشار: ۱۰:۲۶ - ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
 
دختر ۱۷ ساله که با ردیابی‌های اطلاعاتی نیرو‌های انتظامی به آغوش خانواده اش بازگشته بود در حالی که بیان می‌کرد می‌ترسیدم به خاطر آبرو ریزی با دیگران مشورت کنم و خودم به تنهایی تصمیم‌های اشتباهی می‌گرفتم درباره حادثه تلخی که آینده اش را در تاریکی فرو برد، به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد توضیح داد.

به گزارش خراسان، وی گفت: علاقه زیادی به خوردن شکلات داغ داشتم، اما پزشک معالجم مرا از خوردن شکلات داغ به شدت منع کرده بود تا جایی که مادرم نیز هیچ گاه اجازه نمی‌داد حتی رنگ شکلات داغ را ببینم به همین دلیل خوردن این نوع شکلات برایم به یک آرزو تبدیل شده بود و دوست داشتم برای یک بار هم که شده طعم آن را بچشم. این آرزو زمانی برآورده شد که به تنهایی و برای خرید به خیابان رفته بودم.

آن روز ناگهان چشمم به تابلوی «شکلات داغ موجود است» روی شیشه یک کافی شاپ خیره ماند. داخل کافی شاپ دختر‌ها و پسر‌های زیادی را دیدم که کنار یکدیگر مشغول صرف قهوه، نسکافه و شکلات داغ بودند. حس کنجکاوی سراسر وجودم را فراگرفته بود. دلم نمی‌خواست چشمانم را به روی شکلات داغ ببندم و از آن جا عبور کنم!

بالاخره دل به دریا زدم و یک شکلات داغ سفارش دادم در همین حال پسر جوانی کنارم نشست و گفت: اگر به تنهایی از کافه خارج شوی دیگر پسران برایت ایجاد مزاحمت می‌کنند اگر دوست داری می‌توانم تو را با خودروی سواری ام به خانه برسانم. آن لحظه از این که پسر جوانی به من اهمیت می‌داد و پشتیبانم بود ذوق زده شده بودم. از سوی دیگر با دیدن خودروی گران قیمت او احساس غرور می‌کردم با خوشحالی سوار خودرو شدم، اما آن جوان غریبه از من خواست سرم را از زیر صندلی بالا نیاورم تا کسی مرا داخل خودرو نبیند، اما حدود ۲۰ دقیقه بعد خود را داخل پارکینگ منزلی دیدم که آن جوان مرا به آن جا برده بود.

خواستم فریاد بزنم، اما راننده و یکی از دوستانش تهدید کردند که مرا می‌کشند. به ناچار با آن‌ها همراه شدم و به داخل منزلی رفتم که یک روز مرا آن جا نگه داشتند دیگر هستی ام را از دست داده بودم که آن‌ها مرا رها کردند.
 
در دو راهی تردید قرار داشتم و نمی‌توانستم تصمیم درستی بگیرم. اگر با پلیس تماس می‌گرفتم می‌ترسیدم آبرویم برود اگر به خانه بازمی گشتم نگران بودم که خانواده برای حفظ آبروی خودشان مرا طرد کنند با اشتباهی بزرگ‌تر به خانه یکی از دوستانم رفتم که با مادرش به تنهایی زندگی می‌کردند.
 
مادر او وقتی ماجرایم را شنید خیلی از من استقبال کرد و گفت: از تو مانند دخترم نگهداری می‌کنم به همین خاطر چند روز بعد به همراه دوستم در یکی از مراکز تجاری مشهد به عنوان فروشنده مشغول کار شدیم. در این شرایط مادر دوستم مرا با پسر جوانی آشنا کرد تا با یکدیگر ازدواج کنیم، اما من فقط با آن جوان ارتباط داشتم و خبری از ازدواج نبود.
 
وقتی فهمیدم که مادر دوستم از آن جوان پول گرفته تا ارتباط مرا با او برقرار کند از خودم متنفر شدم و به اشتباهم پی بردم. دیگر واقعا دلم برای خانواده ام تنگ شده بود و دوست داشتم دلتنگی هایم را در کنار آن‌ها فریاد بزنم به همین دلیل با مادرم بعد از گذشت حدود دو ماه از این ماجرا تماس گرفتم و ماموران کلانتری سراغم آمدند و مرا به خانواده ام تحویل دادند.
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
ناشناس
۱۱:۰۳ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
شکلات داغ آخه ؟
ناشناس
۱۰:۵۹ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
حتی من زودباور که هر چی هر کی بگه باور میکنم هم اینو باور نمیکنم خخخخ
ناشناس
۱۰:۵۳ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
آورین !
عجب داستان چرندی بود !!!
مهین تاجی
۱۰:۴۰ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
بابا اینا دوست میشن باهم بعدطبق رضایت طرفین میرن........بعدش که روسیاه میشن داستان سرهم میکنن همین هرزه هان که مملکتو به گند کشیدن..تف به دخترای هرزه وپسرای هوسران
ناشناس
۰۹:۵۳ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
ای فرارو ای فرارو تو هم ما رو بذار سر کار . همش تقصیر تو بود به روحانی رای دادیم اصلا
ساسان
۰۹:۴۵ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
"وقتی فهمیدم که مادر دوستم از آن جوان پول گرفته تا ارتباط مرا با او برقرار کند از خودم متنفر شدم و به اشتباهم پی بردم. دیگر واقعا دلم برای خانواده ام تنگ شده بود و دوست داشتم دلتنگی هایم را در کنار آن‌ها فریاد بزنم..." با این اوصاف تازه به اشتباهش پی برده، طرف دچار این حالت میشه تا مرز خودکشی پیش میره، این خانم دیگه گفته بریم به کس دیگه پناه ببریم تا بیشتر به فنا برویم.
ناشناس
۰۹:۲۷ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
رفتی دنبال خوش گذرونی . کاری که نباید میکردی کردی و بند رو اب دادی . بعد چند ماه فهمیدی تهش هیچی نیست برگشتی . اگر خودت انقدر بالغ شدی که اشتباهات رو بپذیری بابد گفت بیچاره پدر مادرت فقط
رضا
۰۹:۰۳ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
خنده دار بود و صد البته آموزنده... برای زیر پنج سال
ناشناس
۰۴:۳۷ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
این داستانا واسه مثلا نصیحت جوونها درست میشن؟ یا بدبین کردن مردم نسبت به جامعه؟
ناشناس
۰۰:۲۷ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
نویسنده این متن بسیار تازه کار و ناشیه
من
۲۱:۲۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
من که فک میکنم دختر یاپسرکوچولوی نویسنده وقتی پدرخواب بودن اینو واسه خنده نوشته صبح پاشده دیده چاپ شده.
ناشناس
۲۰:۲۸ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
دختره از پشت کوه اومده بوده.
حسين
۱۷:۲۹ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
و اما من از اين انشا نتيجه ميگيرم كه شكلات داغ كه از غرب آمده بسيار برايمان مضر است ؟؟؟
ناشناس
۱۶:۱۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
میشه بپرسم چه بیمارایی شکلات اونم از نوع داغ نباید بخورن؟؟؟؟
انسان
۱۵:۰۱ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
آخه من تعجب میکنم از این همه بی عقلی ...
سوار ماشینش میشه اونم میگه سرت و بگیر پایین اونم 20 دقیقه بعد داخل گاراژ سرش و میاره بالا. بابا ولمون کنین طرف خودش راضی بوذه..
انسان
۱۵:۰۱ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
آخه من تعجب میکنم از این همه بی عقلی ...
سوار ماشینش میشه اونم میگه سرت و بگیر پایین اونم 20 دقیقه بعد داخل گاراژ سرش و میاره بالا. بابا ولمون کنین طرف خودش راضی بوذه..
ناشناس
۱۴:۴۳ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
موندم این داستانهای آبکی رو کی برای فرارو مینویسه
ناشناس
۱۴:۲۰ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
منظورت از شكلات داغ هات چاكلته هههه دوساعته دارم فكر مي كنم من چرا تا حالا تو منوي كافي شاپ شكلات داغ نديدم
ناشناس
۱۳:۵۹ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
از اختلاس و خاشقچی چه خبر ؟؟؟
زودباور
۱۳:۳۵ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
با توجه به اینکه اسم من زودباور است ولی یک کلمه از این داستان هم نمیشه باور کرد اگه میگفتی شیر موز دوست داشتم شاید میشد باور کرد
مصطفی
۱۲:۳۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
با این داستان خنده دار حتی یه بچه 3 ساله رو هم نمیشه سرگرم کرد
ناشناس
۱۲:۱۸ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
متاسفانه در مملکت ما اطلاع رسانی خیلی ضعیف است البته در همه موارد ، بخصوص آگاه نمودن جوانان از آسیب های اجتماعی .
سحر
۱۱:۵۱ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
شبیه داستان بود تا واقعیت
ناشناس
۱۱:۰۸ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
اصلا داستان باور پذیری نبود.
شکلات داغ موجود است!!
کنارم نشست گفت اگه تنها بری بیرون...!!
هیچ بخش داستان قابل باور نیست.
خونه نرفتم و رفتم خونه دوستم با مادرش رفتم سر کار!!!
کلا خانواده نداشته؟
توی خیابون و بدون هرگونه ارتباط اجتماعی بزرگ شده بوده؟
ناشناس
۱۴:۵۱ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
واقعا گاف داستاني زياد داره :
شكلات داغ انگار الماسه كه نشه پيدا كرد و تو هر بقالي ميفروشن. اگه پزشك اينقدر از خوردن شكلات داغ منع كرده چرا با خوردنش مشكلي پيدا نكرد؟
از طرفي شهر رو گشته تا يه كافه شاپ كه شكلات داغ داره پيدا كنه نترسيده بعد تا يه پسر امده زرتي حرفش رو باور كرده باهاش رفته.
اگه اين داستان براي دهه 60 بود قابل باور بود اونم نه حالا كه دود سيگار بچه دبستانيا تو پارك ماها رو هم ميبره فضا.
آرام
۱۱:۰۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
کسی که از عقل پیروی کنه و بر احساس غلبه کنه هیچ وقت دچار اشتباه نمی شه
ناشناس
۱۰:۳۳ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
اين بود انشا من.....
ناشناس
۱۳:۴۰ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۹
نتیجه ای که از این انشا میگیرم
1-تنها نرید شکلات داغ بخورید
2-اگر سوار ماشین یک غریبه شدید سرتو نو نکنید تو داشبرد
3- به مادر دوستتون اعتماد نکنید
4-کلا به هیچ کس اعتماد نکنید
5- هر حرفی که ارزش شنیدن دارد را بشنوید ولی هنگام عمل کردن به آن،قبلش سبک سنگین کنید
انشا الله همه ما عاقبت بخیر بشیم