اصلاحطلبان این روزها با موضوعات و مشکلات متعددی روبرو هستند. بعد از انتخابات ۹۶ و محقق نشدن مطالبات، وعدهها و شعارها توسط دولت تحت حمایت آنان به نظر میرسد که با بحران ناامیدی بدنه اجتماعی مواجهاند. برخی اتفاقات دیگر هم شرایط را برای رفرمیستهای سیاسی ایران نسبت به هر زمان دیگری سخت کرده تا جایی که این وضعیت باعث شده تا این پرسش در محافل سیاسی شنیده شود که: آینده اصلاحات چگونه خواهد بود؟
صادق زیباکلام، فعال سیاسی اصلاحطلب، در گفتگو با اعتمادآنلاین با تاکید بر بیرقیب بودن جریان اصلاحات میگوید: «دو بحرانی که اصلاحطلبان از آن رنج میبرند اول مشخص نبودن هدف و دغدغه آنها و دوم بلاتکلیف بودن رهبری این جریان است.» او میگوید در نامهای به سیدمحمد خاتمی از او خواسته تا دموکراسی و آزادیخواهی، تقویت نهادهای مدنی، برگزاری انتخابات آزاد، حاکیمت قانون و استقلال قوه قضاییه را به عنوان آرمانهای جریان اصلاحات به صورت شفاف مطرح کند تا اگر از نسلهای هفتادی و هشتادی پرسیدند که جریان اصلاحات چیست؟ بتوانند به آن پاسخ بدهند.
زیباکلام همچنین معتقد است بدنه اجتماعی که قهرمانانش اصلاحطلبان نیستند در انتخابات شرکت نمیکنند و حرف خاتمی و دیگر چهرههای جریان اصلاحات هم در این امر موثر نخواهد بود. مشروح این گفتگو را در ادامه بخوانید:
* جریان اصلاحات با توجه به شرایط فعلی، انتخابات را در پیشرو دارد. به نظر شما راهکار اصلاحطلبها با در نظر گرفتن صحبتهایی که درباره ریزش بدنه اجتماعی آنها مطرح است، برای اینکه بتوانند این بدنه را دوباره به صندوق رای برگردانند چیست؟
مسئله خیلی اساسیتر و گستردهتر از این است که اصلاحطلبان چه باید انجام دهند تا قریب به ۹ ماهی که به انتخابات مجلس شورای اسلامی در اسفندماه باقی مانده بتوانند آب رفته را به جوی برگردانند و بدنه اجتماعی خود را همچون گذشته مجاب کنند تا باز پای صندوق رای برگردند.
من معتقدم که اصلاحطلبان با یک بحران پیچیده و عمیق روبهرو شدهاند که ظرف بیش از دو دههای که از بهوجودآمدن جریان اصلاحات میگذرد، بیسابقه بوده است.
دو دلیل اصلی را برای این بحران متصور هستم. اول اینکه اگر شما امروز از بسیاری از جوانان و نسلهای بعد از انقلاب و دهههای هفتادی و هشتادی بپرسید که اصلاحات یعنی چه و اصلاحطلبی چیست؟ نمیتوانند پاسخ مشخص و منسجمی به شما بدهند. اگر از آنها بپرسید چه تفاوتی بین یک اصلاحطلب و یک اصولگرا وجود دارد باز هم نمیتوانند به شما پاسخ مشخصی بدهند. چون اصلاحطلبان ظرف دو دهه گذشته صرفاً کلیگویی کردند و شعار دادند و به جز یک مشت کلیشههای قشنگ حرف دیگری ارائه ندادند. نظیر اینکه ما به رای مردم احترام میگذاریم، به حاکمیت قانون احترام میگذاریم، باید با مفاسد اقتصادی مبارزه شود و نکاتی از این دست. اگر دقت کنید میبینید خیلی از اصولگرایان هم همینها را میگویند و هیچ اصولگرایی نیست که بگوید ما به قانون احترام نمیگذاریم، با مفاسد اقتصادی نباید مبارزه شود، برای رای مردم ارزش و اعتباری قائل نیستیم. خب، اصولگرایان هم همین حرفها را میزنند. پس چه چیزی موجب میشود اصلاحطلبی از اصولگرایی جدا شود؟ متاسفانه این بزرگترین ضعف و خطای استراتژیک اصلاحطلبان بوده که نتوانستند هیچ خطمشی مشخصی برای جریان اصلاحات به وجود آورند.
نکته دوم به رهبری اصلاحات برمیگردد. واقعا معلوم نیست رهبر اصلاحات چه کسی، چه شخصیتهایی و یا چه نهادی است؟ آقای خاتمی به عنوان رهبر سمبلیک جریان اصلاحات شناخته میشود. آیا اصلاحطلبان و جریان اصلاحات به عنوان یک جریان سیاسی و اجتماعی نباید یک رهبری مشخص و معین داشته باشند؟
* چرا معتقدید که وجود رهبری مشخص و معین ضرورت دارد؟ در این سالها اصلاحات به همین روش عمل کرده است؟
چون در جامعه ایران مسائل بسیار مهم سیاسی و اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، روابط خارجه و... اتفاق میافتد که یک جریان سیاسی باید در قبال آنها موضعگیری کند و ما متاسفانه این را، که در قبال مسائل مهم جامعه چنین موضوعی اتفاق بیفتد، از جانب اصلاحطلبان نمیبینیم.
آنچه که میبینیم و میشنویم این است که به فرض آقای تاجزاده، کرباسچی، خاتمی، مرعشی، عارف و... یک مطلب را مطرح میکنند؛ این نمیشود. باید یک رهبری مشخص وجود داشته باشد که در قبال مسائل مهم جامعه اظهارنظر کند. این دو اشکال و دو ضعف اساسی جریان اصلاحات است.
در عین حال جریان اصلاحات ظرف سه سال گذشته، در عمل هم با دو بحران اساسی مواجه شده که عملا این جریان را فلج کرده است. بحران اول عملکردِ ناکارآمدِ فراکسیون امید است که در آخرین اقدام و ضربه از راهیابی آقای علی مطهری به هیاترئیسه مجلس جلوگیری کرد. برای عملکرد بیش از یکصد نمایندهای که چه بخواهیم، چه نخواهیم با اعتبار جریان اصلاحات به مجلس شورای اسلامی راه یافتهاند، بهترین لغتی که میشود به کار برد چیزی حدود صفر است. اینکه دلمان را به این خوش کنیم که رفتن نمایندگان فراکسیون امید به مجلس دهم باعث شد تندورها و جبهه پایداریها نتوانند به مجلس دهم راه یابند، درست است، اما به هر حال رایدهندگان بیشتر از اینها انتظار داشتهاند. وقتی بررسی کنیم میبینیم فراکسیون امید کوچکترین و کمترین موضعگیری در قبال مسائل مهم جامعه نداشته و این به هیچ شکل برای رایدهندگان قابل توجیه نیست.
بدتر از فراکسیون امید عملکرد دولت آقای روحانی بود که آن هم مصیبت دیگری به اصلاحطلبان وارد کرد. به هر حال اصلاحطلبان، چه بخواهند و چه نخواهند، نمیتوانند دستشان را از دولت روحانی بشویند و به رایدهندگان بگویند به ما مربوط نیست. اینکه آقای روحانی و محمود واعظی چه میگویند، به کنار، اما واقعیت امر این است که اگر حمایت قاطع، جدی و همهجانبه و تلاشهای چهرههای اصلاحطلب نبود، آقای روحانی ۱۰ درصد آن ۲۴ میلیون رای را هم به دست نمیآورد. بالای ۸۰ درصد از ۲۴ میلیون رای آقای روحانی مدیون حمایت اصلاحطلبان از او بود. به همین خاطر است که با وجود مصیبتها و ضعفهای دولت روحانی و اینکه او به مطالبات ۲۴ میلیون نفر پشت کرد، مردم بیش از آنکه این مسائل را به حساب شخص روحانی بنویسند آن را به حساب اصلاحطلبان مینویسند و این درست هم هست، چون ۲۴ میلیون نفر به اعتبار اصلاحطلبان رفتند و به آقای روحانی رای دادند.
* به وجود آمدن این وضعیت را برای جریان اصلاحات نشأت گرفته از چه چیزی میدانید؟
اینجا به مشکل جدیتر اصلاحطلبان ظرف دو سال گذشته میرسیم. آن هم این است که متاسفانه اصلاحطلبان نتوانستند در قبال دولت روحانی هیچ استراتژی مشخص و منسجمی را ارائه دهند. بخشی به کمپین پشیمانی پیوستند، بخشی سکوت کردند و بخش اندکی- که من خودم را هم جزو آن بخش اندک میدانم- ضمن پذیرش مسئولیت خود در قبال اینکه از مردم خواستیم به آقای روحانی رای دهند، در عین حال به صورت مداوم از آقای روحانی انتقاد و به او یادآوری کردیم که مطالبات ۲۴ میلیون نفر چه میشود؟
این نقشی بود که باید رهبری اصلاحات انجام میداد. رهبری اصلاحات به جای سکوت در قبال سوءعملکرد آقای روحانی باید قرص و محکم به مردم میگفت: اینکه پای صندوق رفتیم و به آقای روحانی رای دادیم، کار درستی بود. چون اجازه ندادیم که کشور دوباره به دست جریانی بیفتد که از ۸۴ تا ۹۲ قوه مجریه را در دست داشت و آن مصیبتها را بر سر کشور آورد. این شفافسازیها موجب میشد تا مردم بدانند که رفتنشان پای صندوق رای درست بوده است. در عین حال رهبری اصلاحات باید مرتب به آقای روحانی یادآوری میکرد که مطالبات مردم چه شد؟ اما ما چیزی جز سکوت از رهبری اصلاحات ظرف دو سال گذشته ندیدیم. رهبری اصلاحات در قبال خیلی از مسائل ظرف دو سال گذشته باید موضعگیری میکرد.
* منظورتان از رهبری جریان اصلاحات شخص سیدمحمد خاتمی است یا چهرههای شاخص این جریان؟
منظورم شخص آقای خاتمی و همه افرادی است که ما، خودشان و یا جامعه آنها را به عنوان اصلاحطلبان میشناسند. منظورم خاتمی، سعید حجاریان، موسویلاری و... است؛ جریانی که در جامعه به عنوان جریان اصلاحات شناخته میشوند. فقط آقای عارف و فراکسیون امید نبود که در قبال مسائلی که در دو سال گذشته اتفاق افتاد، سکوت کردند. رهبری اصلاحات هم سکوت کرد. رهبری اصلاحات باید مدام مطالبات بخشی از بدنه اجتماعی جریان خود مانند رفع حصر، زندانی سیاسی و... را به آقای روحانی یادآوری میکرد و میگفت: آقای روحانی شما نه تنها هیچ حرکتی در قبال زندانیان سیاسی انجام ندادید بلکه کارگران، دانشجویان، معلمان و... هم به آنها اضافه شدند.
باید به آقای روحانی فشار میآورد که کسر قابلتوجهی از ۲۴ میلیون نفری که به شما رای دادند، خواهان تنش در سیاست خارجی نیستند. باید به آقای روحانی میگفتند خیلی از موضعگیریهای سیاست خارجی ما در کشورهای دیگر مورد تایید آن ۲۴ میلیون نفری که به شما رای دادند، نیست. منتها جز سکوت چیز دیگری را از رهبری اصلاحات نشنیدیم. رهبری اصلاحات یک بار در این دو سال در قبال مسائل مهم و سرنوشتساز کشور اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و سیاست خارجی موضعگیری نکرد؛ بنابراین واقعا یک تحول اساسی باید در رهبری اصلاحات به وجود بیاید تا مشخص شود که خواسته و مطالباتش چیست.
* اگر بخواهید با توجه به همین صحبتها به بحران روبهروی اصلاحطلبان اشاره کنید، رهبری جریان اصلاحات بحران است یا نکاتی مهمتر از رهبری هم برای جریان اصلاحات وجود دارد؟
هم رهبری اصلاحات است که دچار مشکل اساسی است و هم اهداف و آرمانهای جریان اصلاحات هستند که مشخص نیست.
من حدود دو ماه پیش، بعد از اینکه آقای خاتمی در دیدار با فراکسیون امید گفتند مردم دیگر به تقاضای ما توجه نخواهند کرد تا در انتخابات شرکت کنند، نامهای سرگشاده به ایشان نوشتم که آقای خاتمی عزیز؛ زمان آن فرا رسیده و دیر هم شده که شما دموکراسیخواهی و آزادیخواهی را اصلیترین و بنیادیترین خواسته جریان اصلاحات کنید. یعنی ظرف سالهای آینده اگر از یک دهه هفتادی و هشتادی بپرسند که اصلاحات به دنبال تحقق کدام آرمان است که آن را از اصولگرایان متفاوت میکند، باید این پاسخ را بشنوند که فرق مهم اصلاحطلبان با جریانات سیاسی دیگر ایران این است که اصلاحطلبان به شدت به دنبال تقویت نهاد آزادی و دموکرسی در جامعه هستند.
اصلاحطلبان به شدت به دنبال این هستند که در کشور انتخابات آزاد برگزار شود و شورای نگهبان نتواند هر که را خواست رد صلاحیت کند. به دنبال حاکمیت قانون و استقلال قوه قضائیه هستند. اینها باید اهداف و آرمانهایی باشد که اصلاحات با آنها شناخته شود نه یکسری مقولات مبهم و کلی؛ بنابراین بنده هم بحران را در رهبری اصلاحات میبینم، یعنی افراد و اشخاصی که- چه آقای خاتمی و چه دیگران- به عنوان اصلاحطلبان در جامعه شناخته میشوند و هم بحران اساسیتر و مهمتر را در این میبینم که خواسته جریان اصلاحطلب بعد از دو دهه مشخص نیست و اصلاحطلبان ظرف دو، سه سال گذشته به جز سکوت و مماشات با اصولگرایان هیچ گام دیگری بر نداشتند.
* به نظر شما در حال حاضر رقیب جریان اصلاحات برای آینده این جریان کدام گروه است؟
هستند کسانی که قطع امیدکردن و سرخوردگی مردم را از جریان اصلاحات میبینند. این شعار اصلاحطلب و اصولگرا یک واقعیت تلخ است که برای اولینبار در دی ۹۶ توسط معترضین سر داده شد و تا به امروز ادامه پیدا کرده است. اما من رقیبی را برای جریان اصلاحطلب در سپهر سیاسی ایران نمیبینم.
* حتی خارج از ایران؟
حتی خارج از ایران. چون خارج از ایران تنها گروههایی که وجود دارند، براندازها و فرشگردها هستند که اینها در حقیقت از اینکه اصلاحطلبان به بنبست رسیدند و دچار بحران شدند، خوشحالاند. یعنی همه کسانی که معتقدند این نظام باید برانداخته شود و امیدی به اصلاح و تغییر از درون در این نظام نمیرود، اتفاقا خیلی خوشحال هستند، چون به مصداق آفتاب آمد دلیل آفتاب، شکست جریان اصلاحات را درستی نظریه خود میدانند.
به هر حال به جریانی که ظرف ۴۰ سال گذشته قدرتی را در دست داشته و ما امروز به عنوان اصولگرایان از آنها یاد میکنیم، امید زیادی نبود. اما به اصلاحطلبان امید داشتیم که بتوانند با تغییرات و با اصلاحاتی که درون نظام به وجود میآورند، راه را برای بقا و تفکیک آینده نظام هموار کنند. منتها با به بنبست رسیدن رهبری اصلاحات الان براندازها هستند که بسیار خوشحالاند و به صادق زیباکلام و امثال صادق زیباکلام که همچنان معتقدند تنها گزینه موجود اصلاح نظام است، میگویند دیدید اشتباه میکردید و این نظام اصلاحپذیر نیست؟ دیدید نمیشود از طریق سازوکارهای قانونی تغییری در این نظام به وجود آورد؟! الان آنها خیلی خوشحال هستند و بازارشان خیلی پررونق شده است.
اجازه دهید بدون رودربایستی به شما بگویم که امروز هم با عملکرد اصلاحطلبان و هم با عملکرد اصولگرایان دفاع از نظام و اینکه همچنان امید داشته باشیم نظام را میتوان اصلاح کرد، کار دشواری شده است. کما اینکه براندازها- در مناظرههایی که من با آنها دارم- خیلی راحت به من میگویند شما و همفکرانت در حال فریب مردم هستید تا مردم را پای صندوقهای رای بکشانید. کار شما هر چهار سال به چهار سال این است. شنیدن این جمله بسیار دردناک است. این منعکسکننده شکست جریان اصلاحات است. اما همچنان معتقدم که اصلاح نظام از درون تنها راه چاره است. من هر فکری را که بخواهد در جهت سرنگونی نظام باشد محکوم میکنم، چون معتقدم که ما به عقب خواهیم رفت.
* پس چرا بعد از سالها که برای این امر تلاش شده، محقق نشده است؟
اجازه دهید یک ملاک عددی بدهم. چیزی که برای صادق زیباکلام بسیار مهم است و باید سرلوحه جریان اصلاحات قرار گیرد، دموکراسی است. ریشه همه معضلات و مشکلات کشور اعم از مفاسد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، خطر جنگ با آمریکا و مشکلاتمان با عربستان و... را من ذیل کمرنگبودن نهاد دموکرسی در ایران خلاصه میکنم. معتقدم که داریم چوب کمرنگبودن آزادی و دموکراسی را در کشور میخوریم و تا این نهاد را تقویت نکنیم، نمیتوانیم وضعیت اقتصادی، اوضاع سیاست داخلی و سیاست خارجی را بهبود دهیم. روزبهروز ناامیدی، سرخوردگی، رکود، سقوط اقتصادی و مهاجرت تحصیلکردهها بیشتر خواهد شد.
نمرهای که من در حال حاضر به دموکراسی در ایران میدهم، بالطبع نمره بالایی نیست. به اندازه نروژ، هند، ژاپن و حتی به اندازه ترکیه هم نیست. من در مقایسه با همه این کشورها که نام بردم یک نمره ۱۰ یا ۱۱ میدهم. اما اگر این نظم نباشد، همین نمره ۱۰ یا ۱۲، مطمئن باشید که در فردای این نظام بالاتر نمیرود. بلکه یک، دو و سه میشود و مشخص نیست که چه زمانی دوباره به همین نمره ۱۰ و ۱۲ برسد. قدر مسلم این است که در کوتاهمدت جامعه به سمت تباهی، بیثباتی و هرجومرج میرود و آن نمره ۱۲ که امروز من به دموکراسی میدهم دستکم بعد از سقوط نظام و در کوتاهمدت خیلی کمتر خواهد شد. به همین دلیل من با تمام توان معتقدم که جریان اصلاحطلب و همه افرادی که آینده کشور برایشان مهم است باید تلاش کنند که ضمن حفظ نظام با تمام توان، بر تقویت بنیان دموکراسی در ایران بیفزایند.
* شما درباره بدون رقیب بودن جریان اصلاحات صحبت کردید...
بله، رقیبی ندارد. من هیچ جریان دیگری را در جمهوری اسلامی ایران نمیبینم که دموکراسیخواه باشد. رقبای پراکنده وجود دارد، معلمان و کارگرانی که اعتصاب میکنند، رهبران جنبشهای دانشجویی، برخی از روزنامهنگاران و برخی از روشنفکران هستند، اما اینکه یک جریان متشکل و سازمانیافته سیاسی و اجتماعی را بگوییم رقیب جریان اصلاحات است، نه، چنین رقیبی وجود ندارد. البته افرادی سعی میکنند خودشان را به عنوان جریان سوم مطرح کنند. مثلا آقای احمدینژاد اصرار زیادی دارد که خود را به عنوان جریان سوم مطرح کند. برخی از اصولگرایان که ناامید و سرخورده از جریان اصولگرا هستند و میبینند که اصلاحطلبان هم با بحران مواجه شدند، میخواهند خودشان را به عنوان جریان سوم مطرح کنند.
زمانی آقای قالیباف صحبت از نئواصولگرایی میکرد، زمانی هم آقای احمدینژاد میخواست خودش را به عنوان خط سوم مطرح کند. اینها هم متوجه شدهاند که مردم چقدر از جریان اصلاحطلب و اصولگرا ناامید و سرخورده شدهاند. میخواهند به نحوی سرشیر نارضایتی مردم را برای خودشان جمع کنند و بگویند که ما نه اصولگرا هستیم و نه اصلاحطلب. در واقع قصد دارند از این بغض و کینهای که مردم علیه هر دو جریان دارند بهرهبرداری کنند و آن را تبدیل به حمایت از خود کنند. ولی من هیچ شانسی برای این افراد نمیبینم نه برای آقای قالیباف و نه برای آقای احمدینژاد و نه برای هیچ شخصیت دیگری که میخواهد خود را به عنوان جریان سوم مطرح کند. جریان سومی نداریم فقط و فقط یک جریان میتواند ناجی سیاسی ایران از این وضعیت باشد. آن هم جریانی است که دغدغهاش برای آزادی و دموکراسی و هدفش ایجاد و تقویت نهادهای دموکراتیک نظام فعلی باشد.
* درباره کارگران، معلمان و... صحبت کردید من اینطور برداشت کردم که اگر رقیبی برای جریان اصلاحات متصور باشد نهادهای مدنی یا گروههای مردمی هستند که...
بله، این افراد به صورت پراکنده هستند.
* البته پراکندههایی که تعدادشان به نظر زیاد میآید.
زیاد است، ولی مثلا معلمان چطور در انتخابات شرکت کنند؟ یا مثلا دانشجویان؟ و یا در مورد سایر فعالان دیگری که یقینا محبوبیت اجتماعی زیادی دارند؟ این افراد چطور میخواهند در انتخابات شرکت کنند و لیست نامزد در تهران، رشت، اصفهان بدهند؛ بنابراین اینها تکستارههایی هستند که خیلی نمیتوانند جای احزاب و تشکلهای سازمانیافته سیاسی را بگیرند.
* اما میتوانند منفعل شوند که این اتفاق خیلی خطرناک است؟
بله، به عنوان مثال اگر به فرض محالتر شورای نگهبان این افراد را تایید کند، یقینا به طرز وحشتناکی اینها رای میآورند. معلمان در تهران، رشت، شیراز و اصفهان رای میآورند. منتها تعداد این افراد انگشتشمار است و از سازماندهی سیاسی لازم برخوردار نیستند.
* البته منظور من بدنه اجتماعی است که از نهادهای مدنی هر کدام حمایت میکند و اگر منفعل شود خطرناک است...
فعلا این افراد بنا ندارند در انتخابات شرکت کنند. هرگاه چهرهها و شخصیتهایی که مورد تاییدشان باشند بتوانند در انتخابات شرکت کنند، بله این افراد در انتخابات شرکت خواهند کرد، اما اینها دیگر حاضر نیستند به افرادی که رهبری اصلاحات و یا صادق زیباکلام بگوید، رای بدهند. این همه حرفی است که میخواستم بگویم.
* شما در مورد دموکراسیخواهی صحبت میکنید که باید به مرور زمان جا بیفتد. بعضی از اصلاحطلبان میگویند ما به هر قیمتی در انتخابات سال ۹۸ نباید شرکت کنیم. این را قبول دارید؟
بله. من قبول دارم و معتقدم اولین کاری که اصلاحطلبان باید انجام دهند این است که یک خواسته حداقلی را شامل چهرهها و شخصیتهایی که میخواهند در تهران، رشت، مشهد، شیراز و در مراکز استانها و شهرستانها و حوزههای انتخابی مقابل شورای نگهبان بگذارند. اگر شورای نگهبان اجازه نداد این حداقل در انتخابات شرکت کنند، اصلاحطلبان هم باید بگویند ما هم در انتخابات شرکت نمیکنیم.
* فکر میکنید این راه چاره بازگشت بدنه اجتماعی برای اصلاحطلبان است؟ به هر حال خروجشان از قدرت را استارت میزند...
نه. این شروع آن است و اصلاحطلبان به عکس ۹۶ و به عکس ۹۴، نباید به هر قیمتی حاضر شوند در انتخابات شرکت کنند. یک حداقلی را باید بگذارند و اگر نظام حاضر نشد این حداقل را برآورده کند اصلاحطلبان نباید برای شرکت در انتخابات اصراری داشته باشند.
* این به معنای خروج آنها از حاکمیت برداشت نمیشود؟
نه. به هیچوجه از حاکمیت خروج نکردند. چون اصلاحطلبان کارهای نیستند که بگوییم از حاکمیت خروج کردند.