صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

این فیلم نهم من است بنابراین دلم می‌خواست که نامش سمفونی نهم باشد، البته سمفونی نهم یا سمفونی مرگ نام اثری از بتهوون هم هست که گرچه با مضمون فیلم همخوانی دارد، اما تعمدا نمی‌خواستم نام سمفونی مرگ بر روی این فیلم گذاشته شود.
تاریخ انتشار: ۲۳:۵۷ - ۱۳ بهمن ۱۳۹۷

سمفونی نهم

کارگردان: محمدرضا هنرمند، تهیه کننده: زینب تقوایی

بازیگران: حمید فرخ نژاد، ساره بیات، محمدرضا فروتن، مهرداد صدیقیان، علیرضا کمانی، هدی زین العابدین و پژمان بازغی


داستان فیلم «سمفونی نهم» با دور تند

داستان فیلم «سمفونی نهم» مضمونی عرفانی دارد و درباره یک پزشک جراح به نام راحیل است که برای انجام تنها خواسته همسرش با مرد مرموزی ملاقات می‌کند اما با این کار سرنوشتش را برای همیشه تغییر می‌دهد. در خلاصه‌ی رسمی داستان این فیلم آمده است: «شاید عاشق شدن آخرین فرصت هرکسی برای آدم بودن است. شما هم موافقید؟»


نقد مسعود فراستی به فیلم سمفونی نهم

سمفونی نهم آخرین فیلم محمدرضا هنرمند، فیلم‌ساز نام‌آشنای سینمای ایران است که بعد از مدت‌ها دوری، او را به سینما بازگردانده است. هنرمند که قبلاً در آثاری، چون «مومیایی ۳»، «دزد عروسک‌ها» و «مرد عوضی»، روایتی طنز با چاشنی فانتزی را ارائه داده بود، با «سمفونی نهم»، یکسر به سراغ یک فضای فانتزی و نیمه سورئال رفته است که اتفاقاً بارقه‌هایی از طنز هم در روایت آن پیدا می‌شود.


سمفونی نهم، نه سمفونی مرگ!
هنرمند در مورد نامگذاری این فیلم گفت: این فیلم نهم من است بنابراین دلم می‌خواست که نامش سمفونی نهم باشد، البته سمفونی نهم یا سمفونی مرگ نام اثری از بتهوون هم هست که گرچه با مضمون فیلم همخوانی دارد، اما تعمدا نمی‌خواستم نام سمفونی مرگ بر روی این فیلم گذاشته شود.
 

روایت سمفونی نهم
«سمفونی نهم»، فیلم عجیبی است و قصه‌ای عجیب‌تر دارد. فیلم روایتش را از آخرین نبرد کوروش کبیر با سکا‌ها و زخمی شدنش در این جنگ شروع می‌کند. سپس به زمان حال می‌آید و راحیل (ساره بیات) را نشان می‌دهد که با کاماروی قدیمی خود، از جاده‌ای قدیمی و دورافتاده راهی سیرچ است. در میان راه راحیل بنزین تمام می‌کند و مرد مرموزی (حمید فرخ نژاد) به کمک او می‌آید.

در میان قصه راحیل، سری به امیرکبیر و آخرین ساعات زندگی‌اش می‌زنیم و حتی به آلمان و مخفیگاه هیتلر می‌رویم و در پایان، قصه تلخ عشق رابعه و بکتاش را می‌بینیم.

بن‌مایه و تم اصلی روایت «سمفونی نهم»، جذاب و جدید است و در فضای یکنواخت واقع‌گرای سینمای ایران، تجربه‌ای متفاوت محسوب می‌شود. هنرمند به‌خوبی توانسته با کمترین نشانه‌ها، بیشترین ارتباط را میان خرده روایت‌هایش برقرار کند و رفت‌وآمد‌های زمانی را برای بیننده جذاب نگاه دارد و سرنوشت تمامی آدم‌هایی که بیننده می‌داند چه خواهد بود را برایش مهم و حیاتی سازد.
 

هنرمند با روایت قصه‌هایی که ذاتاً جذاب هستند، از پرداخت قصه اصلی خود بازمی‌ماند و سرنوشت راحیل را به سیر فیلم‌نامه‌ای که ساختار چندان قوی ندارد، واگذار می‌کند و درنتیجه در نظر بیننده این سرنوشت چندان اهمیتی پیدا نمی‌کند. بازی ساره بیات، در نقش اصلی هم کمکی به بهبود رابطه بیننده با کاراکتر راحیل نمی‌کند، محمدرضا فروتن هم در نقش برادرشوهر حسود که قدم‌به‌قدم به دنبال راحیل است، نه فرصت می‌یابد که بازی ارائه دهد و نه از فرصت‌های اندکی که در اختیار کاراکترش قرار می‌گیرد استفاده می‌کند.

وقتی عزرائیل عاشق می‌شود

پرویز جاهد

محمدرضا هنرمند فیلمساز مرگ اندیشی است، اما مرگ اندیشی او از جنس برگمان یا درایر نیست بلکه کمی شبیه وودی آلن است. حدود ۳۰ سال پیش وقتی فیلم «زنگ ها»‌ی او را در جشنواره فیلم فجر دیدم، هم از موضوع آنکه مرگ بود و هم شیوه پرداخت فیلم خوشم آمد. بعد‌ها گویا هنرمند فیلم‌های دیگری هم پیرامون مرگ ساخت که من ندیدم. فیلم «سمفونی نهم» او در ادامه همان تم و همان حال و هوا ساخته شده است. فیلم با صحنه نبرد کوروش پادشاه هخامنشی با سکایی‌های بیابان نشین و مرگ کوروش شروع می‌شود و بعد به عصر مدرن امروز می‌رسد و زنی را نشان می‌دهد که جنازه شوهرش را که به قتل رسیده با اتومبیلش به ده زادگاه او می‌برد، اما در جاده با آدم‌ها و ماجرا‌های عجیبی مواجه می‌شود از جمله با مرد مرموزی که در واقع عزرائیل است و با او همسفر می‌شود. در طول سفر، عزرائیل از آدم‌های مشهوری مثل هیتلر، بردیا، امیرکبیر، رابعه خاتون و بکتاش که جان شان را گرفته برای زن تعریف می‌کند. «سمفونی نهم»، فیلمی جاده‌ای با مایه‌های کمدی است که در فضایی فانتزی و سوررئال می‌گذرد و یکی از ویژگی‌های آن خصلت زمان پریشی (آناکرونیستی) آن است که در فیلم «مسخره باز» همایون غنی‌زاده نیز به میزان قوی تری وجود دارد. آناکرونیسم یا زمان پریشی به معنی حضور یک شیء یا فرد مربوط به زمانی دیگر در یک دوره تاریخی غیر مرتبط با آن زمان است و در سینما نمونه‌های زیادی دارد که نمونه بارز آن ظاهر شدن جنگجوی تاریخی در زمان حال در فیلم «چریکه تارا»‌ی بیضایی یا فیلم «برزیل» تری گیلیام است. در «سمفونی نهم»، زن، علاوه بر عزرائیل که موجودی بی‌مکان و بی‌زمان است، با هیتلر و اوا براوون که بعد از سقوط فاشیسم در آلمان از دست عزرائیل جان به در برده‌اند و به سمت آرژانتین فرار می‌کنند (بر اساس شایعه‌ای تاریخی در مورد هیتلر) و در بیابان‌های ایران گم شده‌اند مواجه می‌شود.
از سوی دیگر، فیلم، آگاهانه یا ناآگاهانه، تا حد زیادی شبیه یکی از اپیزود‌های سریال فانتزی و علمی تخیلی امریکایی به‌نام «ساعت گرگ و میش» شده است، سریالی که راد سرلینگ در دهه شصت ساخت و از شبکه سی بی‌اس پخش می‌شد. در یکی از قسمت‌های این سریال، زنی به‌نام نن آدامز که تنها با اتومبیل خود از لس آنجلس به نیویورک سفر می‌کند، در راه مرد عجیب و مرموزی را می‌بیند که کنار جاده ایستاده و هر جا می‌رود او را دنبال می‌کند. بعد می‌فهمیم که آن مرد، مرگ بوده که آمده تا جان خانم آدامز را در جاده در یک تصادف مرگبار بگیرد.
به اعتقاد من، محمدرضا هنرمند از این ژانرها، نمونه‌ها و عناصر جذاب سینمایی بخوبی در «سمفونی نهم» استفاده کرده و فیلمی جذاب، هیجان انگیز و سرگرم‌کننده ساخته که جایش خیلی در سینمای بدنه ایران خالی است، اما مثل خیلی از فیلم‌های دیگر جشنواره، از جمله «زهر مار» مهران غفوریان و «تیغ و ترمه» کیومرث پوراحمد، جای نمایش آن در جشنواره نیست.


سمفونی نهم؛ سفری ناکام به دنیای مردگان
مازیار وکیلی

ساختن فیلم فانتزی در سینمای ایران برداشتن سنگ بزرگی است که از همان ابتدا نتیجه‌اش مشخص است؛ نزدن. جنونی است بی‌حاصل که سودی برای کسی ندارد. تماشاگر ایرانی سال‌های سال است که فیلمی به عنوان فانتزی در سینما‌های ایران ندیده و تصورش از فانتزی احتمالاً ارباب حلقه‌ها و هری پاتر است که بودجه ساخت هر کدام از این فیلم‌ها به اندازه گردش مالی چند سال سینمای ایران است و به واسطه همین هزینه هنگفت هم هست که کیفیت آن‌ها قابل مقایسه با هیچ فیلم فانتزی دیگری نیست. تلاشی که محمدرضا هنرمند برای ساخت فیلم سمفونی نهم کرده البته قابل تحسین است. اما وقتی شما در سینمایی کار می‌کنید که زمینه و زیر ساخت لازم برای ساخت چنین فیلمی را ندارد نتیجه فاجعه‌بار خواهد بود.

هنرمند سعی کرده با روایت داستانی فانتزی با حضور یک فرشته مرگ سرکی هم به گوشه و کنار تاریخ ایران بکشد و داستان امروزی‌اش با یک مضمون مشترک به تاریخ پیوند دهد و وجوه ملی فیلم را تقویت کند که در این امر ناموفق بوده. خط اصلی داستان فیلم نه جذاب است و نه نشانه‌ای از عشق درون خودش دارد. رفتار راحیل بیش از آن‌که بیانگر یک عشق پاک باشد جنون آمیز است و دیوانه‌وار و احمقانه. بردن جنازه پشت یک ماشین قدیمی به روستایی دوراُفتاده از جاده‌های فرعی اسمش هر چه باشد عشق نیست و حتی در فضای فانتزی فیلم هم منطقی به نظر نمی‌رسد. به خاطر همین غیرمنطقی بودن هم هست که ارجاعات فیلم به داستان عاشقانه رابعه و بکتاش یکسره بی‌معنی می‌شود. مثل ربط دادن اقدام دیوانه‌وار راحیل به حرکت همسر امیرکبیر که طبق وصیت امیر او را به کربلا برد تا خاک کند.


بیشتر ببینید: (تصاویر) حمید فرخ‌نژاد و ساره بیات در «سمفونی نهم»


از همه بدتر این‌که ارجاعات تاریخی فیلم هم یک دست نیست و مدام تماشاگر را گیج می‌کند. گاهی لحن فانتزی و کمیک پیدا می‌کند (صحنه خودکشی هیتلر و معشوق) گاهی شکل تاریخی به خود می‌گیرد (صحنه به قتل رساندن امیرکبیر در حمام فین کاشان) و گاهی بدل به داستانی عاشقانه می‌شود (ماجرای رابعه و بکتاش) این آشفتگی را حتی حضور یکسان فرشته مرگ هم نتوانسته رفع و رجوع کند. هر چه هنرمند تلاش کرده با نشانه‌گذاری‌هایی دقیق ارجاع‌های خودش به دوره‌های مختلف تاریخی را توجیه کند، اما چون این ارجاع‌ها با خط داستانی اصلی فیلم پیوند درستی نمی‌خورد بیشتر تماشاگر را گیج می‌کند. تماشاگری که در سینما‌های مردمی و اکران عمومی به تماشای سمفونی نهم می‌آید سرخورده از سالن سینما بیرون خواهد رفت. نه از چرایی کاری که راحیل برای شوهر مرحومش انجام می‌دهد سردرخواهد آورد و نه دلیل ارجاعات پی‌درپی فیلم را خواهد فهمید و نه از اجرای صحنه‌های تاریخی لذت خواهد برد.

هنرمند می‌تواند در زمان اکران عمومی فیلمش در مصاحبه‌های مختلف از درون‌مایه‌های مستتر در سمفونی نهم رمزگشایی کند و فیلمش را اثری بداند که تلاش می‌کند تصویر اُمیدبخش از لحظه مرگ به تماشاگر بدهد. اما مضمون اخلاقی پوسیده فیلم که سال‌هاست در سریال‌های مختلف تلویزیونی آن را به خوردمان می‌دهند همه تلاش‌های هنرمند به عنوان خالق اثر را به باد می‌دهد. فیلم از تعاریف سنتی از لحظه مرگ فراتر نمی‌رود. هرکس خوب باشد راحت و آسوده می‌میرد و هر کس که آدم بدی باشد هنگام مرگ رنج خواهد کشید. این وسط تماشاگر متعجب می‌ماند که چرا کارگردان تلاش کرده لحظه مرگ هیتلر را طنازانه اجرا کند و با مضمون اصلی فیلمش بجنگد. خود هنرمند هم فهمیده که چه سنگ بزرگی را در مقیاس سینمای ایران برداشته و این را هم خوب فهمیده که فیلمش کشش لازم برای تماشاگر آشنا به محصولات با کیفیت خارجی را نخواهد داشت پس سعی کرده هر چه بیشتر فیلمش را پُر کند از لحظاتی بی‌ربط که شاید آن لحظات فیلم را نجات دهد که دست آخر نتوانسته و سمفونی نهم برای بار چندم ثابت می‌کند که سنگ بزرگ در سینمای ایران علامت نزدن است.

هنرمند و سایر کارگردانان هم نسلش _همان‌هایی که هنوز از چنگال خط‌کشی‌ها و مرزبندی‌های ساده دهه شصت و هفتاد بیرون نیامدند_ در فیلم‌هایشان تلاش می‌کنند نسخه‌های سرراستی برای جامعه پیچیده امروز ایران بپیچند. فرقی نمی‌کند که فیلم‌هایشان یک درام سیاسی باشد (خانه کاغذی) یا یک ملودرام اجتماعی امروزی (سال دوم دانشکده من) همه این فیلم‌ها همچنان به لحاظ مضمونی ساده هستند و کهنه. حتی شعارهایشان تناسبی با ایران امروز ندارد. درام فانتزی/تاریخی هنرمند هم از این قاعده مستثنی نیست. فیلمی است کلیشه‌ای و نخ‌نما درباره مرگ که مدام تلاش می‌کند همان پیش فرض کلیشه‌ای از این اتفاق مهیب را دوباره برای تماشاگر بازگو کند. اگر می‌خواهی خوب بمیری، خوب زندگی کن. اما هنرمند هیچ‌گاه نمی‌گوید این زندگی خوب چگونه است؟ آیا آن قهوه‌چی پیر و تنها که به قتل می‌رسد و در نهایت به آرزویش که قرار گرفتن عکسش روی دیوار قهوه‌خانه است خوب زندگی کرده یا راحیل که در اقدامی دیوانه‌وار می‌خواهد جنازه شوهرش را بر پشت ماشین به روستایی دورافتاده برساند؟ یا اصلاً چرا سرهنگ که منطقی‌ترین حرف را می‌زند باید آدم بد داستان باشد؟

پاسخ این سوالات معلوم نیست. چون فیلم برخلاف ظاهر متفاوتش باطنی پوسیده دارد. جواب تمام این سوالات هم به صورت پیش فرض در ذهن فیلم‌ساز وجود دارد و او از قبل جواب‌هایی برای این سوالات پیدا کرده است. منتها جواب‌هایی که هیچ ربطی به تماشاگری که فیلم را می‌بیند ندارد و همین مسئله هم هست که در نهایت تماشاگر را گیج و سردرگم از تماشای چنین معجونی به بیرون سالن سینما می‌فرستد.

منبع: دیجی‌مگ


 

ارسال نظرات
بابک
۲۳:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۸
البته کارگردان در سکانس جنگ کوروش با سکاهای تورک حالا سهوا یا عمدا سانسور تاریخی نمودن....‌