صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

"اندک اندک جمعِ مستان می‌رسند... " چشم به در دوخته‌ام و ناگاه از جا کنده می‌شوم که: "شمس و قمرم آمد... وان کانِ زرم آمد" و وجودِ همگان بر دفِ کف‌های‌شان، کوبیده می‌شود؛ و بدین‌سان "استاد دکتر محمّدعلی موحد" قدم به تالار می‌گذارد.
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۵ - ۲۸ آذر ۱۳۹۷
"روزِ باران است"... مکان: تالارِ فردوسی دانشکده‌ی ادبیّاتِ دانشگاه تهران.

فرارو- سعید رضادوست، همه جمع شده‌اند زیر سقفِ نامی که هزار سال پیش از این نیز، ایرانیان را جمع و متّحد کرده بود. زندگی جریان‌یافته در جزءجزءِ زمان و "جمع باید کرد اجزا را به عشق. " "دست بر هر کجا نهی جان است. " "هر گوشه یکی مستی" در انتظارِ "لحظه‌ی دیدار" نشسته است و "گویی از شهپرِ جبریل درآویخته" است یا که "سیمرغ گرفته‌ست به منقار" او را. "در فضایی که مکان گم شده از وسعتِ آن"، نغماتِ شورانگیز موسیقی، همه را لبریز و سرشار ساخته است.

"اندک اندک جمعِ مستان می‌رسند... " چشم به در دوخته‌ام و ناگاه از جا کنده می‌شوم که: "شمس و قمرم آمد... وان کانِ زرم آمد" و وجودِ همگان بر دفِ کف‌های‌شان، کوبیده می‌شود؛ و بدین‌سان "استاد دکتر محمّدعلی موحد" قدم به تالار می‌گذارد.
 

مقرّر شده تا نخستین نشانِ عالیِ کمیسیون ملّی یونسکو به "بزرگ بخرد راد" مردی تقدیم شود که بیش از ۷ دهه، درختِ دانش و فرهنگ و هنر را آبیاری کرده و بدل به "بختِ جوان"ِ روزگار شده است. محمّدعلیِ موحد که "خوابِ آشفته‌ی نفت" را تعبیر کرد و "قانونِ حاکم" را "در هوای حق و عدالت" پرورده ساخت و پایِ "ابن‌بطوطه" و "فضل‌الله روزبهان خنجی" را به روزگار ما گشود و "مقالات شمس" را در مقولات مولانا نشان داد و آموختمان که "مبالغه‌ی مستعار"ِ روزگار، "هیاهو بر سرِ هیچ" است و باید دل در "شاهدِ عهدِ شباب" بست.
 
بینشِ خداوندگارِ ما موحّد، بیش از آن‌که در کارِ تصحیحِ متون و از جمله "مثنویِ معنوی" آید، به کارِ میوه‌چینانِ "درختِ معرفت"اش آمده و هر که ساعتی را در سایه‌سارِ آفتابِ او آسوده باشد می‌تواند گواهی می‌دهد که:

من مصحفِ باطل‌ام ولیکن
تصحیح شوم چو تو بخوانی
"مولانا"

امّا، آن‌چه بیش از همه در رخ‌دادِ دیروز مهم جلوه می‌کرد، انگشت نهادن دکتر موحد بر "نظام سترون آموزشی" و "سیستم استعدادکش" آموزش و پرورش و آموزش عالی ایران بود. او نه به "نقاطِ فانتزی‌گونه‌ی عرفانِ نظری"، نگاهی افکند و نه از شمس و عرفان‌پژوهیِ متداول، سخنی خاص به میان آورد.
 
اشاره‌ی مستقیم و مستند او به "پرسش‌های بی‌مایه و آشفته‌ی امتحانات مدارس" و "آزمون سراسری کنکور" و سپس نقد آن‌ها بود که نشان داد چگونه هنوز نیز با دانشی ژرف و بینشی شگرف، جزئی‌ترین واقعیّت‌های عینیِ انسان‌هایِ دارای "جان و استخوان و خون و گوشت و پوست" را درک می‌کند و از نظر می‌گذرانَد. موحّد، نیک دریافته است که چرا و چگونه، گلِ شور و شوقِ فرزندان این سرزمین می‌پژمرد و "گنجشک‌های جنگ و جیره‌بندی" پرپر می‌شوند. او حکیمانه، نبضِ سیستمِ آموزشیِ رنجورِ ایران را گرفته و همگان را به دقّت در این محتضر، فرامی‌خواند.

دیروز، مصطفی ملکیان با دقّتِ شگرف و شگفتِ همیشگیِ خویش، محمّدعلی موحد را هم‌سنگ و هم‌شانه‌ی خواجه‌نصیرالدّین توسی در تاریخِ دانش و فرهنگ و هنرِ ایران برشمرد. سخنی که نه لاف است و نه گزاف. برای تحقیق در این نکته کافی‌ست ساعتی در "باغِ سبز" تفرّج کرد و "قصّه‌ی قصّه‌ها" را خواند. بی‌گمان با همین اندک تلاش فهمیده می‌شود که چگونه یک نفر تا بدین پایه "موحّد" شده است.

"واحد کالالف" که‌بوَد آن ولی؟
بلکه صد قرن است آن عبدالعلی
"مثنوی شریف"

درباره‌ی دکتر محمّدعلی موحّد، بسیار چیز‌ها گفته‌اند که البتّه او همه‌ی آن‌ها هست و، امّا آن‌ها، همه‌ی او نیست. آن چیز‌ها "قطره‌ای بود جَنبِ" موحد. شاید بزرگ‌ترین مانعِ درکِ راستین و همه‌جانبه‌ی این نادره‌یِ روزگار، "معاصریّت" او باشد که بدل به حجابی شده بس ستبر. اگر غبارِ قرون بر نام و چهره‌ی موحّد نشسته بود، امروز همگان آرزو می‌کردند که "یا لیتنا کنّا معک"! و "کاش در روزگارِ آن بزرگ نفس می‌کشیدیم. " اگر "حجابِ معاصریّت" نبود اکنون شرح‌ها نوشته بودند بر سطرسطرِ پژوهیده‌ها و گردانیده‌هایِ او.

"کشفِ حجابِ معاصریّت"ام آرزوست...
ارسال نظرات