مدیسا مهراب پور در "بلاگ نماوا" نوشت: «مغزهای کوچک زنگزده» آخرین ساخته هومن سیدی را میتوان بهترین فیلم کارنامه کاری او دانست. فیلمی که بیشتر از حد انتظارمان ظاهرشده است و سیدی موفق شده شماری از اساسیترین ایراداتی را که به فیلمهای پیشینش و اصلاً شکل فیلمسازیاش وارد بود، در اینجا بهواسطه تجربههای پیشین و البته رسیدن به ره یافتی تازه در سینمای موردعلاقهاش تا حد زیادی در «مغزهای کوچک زنگزده» از میان بردارد.
سیدی پس از فیلم جالبتوجه اولش یعنی «آفریقا» که فضایی متأثر از فیلمهای مستقل آمریکایی داشت و خصوصاً تارانتینو و فینچر را به یاد میآورد، سراغ ساخت فیلم «سیزده» رفت. هرچند که «آفریقا» فیلم سرراست و جمعوجوری بود و بهعنوان یک فیلم اول نوید ظهور کارگردانی جالب را میداد، اما سیدی پسازآن سیری نزولی پیدا کرد. «سیزده» درباره پسربچهای در آستانه بلوغ و فهم بود که بهواسطه شرایط خانه و اختلافات میان پدر و مادرش، با یکسری جوان علاف و تا حدی خطرناک همراه میشد و زندگی را در چهارچوب دیگری تجربه میکرد و هم از حیث مضمونی و پرداختن به فضای ذهنی پسربچه در مواجهه با ریسکهای اجتماعی و هم به لحاظ کارگردانی و خلق تصاویر زیبا و مرعوبکننده فیلم جالبی محسوب میشد.
«سیزده» بیش از «آفریقا» هم وامدار سینمای آمریکا و البته تصویرسازی بصری آن بود و احتمالاً دلیل انتخاب شهرک اکباتان برای فیلمبرداری هم شباهتش به شهرکهایی بود که در فیلمهای نیویورکی میبینیم هم همین شبیهسازی میان فضای فیلمها بود.
«سیزده» کماکان با همه ضعفهایی که در فیلمنامه خود داشت کماکان امیدوارکننده مینمود تا اینکه نوبت به «اعترافات ذهن خطرناک من» رسید. فیلمی که نام هومن سیدی را وارد بازی بزرگان کرد و همزمان بر سر زبان مردم خصوصاً جوانان و تین ایجرهای دهه هفتادی انداخت. کسانی که بیش از همه با گیمهای کامپیوتری و تکنولوژی روز هالیوود بزرگشده و فهم بصریشان بر اساس با آنها تربیتشده بود و «اعترافات ذهن خطرناک من» به فهم بصریشان از باقی فیلمهای حاضر بر پرده نزدیکتر بود. هومن سیدی با انتخاب موضوع ویژه برای فیلم جدیدش که به اسید (ال اس دی) ربط پیدا میکرد، (این روزها صدای همین دهه هفتادیها را در خیابان زیاد میشنویم که در پیادهروها قدم میزنند و از علاقهشان به مصرف اسید یا کنجکاویشان برای امتحان کردن آن میگویند.) هم حرف تازه و قصهای جدید برای تعریف کردن پیداکرده بود که در سینمای رسمی کشور تاکنون حرفی از آن زده نشده بود و هم آن را در فرمتی نو با صحنهپردازیها، میزانسنها و فیلمبرداری بدیع و متصنعی ارائه کرده بود تا ذائقه تماشاگرش را بهکلی تغییر دهد.
«اعترافات ذهن خطرناک من» داستان درست و درمانی نداشت و میخواست نداشتههایش را در پس همین اعجابانگیزی و البته پیچهایی نهچندان ضروری و بهجا در فیلمنامه پنهان کند. کارگردان خودش هم مرعوب ایده و تصاویری که خلق کرده، شده بود و خودشیفتگی از سر و روی فیلم بالا میرفت. انگار که درست شبیه به تأثیر ال اس دی که همهچیز را دوستداشتنی و حیرتانگیز و رنگارنگ میکند، کارگردان هم با ساخته خودشهای شده باشد، فکر میکرد بهترین از این دیگر نمیتوان چیزی ساخت. خودشیفتگی را در سرتاسر این فیلم بیسروته میتوانید بهوضوح ببینید؛ اما این ایراد بزرگ «اعترافات ذهن خطرناک من» و آنچه ما را از سیدی ناامید میکرد نبود.
مشکل اصلی درست در همین ظاهر خوش آب و رنگ فیلم بود که هر گوشهاش انگار از فیلمی دیگر در تاریخ سینمای آمریکا به جهان فیلم ورود کرده بود. نهتنها در میزانسن یا حرکت دوربین که حتی منطق و سیر فیلمنامه و یا دیالوگهای بازیگران هم آمریکایی-هالیوودی طراحیشده بودند، البته در سطح نازلتر از هالیوود یا سینمای مستقل آمریکا. بسیار نازلتر.
در «خشم و هیاهو» انگار که خود کارگردان به الکن بودن زبان فیلم قبلیاش پی برده باشد، سعی کرد با داستانی که برای بسیاری، این بار فوتبالیهایمان نه دراگ بازها، آشناست فیلمی داستانیتر و البته به همان سیاق کارگردانی همیشگیاش بسازد. داستان خیانت یک خواننده معروف و کشته شدن همسرش که در پی آن روی میدهد در «خشم و هیاهو» دستمایه بهتری را برای سیدی فراهم کرده بود تا مجبور نباشد تهی فیلمش را زیر زرقوبرقهای اضافه و زیادهگوییها پنهان کند.
«خشم و هیاهو» هرچند صحنههایی بهیادماندنی داشت، اما هنوز هم از زیر سایه تأثیرات سینمای آمریکا بر ذهن و شکل فیلمسازی کارگردان جوان و خوشقریحه بیرون نیامده بود و کماکان بهترین صحنههایش در حافظه سینمایی تماشاگر حرفهای پیشتر جای خود را در فیلم دیگری داشتند.
بیشتر بخوانید: «مغزهای کوچک زنگزده» فاشیسم و فردیتزدایی
به شکل کلی آیا تأثیرپذیری یا حتی بیپردهتر بگوییم، کپی کاری از روی فیلمهای دیگر و خصوصاً آنها که بسیار محبوب هستند، اشتباه است یا فیلم را بیارزش میکند؟ مگر شهرام مکری که همین دهه هفتادیها او را، چون بت خود در سینما میستایند و حکم همان چوپان گله را برایشان دارد در فیلمهایش چه میکند؟ «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» را به یاد بیاورید که هرکدام از صحنههایش تعمداً شبیه به صحنه مهمی در تاریخ سینما بازسازیشده است. یا در نمونههای جدیتر غیر ایرانیاش مثلاً تأثیر وایلدر را بر کمدی رمانتیک سازان مهمی مانند جاد آپاتو میتوانید دریابید. بگذارید در اینجا نقلی از تارانتینو بیاوریم که در مصاحبهای درباره همین تأثیرپذیری فیلمهایش از تاریخ سینما میگوید: “وقتی از یه چیزی تو فیلم یا صحنهای خوشتون میاد، ادای دین و تأثیرپذیری و اینها حرف مفته، باید بدزدیش برای فیلم خودتون! ”
بله نفس تأثیرپذیری چه مستقیم باشد و کارگردان تعمداً به منبع ارجاع بدهد، چه دزدی باشد و اسمی از منبع به میان نیاید تا برای آنها که اصل جنس را ندیدهاند خود را اصل جا بزند، کپی کردن نه فیلمی را سخیف میکند و نه ارزش هنریاش را دستخوش تغییر میکند، حتی با یک بازسازی کامل و تمامعیار هم هیچ دو فیلمی شبیه به یکدیگر نخواهند بود و عواطف متفاوتی را در تماشاگر به وجود خواهند آورد.
اما در مورد فیلمهای سیدی این تأثیر از سینمای پرزرقوبرق و پیچیدهنما هالیوود در تصویرسازی، به دلیل همراهی با خودشیفتگی که گفته شد، بسیار آسیبزننده مینماید. فیلمهای او به همین واسطه همواره در حال خودنمایی بودهاند تا تماشاگر مرعوب تصاویر و فضا واقعی/خیالی فیلمها شود.
این تصاویر آنقدر خود را دست بالاگرفتهاند و فیلمساز آنقدر پرمدعا آنها را به تصویر کشیده که بهنوعی خود را فراتر از تماشاگر و شعور هنری بصریاش میداند و جامیزند تا با نمایش خود و مثلاً میزان ابهتش، فهم بصری تماشاگر را تحقیر کند و آن را به سلطه خود دربیاورد. این کپیکاری در فیلمهای سیدی همانقدر که سبب حیرت تماشاگر میشد، سرش را هم شیره میمالید و فیلمهای سیدی را دوستنداشتنی و توخالی و پرمدعا جلوه میبخشید.
اما درباره «مغزهای کوچک زنگزده» ... بهترین فیلم هومن سیدی تا این لحظه با اختلافی فاحش. فیلمی که بالاخره هومن سیدی را در قالب یک کارگردان خلاق معرفی میکند نه آرتیست انتلکت تازه به دوران رسیدهای که میخواهد شهوتش را به ال اس دی و توهم در فیلم خود سر تماشاگر خالی کند. نه کارگردانی که ادعا در فیلمهایش در بوق و کرنا میشود و چنان وانمود میکند که بهترین چیزی است که در سینمای ایران خلقشده و نه فیلم بینی که از فیلمهای آمریکایی خوشش میآید و هرچه را که با آن حال میکند برمیدارد و در فیلم خود جای میدهد تا آنچه مرعوبش کرده الباقی را هم مرعوب کند. هومن سیدی در «مغزهای کوچک زنگزده» بچهبازی و شاخوشانه کشیدنهایش برای سینما را کنار گذاشته و فیلمی ساخته که تمهیدات بصری عجیب غریبش قرار نیست از فرم فیلم بیرون بزند یا بیدلیل و بیخودی صرف جذاب بودن و زیبا بودن به کار گرفته شود.
سیدی بهخوبی فهمیده که این در هم تابیدگی فرم و داستان است که یک فیلم را خوب میکند و نه حرکت اعجابآور دوربین. او حالا خاشعانه و فروتنانه خود را به دامان سینما و داستان سپرده تا فیلمی را بسازد که هرچند در عمق خود بسیار تلخ و چرک است، اما تصنعی نباشد.
هرچند اعصاب خورد کن، اما تماشاگر را تحقیر نکند. مهمتر از همه اینها انگار او مفهوم فیلمسازی را بهعنوان کاری تیمی و در هماهنگی کامل میان اجزای مختلف فیلم درک کرده و بیش از هر فیلم دیگرش به این هماهنگی و درهم تنیدگی اجزا فیلم پایبند بوده است. حالا بعد از خاکبازیهای متعدد و خوب و بد هومن سیدی در این سالها میتوان «مغزهای کوچک زنگزده» را شروع مسیر منحصربهفرد فیلمسازی این جوان بااستعداد سینمای ایران دانست. جایی که خودش و سینمای موردعلاقه و چگونگی رسیدن به لحن آن را پیداکرده و باید فیلم به فیلم بیشتر تجربه کند و بیشتر در برابر عظمت سینما و جهان فانتزیاش سر تعظیم فرود بیاورد.