صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۷۶۲۳۰
مثلا در برهه‌ای از جنگ، عده‌ای در جبهه و پشت جبهه - بعضی از فرماندهان - علیه آقای محسن رضایی به عنوان فرمانده سپاه موضع گرفتند. در پادگاه ولیعصر (عج) شعار می‌دادند «خمینی بت شکن/ بت جدید رو بشکن»؛ مرادشان فرمانده سپاه بود. خب! این شعار در شرایط جنگ و اختلاف‌های در جبهه می‌توانست خیلی به ما آسیب بزند و لذا این جا امام وارد می‌شود و حتی بعد به آیت الله خامنه‌ای پیغام می‌دهد که به فلانی بگویید (یکی از نمایندگان دور اول مجلس) سرجایش بنشیند و الّا من یک جمله خواهم گفت!
تاریخ انتشار: ۱۵:۲۳ - ۱۴ مهر ۱۳۹۷
 
در آخرین روزهای تابستان، جماران با حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر ناطق نوری گفتگویی انجام داده است که در ادامه می‌خوانید:
 
آقای ناطق نوری! جنابعالی ۲۴ شهریور ماه ۱۳۶۷ مکاتبه‌ای با حضرت امام داشته اید که امام در ۲۸ شهریورماه پاسخی محبت آمیز به آن داده اند. امروز به بهانه سالروز این نامه با شما گفتگو می‌کنیم. این نامه در خصوص رأی به وزارت کشور آقای محتشمی پور در آن مقطع بوده است.
 
در ابتدا متن پرسش شما و پاسخ امام در پی می‌آید:

بسمه تعالی. محضر مقدس رهبر عظیم الشأن انقلاب، حضرت امام ـ. مدظله العالی‌

باتقدیم سلام و آرزوی طول عمر برای آن وجود مبارک، احتراماً معروض می‌دارد، همان طوری‌‎ ‎‌که مستحضر هستید در رابطه با رأی اعتماد به اعضای محترم دولت از حضرتعالی راجع به‌‎ ‎‌حجت الاسلام جناب آقای محتشمی، وزیر محترم کشور سؤالی شد که پاسخ آن، روز رأی گیری بین‌‎ ‎‌نمایندگان پخش و از تریبون مجلس خوانده شد و ایشان مجدداً به عنوان وزیر کشور انتخاب شدند‌‎ ‎‌لکن بعضی در سطح مجلس حتی از تریبون مجلس چنین منعکس نمودند: کسانی که به آقای محتشمی‌‎ ‎‌رأی مثبت ندادند مخالفت با فرمان شما کردند. چنانچه مصلحت بدانید بیان فرمایید آیا نظر مبارک رأی‌‎ ‎‌مثبت دادن به ایشان بود؟ و کسانی که رأی ندادند خدای ناکرده خلاف فرمان حضرتعالی که قهراً‌‎ ‎‌خلاف شرع هم هست عمل نمودند یا خیر؟

بسمه تعالی

جناب حجت الاسلام آقای ناطق نوری ـ. دامت افاضاته‌

با سلام، در جمهوری اسلامی جز در مواردی نادر که اسلام و حیثیت نظام در خطر‌‎ ‎‌باشد، آن هم با تشخیص موضوع از طرف کارشناسان دانا، هیچ کس نمی‌تواند رأی خود‌‎ ‎‌را بر دیگری تحمیل کند؛ و خدا آن روز را هم نیاورد. من تمام سعی خود را می‌نمایم که‌‎ ‎‌با نسبت مطلبی به من، کسی مظلوم نگردد. من شما را هم فردی متدین، متعهد، مبارز و‌‎ ‎‌دارای هوش سیاسی می‌دانم. برای من شما و آقای محتشمی فرقی ندارد. من هر دوی شما و همین طور همۀ دست اندرکاران صدیق نظام و تمامی افرادی که، چون شما قلبشان‌‎ ‎‌برای اسلام و ایران می‌تپد را فرزندان اسلام و انقلاب می‌دانم. همه باید سعی کنیم تا روح‌‎ ‎‌وحدت و پاکی را بر محیط کارمان حاکم گردانیم، تا بتوانیم تمامی قدرت‌ها و ابرقدرت‌ها را‌‎ ‎‌به زانو درآوریم. باید تلاش کنیم زهد و قدس اسلام ناب محمدی را از زنگارهای‌‎ ‎‌تقدس مآبی و تحجرگرایی اسلام امریکایی جدا کرده و به مردم مستضعفمان نشان دهیم. ‎ ‎‌ما اگر توانستیم نظامی بر پایه‌های نه شرقی نه غربی واقعی و اسلام پاک منزه از ریا و‌‎ ‎‌خدعه و فریب را معرفی نماییم، انقلاب پیروز شده است. توفیق جنابعالی رااز خداوند‌‎ ‎‌متعال خواستارم. والسلام علیکم و رحمة الله.

۲۸ / ۶ / ۶۷‌

روح الله الموسوی الخمینی‌

در این نامه فراز‌های مهمی در خصوص نگاه حضرت امام به اهمیت و جایگاه رای دادن و رای گیری وجود دارد مانند آن که «در جمهوری اسلامی ... هیچ کس نمی‌تواند رأی خود‌‎ ‎‌را بر دیگری تحمیل کند؛ و خدا آن روز را هم نیاورد.» و همین طور نگاه رهبر کبیر انقلاب اسلامی به جریان‌های فعال آن دوران وجود دارد که نشان می‌دهد کاملا برابر به آن‌ها می‌نگریستند. کما این که در آن نوشته اند من به همه کسانی که در این چهارچوب قرار می‌گیرند علاقه دارم.

در خصوص حضرتعالی عنوان می‌کنند که شما را دارای هوش سیاسی می‌دانم»؛ و این برای ما خیلی مهم است. چرا که امام عناوین اشخاص را سخت گیرانه بیان می‌کردند و این طور نبود که برای این که صرفا دل کسی را خوش کنند، تعبیر را به کار ببرند. گفتگو را از اینجا شروع می‌کنیم؛ قبل از این که وارد اصل این موضوع شویم سوالی که پیش می‌آید این است که با توجه به این که ایشان رهبر انقلاب و جمهوری اسلامی با آن جایگاه و محبوبیت بودند، اصل نگارش چنین نامه و طرح سوال بسیار جالب است. شاید اینگونه به نظر برسد که وقتی فردی مثل امام در جامعه حضور دارد و احساس می‌شود نظر ایشان به موضوعی مثبت یا منفی است، دیگر چه جای شبهه و سوال؟! می‌خواهم بدانم چرا این نامه نوشته شد؟ انگیزه نوشتن آن چه بود؟ چه فضایی بین شما و امام وجود داشت که این امکان را فراهم می‌کرد که چنین نامه‌ای را بنویسید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
با تشکر از شما و دوستان که تشریف آوردید و با طلب علو درجات برای امام از خداوند تبارک و تعالی و همه شهداء.

وقتی دوران وزارت کشور من به اتمام رسید، در انتخابات میان دوره‌ای مجددا به مجلس رفتم و بحث رأی اعتماد به آقای محتشمی مطرح بود، در میان دوستان -که الان در جناح بندی‌ها اصلاح طلب و اصول گرا می‌گویند و آن روز به چپ و راست معروف بودند- عده‌ای موافق و عده‌ای مخالف بودند.

شایعه‌ای در مجلس شنیده می‌شد که نظر امام این است که به آقای محتشمی رأی داده شود. طبیعتا این امر دو ضرر داشت، یکی این که سطح امام رحمت الله علیه را پایین می‌آورد تا حدی که امام در مسائل ریز دخالت کند و بگوید به چه کسی رأی بدهید و به چه کسی رای ندهید؛ دیگر اینکه مجلس از اعتبار می‌افتاد. اگر رهبری نظام بگوید به چه کسی رای دهید، همه مکلفیم که اطاعت کنیم و این دیگر رأی نیست. به این صورت هم دموکراسی، امام و مجلس زیر سوال می‌رفت. من دیدم چنین نسبتی را به امام و انقلاب و مجلس دادن جفاست؛ در حالی که امام اصلا در این مسائل ریز وارد نمی‌شد.

به ذهنم رسید که بهترین راه این است که به نوعی موضوع را به گوش امام برسانم. چه طور به گوش ایشان برسانم که در عین حال بتواند پاسخی داشته باشد که همه را از این اتهام دور کند؟! دیدم بهترین راه این است که نامه‌ای بنویسم.

بالاخره آن نامه را من نوشتم و ایشان هم با بزرگواری جواب دادند. بر اساس پاسخ در می‌یابیم که ایشان هیچ تفاوتی بین گروه‌ها و جناح‌ها نمی‌گذارد. اولا فرمودند: هردو شما (من و آقای محتشمی) انقلابی و دارای هوش سیاسی هستید و ثانیا بر عدم تحمیل رأی به نمایندگان تأکید می‌نماید.

اثر نامه در مجلس چه طور بود؟ همان زمان رسانه‌ای یا علنی شد؟
من به دوستان گفتم و همه در جریان قرار گرفتند؛ اما برای انتشار به رسانه‌ها ندادیم و مصاحبه‌ای در مورد آن انجام نشد.

واقعا می‌خواستم خودم و دوستانم تکلیفمان را بدانیم. در مجلس عنوان می‌کردند نظر امام این است و من می‌گفتم نظر امام این نیست و کسی حق ندارد رأی و نظر خودش را تحمیل کند

آن دوستان که قبل از آن نظر خودشان را تحمیل می‌کردند، بعد از این نامه چه واکنشی نشان دادند؟
دیگر بحث خاصی نداشتند و من هم دیگر تعقیب نکردم.

نکته‌ای که من در سوالم روی آن خیلی تاکید دارم، نوع رابطه است؛ امام چهره‌ای خیلی کاریزماتیک، محبوب و کسی که کل ملت را پشت سرش داشت و حتی اشاره او می‌توانست مردم را بسیج کند؛ حتی اگر مقصود خود را مستقیما به زبان نیاورد! و اینگونه خیلی از کسانی را که مخالف ایشان هستند سر جایشان بنشاند. اما می‌بینیم در این قضیه این طور نبوده و به راحتی سوال می‌شود و ایشان پاسخ بی طرفانه می‌دهند. سه سال قبل از این قضیه، داستان ۹۹ نفر بوده است که ۹۹ نفر مخالف نظر ارشادی صریح حضرت امام قرار می‌گیرند. می‌خواهم تحلیل این رویکرد و رفتار امام در رهبری را از زبان شما بشنوم که چرا با وجود این وزانت به قول شما اصلاً وارد جزئیات نمی‌شدند و در این نامه هم تاکید دارند که هیچ کس نمی‌تواند نظر خود را بر دیگری تحمیل کند.
ببینید روش امام رحمت الله علیه در همه دوره رهبری شان این طور است؛ مگر جایی که احساس کند اصل نظام و یا حاکمیت به خطر می‌افتد.

مثلا چه؟
عرض می‌کنم، ایشان معمولا دخالت در جناح بندی‌ها نمی‌کرد و قائل بود که اگر گروه‌ها نگاه‌های مختلف هم داشته باشند نه تنها ضرر ندارد بلکه مفید هم هست؛ به همین دلیل هم وقتی مجمع روحانیون از جامعه روحانیت جدا می‌شوند تا بتوانند جوانان بیشتری را جلب و جذب کنند، امام موافقت و تائید می‌کند و بعدا هم هر دو گروه را به طور یکسان با آغوش باز می‌پذیرد و تا زمانی که در قید حیات بودند در این موضوع یکنواخت و یکسان عمل کردند و قائل بودند که تضارب افکار و اندیشه‌ها می‌تواند عامل رشد جامعه باشد؛ این نگاه ایشان بود.

بنابراین، آن جا‌هایی که کلیت نظام و یا منافع ملی به خطر نمی‌افتاد ایشان دخالت نمی‌کرد، اما آن جا‌هایی که احساس خطر می‌کرد وارد می‌شد؛ البته شاید دیگران تشخیص نمی‌دادند خط قرمز است، اما ایشان تشخیص می‌داد و وارد می‌شد.

مثلا در برهه‌ای از جنگ، عده‌ای در جبهه و پشت جبهه - بعضی از فرماندهان - علیه آقای محسن رضایی به عنوان فرمانده سپاه موضع گرفتند. در پادگاه ولیعصر (عج) شعار می‌دادند «خمینی بت شکن/ بت جدید رو بشکن»؛ مرادشان فرمانده سپاه بود. خب! این شعار در شرایط جنگ و اختلاف‌های در جبهه می‌توانست خیلی به ما آسیب بزند و لذا این جا امام وارد می‌شود و حتی بعد به آیت الله خامنه‌ای پیغام می‌دهد که به فلانی بگویید (یکی از نمایندگان دور اول مجلس) سرجایش بنشیند و الّا من یک جمله خواهم گفت!

شما می‌دانید که این عبارت «و الّا یک جمله...» امام تا آخر عمر مبارک ایشان یکبار هم اتفاق نیفتاد، اما همین عبارت همه چیز را حل می‌کرد.

اینجا بحث جنگ و فرماندهی است و تشتت نیرو‌ها می‌تواند به کشور آسیب بزند؛ لذا امام وارد می‌شود و جلوی آن را می‌گیرد.

یکبار هم در مجلس ۸ نفر در همان قصه معروف به «این تذهبون...» وارد شدند. خب! از یک طرف بالاخره یک نماینده حق دارد از وزیر خارجه سوال کند و آن‌ها آمدند از وزیر خارجه راجع به قضیه مک فارلین سوال کردند، اما چون موضوع مهم بود و منافع ملی کشور در کار بود، ایشان جواب محکمی داد و گفت که صدای شما از رادیو اسرائیل بدتر است. (ر. ک: صحیفه امام، ج. ۲۰، صص ۱۶۱، ۱۶۲)

خب! این جا امام برخورد می‌کند، زیرا احساس می‌کند که منافع ملی مطرح است و خط قرمز است که البته آن بندگان خدا هم نظر امام را نمی‌دانستند.

عده‌ای از آن افراد از دنیا رفتند و بعضی از آن‌ها هنوز هستند؛ یکی از این‌ها در مجلس بعدی کاندیدا شد و رای آورد در مجلس به اعتبارنامه اش اشکال کردند که تو مشمول آیه شریفه «این تذهبون» هستی و صلاحیت نداری. ایشان خیلی خوب دفاع کرد و گفت که ما طبق قانون اساسی وظیفه داشتیم سوال کنیم و سوال کردیم. ما که نمی‌دانستیم نظر امام چیست؛ که اگر می‌دانستیم حتما سوال نمی‌کردیم و بنابراین ما خلاف شرع و خلاف نظر امام انجام نداده ایم و بعدا هم که ایشان نظرشان را فرمود، ما کنار کشیدیم.

این اتفاق برای من هم افتاده است؛ در اوایل جنگ بنی صدر رئیس جمهور و جانشین فرمانده کل قوا بود. او در جبهه دستور عقب نشینی در محور هویزه داد، رزمندگان در محاصره قرار گرفتند. سید محمد حسین علم الهدی و دوستانش که همگی دانشجو بودند در آنجا به شهادت رسیدند.

من آن زمان در یک سخنرانی که در دانشگاه داشتم، به بنی صدر انتقاد کردم که چرا دستور عقب نشینی دادی و اگر دادی چرا به رزمندگان اطلاع ندادی که محاصره نشده و به شهادت نرسند. مضمون سخنرانی این بود.

اما امام تشخیص داد که او جانشین فرمانده کل قوا و رئیس جمهور است و در جبهه نباید تضعیف شود. البته مرحوم آقای منتظری هم به این موضوع اعتراض کرده بود. امام پس از این مواضع، سخنرانی کرده و فرمودند: (نقل به مضمون)، آن‌هایی که در جنگ مسئولیت ندارند حواسشان جمع باشد دخالت نکنند و بعد خیلی لطیف گفته بودند «ناطق ها»؛ ناطق‌ها دو معنا دارد یکی معنایش این است که سخنران‌ها و در عین حال هم خواست که به من هم کنایه بزند.

می‌بینید که امام وقتی احساس می‌کند لازم است؛ وارد می‌شود. البته بعد از آن موضوعی پیش آمد که بدنیست برایتان بگویم. پس از این فرمایش امام در مسجدی سخنرانی داشتم وسط سخنرانی جوانی بلند شد و گفت: آقای ناطق شما در یک سخنرانی به بنی صدر انتقاد کردید و امام پاسخ شما را آنگونه گفتند، بالاخره شما در خط امام هستید یا نیستید که امام این طور انتقاد کرده است؟! گفتم، احسنت خیلی سوال خوبی کردید بفرمایید بنشینید تا من جواب شما را بدهم.

خدا کمک کرد و گفتم پسرم! شما آیین نامه رانندگی را خوانده اید؟ گفت: بله. گفتم در آیین نامه رانندگی نوشته که از چراغ سبز باید عبور کرد و در مقابل چراغ قرمز باید ایستاد، حالا اگر پلیس در برابر چراغ سبز گفت: بایستید حق تقدم با پلیس است یا با چراغ؟! گفت: با پلیس. گفتم اگر پلیس گفت: از چراغ قرمز عبور کنید حق تقدم با کیست؟ گفت، با پلیس. گفتم خیلی خوب! من نماینده ام و طبق قانون اساسی باید در مسائل وارد شوم. وقتی دیدم چراغ سبز است عبور کردم؛ بعد پلیس (که امام است) اعلام کرد که نه خیر! در این چراغ سبزتوقف کنید؛ ما هم گقتیم چشم از این به بعد توقف می‌کنیم.

ملت یک تکبیر گفتند و موضوع تمام شد.

نکته‌ای که وجود دارد این است که، چون شما در دوره حضرت امام هم نمایندگی مردم در مجلس را تجربه کردید، مشهور است که می‌گویند آن زمان فضای انقلابی حاکم بود. در توصیف، توجیه و تبیین ده سال اول انقلاب می‌گویند فضای انقلابی بود. ما دیروز مصاحبه‌ای در مورد بحث جنگ داشتیم. می‌گفتند که آن زمان مثلا صحبت از مذاکره ضدانقلابی گری تلقی می‌شد وقتی فضا این طور بود و نسبت به شخص امام هم به طریق اولی این فضا حاکم بود، دست نهاد مجلس در قانون گزاری، در نطق و سوال و استیضاح چه قدر باز بود؟ چون هم فضا انقلابی بود و هم جنگ بود.
خیلی باز بود. ببینید امام واقعا به مجلس بهای بسیاری می‌داد، من از مجلس اول تا پنجم نماینده بودم فقط دو سال آخر دوره اول و دو سال اول مجلس دوم وزیر کشور شدم.


شما بعد از میان دوره‌ای یعنی بعد از ۷ تیر به مجلس آمدید.
نه من بعد از دوران وزارت کشور به مجلس رفتم. حالا این را که گفتید جالب است ماجرائی را تعریف کنم که حکایت از هوش و تیزبینی امام دارد.

بعد از این که از وزارت کشور کنار آمدم، در خانه بودم، مرحوم آقای شیخ عبدالعلی قرهی که انسانی عارف و زاهد و دوست صمیمی حضرت امام بود و به یاد دارم که در مدرسه علوی وقتی خدمت امام بودیم، چون مدیریت امور دست من بود، امام روزی بین دو نماز مرا صدا زد؛ من آمدم جلو و نشستم. ایشان فرمود که این آقای شیخ عبدالعلی از بهترین دوستان من است؛ ایشان می‌آید اینجا و دیگران او را نمی‌شناسند؛ هروقت آمد معطل نشود.

خب ایشان پدر باجناق من مرحوم حاج شیخ حسن قرهی بود. ایشان را می‌شناختم. آقای شیخ عبدالعلی اصلا سیاسی نبود، بسیار انسان عارف، زاهد و متدین که در سیاست وارد نمی‌شد. در دفتر امام بود و بعد از فوت امام هم دفتر آقای بهجت بود. من وقتی از وزارت کشور کنار آمدم متوجه شدم آقای آشیخ عبدالعلی یک بار که خدمت امام رسیده به ایشان عرض کرده بود که آقای ناطق حیف است که بعد از وزارت کشور در خانه بماند، خوب است که از او استفاده شود. امام با آن هوش سیاسی فرموده بودند که شما نمی‌خواهد فکر آقای ناطق باشید او به مجلس می‌رود! این در حالی بود که هیچ بحثی در این مورد مطرح نبود و اتفاقاً در آن انتخابات میان دوره ای، رقابت بسیار جدی بود، اما پیش بینی امام محقق شد.

امام رحمت الله علیه به مجلس به عنوان رکن اصلی انقلاب در همان شرایط انقلابی خیلی بها می‌داد. هر مساله مهمی که رخ می‌داد امام آن را به مجلس ارجاع می‌داد. در مسأله گروگان‌های آمریکایی وقتی بحث این شد که این مساله به چه نحوی حل شود؛ امام موضوع را نه به دولت ارجاع می‌دهد نه به قوه قضائیه، می‌فرماید که؛ مجلس ماجرای گروگان‌ها را بررسی و حل کند.

من هم در آن گروهی که برای حل موضوع انتخاب شدند، بودم. این گروه با همکاری دولت شهید رجایی موضوع را بررسی کرد. این نشانه بها دادن به مجلس است و موارد دیگری هم هست که حکایت از این دارد که ایشان خیلی به مجلس بها می‌داد.

در حکمی هم که امام به فق‌های شورای نگهبان داده است این موضوع هست که کمال بی نظری، عدم جهت گیری خاص و تقوای الهی را در نظر بگیرد؛ به خاطر اهمیت مجلس. تکیه امام بر مجلس خیلی زیاد است.

امام تا مدت‌ها هم روی دو سوم آراء هنگام اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان ایستادگی کردند.
بله، ببینید همه را به مجلس ارجاع دادند؛ لکن در بعضی موارد می‌فرمودند: مجلس با دو سوم آراء تصویب کند.

مواردی مثل این که مبادا نظر امام این باشد یا نباشد در پیشنهاد و تصویب طرح و لایحه اتفاق می‌افتاد؟
این خیلی پیش نمی‌آمد ممکن بود بعضی‌ها به خاطر مسائل سیاسی مثل همین مورد بخواهند برای تثبیت نظر خود از امام خرج کنند لکن خود امام این چنین نبود.

در مثالی که درباره سئوال از وزیر خارجه زدید، شاید بعضی‌ها این شائبه و شبهه را مطرح بکنند که، چون آن افراد سئوال کننده به اصطلاح راستی بودند امام این طور به آن‌ها تشر زده است.
این را اولین بار است که من می‌شنوم. امام واقعا این طور نبود، بحث منافع ملی مطرح بود و گرنه از آقای ولایتی مثل بقیه بسیار سوال می‌شد؛ امام با کسی عقد اخوت نبسته بود.

در موضوع بحث ۹۹ نفر که مطرح شد جالب است که بعد از آن امام با آن‌ها ملاقاتی داشته و ملاطفتی می‌کنند که مبادا مخالفت امام با آن‌ها دامنشان را بگیرد. این هم جالب است اگر شما خاطره‌ای از این دست دارید بفرمایید.
آن قصه ربطی به مجلس ندارد مربوط به کل نظام است. اتفاقا شیوه برخورد و تعامل آقای خامنه‌ای -به عنوان رئیس جمهور -با امام، نشان گر آزاداندیشی امام است؛ اینکه رئیس جمهور به خودش اجازه می‌دهد علی رغم نظر رهبری به نظر خودش عمل کند.

یعنی مسأله مولوی و ارشادی که من جز طرفدارانش بودم و الان هم هستم و امام آن را آموزش داد.

یعنی امام این فرصت را می‌دهد که رئیس جمهور صریحا در مشهد و در تهران در سخنرانی اش اعلام کند که من نظرم آقای موسوی نیست و حجتی برای معرفی ایشان به عنوان نخست وزیر ندارم.

اگر می‌خواهید ماجرای اختلاف نظر آقای خامنه‌ای و امام را درباره معرفی مهندس موسوی به عنوان نخست وزیر در دوره دوم ریاست جمهوری آقای خامنه‌ای را شرح دهم.

لطفاً شرح دهید.
این طور نبود که آیت الله خامنه‌ای امام را نشناسد؛ ایشان و مرحوم آقای هاشمی جزو شاگردان و ارادتمندان نزدیک و اصحاب سرّ امام هستند. اما آیت الله خامنه‌ای به خودش اجازه می‌دهد نظرش را بگوید هرچند نظر امام چیز دیگری باشد. ایشان می‌گوید من حجت ندارم؛ اگر امام حجت دارند امر کنند من انجام دهم.

امام در این قضیه خیلی عجیب و غریب عمل کرده است و می‌گوید «من امر نمی‌کنم». اما نظرم را می‌گویم

البته دخالت امام در این جا هم به خاطر مساله جنگ است. علت اصرار امام این بود که آقای محسن رضایی از جنگ آمده و گزارش داده که اگر مهندس موسوی تضعیف شود و یا مجددا انتخاب نشود، در جبهه‌ها دودستگی و اختلاف ایجاد شده و ما ضربه می‌خوریم. خب! اینجا بحث منافع ملی مطرح است؛ لذا امام می‌ایستند.

امام در قضایا نرم نرم وارد می‌شد؛ یعنی خاکریز به خاکریز. اول گفته بود که مثلا آقای مهندس موسوی باشد خوب است. بعد آقای خامنه‌ای ایستاد که من حجت ندارم؛ امام به دفتر فرمود که هر کس به دفتر زنگ می‌زند و نظر من را می‌خواهد بگویید نظر من مهندس موسوی است. این یک گام جلوتر آمدن است.

بحث خیلی داغ می‌شود. در مجلس هم علیه آیت الله خامنه‌ای و عده‌ای موضع می‌گیرند که ایشان دارد ضد ولایت فقیه می‌شود. من یک روز رفتم منزل مرحوم آقای هاشمی، عصر پنجشنبه بود، ایشان در حیاط نشسته بود و داشت برای خطبه‌های نماز جمعه اش مطالعه می‌کرد. خب ما با هم در حزب جمهوری اسلامی بودیم، و بعضی احساس می‌کردند که ما از مخالفین آقای مهندس موسوی هستیم.

من به آقای هاشمی گفتم که این قصه امام و آقای خامنه‌ای را یک جوری حل کنید، در جامعه بد شده است. امام روی مهندس موسوی اصرار داشت و آقای خامنه‌ای می‌گوید من حجت ندارم. امام اگر حجت دارد حکم کند.

مرحوم آقای هاشمی بلند شد، اول شروع به گریستن کرد، چون وضع خیلی بد شده بود، ازطرفی دلش برای آقای خامنه‌ای می‌سوخت که در این قضیه تحت فشار قرار گرفته و از طرف دیگر نظر امام این بود؛ و بعد به من انتقاد کرد و گفت که شما‌ها دارید آقای خامنه‌ای را بدبخت می‌کنید! گفتم به ما چه؟ من کاره‌ای نیستم آقای خامنه‌ای نظر خودش را دارد و می‌گوید من حجت ندارم. آقا اگر حجت دارند، حکم کنند.

مگر شما موضع گیری رسمی هم کرده بودید؟
خیر؛ من، چون قرار بود در دولت بعدی نباشم، نمی‌خواستم موضع بگیرم که این شائبه به وجود آید که، چون می‌داند در دولت بعدی نیست اینطور موضع می‌گیرد. ضمناً هنوز در دولت آقای موسوی بودم.

از لحاظ قانونی وزیر بودید.
بله، وزیر بودم. من گفتم که آقای هاشمی! آقای خامنه‌ای می‌گوید که من حجت ندارم امام اگر حجت دارد دستور بدهد حکم کند. آقای هاشمی گفت: همین جمله را خودت به امام بگو. من گفتم مشکل ندارم شما یک وقت ملاقات بگیر من می‌روم.

همان جا با هم صحبت کردیم که تنها بروم یا دو سه نفر شویم و تصمیم گرفتیم که حضرات آیات مهدوی کنی، یزدی و جنتی هم باشند.

کی تصمیم گرفت؟
خودمان. ما دو نفر تصمیم گرفتیم که اگر ایشان موافق هستند با هم برویم. خب امام این دوستان را قبول داشتند.

قبل از رفتن، ۴ نفری قرار گذاشتیم که جا نخوریم، چون در جلسه با امام، افراد زود جا می‌خورند؛ یعنی امام یک نگاه که می‌کرد، جذبه ایشان آدم را می‌گرفت، نمی‌توانست دیگر حرف بزند. گفتیم جا نخوریم با امام بحث کنیم.

رفتیم؛ مرحوم آقای مهدوی بالا و نزدیک به امام نشسته بود، ایشان اول صحبت کرد، بعد آقای جنتی و سپس آقای یزدی. من کوچکتر بودم و دم در روبه روی امام نشسته بودم. الان فکر می‌کنم که چه جراتی داشتم. گفتم، حضرت امام! اولا هرکس نخست وزیر شود من نمی‌خواهم وزیر کشور بمانم، این جا که حرف من تمام شد مرحوم آقای مهدوی کنی وارد حرف من شد و گفت: حضرت امام این آقای ناطق فاتحه خودش را خوانده است. من ادامه دادم ثانیا آقای خامنه‌ای می‌گوید من حجت ندارم و امام اگر حجت دارند حکم کنند. امام که اخم هایش در هم بود، نگاهی به من کرد؛ ذاتا امام از آدم‌های شجاع خوشش می‌آمد و به همین نسبت از ترسو‌ها بدش می‌آمد -من چند جا این موضوع را امتحان کردم- یک نگاهی به من کرد و گفت: من حکم نمی‌کنم و ادامه داد، اما به عنوان یک شهروند می‌توانم نظر خودم را بگویم. من نظرم مهندس موسوی است.

اینجا علی القاعده باید حرف‌ها تمام شود، این جمله امام خیلی هوشمندانه بود، اما قرار بود ما جا نخوریم؛ گفتم حضرت امام! شما که یک شهروند عادی نیستید، شما وقتی نظر می‌دهید کل کشور از آن متاثر می‌شود و غیر از آن کسی نمی‌تواند عمل کند؛ ایشان فرمود که من به عنوان یک شهروند اعلام می‌کنم غیر از مهندس موسوی هر کس باشد خیانت به اسلام است. این عبارت امام بحث را تمام کرد و ما جواب را گرفتیم.

چهار نفری بلند شدیم و امام بحث را تمام کرد و ما با یک ماشین نزد آقای خامنه‌ای رفتیم، من خودم رانندگی کردم. گفتیم که امام حکم نکرد، ولی یک جمله‌ای گفت که مهم‌تر از حکم است. فرمود: من به عنوان شهروند اعلام می‌کنم غیر از مهندس موسوی هر کس باشد خیانت به اسلام است. این موضوع بحث را حل کرد؛ لذا آقای خامنه‌ای وقتی آقای مهندس موسوی را در مجلس معرفی می‌کند باز هم به عنوان حکم تلقی نمی‌کند و می‌گوید اضطراراً معرفی می‌کنم.

امام که هرجا لازم می‌دیدند به تعبیر حضرت عالی صریح وارد می‌شدند چرا در این قضیه حاضر نشدند حکم کنند؟!
حکم دادن بار سیاسی فراوان دارد، نمی‌خواهد این طور هزینه شود. هوشمندانه عمل می‌کند، چیزی می‌گوید که هم عین حکم است هم حکم نیست.

چون شاید ایشان تبعات نظرشان را می‌داند.
‌می‌داند. اصلا ایشان اگر این جمله را هم نمی‌گفت: در جامعه با همان جمله که نظر من مهندس موسوی است غیر از این محقق نمی‌شد منتها این دیگر برای آقای خامنه‌ای حجت شد. او حجت را دارد و ایشان هم حکم نکرده است، جمع بین همه قضایا شد.
ارسال نظرات