صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۷۴۹۶۰
«وقتی از آن‌ها مدارک کافی جمع می‌کردم سپس هویت واقعی‌ام را فاش می‌کردم و از آن‌ها برای منتشر نکردن تصاویرشان پول‌های کلان می‌گرفتم. هفته‌ها می‌گذشت و من با این کسب و کار جدید و پردرآمد قید کار در نانوایی را زده بودم. مدام در گوشه اتاق نشسته و دنبال سوژه می‌گشتم. چندین پزشک، مهندس و افراد تحصیلکرده طعمه‌ام شده بودند و هر وقت پول کم می‌آوردم سراغشان می‌رفتم».
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۴ - ۰۲ مهر ۱۳۹۷
پسر جوان که برای فرار از سرخوردگی‌های زندگی می‌خواست یک شبه ره صد ساله را طی کند با اشتباهاتش آبروی دختری جوان را به حراج گذاشت.

به گزارش ایران، شرم داشت دور و برش را نگاه کند. با کمک سرباز همراهش روی صندلی نشست. روی پرونده‌اش نوشته شده بود؛ «نام: احمد/ جرم: کلاهبرداری، اخاذی، هتک حیثیت و...»

«احمد» سرش را زیر انداخته و شروع به صحبت کرد: از وقتی خودم را شناختم جز فقر و بدبختی هیچ چیزی ندیده بودم. با سختی فراوان دیپلم گرفتم، اما پدر ۸۵ ساله و مادر ۶۰ ساله‌ام، پیرتر از آن بودند که بتوانند کمکم کنند تا تحولی در زندگی‌ام رخ دهد. می‌خواستم به دانشگاه بروم، اما از آنجا که پول نداشتم قید تحصیل در دانشگاه را زدم.

پدرم سال‌ها به سخت زندگی کردن عادت کرده بود و مادرم نیز اعتراضی نداشت، اما مشکل اینجا بود که از ما می‌خواست مثل او زندگی کنیم، کنار خیابان دستفروشی کنیم و خلاصه به بدبختی و زندگی سخت راضی باشیم. اما من جوان بودم و دوست داشتم به آرزوهایم برسم.

به همین دلیل دنبال کار رفتم. بعد از کلی جست و جو در یک نانوایی مشغول شدم، اما حقوقم به سختی جوابگوی هزینه‌های خانه، پدر، مادر و خواهر و برادرهایم بود. کم کم خسته و دلزده شده بودم و هیچ دلخوشی نداشتم. این وضعیت ادامه داشت تا به پیشنهاد یکی از دوستانم گوشی هوشمند ارزان قیمتی خریدم و وارد شبکه‌های اجتماعی شدم.

همه چیز برایم جذاب بود، چون در این دنیای مجازی می‌توانستم براحتی خودم را در قالب آنچه آرزویش را داشتم به دیگران معرفی کنم. همه حرف‌هایم را باور می‌کردند و لازم نبود برای اثبات حرف هایم سندی ارائه دهم. در آن مدت با آدم‌های زیادی آشنا شدم. اینکه می‌توانستم فارغ از واقعیت زندگی‌ام و فقری که گرفتارش بودم با هر کسی از هر قشری صحبت کنم برایم جذاب بود. آنقدر گرفتار این دنیای رنگارنگ شده بودم که بیشتر ساعاتم را پای گوشی می‌گذراندم. کار به جایی رسیده بود که گاهی اوقات برای خرید شارژ تلفن همراهم نیز از این و آن پول دستی می‌گرفتم.

این اعتیاد ادامه داشت تا اینکه ساده لوحی کاربران این دنیای هزار رنگ، مرا به فکری پلید کشاند. اینکه دختران ساده دل را سر کار بگذارم و با قول و قرار‌های دروغین از آن‌ها کلاهبرداری کنم. مدتی بعد فکر دیگری به ذهنم رسید این بار تصمیم گرفتم سراغ مردان هوسباز و پولدار بروم. به همین خاطر تصویر دختر زیبایی را روی صفحه کاربری خودم گذاشتم و برای چند مرد ناشناس پیام دادم، بلافاصله پاسخ‌های متعددی دریافت کردم.

اخاذی از مردان هوسران
ارتباط من با این افراد فقط در حد نوشتن پیام بود، اما در کمتر از یک هفته آن‌ها با فرستادن تصاویر شخصی و گاهی غیراخلاقی درخواست ملاقات با من را داشتند. وقتی کار به اینجا رسید به این فکر افتادم که از این راه پول دربیاورم. وقتی از آن‌ها مدارک کافی جمع می‌کردم سپس هویت واقعی‌ام را فاش می‌کردم و از آن‌ها برای منتشر نکردن تصاویرشان پول‌های کلان می‌گرفتم. هفته‌ها می‌گذشت و من با این کسب و کار جدید و پردرآمد قید کار در نانوایی را زده بودم. مدام در گوشه اتاق نشسته و دنبال سوژه می‌گشتم. چندین پزشک، مهندس و افراد تحصیلکرده طعمه‌ام شده بودند و هر وقت پول کم می‌آوردم سراغشان می‌رفتم.

این شرایط ادامه داشت تا اینکه یک کارمند بانک در استانی دورافتاده را پیدا کردم. هنوز رابطه ما در حد آشنایی بود که یک روز پلیس دم خانه آمد و دستگیر شدم. از لحظه‌ای که در خودروی پلیس نشستم به این فکر بودم کجای کار اشتباه کردم که پلیس ردم را زده است.

تصورم این بود که آن کارمند بانک باعث دستگیری‌ام شده باشد. وقتی وارد اتاق افسر پرونده شدم، منتظر دیدن آن مرد بودم، اما در کمال بهت و حیرت یک زن را مقابلم دیدم. چهره‌اش برایم خیلی آشنا بود. او با تنفر نگاهم می‌کرد. کمی در چهره‌اش دقیق شدم و او را شناختم. همان کسی بود که من ماه‌ها با عکس‌هایش، از مردان اخاذی می‌کردم. آن لحظه آنقدر شرمنده شده بودم که حتی نتوانستم حرفی بزنم و فقط سرم را زیر انداختم که نگاهم به صورت او نیفتد. من به‌خاطر طمعکاری آینده‌ام را از دست دادم. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم آن حقوق اندک نانوایی شرف داشت به این پول‌های بادآورده‌ای که در این ماه‌ها به دست آوردم.
ارسال نظرات