آنهايي که دستي بر آتش فرهنگ دارند با نام محمدرضا بهشتي آشنايند. به اعتقاد او توجه ايراني ها به «عاشورا» بيش از آنکه به شيعي بودن آنان بازگردد به «ايراني» بودن آنان برمي گردد. «ايراني »هايي که به روايت او هميشه وجوه معنوي دين را پذيرفته اند با عاشورا نيز اينچنين برخورد کرده اند.
-عاشورا در ايران از ارزش هاي ويژه يي برخوردار است؛ ويژگي هايي متفاوت و متمايز از ساير کشورها و مليت هاي ديگر شيعه. شما اين نگاه متفاوت را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
آيين هاي سوگواري در ايران براي حضرت سيدالشهدا به يک آيين ايراني تبديل شده و اين موضوع از اهميت بسياري برخوردار است که يک آيين تا اين حد در فرهنگ ديگري ريشه پيدا کند و به يکي از آيين هاي آن فرهنگ تبديل شود.
در اين آيين نشانه هايي وجود دارد که اين نشانه ها، نکته بسيار مهمي را شهادت مي دهند؛اينکه در طول عمر 30ساله انقلاب جمهوري اسلامي ايران و حتي قبل از انقلاب، همواره بحث جدا بودن ايرانيت و اسلاميت به شکل رسمي يا غيررسمي مطرح بوده است. گروهي که به فرهنگ ايرانيت گرايش دارند، اسلاميت را مغاير ايرانيت مي بينند و به عکس افرادي که گرايش اسلامي دارند، ايرانيت را مغاير با فرهنگ اسلامي مي دانند و به نحوي براي تضعيف فرهنگ ايراني تلاش مي کنند. اما آيين سوگواري حضرت سيدالشهدا اين مساله را ثابت مي کند که فرهنگ ايراني و اسلامي از يکديگر جدا نبوده بلکه يکي هستند. در واقع فرهنگ ايراني و اسلامي درهم عجين شده است.
حال ممکن است اين سوال مطرح شود که فرهنگ ايراني پيش از اسلام وجود داشته است و چطور مي توانيم ادعاي يکي بودن اين دو را مطرح کنيم؟ در حقيقت واقعه کربلا و تعلق خاطري که ايراني ها نسبت به اين واقعه دارند، حکايت از درست بودن اين ادعا دارد و سوال ديگري مطرح مي شود که مقصود ما کدام جنبه اسلام است و چرا در فرهنگ ايراني واقعه کربلا تا اين حد اهميت دارد يا چرا شخصيت علي (ع) تا اين حد مورد توجه قرار مي گيرد؟ و همه اينها فقط در حوزه فرهنگي ايران اتفاق مي افتد و در خارج از ايران شاهد اينها نيستيم.
از جمله ويژگي هاي واقعه کربلا اين است که دين به وجه معنويت ظهور مي کند نه به وجه ظاهري. در اين باره مي بينيم که حتي اهل تسنن به حسين (ع) خرده مي گيرند که چرا چنين کاري انجام داده است زيرا بنا به ظواهر ديني قيام حسين بن علي را حتي مغاير با شرع اسلام مي دانند. سني ها اين مسائل را حتي در متون شان آورده اند، به طور مثال ابن خلدون اشاره مي کند «محرم خارج شدن از مکه خلاف شرع است» يا از آيه صريح قرآن شاهد مثال مي آورند که مي گويد «خودتان را به هلاکت نيندازيد»، پس از نظر ظاهري باز هم حرکت حسين (ع) حرام بوده است يا حتي در احکام فقهي ما گفته شده است اگر کسي جانش در خطر بود و شما در حال خواندن نماز بوديد، وظيفه داريد نمازتان را بشکنيد و جان آن شخص را نجات دهيد.
در صورتي که در ظهر عاشورا شاهد اين هستيم که نماز ظهر عاشورا خوانده مي شود و تعداد کثيري کشته مي شوند تا اين نماز برپا شود. در واقع دين در واقعه کربلا به وجه معنوي ظاهر شده يعني تلالو معنوي دين تجلي يافته است، در حالي که در بسياري از موقعيت هاي ديگر اين تلالو پوشيده بود.
در واقع در فرهنگ ايراني همواره وجه معنوي دين به وجوه ديگر اولويت داشته است. از همين رو وقتي ايراني ها با اسلام آشنا شده اند، اسلام را به وجه معنوي به جا آورده اند، درحالي که وقتي اسلام به خيلي از سرزمين هاي ديگر هم رفت وجه ظاهري آن پذيرفته شد. براي نمونه يکي از ويژگي هايي که در اهل تسنن وجود دارد، اين است که پيرو سنت پيامبر هستند. منظورشان از سنت پيامبر هم صورت ظاهر رفتاري است که پيامبر داشته اند، بنابراين براي وجه ظاهري اسلام اولويت قائل مي شوند تا به وجه معنوي آن. بايد به اين نکته توجه داشت که اين به اين معنا نيست که اهل تسنن وجه معنوي ندارند، بلکه مقصود اين است که اولويت آنها به وجه ظاهري است، اما در فرهنگ ايراني اولويت به وجه معنوي دين است.
ما شاهد اين هستيم که ايراني ها تمام شخصيت ها، رويداد ها و ويژگي هاي اسلام را به وجه معنوي در آغوش مي گيرند و از همين رو شاهد آن هستيم که تمام مذاهب و تمام شاخه هاي مذهبي که بعدها در اسلام پديد مي آيد، در ايران رشد يافته و مي بالند. گويي ايران سرزمين حاصلخيزي بود تا اين بذر در آن رشد کند. به طور مثال محل رشد تمام شاخه هاي تصوف يا فرقه شافعي ها که به اهل بيت ارادت بيشتري دارند، در ايران است. بنابراين وقتي مي گوييم واقعه عاشورا با فرهنگ ايراني پيوند دارد به آن دليل است که عاشورا با وجه معنوي قد کشيده است و ايراني ها آن را به جا آورده اند.
-به نظر شما آيا اين مساله که ايراني ها نمي خواستند پذيراي حکومت اعراب بر خودشان باشند، بر پذيرش عاشورا و اهميت آن موثر بوده يا دليل ديگري وجود دارد؟
دين را اينگونه نگاه کردن يعني دين را فقط براي دنيا دانستن در حالي که دين به وجه معنوي براي آخرت است. البته اين به آن معنا نيست که دين به دنيا توجه ندارد، چرا که دنيا هم بايد آباد شود ولي اصل اين است که انسان به آن جايگاه واقعي خودش برسد. اگر به تاريخ دين اسلام توجه کنيد، شاهد اين هستيد که ايراني ها هميشه حامل وجه معنوي دين بوده اند.
يعني هرجاي جهان که دين اسلام به وجه معنوي عرض اندامي داشته، يک ارتباطي با ايران وجود دارد. مثلاً در هنر که وجه معنوي دين محور توجه است ايراني ها نقش پررنگي دارند يا در عرفان و تصوف که فقط وجه معنوي دين را در نظر دارد، ايراني ها بيشترين نقش را در معرفي اين وجه داشته اند. مثل مولانا، حافظ، عطار، سنايي و غيره که اسلام را به وجه معنوي معرفي کرده اند، زيرا اين وجه براي ايراني ها آشنا بوده است.
-اين نگاه به واقعه عاشورا چگونه بود؟
ايراني ها قبل از اسلام طبع پذيرش وجه معنوي دين را داشته اند يعني در مواجهه با هر ديني يا وجه معنوي آن دين را قبول کرده اند يا پناهگاه آن دين ايران بوده است. براي نمونه به مسيحيت در سه قرن اول ميلادي نگاه کنيد. آن زمان مسيحيت يک دين مخفي بود و اگر مي فهميدند شخصي مسيحي است، او را مي کشتند يا وقتي مسيحي بودن اصحاف کهف آشکار شد، مجبور به فرار و پنهان شدن در غار شدند. يعني مسيحي ها در تمام سرزمين ها به سختي زندگي مي کردند به جز در ايران که مي توانستند مسيحيت خودشان را آشکار کنند تا جايي که قديمي ترين اثر مسيحيت که کليساي ننه مريم متعلق به قرن اول ميلادي است در اروميه قرار دارد چراکه ايران پناهگاه معنويت بوده است.
حتي خود حضرت مسيح مي فرمايند شريعت، شريعت موسي است و من آمده ام تا معنويت دين را احيا کنم و در حقيقت عيسي براي مسيحي ها معرف معنويت آيين يهود بود. از همين رو به ايران پناه مي آورند يا پيروان حضرت يحيي که پيرو شريعت موسي بوده اند، پس از کشته شدن حضرت يحيي به ايران پناه مي آورند. همچنان صائبين در ايران ساکن هستند. حتي خود قوم يهود وقتي کوروش بابل را فتح و يهودي ها را آزاد مي کند به سه گروه تقسيم مي شوند. گروهي که ظاهر دين را داشته اند به فلسطين مي روند، گروهي که اهل ماديات بوده اند در بابل مي مانند و گروهي که دنبال وجه معنوي آيين يهود بوده اند، مثل دانيال نبي به ايران مي آيند.
در حقيقت وجوه معنوي اديان با همديگر تفاوت عمده يي ندارند و تفاوت در وجه ظاهري است به همين دليل در قرآن واژه اديان وجود ندارد، بلکه واژه دين است، چون يک دين بيشتر وجود ندارد، زيرا دين به وجه معنوي يکي است اما به وجه ظاهري متفاوت است.
وقتي اسلام به ايران مي آيد، به اعتبار اينکه رويکرد ايراني ها به دين يک رويکرد معنوي بوده و با معنويت اديان آشنا بوده اند ايراني ها وجه معنوي اسلام را به جا مي آورند. ايراني ها حتي در سه قرن اول بعد از هجرت خيلي تحت فشار مسلمان شدن نيستند چون براي خلافت اموي اين مساله اهميت صرف نداشته است و در واقع ايراني ها در زمان سلجوقيان براي مسلمان شدن تحت فشار قرار مي گيرند ولي عموم ايراني ها مثل طاهريان، سامانيان، علويان و حتي آل بويه قرائتي که مثلاً صفوي از دين داشته را نداشتند و قرائت خودشان را که يک رويکرد معنوي به اسلام بوده است، حفظ کرده اند.
نکته ديگري که در واقعه کربلا مي توان ديد، گرايشي است که ايراني ها به اهل بيت دارند و واقعه کربلا هم حکايت از آن دارد که اهل بيت هم يک عنايتي به ايراني ها داشته اند. ما خيلي وقت ها وقتي از ايران صحبت مي کنيم، ايران فعلي را در نظر مي گيريم در صورتي که خارج از اين تعاريف يک حوزه فرهنگي به اسم ايران وجود دارد و بخشي که ما به اسم ايران مي شناسيم مرکز آن ايران بزرگ و حوزه فرهنگي است و اين حوزه فرهنگي از رودخانه سند تا رود دجله و فرات ادامه دارد.
حضرت سيدالشهدا وقتي مکه را ترک مي کنند، به حوزه فرهنگي ايران مي آيند يا امام علي (ع) پايتخت خلافت را در حوزه فرهنگي ايران قرار مي دهند و از امام موسي کاظم به بعد، اهل بيت در حوزه فرهنگي ايران هستند، يعني اکثريت اهل بيت يک توجه خاصي به حوزه فرهنگي ايران داشته اند. بنابراين فقط توجه ايراني ها به اهل بيت نبوده، بلکه يک توجه متقابل بوده است، چرا که آنها مي دانستند ايران سرزمين حاصلخيزي براي رشد و نشر وجه معنوي دين است.
يکي از مسائلي که واقعه کربلا روشن مي کند، يگانگي فرهنگ ايراني با فرهنگ اسلامي است و عاشورا نشان مي دهد اينکه عده يي از روي ناداني و جهل فکر مي کنند ايرانيت مغاير با اسلاميت يا اسلاميت مغاير با ايرانيت است اشتباه است و موضوع را نقض مي کند.
-کدام پيام عاشورا به اين واقعه چنين اهميتي داده است؟
مي توان گفت در واقعه عاشورا مفهوم عشق به تمام و کمال ظهور مي کند. در واقعه کربلا خيلي از ياران سيدالشهدا هستند که در کربلا حضور ندارند، در عين حال کساني هستند که به قصد کشتن سيدالشهدا حاضر شده اند اما در نهايت به حضرت مي پيوندند. در کربلا همه پرده هاي ظاهري کنار مي رود و به ما نشان مي دهد افرادي که فکر مي کرديم بسيار ديندار هستند موقع عمل امام شان را رها مي کنند بالعکس کسي که تا ديروز فکر مي کرديم کافر است، چون روي امامش شمشير کشيده در نهايت جزء ياران سيدالشهدا مي شود.
يعني همه پرده هاي ظاهري کنار مي رود و چون عشق به تمام قد ظهور کرده است، قصه چيز ديگري مي شود. در واقع عشق مثل نوري است که تمام سکه هاي تقلبي و واقعي را نشان مي دهد. چون همه در تاريکي ادعاي اصل بودن دارند، اما عشق اين پرده را کنار مي زند و حقيقت را آشکار مي کند.
وقتي مفهوم عشق با اين کيفيت ظاهر مي شود، معناي هر چيزي تحت تاثير اين تلالو تغيير مي کند، حالا ديگر حتي عطش سيدالشهدا اهميت فوق العاده يي پيدا مي کند، در صورتي که اگر مفهوم عشق را کنار بگذاريد، حتماً خيلي هاي ديگر در تاريخ بوده اند که تشنه تر از سيدالشهدا کشته شده اند، اما وقتي مفهوم عشق به ميدان مي آيد، کسي که تمام يارانش او را رها کرده اند و فقط هفتاد و دو تن با او مانده اند اهميت فوق العاده يي پيدا مي کند اما وقتي از مفهوم عشق صرف نظر کنيم، مي بينيم خيلي هاي ديگر بوده اند که در بزنگاه هاي سخت تنها ماندند ولي ما براي آنها اينچنين سوز و گداز نداريم. يا مثلاً مي بينيم در يکي از همين بزنگاه هاي ديني و تاريخي فقط موسي و برادرش مي مانند، پس چرا ما براي او سوز و گداز نداريم؟
يا صحنه هاي بسيار ديگري که کاملاً اطراف پيامبر يا ائمه ديگر خالي مي شود. موضوع ديگر مفهوم مظلوميت و برنتابيدن ظلم است؛ موضوعي که بسيار آشکار است. نيازي ندارد که ما بخواهيم نشان بدهيم ايراني ها ظلم را برنمي تابند. اگرچه ممکن است ايراني ها حتي جايي رندانه سکوت کنند اما اين به آن معنا نيست که ظلم را پذيرفته يا تسليم آن شده اند. اين مساله يي است که هرگز کمرنگ نمي شود و ايراني ها نمي گذارند اين کوره خاموش شود يا حتي از حرارت آن کم شود، آن هم به صفت حقيقتش نه به صفت ظاهر قضيه يعني ايراني ها فريب ظاهر را نمي خورند و آن حقيقت همچنان هيزم در اين کوره مي گذارد تا آتشش روشن و حتي پرحرارت تر شود.