یکسال از آن حادثه تلخ گذشت. از آن ساعتهای دلهرهآور و اضطراب. از آن روزی که تلفن خانههای ٣٥ دانشآموز نخبه هرمزگانی یکی پس از دیگری زنگ میخورد و افراد ناشناسی از پشت تلفن خبر واژگونی اتوبوس حامل فرزندانشان را به آنها اطلاع میدادند.
به گزارش شهروند، حادثه در جایی حوالی داراب استان فارس رخ داد، ساعت ٤ صبح بود که اتوبوس به دلیل نامعلومی تعادلش را از دست داد. به گفته بازماندگان این حادثه، این اتوبوس مسافتی را روی پهلو طی کرد و همین مسأله باعت افزایش تعداد قربانیان و مصدومان این حادثه شد.
یکسال از آن بامداد هولناک گذشت، حادثهای که در آن اتوبوس دانشآموزان برگزیده رودان و میناب در راه اردوی فرزانگان واژگون شد. در آن حادثه ٩ دانشآموز دختر جان باختند. ٢٦نفر دیگر هم مصدوم شدند. همان موقع خبرهایی درخصوص حال وخیم برخی از مصدومان اعلام شد.
مقامات وزارت بهداشت اعلام ضایعه نخاعی و قطع عضو تعدادی از مصدومان را هم تأیید کردند. در استان هرمزگان یک روز عزای عمومی اعلام شد، مسئولان استانی و آموزش و پرورش وعده پیگیری علت حادثه و برخورد با مقصر یا مقصران این حادثه را دادند و به خانوادههای داغدار و حادثهدیده اطمینان دادند تا در اسرعوقت به همه مشکلات آنها رسیدگی شود.
راننده اتوبوس از سوی مقامات قضائی بازداشت شد. مسئولان قضائی استان فارس از تشکیل پرونده، رسیدگی سریع و انجام اقدامات قانونی در این خصوص خبر دادند و به خانوادههایی که فرزندانشان را در این حادثه از دست داده بودند، وعده دادند که مراحل قانونی این پرونده بهطور سریع رسیدگی میشود و با مسبب این حادثه برخورد قضائی میشود.
سارا هنوز هم نمیتواند درست راه برود
حالا، اما با گذشت یکسال از آن حادثه همه آن صحبتها و قولهای در حد وعده باقی مانده و هیچکدام از آنها عملی نشده است. هنوز خانوادههای این دانشآموزان به درستی نمیدانند مقصر این حادثه چه کسی بوده، راننده خوابآلود یا مسئولان آموزش و پرورش که اجازه حرکت این اتوبوس را در شب صادر کردند، اما وعدههای بیسرانجام مسئولان به همینجا ختم نمیشود، خانوادههایی که فرزندانشان را در این حادثه از دست دادهاند، هم هنوز پرونده شکایتشان بلاتکلیف است.
مصدومان این حادثه هم حال و روزشان بهتر از بقیه نیست، نه دیهای گرفتهاند و نه حتی مسئولان سراغی از آنها میگیرند. درست مثل سارا خادمی که در آن حادثه بشدت مجروح شد، پا و هردو لگنش شکست و با وجود همه اقدامات درمانی هنوز هم نمیتواند به درستی راه برود و آنطور که پدرش میگوید، به زودی باید یک عمل جراحی دیگر هم داشته باشد: «سارا در آن حادثه خیلی آسیب دید. استخوان ران پای چپش شکست، هر دو لگنش دچار شکستگی شد. چهار دندهاش هم ترک برداشت، از ناحیه مچ پای راست هم صدمه دید، ٢٠روز در بیمارستان نمازی شیراز بستری بود، بعد هم ٣٨روز به تهران آمدیم و در بیمارستان اختر تحت مداوا قرار گرفت. البته هنوز هم مداوایش ادامه دارد. همین ٢٠روز پیش تهران بودیم، دکترها گفتند باید اسفندماه یک جراحی دیگر روی لگنش انجام شود.»
پدر این دختر ١٣ساله که امسال کلاس نهم را هم با معدل ١٩ به پایان رساند، میگوید: «در همه این مدت هیچ حالی از دخترم نپرسیدند. همه آن حرفهایی که به ما زدند، وعده بیعمل بود. تنها کاری که برای ما انجام دادند، تقبل هزینههای درمانی سارا بود، که آموزش و پرورش پرداخت کرد. نه دیهای گرفتیم و نه حتی ابعاد پرونده این حادثه برای ما روشن شده است.»
پرداخت ٥٠میلیون به خانوادههای قربانیان
شهریار دلاوری پدر مطهره دلاوری است. او دختر ١٤سالهاش را در آن حادثه از دست داد. این پدر که حسابی از به تعویق افتادن وعدههای مسئولان درخصوص آن حادثه کلافه و عصبی است، در اینباره میگوید: «یکسال از رفتن مطهری میگذرد، اما هیچ کاری برای ما انجام ندادند. حرفها وعده سرخرمن بود، فقط ٥٠میلیون تومان همان ماه اول به ما و ٨ خانواده دیگر که دخترانشان در آن حادثه کشته شدند، دادند و دیگر هیچ. شاید باورتان نشود، اما من هنوز نتوانستم طلاها و موبایل دخترم را بگیرم. اصلا به فکر ما نیستند. آن روزها به ما خیلی وعده دادند، که چنین میکنیم و چنان، اما دریغ از احوالپرسی. مسئولان آموزش و پرورش در خانه ما به خود من قول دادند که به ما کمک کنند، اما الان یکسال است که از آن حادثه گذشته، کسی زنگ درخانه ما را هم نزده است.»
پدر شیوا مبینی هم از بیتفاوتی مسئولان دل پُری دارد، او هم دختر ١٧سالهاش را در آن حادثه از دست داد. پدر ٤٣سالهای که هنوز هم خواب دخترش را میبیند و از اینکه او الان در جمع خانواده نیست، ناراحت است: «برخی شبها از خواب میپرم و مدام صورت شیوا جلوی نظرم است. مسئولان هیچ کاری برای ما نکردند. ما حتی نفهمیدیم که چرا اتوبوس واژگون شد. راننده مقصر بود، مواد مصرف کرده بود یا مشکل جای دیگری بوده، هیچکس به ما چیزی نمیگوید، ماهی یکبار پیگیر پرونده میشوم، هربار به ما یک حرف جدید میزنند، الان میگویند پرونده به تهران رفته و باید صبر کنیم. تا کی را نمیدانم...؟»