صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۷۱۷۹۷
میزانی با بیان این‌که «از همان لحظه اول که عهد بستیم، حزبی دو نفره با یکدیگر تشکیل دادیم»، اظهار می‌کند: من و امیر انتظام این حزب دو نفره را تشکیل دادیم، چون احزاب دیگر را می­‌شناختیم؛ عده‌ای بنا به مصلحت اندیشی‌های شخصی خودشان را از امیر انتظام دور می‌کردند و حتی می­‌ترسیدند جواب سلام او را بدهند، اما اندک اندک که امیر انتظام جوایز حقوق بشری را دریافت کرد، این افراد کنارش قرار می­‌گرفتند.
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۸ - ۰۳ شهريور ۱۳۹۷

ایسنا نوشت: پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۷ با انتشار خبری جدید درباره «عباس امیر انتظام» نام او مجددا بر سر زبان‌ها افتاد؛ اما این بار خبری از به زندان رفتن یا طرح شکایت جدید علیه او نبود، بلکه خبر از پایان دوران محکومیت «حبس ابد غیر قابل تغییر» و مرگ او بود.

با مرگ عباس امیر انتظام دوران محکومیت او به جرم «توطئه برای انحلال مجلس خبرگان، مخالفت با نظام ولایت فقیه، تلاش برای ایجاد اختلاف بین فلسطینیان و لیبیایی‌ها با ایران، فراری دادن سران رژیم سابق و ارائه اطلاعات سری به آمریکایی‌ها» پایان یافت؛ محکومیت برای جرائمی که او هیچ‌گاه زیر بار پذیرش آن‌ها نرفت و همین منجر به تحمل ۳۸ سال و ۲۰۵ روز زندان برای او شد که البته با بروز و تشدید بیماری‌هایش، با موافقت دادگاه انقلاب در اوایل دهه هشتاد ادامه محکومیت خود را در منزل شخصی سپری کرد.

با آغاز این دوره «الهه میزانی» همسر امیر انتظام به عنوان تنها عضو باقی مانده از «حزب دونفره» این زوج، قطعا موثق‌ترین منبع برای راویت خاطرات سال‌های پایانی عمر سخنگوی دولت موقت و نقل احوالی است که بر این قدیمی‌ترین زندانی سیاسی ۴۰ سال اخیر گذشته است.

او در روز‌هایی که مشغول فراهم کردن مقدمات برگزاری مراسم چهلمین روز درگذشت همسرش بود، جزئیات کمتر گفته شده‌ای از زندگی شخصی خود، آشنایی‌اش با عباس امیر انتظام و سال‌های همراهی با او را بیان کرد.

مشروح این گفتگو به شرح زیر است:

الهه میزانی در معرفی خود می‌گوید: من ششم دی‌ماه ۱۳۳۳ در تهران و در خانواده­ای که از طرفی تاریخی و از طرفی آکادمیک بودند، متولد شدم. پدرم از نوادگان مظفرالدین شاه قاجار بود. پدربزرگم مادری‌ام نیز تحصیل کرده سوئیس و در اوایل دوران سلطنت محمدرضا پهلوی وزیر راه بود. پدر و مادرم خیلی زود ازدواج کردند و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتند و در همان زمان به دنیا آمدم. من به دلیل سختی در رفت و آمد والدینم به ایران، در تهران و در کنار مادربزرگ­‌ها و پدربزرگ­‌هایم ماندم. با وجود این‌که پدر و مادرم در ایران نبودند، اما دوران کودکی­‌ام بسیار قشنگ و خوب بود. هنگامی که می­‌خواستم وارد دوران دبستان شوم، پدر و مادرم به ایران بازگشتند و من این دوران را در اولین مدرسه آمریکایی به نام «بهار نو» که با نام «میس مری» معروف بود، پشت سر گذاشتم و دوران دبیرستان را نیز در اولین مدرسه بین‌المللی در تهران به نام «مدرسه بین‌المللی ایران زمین» گذراندم. از این مدرسه دو دیپلم آمریکایی و ایرانی گرفتم.

او درباره تحصیلات دانشگاهی خود نیز خاطر نشان می‌کند: با وجود این‌که از ۱۳ سالگی در محیطی ایرانی درس نخواندم، اما بی­ اندازه به مسائل سیاسی علاقه­‌مند بودم. در دوران مدرسه زبان فارسی، به عنوان زبان سوم تدریس می‌شد و فقط روزی ۴۵ دقیقه فارسی می‌خواندم، اما به شدت به داستان­‌های ایرانی علاقه داشتم و کتاب­‌های جلال آل احمد و اشعار فریدون مشیری را می­‌خواندم. در نتیجه در زمان انتخاب رشته می­‌دانستم که می­‌خواهم وارد رشته «سیاست» شوم و به همین دلیل نیز برای چندین دانشگاه معتبر دنیا درخواست پذیرش ارسال کردم و در نهایت در دانشکده علوم سیاسی و اقتصاد لندن که آن زمان سیاسی­‌ترین دانشگاه دنیا بود، پذیرش شدم؛ پس از آن‌که لیسانس رشته «روابط بین­‌الملل» و فوق لیسانس رشته «اقتصاد بین­‌الملل» را از این دانشکده گرفتم؛ در این فکر بودم که با توجه رشته­‌هایی که خوانده بودم و زبان­‌هایی که می­‌دانستم، آیا می­‌خواهم در اروپا بمانم و برای کار به یونیسف، یونسکو و سازمان ملل بروم یا این‌که دوست دارم به ایران بازگردم و در آن‌جا خدمت کنم؟

میزانی ادامه می‌دهد: پیش از آغاز ترم اول دکتری تصمیم گرفتم چند ماهی به ایران بازگردم و نوع کار در این بشناسم. بازگشتم به ایران با جدی شدن تحولات در کشور و واقعه ۱۷ شهریور سال ۵۷ همزمان شد. به دلیل بیماری مادرم و همچنین تحولاتی که در کشور در حال وقوع بود، تصمیم گرفتم که بمانم. در نهایت بعد از این‌که برای چند جا درخواست کار داده بودم، در بانک توسعه کشاورزی مشغول به کار شدم. در سال ۵۷ و پس از انقلاب با پدر فرزندانم که او نیز مدرک دکتری از دانشگاه آکسفورد داشت، آشنا شدم. اما این ازدواج ادامه پیدا نکرد و در سال ۷۲ به صورت رسمی از یکدیگر جدا شدیم.

 

نخستین دیدار با امیر انتظام
او در ادامه به نحوه آشنایی خود با عباس امیر انتظام اشاره می‌کند و می‌گوید: پس از جدایی از پدر فرزندانم، تمام فکرم را روی کار‌های تحقیقاتی­‌ام متمرکز کردم و به دلیل علاقه‌ای که به ایران داشتم، در اکثر روستا‌ها و اقصی نقاط ایران کارم را انجام می­‌دادم. با وجود حساسیت‌هایی که یک زن مطلقه باید در جامعه به آن توجه کند، در ارتباطات خود با دیگران بسیار مراقب بودم. در این زمان پیشنهاداتی نیز برای ازدواج داشتم، اما اصلا تمایلی به ازدواج نداشتم. تا این‌که در آذرماه سال ۷۵ که آقای امیر انتظام به مرخصی آمدند و در منزل یکی از دوستان صمیمی خود (آقای میرهاشمی) که در همسایگی خاله‌ام سکونت داشت، مهمان بود.

در همان دوران دختر خاله‌ام که به ایران آمده بود من را دعوت کرد که در مهمانی که با حضور همسایه­‌های‌شان است، شرکت کنم. به اصرار خاله و دختر او این مهمانی شرکت کردم و از همه جا بی­‌خبر بودم که امیر انتظام هم در این مهمانی حضور دارد. در مهمانی امیر انتظام را به من معرفی کردند و من نیز خیلی متعجب بودم که او بیرون از زندان است. در آن مهمانی صحبت‌هایی درباره مسایل سیاسی مطرح شد و من نیز با وجود سن کمی که نسبت به امیر انتظام داشتم با او به گفتگو درباره این مسائل پرداختم. بعد از شام امیر انتظام در کنار من نشست و گفت: «در این ۱۹ سالی که در زندان بودم و در تمام سال­‌هایی که اجازه خروج از کشور را نداشتم، مطالب زیادی برای نوشتن دارم، اما نیاز دارم افرادی که علاقه­‌مند هستند، به من کمک کنند؛ چون هنوز نمی­‌دانم که آیا قرار است باز هم من را برگردانند یا نه.»

۱۶ اسفند ۷۵؛ آغاز زندگی مشترک
همسر امیر انتظام ادامه می‌دهد: چند روز بعد که به منزل خاله­‌ام رفته بودم، آقای میرهاشمی هم آن‌جا بود و گفت: «این عباس ما خیلی دلش می­‌خواهد با شما صحبت کند و اجازه گرفته است که آیا می­‌تواند با شما تماس بگیرد؟». گفتم «در چه مورد؟»، گفت: «آن شب احساس کرد که شما نسبت به خانم­‌های هم سن و سال خودتان از نظر آگاهی سیاسی متفاوت هستید»، من هم گفتم که اشکالی ندارد و در واقع ارتباط ما با هم از همین جا شروع شد و حدود سه ماه بعد در روز ۱۶ اسفند ۷۵ با یکدیگر ازدواج کردیم. از همان زمان که با هم عهد بستیم، او گفت: «این راه آسانی نیست و ممکن است هر آن مجددا من را بگیرند».

روزی که آقای میرهاشمی شنید ما می­‌خواهیم زندگی مشترک‌مان را شروع کنیم گفت: «دخترم مگر دیوانه شده­‌ای؟ او را چند روز دیگر با این مصاحبه­‌ها اعدام می­‌کنند»، من هم گفتم که اگر عهد بستم، تا آخرین لحظه می­‌ایستم و پا به پایش می­‌روم؛ امروز نیز با وجود این‌که در حدود ۸۰ درصد زندگی مشترک‌مان او در زندان بود، خدا را شکر می‌کنم که تمام این ۲۲ سالی که در کنار هم بودیم، توانستم به عهدم وفا کنم.

ماجرای «اخراج» امیر انتظام از زندان
میزانی همچنین به ماجرای مرخصی امیر انتظام از زندان در سال ۷۵ اشاره و خاطر نشان می‌کند: پنجشنبه اول آذر ۷۵ عباس را برای مرخصی از زندان به منزل اقوام آوردند، اما صبح شنبه کسی به دنبال او نیامد؛ او تا یک ماه هر روز با ماموران امنیتی و زندان تماس می‌گیرد و درباره عدم حضور آن‌ها می‌پرسد، اما آن‌ها با بهانه‌هایی نظیر «راننده به سفر رفته»، «راننده هنوز از سفر نیامده»، «ماشین بنزین ندارد» یا «ماشین خراب است» از پاسخ دادن به او سر باز می‌زنند و گویی که امیر انتظام را از زندان اخراج کرده‌اند. یکی از روز‌های نوروز ۷۶ دو نفر از ماموران امنیتی خانه امنی که همسرم در آن‌جا بود، برای دیدن امیر انتظام به خانه­‌مان آمده بودند؛ از آن‌جایی که مرام ما همواره این بوده که درِ خانه­‌مان به روی همه باز باشد، از آن‌ها پذیرایی کردیم. آن‌ها که کادویی نیز به همراه داشتند، گفتند که از این وصلت خیلی خوشحال هستند و برای تبریک ازدواج آمده­‌اند. آن‌ها همچنین خطاب به امیر انتظام گفتند «به هر حال، چون شما فکر اقتصادی خوبی دارید و بازرگان خیلی خوبی بوده­‌اید، می­‌خواهیم امکاناتی در اختیار شما بگذاریم تا کار‌هایی اقتصادی به نفع ایران انجام دهید»؛ اما امیر انتظام به پیشنهاد آن‌ها پاسخ منفی داد و گفت: «تا آخر عمر و بهشت زهرا راه من همین است.» این دو نفر برای ما آرزوی خوشبختی کردند و رفتند، اما بعد‌ها به دلایل مختلفی مدام به محل کار من می­‌آمدند و درباره موضوعات مختلف سوالاتی می­‌پرسیدند.

 

امیر انتظام سیاست را به من تزریق نکرد
او درباره این‌که آیا پیش از آشنایی با امیر انتظام، شناختی از او داشته نیز می‌گوید: برخی می­‌گفتند که امیر انتظام تو را به سیاست کشانده، اما من به آن‌ها می‌گفتم که مگر می‌شود سیاست را به کسی تزریق کرد؟ اگر قرار بود اینچنین باشد، امیر انتظام می­‌توانست با همسر اولش این کار را انجام دهد؛ رشته تحصیلی من سیاست بود و همیشه به این رشته علاقه داشتم، منتهی در کنار امیر انتظام این بالقوه بودن، بالفعل شد. همیشه روزنامه می­‌خواندم و رویداد‌ها را دنبال می­‌کردم؛ از لحظه­‌ای که امیر انتظام از سوئد آمد و آن اتفاق­‌ها برایش افتاده، بدون این‌که هیچ جزئیاتی از زندگی او بدانم، حس کردم که او بی­ گناه است. بعد هم که به زندان رفت دیگر به غیر از دو اعلامیه­‌ای در زندان نوشت و از طریق کوپیتورن و گالیندوپل (نمایندگان حقوق بشر و سازمان ملل) منتشر شد، صدایی از او شنیده نشد و زمانی که در سال ۷۵ از زندان بیرون آمد، حتی خیلی­‌ها که فکر می­‌کردند او اعدام شده، تعجب کردند. جالب است بدانید که در جریان ملاقات یکی از این نمایندگان حقوق بشر با امیر انتظام، در زمستان او را شبانه با یک وانت رو باز به قزل حصار بردند که به دلیل سرما گوش او سرما خورد، گوشش عفونت کرد و ناشنوا شد.

من خاطرات زنده امیر انتظام هستم
همسر امیر انتظام مدعی شد: در دورانی که در زندان بود برخی زندانبان­‌ها او را دوست داشتند؛ چراکه هم از او این شناخت را داشتند که بی­‌گناه است و طعمه شده و هم از شجاعتش لذت می­‌بردند؛ چون می­‌دیدند وقتی لاجروردی وارد زندان می­‌شود، بر خلاف سایرین که از او می­‌ترسیدند، امیر انتظام بدون توجه به موضوعی پتو را روی سرش می­‌کشید و پشتش را می­‌کرد.

من هم از همان ابتدا احساس بی گناهی امیر انتظام را داشتم بدون این‌که از جزئیات گذشته او مثل اینکه از ۱۶ سالگی مصدقی و در نهضت مقاومت بوده و در وقایع ۱۶ آذر با اسم مستعار «دانش» نامه جبهه ملی نسبت به مقاومت برای نیکسون می­‌برد، اطلاعی داشته باشم؛ از ابتدا چنین ذهنیتی داشتم و چقدر هم درست بود. زمانی که ما زندگی مشترکی را با هم آغاز کردیم، من خاطرات زنده امیر انتظام شدم؛ او تمام خاطرات زندان به همراه جزئیات آن را برایم تعریف کرد و من در ذهن ثبت کردم؛ من از همان لحظه اول هم به تحلیل­‌های سیاسی­ او و هم به صداقتش ایمان آوردم؛ برای همین هم تمام راه را در کنار او بودم؛ چون به درستی، صداقت و نیت پاک او ایمان داشتم.

تشکیل حزب دو نفره با امیر انتظام
میزانی با بیان این‌که «از همان لحظه اول که عهد بستیم، حزبی دو نفره با یکدیگر تشکیل دادیم»، اظهار می‌کند: من و امیر انتظام این حزب دو نفره را تشکیل دادیم، چون احزاب دیگر را می­‌شناختیم؛ عده‌ای بنا به مصلحت اندیشی‌های شخصی خودشان را از امیر انتظام دور می‌کردند و حتی می­‌ترسیدند جواب سلام او را بدهند، اما اندک اندک که امیر انتظام جوایز حقوق بشری را دریافت کرد، این افراد کنارش قرار می­‌گرفتند.

من به خوبی می‌فهمیدم که این نزدیکی‌ها از قلب و دل نیست؛ به همین دلیل چهار پنج نفر از وفاداران به امیر انتظام در کنار او حضور داشتیم؛ آقایان پولادی، صفری، مرحوم خیاط­ زاده، مرحوم بهمنش، مرحوم اردلان و مرحوم داریوش فروهر از افرادی بودند که برای امیر انتظام مردانگی بسیاری به خرج دادند. در ماجرای آقای لاجوردی که هیچ کسی وکالت امیر انتظام را نمی­‌پذیرفت، این آقای فروهر بود که این کار را انجام داد. او در روز ۱۳ آبان ۷۷ در مصاحبه­‌ای جانانه از امیر انتظام دفاع کرد و گفت که جرم او جاسوسی نبود و امیر انتظام عمر و جانش را برای ایران و ملت ایران گذاشته است. اما دیگر عمر داریوش فروهر به دادگاه امیر انتظام قد نداد. دادگاه تا آذر ماه تشکیل نشد و فروهر اول آذر به قتل رسید.

رای به خاتمی، شکایت خانواده لاجوردی و پایان اخراج امیر انتظام از زندان
او همچنین درباره شکایت خانواده اسدالله لاجوردی (دادستان پیشین انقلاب تهران) خاطر نشان می‌کند: در انتخابات سال ۷۶ امیر انتظام به آقای خاتمی رای داد و درست هم تحلیل کرد که او می­‌تواند نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران باشد؛ باز شدن روزنامه­‌ها و ایجاد فضایی که دیگر هرگز تکرار نشد از ویژگی‌های این دوران بود.

اما پس از ترور لاجوردی در شهریور ۷۷ وقتی آقای خاتمی در پیام تسلیت خود برای فوت لاجوردی گفت که اسلام یکی از سربازان مقدس خودش را از دست داده، امیر انتظام گفت که من از آقای خاتمی انتظار نداشتم و به همین خاطر هم در مصاحبه­‌ای با رادیو آمریکا تمام حرف­‌هایش را زد؛ امیر انتظام این کار را کرد، چون خیلی ناراحت شده بود و ما هم پس از آن دیگر رای ندادیم، چون انتظاری از کسی نداشتیم. به ۱۰ روز نکشید که با شکایت خانواده آقای لاجوردی از امیر انتظام به اتهام تهمت و افترا و نشر اکاذیب در دادسرای الهیه احضاریه‌ای به منزل ما آمد؛ همان زمان امیر انتظام به من گفت: «این شروع جدیدی در دوران محکومیت­ من است».

الهه میزانی از همسر اول خود دو فرزند با نام‌های «رکسانا مصطفوی» و «مازیار مصطفوی» دارد

همسر امیر انتظام ادامه می‌دهد: برای آن‌که فرصت کافی جهت ارائه وثیقه نداشته باشیم و امیر انتظام به زندان برود، زمان جلسه دادگاه را ظهر روز پنجشنبه قرار دادند و در نهایت نیز امیر انتظام را به زندان بردند. چند روز بعد وقتی همراه با وثیقه مورد نظر به اوین رفتم، نگهبان به دادیار که داخل زندان بود زنگ زد و پس از چند دقیقه گوشی را گذاشت و با تمسخر به من گفت: «خانم برو؛ برو ابد بیا این (امیر انتظام) آمده تحمل کیفر ابدی؛ کدام وثیقه؟» این لحظه برایم بسیار تلخ بود. خاطرم است بیرون هم خبرنگاران ایستاده بودند و خبرنگار روزنامه خرداد و فریبا داوودی مهاجر در میان آن‌ها بودند. من هم برای آن‌ها تعریف کردم که چه پاسخی به من دادند و روزنامه خرداد روی این موضوع کار کرد.

میزانی همچنین به جلسه دادگاهی امیر انتظام اشاره و خاطر نشان می‌کند: جلسه­ بهمن ماه با حضور شکات پرونده و قاضی و بدون حضور امیر انتظام تشکیل شد در حالی که ما هم به همراه وکلای‌مان آقایان صفری، خیاط زاده و بهمنش پشت در ایستاده بودیم. یادم است یک مرتبه فردی نزد ما آمد و گفت که چرا اینجا ایستاده‌اید؟ دادگاه تشکیل شده!

در این زمان آقای خیاط زاده درِ دادگاه را باز کرد و گفت که این دادگاه یک سر سوزن مشروعیت ندارد! فردای آن روز نیز روزنامه کیهان از آقای محمد یزدی پرسیدند که چرا امیر انتظام در دادگاه حاضر نشد، ایشان نیز گفتند که امیر انتظام مجهول­‌المکان است. این در حالی است که امیر انتظام بعد‌ها تعریف کرد که از ساعت ۶ صبح آن روز در اوین منتظر بوده تا او را به دادگاه بیاورند. این شروع دور دوم زندان‌های امیر انتظام بود که بعد از مدت­‌ها در زندان گذراندن و تحمل بیماری، وقتی بیماری او تشدید یافت در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ به او اجازه آمدن به مرخصی­ دادند.

نخستین مرتبه‌ای که امیر انتظام به مرخصی آمد مربوط به بعد از دوران بازداشت من است؛ از سال ۷۸ که امیر انتظام تب شدید کرد و من تقاضا کردم که برای چند روز مرخصی بدهند تا برای معالجه بیرون بیاید، آن‌ها نیز از من تعهد گرفتند و مراحل درمان او آغاز گردید. از آن به بعد در مقاطع محتلف جهت انجام مراحل درمانی پس ارائه مدارک پزشکی به پزشکی قانونی و تشکیل شورای پزشکی، امیر انتظام به مرخصی می‌آمد.

نگرانی از وضعیت سلامت امیر انتظام و موافقت با مرخصی درمانی او
او ادامه می‌دهد: کار ما همواره با دادگاه انقلاب بود، اما در دوران آقای احمدی نژاد در دادگاه انقلاب جلسه‌ای با حضور تعدادی از ماموران وزارت اطلاعات تشکیل شد؛ گرچه از علت این اقدام اطلاعی ندارم، اما حدس می‌زنم که شاید، چون امیر انتظام به چهره‌ای بین­‌المللی تبدیل شده بود و از سوی دیگر نیز موضوع پرونده‌های حقوق بشری علیه کشور مطرح بود، آن‌ها می­‌ترسیدند که در زندان اتفاقی برای او بیفتد و به همین دلیل این جلسه را ترتیب داده بودند.

در این جلسه آقایان از من خواستند که نامه­‌ای بنویسم و بیماری­‌های امیر انتظام را توضیح بدهم تا در صورت تائید پزشکی قانونی، امیر انتظام مستمرا دوران درمان را در منزل بگذراند. بدین ترتیب ابتدا با درخواست دو هفته شروع کردند و بعدا شد یک ماهه و در سال­‌های آخر نیز سالانه این دوران تمدید می‌شد.

خاطره‌ای از توهین کردن مقامات امنیتی و قضائی به یاد ندارم
همسر امیر انتظام با بیان این‌که «این اواخر برخورد‌های مسئولان قضایی با ما محترمانه شده بود»، اظهار می‌کند: چه در دورانی که امیر انتظام در زندان بود و چه در دوران درمان او تلاش کردم مدبرانه و قانونمندانه رفتار کنم. زمان‌هایی که به دادگاه می‌رفتم هیچ گاه نه خودم را کوچک کردم و نه رفتار قلدرمابانه‌ای از خود نشان دادم و به همین دلیل فکر می‌کنم در ارتباطاتی که با مقامات قضایی داشتم، اندک احترامی برای من قائل می‌شدند. بار‌ها مشاهده می‌کردم که با خانواده‌های زندانیان سیاسی با بی احترامی رفتار می‌شد، اما برای من اندک احترامی قائل بودند؛ من هیچ خاطره‌ای از مورد توهین قرار گرفتن از سوی مقامات امنیتی و قضائی به یاد ندارم.

میزانی قصد دارد خاطراتش از عباس امیرانتظام را در کتابی به نگارش درآورد

تصمیمی که هیچ‌گاه گرفته نشد
میزانی ادامه می‌دهد: آخرین باری که در آذر ماه سال قبل برای تمدید دوران درمان نزد مسئول قضایی رفته بودم، به او گفتم «الان دیگر پرونده امیر انتظام برای اثبات بی­ گناهی را دیگر فراموش کنید؛ شما می­‌خواهید بعد از ۳۸ سال این پرونده را به کجا ببرید؟ چرا نمی­‌گذارید این پرونده بسته شود؟ از امیر انتظام هرگز نخواهید که تقاضای عفو کند، چون او هرگز طلب عفو نخواهد کرد؛ بلکه بر اساس تمام قوانین موجود، فردی که ۸۶ ساله است و این همه بیماری دارد و سال­‌های زیادی را نیز مشغول گذرادن دوران محکومیت بوده، دیگر باید این پرونده را ببیندید و وثیقه ما را بعد از ۱۷ سال آزاد کنید؛ دیدید که امیر انتظام به خارج از کشور رفت، اما نماند؛ اگر می­‌خواست برود، همان زمان که برای گرفتن جایزه جهانی پاسپورت خود را گرفته بود و قصد داشت هم برای دریافت جایزه و هم دیدن فرزندانش به بلژیک برود، وقتی مقامات بلژیکی به ما اعلام کردند که ممکن است شما به کشور خود ممنوع الورود باشید، امیر انتظام نپذیرفت و نرفت؛ او دیگر ۸۶ سالش است و هرگز هم طلب عفو نکرده و نمی­‌کند، اما از طرفی دیگر هم برای اثبات بی­ گناهی خود که سال­‌ها تلاش کرده بود، اصراری ندارد، چون اصلا از نظر جسمانی دیگر توان این کار را ندارد؛ شما این پرونده را ببینید تا من خبر خوش آزادی را برای او ببرم».

اما آن مقام قضائی عذر خواهی کرد و گفت: «ما نمی­‌توانیم و آقای اژه ­ای باید در این باره تصمیم بگیرد» که این تصمیم نیز هیچ وقت گرفته نشد.

حکم حکومتی امام خمینی درباره امیر انتظام
او همچنین درباره احکام صادر شده علیه امیر انتظام از سوی دادگاه خاطر نشان می‌کند: حکم اول علیه امیر انتظام که سال ۵۹ صادر شد، حکم اعدام بود، اما با صحبتی که آقای بازرگان با آقای خمینی کردند، ایشان به هر دلیلی حکم آقای محمد گیلانی را شکستند و محکومیت امیر انتظام به حکم ابد غیرقابل تغییر، تبدیل شد.

در دادگاهی هم که به دلیل شکایت خانواده آقای لاجوردی در شعبه ۶ دادگاه انقلاب برگزار شد، امیر انتظام برای نشر اکاذیب علیه لاجوردی محکوم به پرداخت ۳۰۰ هزار تومان جریمه شد و از آن پس نیز با اعلام این‌که ایشان اصلا آزاده نشده بود و حکم او تعلیقی بوده برای گذراندن ادامه دوران محکومیت قبلی به زندان منتقل شد و تا حدود سال‌های ۸۳ و ۸۴ نیز در زندان بود.

امیر انتظام انتقام جوی سیاسی نبود
همسر امیر انتظام می‌گوید: امیر انتظام از خیلی­‌ها گِله داشت، اما می­‌گفت: الان زمان مطرح کردن این گِله‌ها نیست. امیر انتظام بخشید، اما دلش زدوده نشد. امیر انتظام لباس حقوق بشر به تن داشت و یک انتقام­ جوی سیاسی نبود و به خاطر جوایز حقوق بشری که گرفته بود باید دیدگاه حقوق بشری به خود می­‌گرفت. او می­‌گفت: «من بازجو و حاکم شرع را می­‌بخشم؛ اما فرامش نمی­‌کنم».

من می­‌دانستم او از این سکوت اجباری رنج می­‌برد، اما گذشت، بخشش، صبوری و خدمت به هر طریقی، درس­‌هایی است که من از امیر انتظام گرفتم. روزگار بازی خودش را دارد؛ افراد زیادی از هم‌فکران امیر اننتظام فوت شدند، اما بزرگداشت او با وجود همه محدودیت‌ها، باشکوه بود.

وضعیت معیشت خانواده امیر انتظام
میزانی در ادامه به وضعیت معیشت و درآمد خانواده امیر انتظام اشاره و خاطر نشان می‌کند: امیر انتظام ماهانه هیچ حقوقی از نهادی دریافت نمی‌کرد، اما از آن‌جایی که فکر اقتصادی خوب و سازنده‌ای داشت، پیش از انقلاب چند سرمایه‌گذاری خوب انجام داده بود؛ یکی از این موارد خانه‌ای ویلایی در فاز یک شهرک غرب بود که بعد‌ها در دوران جنگ مصادره شد، اما با تلاش بسیار توانستیم آن را پس بگیریم، فروش این ملک کمک بسیاری به ما کرد کرد. از طرفی دیگر امیر انتظام در آن زمان یک قطعه زمین ۷۰۰ متری در سعادت‌آباد خریده بود که قصد فروش آن را داشت، اما با پیشنهاد یکی از دوستان خوب‌مان بصورت مشارکتی این زمین را ساختیم که تبدیل به پشتوانه مالی خوبی برای ما شد. امیر انتظام آن‌قدر حلال و درست زندگی کرد که همان تتمه‌ای هم که از دوران فعالیتش مانده بود، در دوران زندان برایش پشتوانه مالی شد.

امتناع از پذیرش کمک‌های مالی داخلی و خارجی
او با بیان این‌که «در این سال‌ها، پیشنهاداتی مبنی بر دریافت کمک‌های مالی از سوی گروه‌ها و شخصیت‌هایی در داخل و خارج از کشور داشتیم»، ادامه می‌دهد: وقتی امیر انتظام برای بار دوم به زندان رفت، هموطنان با مهر و محبت در داخل و خارج تماس می‌گرفتند و به ما پیشنهاد کمک‌های مالی می‌دادند؛ به عنوان مثال یک نفر از تاکستان قزوین تماس گرفت و گفت که اگر شما چیزی احتیاج دارید ما می‌توانیم برای شما تخم‌مرغ و مرغ بفرستیم و من نیز از آن‌ها تشکر کردم و گفتم که خودم شاغل هستم؛ آن زمان من شاغل بودم، اما سال ۸۶ با وجود پست بالایی که داشتم با ۲۵ سال خودم را بازنشسته کردم تا در کنار همسرم باشم.

همچنین از آمریکا تلفن‌های بسیاری با ما می‌شد و می‌گفتند ما ملیّون یا آزادی‌خواهان در شرق یا غرب آمریکا جلسه‌ای داریم و تصمیم گرفتیم مبلغی برای شما جمع کنیم و این وظیفه ملی را انجام دهیم، اما به آن‌ها می‌گفتم که ما اصلا احتیاجی به پول نداریم؛ اصلا من برای شخصیت خودم خجالت می‌کشیدم و حتی اگر یک درصد شیطان به جلدم می‌رفت و اگر در یکی از این پیشنهادات پول‌های کثیف وجود داشت، فشار‌ها به امیر انتظام افزایش می‌یافت. به لطف خدا در این سال‌ها در کنار امیر انتظام به گونه‌ای رفتار کردم که تا این لحظه در هیچ‌کجا نمی‌توانید کاری خلاف و نسنجیده یا ناهنجاری اخلاقی پیدا کنید. من و امیر انتظام همواره تلاش کردیم که مدبرانه حرکت کنیم و با قانونمندی پیش برویم.

 

نمایی از منزل امیر انتظام

همسر امیر انتظام با اشاره به محل تامین هزینه‌های درمانی امیر انتظام در دوران درمان نیز خاطر نشان می‌کند: وقتی که با امیر انتظام ازدواج کردم، بیمه بانک کشاورزی بودم، اما او تحت پوشش هیچ بیمه درمانی نبود. او حتی حاضر نشد در دولت احمدی نژاد یارانه بگیرد؛ در دوره‌ای مجبور شدم بسیاری از وسایل منزل را با افتخار بفروشم و به لطف خدا مدتی بعد سرمایه امیر انتظام که پیشتر اشاره کردم زنده شد و به ما کمک کرد.

در سال ۶۵ امیر انتظام خودش را بیمه خویش‌فرما کرد که اصلا فایده‌ای برای او نداشت. بعد‌ها و در سن ۶۵ سالگی برای بیمه sos (شرکت کمک‌رسان ایران) اقدام کردیم، اما به دلیل کهولت سن آن‌ها نپذیرفتند. وقتی امیر انتظام ۶۹ ساله بود شهردار منطقه شهرک غرب به همراه مدیران کل شرکت بیمه sos برای دیدن امیر انتظام به خانه ما آمدند و گفتند شما عمرتان را برای ایران گذاشته‌اید و ما می‌خواهیم شما را بیمه کنیم. امیر انتظام گفت که ما قبلا اقدام کرده بودیم، اما به دلیل سن قبول نکردند و آن‌ها گفتند که ما شما را جزء گروهی قرار می‌دهیم که هزینه‌های دارویی و بیمارستانی‌تان بدون محدودیت پرداخت می‌شود و البته حق بیمه را هم از شما می‌گیریم؛ بنابراین در تمام سال‌هایی که درگیر بیماری امیر انتظام بودیم، از این بیمه استفاده کردیم.

دیدار با فرزندان بعد از ۳۶ سال
میزانی همچنین به دیدار‌های امیرانتظام با فرزندانش بعد از ۳۶ سال اشاره و خاطر نشان می‌کند: در سال ۹۳ که امیر انتظام مبتلا به بیماری‌های تنفسی سختی شد و به حالت نیمه کما درآمده بود، من برای اولین بار برای فراهم کردن زمینه دیدار عباس با فرزندانش اقدام کردم. ۴ ماه به دادگاه انقلاب و وزارت اطلاعات رفت‌و آمد داشتم و حتی تا ۴۰ دقیقه مانده به پرواز هم نمی‌دانستم که ممنوع‌الخروج هستیم یا نه؛ در نهایت مهر ماه سال ۹۳ با اخذ مجوز از پزشک معالج، به دبی رفتیم و امیر انتظام دیدار خاطره انگیزی با فرزندانش (الهام، اردشیر و انوشیروان) انجام داد. مجدداً یک سال و نیم بعد نیز جهت دیدار با فرزندان به باکو رفتیم و قرار بود که برای سومین بار مرداد امسال در ترکیه با فرزندان دیدار کند، اما این دیدار انجام نشد.

او در در پایان این گفتگو گفت که قصد دارد، در فرصتی مناسب، خاطراتش از امیرانتظام را در کتابی با عنوان «امیر انتظام به روایت همسرش» به نگارش درآورد.

ارسال نظرات