فرارو- یک تحلیلگر مسائل بینالملل گفت: «تقریبا سه دهه است که فضای دوقطبی جهان بعد از جنگ سرد فروریخته است و زمان آن رسیده که ایران نیز از این ماجرا بهره ببرد. از طرف دیگر توازن قدرت میان شرق و غرب یک معنای خاص تعریف شده در ادبیات سیاسی جهان دارا است. اینکه جمهوری اسلامی با توجه به مقوعیت ژئوپولتیک خود نقش یک پل ارتباطی میان شمال و جنوب و شرق و غرب هدفهای قدرتهای بزرگ باقی مانده، ایفا میکند، باید از این موقعیت بسیار ایدهآل، نهایت استفاده و بهره براداری انجام شود و با همکاری با هر دو قطب بر مبنای منافع ملی خود، زمینههای بالابردن توان خود برای گرفتن امتیازات بیشتر از دو قطب فراهم سازد.»
مهدی مطهرنیا تحلیلگر مسائل بینالملل طی گفتگو با فرارو در خصوص فرمایشات رهبری درباره بهبود روابط خارجی ایران با غرب و شرق عنوان کرد: «فرمایشانت مقام معظم رهبری در دیدار با مقامات دولتی را میتوان یک نوع دگرگونی پارادایمی در سیاست خارجی ایران به شمار آورد و مسئله اینکه باید رابطه جمهوری اسلامی را با غرب و شرق بهبود ببخشیم را میتوان یک بازتعریف در سیاست خارجی جمهوری اسلامی و مبتنی بر بافت واقعیتهای کنونی معنا کرد. نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامی به عنوان یک پارادایم معناداری در دهه نخست انقلاب مطرح شد و اکنون در دهه چهارم انقلاب به سر میبریم.»
وی تصریح کرد: «اما جهتگیری در این ارتباط با رویکرد نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی، نه به عنوان یک گفتمان ایجابی بلکه به عنوان یک گفتمان سلبی پیشرفته است؛ به گونهای که تاکید بر جهتگیری ایجابی یعنی استقرار جمهوری اسلامی در دهههای گذشته آرام آرام تحت تاثیر گزاره سلبی نه شرقی نه غربی قرار گرفت و به جای استحکام سیاست در ایران و جهتگیریهای ناشی از گفتمان مثبت، متوجه گفتمان منفی یا کلاممحور بر جامعۀ ملی ما شد؛ در این میان آنچه که بیشتر اهمیت یافت نفی قدرتهای بزرگ بود، نه ایجاد یک فضای سیاسی متکی بر اصول و ارزشهای دینی. این امر آرام آرام استیلای خود را بر منطق اثباتی جمهوری اسلامی نشان داد و جامعه ملی ما را در سیاست خارجی با هزینههای زیادی روبرو کرد. همین مساله موجب شد تا سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بیش از آنکه متکی بر دیپلماسی مبتنی بر خرد سیاسی باشد متکی بر دیپلماسی مبتنی بر خرد نظامی شد.»
او ادامه داد: «بنابراین سیاست خارجی ایران چندین دهه است که دچار نوعی صدمه زدگی مبتنی بر گفتمانِ سلبی به جای گفتمان ایجابی و ورود کنشگرانِ غیردیپلماتیک در عرصه تصمیمسازی و اثر بر حوزه تصمیمگیری در سیاست خارجی است. چون پیچ و خمهای ادراک تغییر و تحولات بینالمللی در بُعد منطقهای و جهانی بسیار بسیار پیچیده و با تغییرات پرشتاب کنونی نیازمند تخصص ویژه بود، ورود عناصر دیگر بدون تخصص در این زمینه هزینههای ملی را افزایش و به گونهای پیش رفت که با هزینههای بسیار زیاد حداکثر حداقلها حاصل شد.»
این استاد دانشگاه افزود: «نمونۀ این امر در سه برهه مهم سیاسی در حوزه سیاست خارجی از قبیل: قرارداد الجزایر، پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و امضای برجام متبادر است. ما در مراحل پیشا پذیرفتن قرارداد الجزایر، قطعنامه ۵۹۸ و حتی برجام در موقعیتهایی قرار داشتیم که میتوانستیم به دستاوردهای بیشتر با هزینههای کمتر دست یابیم. به عنوان نمونه زمانی که در سال ۱۳۸۴ میتوانستیم به برجام دست یابیم و نه تنها عضو سازمان تجارت جهانی شویم بلکه با پذیرفتن برجام امتیازات بسیار بیشتری را در سال ۸۴ به دست بیاوریم، امتیازات حاصل از آن را در همان زمان تحت عنوان «آبنبات چوبی» قلمداد کرده و نه تنها آبنبات چوبی و شیرینی شهدِ آن آبنبات را نچشیدیم بلکه نهایتا زمانی برجام را پذیرفتیم که بهترین کار در بدترین موقعیت بود.»
مطهرنیا اظهار کرد: «با تمام این تفاسیر حالا تقریبا سه دهه است که فضای دوقطبی جهان بعد از جنگ سرد فروریخته است و زمان آن رسیده که ایران نیز از این ماجرا بهره ببرد. از طرف دیگر توازن قدرت میان شرق و غرب یک معنای خاص تعریف شده در ادبیات سیاسی جهان دارا است. اینکه جمهوری اسلامی با توجه به مقوعیت ژئوپولتیک خود نقش یک پل ارتباطی میان شمال و جنوب و شرق و غرب هدفهای قدرتهای بزرگ باقی مانده، ایفا میکند، باید از این موقعیت بسیار ایدهآل، نهایت استفاده و بهره برداری انجام شود و با همکاری با هر دو قطب بر مبنای منافع ملی خود، زمینههای بالابردن توان خود برای گرفتن امتیازات بیشتر از دو قطب فراهم سازد.»
وی تاکید کرد: «از این طریق ایران میتواند تبدیل به یک وزنه تعادل میان دو قطب شرق و غرب شود و با تعامل سازنده میان آنها میتواند امتیازاتی که برای منافع ایران بسیار لازم و حیاتی است را دریافت کند. علاوه بر این با ایجاد یک مفهوم مناسب در عرصه سیاست خارجی یک بازتعریف مناسبی در عرصه سیاست داخلی به وجود آورد. در چنین حالتی هم راستایی سیاست خارجی و سیاست داخلی میتواند شرایط را برای کشور تا حد بسیاری مطلوب سازد و تنشهای بینالمللی در قبال ایران را کاهش دهد.»
او در پاسخ به اینکه حدود چهار دهه است که بدبینی خاصی میان مقامات و نهادهای تاثیرگذار نظام نسبت به غرب وجود دارد؛ لذا بدون شک سیاست نگاه به غرب با مشکلاتی همراه خواهد بود و این مشکلات چه مواردی هستند، عنوان کرد: «آنچه که باید بیشتر به آن توجه داشت تغییر نگرش معرفتی به مسائل سیاست خارجی است. واقعیت این است که ما به یک موضوع کلام محورگونه در جهان باور داریم. این کلام محوری به معنای نگاه به مسائل میان صفر و یک و سفید و سیاه است. این در حالی است که ما باید به صورت نسبی به جهان و ادبیات سیاسی بینالملل نگاه کنیم، اما اصول خود را در راستای منافع ملی و اندیشههای دینی خود را مورد نظر قرار دهیم. نخستین اقدامی که باید صورت بگیرد این است.»
این تحلیلگر مسائل بینالملل ادامه داد: «آنچه که طی چهار دهه اخیر در خصوص غرب صورت گرفته است صرفا از یک زاویه کلاممحورانه و در راستای نفی غرب از منظر روش شناسی بوده است. اکنون باید به دنبال بازتعریف هویت خود و جبنههای احساسی خود در نظم منطقهای و بینالمللی باشیم و با اثبات تدبیر خود، کنشهای خود را بر مبنای اصول اثباتی خود در حوزههای منطقهای و بینالمللی پیش ببریم. واقعیت این است که نفس نهی و نفی دیگران به معنای یک مبنای ناسازگاره تاریخی است که هزینههای زیادی برای ما به همراه داشته است و الان باید جلوی این هزینهها گرفته شود.»
این استاد دانشگاه در خصوص رویکرد غرب نسبت به ایران بعد از چهاردهه غرب ستیزی چیست، اظهار کرد: «فرهنگ پروری یک پروژه نیست بلکه یک پروسه و یک فرایند است و نباید اینگونه انتظار داشت که باید یک اتفاق ناگهانی رخ دهد. بیتردید باید این انقلاب پارادایمی که اکنون شاهدش هستیم برای ورود به مراحل بعدی، نیازمند هزینههای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی بالایی است و باید این هزینهها مورد توجه قرار بگیرد. ما در این مرحله باید دیدگاهها و رویکردها و سسیاستها و استراتژیهای خود را تبیین کنیم تا بتوانیم با تاکتیکهای موثر این دوره انتقالی را سریعا طی کنیم. در مجموع به عقیده من فرصت بسیار کم است و ما باید این انقلاب پارادایمی را مبارک بشماریم و نگاه به غرب را مساوی با غرب زدگی، وادادگی، سازش و... ندانیم و از این نگاههای احساسی دوری کنیم.»