صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

گفتگوی فرارو با ناصر فکوهی؛ استاد انسان شناسی دانشگاه تهران
"خود من شاهد بودم که چگونه شبکه‌های بین المللی، با مضحکه نشان می‌دادند که برای «رقصیدن» که نوعی فعالیت آزاد و پیش پا افتاده به حساب می‌آید و حتی در قبایل اولیه انسانی نیز وجود دارد، یک نوجوان را چنان دستگیر و چنان برنامه‌ای تهیه و اجرا می‌کنند که گویی بزرگترین جاسوسی قرن و تبهکاری خطرناک کشف و دستگیر شده است"
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۷ - ۲۴ تير ۱۳۹۷
فرارو- در هفته‌های اخیر، موضوع اعتراف‌گیری از مائده، سلبریتی اینستاگرامی، صدا و سیما را دوباره در آماج انتقادات قرار داده است. البته پخش اعترافات تلویزیونی مساله تازه‌ای نیست. پیش از اعتراف گیری از مائده ۱۷ ساله، اعترافات برخی چهره‌های سیاسی از قاب تلویزیون پخش شده بود. اما داستان مائده و دوستانش فرق می‌کرد. کاربران شبکه‌های مجازی معترض به صدا و سیما هشتگ مائده را ترند کردند.
 
خبر بازداشت مائده در سطح جهانی انعکاس پیدا کرد و تصویر او دیگر به جای اینستاگرام در صفحات رسانه‌های رسمی مشهوری مثل تایم، آسوشیتد پرس، تلگراف، ایندیپندنت، و بی‌بی‌سی دیده شد. داستان، اما به همین جا ختم نشد و هر روز انتقادات گسترده‌ای طیف‌های مختلف سیاسی متوجه رسانه ملی شد.
 
کار تا آنجا پیش رفت که حتی روزنامه کیهان نیز صدا و سیما را متهم به بی سلیقگی کرد و با انتقاد از پخش مستند بیراهه از صدا و سیما، مدعی شد آن‌ها با این کار بهانه‌ای به دست مخالفان جمهوری اسلامی داده‌اند.
 
ابعاد ماجرا، اما بعد از گذشت چند روز پیچیده‌تر شده است. با وجود اینکه صدا و سیما در پاسخ به انتقادات از پخش اعترافات دختر نوجوان گفت: "مردم و به ویژه خانواده‌ها در تماس با واحد ما خواهان برنامه‌های آگاهی بخش در حوزه آسیب‌های فضای مجازی هستند و بر مبنای این درخواست‌ها و وظیفه ذاتی رسانه برنامه‌ها و مستند‌های فراوانی در آینده روی آنتن خواهد رفت؛ و براساس صحبتی که امروز با مسئولان ناجا داشتم برای این افراد حکم قضایی صادر شده بوده و حتی مقام قضایی درخواست کرده بود تا موضوع این افراد حتما رسانه‌ای شود. "
 
پس از سخنان محمدحسین رنجبران مدیرکل روابط عمومی رسانه ملی، پلیس فتا با انتشار اطلاعیه‌ای اعلام کرد احضار و مصاحبه با مائده هژبری از سوی این مرجع انتظامی صورت نگرفته است.
 
روابط عمومی پلیس فتا اعلام کرد: به استحضار ملت شریف ایران می‌رساند، با توجه به پیگیری اصحاب محترم رسانه و با عنایت به اینکه اخیراً در رسانه‌های مختلف به ویژه شبکه‌های اجتماعی، اخباری در خصوص فعالیت‌های غیرقانونی خانم مائده هژبری مطرح گردیده است، در بررسی‌های همه جانبه و دقیق به عمل آمده محرز و مشخص گردید که نامبرده فاقد پرونده انتظامی و قضایی در پلیس فتا ناجا و پلیس فتا استان‌ها بوده و احضار و مصاحبه با نامبرده توسط پلیس فتا صورت نگرفته است. (بیشتر بخوانید)
 
پیش از این نیز قوه قضائیه اعلام کرده بود که مستند "بی راهه" بدون مجوز این نهاد پخش شده است. یک منبع آگاه در این باره تاکید کرد: "پخش اعترافات دختر اینستاگرامی در تلویزیون ارتباطی با قوه قضائیه نداشته و درخواستی نیز جهت پخش از سوی مسئولان قضایی و قاضی وجود نداشته است. "
 

در همین رابطه بخوانید...

به این ترتیب با اطلاعیه امروز پلیس فتا ماجرا انتشار اعترافات مائده هژبری پیچیده‌تر شده است. هیچ نهادی مسئولیت برنامه "بیراهه" را بر عهده نمی‌گیرد. حالا باید دید صداوسیما در این باره توضیحی دارد یا نه. در همین حال رسانه‌ها، پنج‌شنبه شب تصاویری از حضور "مائده هژبری" به همراه" امیر تتلو" در استانبول ترکیه منتشر کردند (بیشتر بخوانید). تتلو نیز با انتشار تصور خود به همراه این دختر نوجوان خبر از برگزاری کنسرت مشترکی در ترکیه داد. هر چند که هژبری این عکس را قدیمی دانست و اظهارات تتلو را تکذیب کرد.

ناصر فکوهی استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران معتقد است "ماجرا‌های کوچک و خُردی از نوع این داستان «اعتراف گیری و اینستاگرام» ممکن است به نظر بیش از اندازه پیش پا افتاده بیایند که خواسته باشیم به آن‌ها با رویکردی تحلیلی و کل نگر بپردازیم. اما از نگاه انسان‌شناختی همین ماجراها، گویایی بالایی برای نشان دادن وضعیت عمومی جامعه ما و آسیب‌های آن دارند". در گفتگو با ناصر فکوهی ماجرا را با این نگاه واکاوی کرده‌ایم که در ادامه  گفتگو فرارو با دکتر ناصر فکوهی را می‌خوانید...

چرا صدا و سیما در این مقطع اقدام به پخش این مستند کرد و آیا می‌توان پیشینه‌ای برای این روش‌ها و انگیزه صدا و سیما پیدا کرد؟
این موضوع را می‌توان به صورت‌های مختلفی تحلیل کرد. اگر می‌خواستیم از نظریه‌های «توطئه» (conspiracy theories) در تحلیل خود استفاده کنیم، شاید ساده‌ترین و قابل باور‌ترین پاسخ‌ها را می‌گرفتیم. من البته همواره با این گونه نظریه‌ها مخالف بوده و به نظرم نوعی تقلیل دهندگی محتوایی و شکلی در آن‌ها وجود دارد که هر چند برای مخاطب جذاب است و همواره بخشی از واقعیت را هم می‌توان درونشان پیدا کرد، اما در نهایت مثل درختی که جنگل را پنهان می‌کنند، بیشتر به ابهامات دامن می‌زنند تااینکه مسائل را روشن کنند. اما به دلیل گسترشی که "رویکرد توطئه" در درک این موضوع داشته و به دلیل همان اندک واقعیتی که می‌تواند داشته باشد، بیاییم در ابتدای بحث خودمان، نگاهی کوتاه به این ماجرا با رویکرد توطئه بیاندازیم: ایران در حال حاضر زیر بیشترین فشار‌های بین المللی از طرف آمریکا قرار گرفته است. جنگی اقتصادی علیه پول ملی آن به راه افتاده که بی کفایتی در مدیریت دولتی چه در زمینه اقتصادی و چه در زمینه اجتماعی و فرهنگی، آن را تشدید کرده است. گرانی و فشار درونی نیز بیداد می‌کنند. در نتیجه در حال حاضر کشور ما به بیشترین میزان از آرامش در سطح داخلی و بیشترین بردباری در سطح خارجی نیاز دارد. اعتماد ضربه خورده مردم نسبت به دولت، در پایین‌ترین اندازه است و همه رسانه‌های بیگانه و مخالف در انتظار به دست آوردن کوچکترین بهانه‌ای هستند برای آنکه ایران را زیر ذره بین برده و آن را به همه اتهام‌های ممکن، متهم کنند تا بتوانند خروج آمریکا از برجام و دنباله روی احتمالی سایر مشارکت کنندگان در پیمان را نیز توجیه کرده و در نهایت فشار را تا تغییر سیستم یا دست‌کم به زانو در آوردن آن ادامه دهند.
 
کاری که بیش و پیش از هر کسی و هر چیزی به مردم ما صدمه می‌زند و نه به حاکمیت. در این شرایط ناگهان می‌بینیم که برخی از حرکات در داخل بهانه‌های لازم را به دست رسانه‌های غربی و مخالفان می‌دهند: از به آتش کشیدن نمادین معاهده برجام در مجلس گرفته تا شعار‌های تندی که هر روز می‌شنویم، از برخورد با معترضانی که زیر فشار خُرد کننده قرار گرفته‌اند تا صدور احکام بی سابقه و بسیار سنگین علیه چند دانشجوی جوان و در همان حال از انفعال و بی توجهی به پرونده‌های مهم فساد مالی گرفته تا پرونده‌های جنسی ِ جدی و با شاکیان فراوان، و همه این‌ها نیز اغلب در شرایطی رخ می‌دهند که بسیاری از مسئولان در بالاترین رده‌ها بار‌ها مخالفت خود را با آن‌ها اعلام کرده‌اند. حال در این شرایط باز شاهد نمایش اعتراف گیری از یک دختر نوجوان و پخش صحنه‌هایی از صدا و سیما هستیم که هیچ کسی هم مسئولیتش را نمی‌پذیرد. موضوعی که به سرعت تبدیل به خبر اول تمام رسانه‌ها به ویژه در غرب شده و بهترین خوراک را به طرفداران دست راستی و ضد ایرانی ترامپ می‌دهد. در این حال پرسش این است که واقعا جه کسی از این ماجرا سود می‌برد؟ آیا خانواده یا جوانی از این صحنه‌های مضحک و در عین حال درد آور اعتراف گیری، که دستکم پنجاه سال است نخ نما شده‌اند، «عبرت» خواهند گرفت یا با این کار صرفا دشمن سازی داخلی و خارجی بیشتری انجام می‌شود. آیا هدف از این تندروی‌ها و این حرکات شنیع، اصولا همین دشمن تراشی‌ها و آب به آسیاب دشمن ریختن‌ها نیستند؟ این رویکرد توطئه گرا نسبت به ماجرا است که گفتم من آن را برغم جذابیت و سادگی فهمش نمی‌پذیرم و معتقدم هر چند تا حدی اندک، واقعیت دارد، اما با واقعیت تحلیلی فاصله دارد.
 
تحلیل من برعکس بر آن است که ما باید ماجرای ندامت و اعتراف گیری و پخش آن را از رسانه‌ها در چارچوب‌های بزرگتری ببینیم و در این صورت درک خواهیم کرد که چرا دائما این کار تکرار می‌شود و البته پس از روشن شدن ِ بی اثر بودن و یا اثر معکوس آن‌ها، همه مسئولان یک به یک وجود و حضور خود را در تصمیم گیری برای انجامش نفی می‌کنند: امری که بسیار بعید به نظر می‌رسد و شبیه به موضوع تکراری «عناصر خود سر» می‌نماید که ده‌ها سال است ادامه دارد و هیچ کسی مسئولیتش را نمی‌پذیرد.
 
موضوع تلاش برای واداشتن مخالفان چه مخالفان عقیدتی و سیاسی و ایدئولوژیک، و چه مخالفان رفتاری (مثل همین مورد که کسی به عمد یا به سهو رفتاری، مخالف هنجار‌های رسمی و اعلام شده انجام می‌دهد) موضوعی اساسی در تاریخ مدرن سیاسی و اجتماعی بوده است؛ بنابراین باید موضوع را در دیدگاهی تاریخی بشکافیم. البته در این رویکرد من اشاره‌ای به ریشه‌های باستانی این گونه رفتار‌ها مثلا در دوره تفتیش عقاید کلیسایی نمی‌کنم، چون موضوع بیش از اندازه طولانی می‌شود و در اینجا صرفا به قرن بیستم بسنده می‌کنم.
 
این نکته اساسی را نیز بیافزایم که با مطالعه بر پیشینه این روش‌های اعتراف گیری و نمایش دادن آن‌ها، باید متوجه شویم که تا چه اندازه این روش‌ها قبیح و زشت بوده و به هیچ عنوان با موقعیت کشوری که تمایل دارد خود را به مثابه یک الگو برای آزادی و سربلندی و پیشرفت شهروندانش نشان دهد و انقلابی که با شعار‌های آزادی و استقلال و عدالت خواهی زمانی همه جهانیان را مجذوب خود کرد، در تضاد هستند. شکی نیست که فراز و نشیب‌های خاص انقلاب و جنگ تحمیلی و عوامل نفوذی بیگانه و فشار نیرو‌های ضد عدالت خواهی انقلاب تا مدت‌های زیادی بر آن بودند و هستند که اهداف انقلاب را تصاحب کرده و جامعه ما را به سوی اهدافی معکوس و به سود استعمار و سلطه بیرونی بکشانند و به همین دلیل نیز تاکنون بار‌ها و بار‌ها از این روش‌های زشت استفاده کرده اند تا ارزش‌های انقلاب را به باد دهند. اینجاست که دقیقا شناخت تاریخ می‌تواند راه درست را به ما نشان دهد.
 
با این مقدمه، نگاهی کوتاه به این پیشینه بیاندازیم: پیشینه اعتراف‌گیری‌های سیاسی و محاکمات نمایشی و انعکاس این اعترافات به صورت وسیع در افکار عمومی در قرن بیستم به سال‌ها دهه ۱۹۳۰ (اوت ۱۹۳۶ تا مارس ۱۹۳۸) و محاکمات معروف استالینی (کامنف و زینوویف و سایر مسئولان مهم حزب کمونیست شوروی) می‌رسد که با هدف تثبیت و افزایش قدرت استبدادی استالین انجام شد. این محاکمات بار دیگر پس از جنگ جهانی دوم در آخرین سال‌های سلطه استالین ادامه یافتند. همچنین در کشور‌های اروپای شرقی نیز که در جنگ به دست شوروی افتادند، همین روش پیش گرفته شد. نمونه‌ای مشابه از این روش نیز در دهه ۱۹۵۰ در فرایند موسوم به مک کارتیسم و مبارزه با کمونیسم در مطبوعات و سینما در آمریکا به راه افتاد و تلاش شد که با اعتراف گیری و پخش آن‌ها و وادار کردن افراد به لو دادن همراهانشان تبلیغات گسترده ایدئولوژیک انجام شود.
 
الیا کازان، فیلمساز معروف امریکایی که در این زمینه پیشتاز لو دادن دوستانش بود از کسانی که بعد‌ها بسیار رسوا شد. در سال‌های دهه ۱۹۷۰ جنبش‌های چریکی ِ راست و چپ نیز از این روش استفاده کردند و گروگان‌های خود را وادار به سخن گفتن در برابر دوربین می‌کردند تا در برابر آن پول و امتیازات از دولت‌ها بخواهند. همین روش در دیکتاتوری‌های نظامی آمریکای لاتین در دهه ۱۹۷۰ بیشتر در قالب مطبوعات و پرونده سازی برای دستگیر شدگان و کسانی که سر به نیست می‌شدند، ادامه یافت؛ و سرانجام در سال‌های جنگ عراق و به قدرت رسیدن داعش شاهد استفاده گسترده این سازمان مخوف و وهابی‌ها از ابزار‌های تلویزیونی و ویدیویی برای به نمایش گذاشتن بی رحمی‌ها و به اصطلاح اعترافات گروگان هایشان بودیم. ریشه این رویکرد‌ها در باوری البته باستانی نهفته است که با اعتراف به گناه، جرم فرد گناهکار کاسته شده و مجازات او پس از مرگش کمتر می‌شود. این باور دینی بعد‌ها به صورت گسترده‌ای به وسیله تمام نیرو‌های سیاسی مورد سو استفاده قرار گرفته شد و تقویت گردید.
 
اما نکته اساسی که در همه این موارد کمتر به آن توجه می‌شد و وقتی به سراغ ایران بیاییم مفصل‌تر به آن اشاره می‌کنم، آن است که اگر از جنبه‌های توطئه گرانه این مجرا یعنی تمایل به تخریب یک نظام در چشم جهانیان بگذریم، اصرار به انجام این کار گویای بی توجهی به یک واقعیت ساده است: در زمانی که در ابتدای قرن از اعتراف‌گیری و پخش آن استفاده می‌شد، میزان رسانه‌های عمومی به شدت محدود بود بنابراین آنچه در رادیو، تلویزیون و مطبوعات پخش می‌شد، تقریبا تنها منابعی بود که افراد برای اطلاع یافتن از مسائل در دست داشتند. این امر هنوز تادهه ۱۹۸۰ صادق بود. تعداد کانال‌های رادیویی و تلویزیونی بسیار محدود بودند. تعداد روزنامه‌های معتبر نیز از چند روزنامه تجاوز نمی‌کردند. به معنای دیگر، نوعی انحصار در رسانه‌های عمومی وجود داشت که دسترسی به آنها، کنترل آنها، و پخش گروهی از مسائل از آن‌ها را بسیار پر اهمیت می‌کرد. هنوز تصویر کودتا‌های جهان سومی در دهه‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ در ذهن ما هست که چطور تسخیر رادیو و تلویزیون محلی برای به دست گرفتن قدرت اهمیت داشت. اما با گسترش سواد عمومی و سواد رسانه ای، با انقلاب اطلاعاتی و بی شمار شدن تعداد رادیو تلویزیون‌ها و شبکه‌های اجتماعی و اینترنتی در موقعیت کنونی، چگونه می‌توان هنوز به این باور داشت که پخش این یا آن خبر یا اعتراف یا هر چیز دیگری بی، چون و چرا قبول شود یا اصولا تاثیری جز بر عقب افتاده‌ترین اقشار یک جامعه و بیت اثیر‌ترین آن‌ها، داشته باشد؟ پاسخ روشن است: نه تنها چنین برنامه‌هایی پذیرفته نمی‌شوند بلکه خود این برنامه‌ها تبدیل به مواد خامی می‌شوند که به صورت گسترده از آن‌ها برای تبلیغ علیه سیستمی که ابتدا آن‌ها را به نمایش گذاشته، استفاده خواهد شد. این واقعیتی است که نباید و نمی‌توان پنهان کرد. هر اندازه هم امروز دولت‌های بزرگ خواسته باشند از ابزار‌های دستکاری افکار عمومی استفاده کنند، میزان عمق و گستره وسایل ارتباط جمعی و ابزار‌های ارتباطی به حدی است که این امکان را فراهم نمی‌کند. همه چیز را می‌توان در چند ثانیه چندین بار چک کرد و نسبت به درست یا غلط بودنش مطمئن شد و از این مهمتر، همه چیز فیلمبرداری و ثبت می‌شود.
 
روزگاری بود که در کشوری مثل امریکا صد‌ها و هزاران عمل نژادپرستانه اتفاق می‌افتاد بدون اینکه هیچکس از آن‌ها خبر دار شود. اما تجربه همین یکی دو سال ترامپ نشان داده است که کوچکترین عمل نژاد پرستانه امروز بیشترین میزان از انعکاس را در سراسر جهان دارد و افزون بر این برای همیشه به نام کسی که آن را مرتکب شده ثبت و از طریق موتور‌های جستجوی زبانی و تصویری تا پایان عمر او و حتی پس از مرگش قابل ردیابی و بازگشت به صف اول خبر‌ها است. در یک کلام این جمله معروف که: "هیچ کسی نمی‌تواند تاریخ را گول بزند"، امروز به یک حقیقت غیر قابل اجتناب فناورانه تبدیل شده است که بی توجهی به آن برای همه بزرگترین زیان‌های مادی و معنوی را به همراه خواهد داشت. کارنامه همه ما با کار‌هایی که کرده ایم و با آنچه گفته و نوشته ایم برای همیشه ثبت می‌شود و اینکه کسی با کارنامه‌ای چندین و چند ساله در یک لحظه خاص چه «اعتراف»‌ی بکند، ولو اینکه یک جوان باشد (زیرا همواره در آینده می‌تواند این اعترافات را به زیر سئوال ببرد) تقریبا هیچ تاثیری جز بی اعتبار کردن منبعی که از این روش استفاده کرده ندارد. همان اندازه که ممکن است سخنی که در آزادی گفته شود تاثیر دارد، به محض آنکه فرد در موقعیت زندان و زیر فشار قرار داشته باشد، اعتبار خود را از ریشه از دست می‌دهد. این امر آنقدر در جهان امروزی جا افتاده که در زبان انگلیسی حتی برای آن واژه‌ای هم ساخته اند و از «ویدیو‌های گروگانی» (hostage videos) صحبت می‌کنند.
مسلما این نوع برنامه در شرایط کنونی دغدغه مردم ایران نیست، با این وجود صدا و سیما چه اصراری برای نمایش آن دارد؟
اینکه صدا و سیما چه هدفی داشته و یا دارد را من نمی‌دانم. اما تلاش کردم که سازوکار‌هایی را که چنین رفتار‌هایی را توجیه می‌کنند و زیان‌هایی را که به باور می‌آورند، نشان دهم. در سخنانی که در این روز‌ها شنیدیم، مشاهده کردم که بسیار بر جنبه «عبرت آموزی» و «درس» دادن از این طریق صحبت می‌شد: حال آنکه میزان «عبرت» از این طریق نه فقط صفر که بدتر، به شدت منفی است. البته ممکن است برخی از افراد از ترس گرفتار شدن به این صورت آشکارا مرتکب چنین کار‌هایی نشوند. اما در عوض هزاران نفر ترغیب می‌شوند با روش‌های دیگری که غیر قابل ردیابی هستند چنین کنند. بگذریم که یک جنبه «اعتراف گیری» به ویژه برای یک جوان «شهرت»‌ی است که به بار می‌آورد و سبب می‌شود که فردی که تا دیروز ناشناخته بوده یکباره در تمام مطبوعات و رسانه‌های جهان عکس و نام خود را ببیند و فکر نمی‌کنم این سبب انصراف کسی از این گونه اعمال شود؛ و البته بدیهی است که منفی‌ترین اثر این کار تشدید غیر قابل تصوری است که در بی اعتمادی هر چه بیشتر مردم نسبت به صدا و سیما و همه مسئولان ایجاد می‌کند. در یک کلام ضربه‌ای که چنین روش‌هایی در اعتراف گیری و پخش آن‌ها به نظام می‌زند را اگر ده‌ها سازمان جاسوسی جمع شوند و برنامه ریزی کنند به سختی می‌توانند به آن وارد کنند. همین البته نظریه توطئه را تقویت می‌کند. اما گفتم دلایل ریشه‌ای به نظرم در جای دیگری است.
 
روشن است که این روز‌ها دغدغه مردم مسائل مربوط به حداقل‌های رفاهی است که حق مردم است و تمام تلاش دولت و همه مسئولان نیز باید متمرکز بر همین موضوع باشد. در این شرایط، وقتی به جای رسیدگی به این دغدغه‌ها مسائلی از این دست مطرح می‌شود، خشم مردم تحریک شده و موقعیت‌های بالقوه‌ای که ممکن است برای اعتراض وجود داشته باشد هر چه بیشتر و غیر قابل کنترل‌تر خواهند شد. با وجود همه این مسائل که گفتم تا زمانی که دقیقا مشخص نشود که چه کسی با چه اهدافی دستور صریح دستگیری و اعتراف گرفتن و پخش این مورد را از تلویزیون داده است، نمی‌توان درباره دلایل و انگیز‌های این کار صحبت کرد. اما درباره پی آمدهایش چرا. پی آمد‌های این کار مثل هر گونه از اعتراف گیری و پخش تلویزونی بسیار منفی و دقیقا در جهت عکس اهدافی است که ممکن است کسانی که دست به آن‌ها می‌زنند، داشته باشند. تاریخ این را می‌گوید و حتی یک مورد نیز نداریم که نشان داده باشند این روش‌ها موثر هستند و به تخریب کسانی که آن‌ها را انجام داده اند، منجر نشده باشند.
 
مورد "مائده هژبری" چه چیز‌هایی در خودش دارد که رسم مالوف پخش اعترافات را نامالوف می‌کند و واکنش گسترده همه افراد از هر طیف سیاسی را بر می‌انگیزد؟
آنچه به نظر من در این عمل بیشتر تاثیر گذار بوده و واکنش‌های منفی زیادی را به همراه داشته در چند نکته نهفته است. نخست نقض آشکار قوانین کشور است که هنوز جرمی به اثبات نرسیده و متهم دادگاهی ندیده و حکمی صادر نشده او را به تلویزیون بیاورند که «اعتراف» کند؛ و اینکه اصولا ما هنوز از «اعتراف» به عنوان مدرک جرم استفاده می‌کنم. در حالی که کشوری که به ما بیشترین ظلم‌ها را کرده و امروز هم آن را مورد بیشترین انتقاد قرار می‌دهیم، یعنی امریکا، در متمم‌های قانون اساسی خود بند ۵ را دارد که هر کسی می‌تواند از آن استفاده کند و از به زبان آوردن هر چیزی علیه خودش خودداری کند و اصولا اعتراف به خودی خود «مدرک» به حساب نمی‌آید و بر اساس آن نمی‌توان کسی را محکوم کرد. اما از اینکه بگذریم که هر روز «اعتراف» را غیر قابل تحمل می‌کند، مسئله کسانی هستند که در دو دهه اخیر از اعترافات و نمایش ندامت سیاسی بیشترین استفاده را کرده‌اند یعنی داعشی‌ها و سلفی‌ها و وهابیون که نفرتی جهانی را به همراه داشته و در کشور ما نیز همین طور. نکته دیگر به جوان و حتی کودک بودن «متهم» بر می‌گردد که نه فقط در اینجا ما در بی قانونی و شکستن معاهده‌های بین المللی هستیم بلکه هر خانواده‌ای را از صدا و سیما بی زار می‌کند، چون همه نوجوان و جوان دارند و تصور می‌کنند چنین اتفاقی برای فرزندانشان بیافتد؛ و سرانجام خود «جرم» است که بیشترین خشم را بر می‌انگیزد. ما در کشوری هستیم که بنابر اذعان و سخنان هر روزه مسئولان در آن روزی نیست که با اختلاس‌های بزرگ چند میلیاردی روبرو نباشیم، افزون بر این ده‌ها و پرونده از خشونت‌های بزرگ جنسی، تعرض به کودکان و زنان سرنوشت نامعلومی داشته اند و از جنایات دیگر نیز همه باخبرند و در آن موارد چنین برنامه‌هایی را ندیده ایم. در این شرایط اینکه یک دختر نوجوان را به جرم «رقصیدن» در یک شبکه اجتماعی دستگیر و از او «اعتراف» گرفته شود نه نشانه قدرت بلکه نشانه ضعف یک سیستم در همه سطوحش است و جز ضربه زدن به کل نظام هیچ سودی برای هیچکس ندارد. کما اینکه این خبر در صدر تمام اخبار ضد ایران و نظام، در سراسر جهان قرار گرفت؛ و مطمئن باشید تا ده‌ها سال از آن استفاده خواهد شد. خود من شاهد بودم که چگونه شبکه‌های بین المللی، با مضحکه نشان می‌دادند که برای «رقصیدن» که نوعی فعالیت آزاد و پیش پا افتاده به حساب می‌آید و حتی در قبایل اولیه انسانی نیز وجود دارد، یک نوجوان را چنان دستگیر و چنان برنامه‌ای تهیه و اجرا می‌کنند که گویی بزرگترین جاسوسی قرن و تبهکاری خطرناک کشف و دستگیر شده است. اگر این‌ها توطئه نباشد، واقعا باید تا عمق مسئله پیش رفت و موضوع را ریشه‌ای حل کرد.
 
"مائده" عمق شکاف میان رسانه ملی با مردم را بر ملا کرد این شکاف چه چیزی را نشان می‌دهد و آیا این شکاف با وضعیت فعلی قابل ترمیم است؟
روشی که رسانه ملی پیش گرفته به گمان من آخرین تاثیر‌ها و نفوذی را هم که شاید در بین ۱۰ یا ۱۵ درصد از مردم داشته باشد، از بین می‌برد و همه را به سوی رسانه‌های خارجی فارسی زبان می‌کشاند. به نظرم مسئول موفقیت این رسانه‌ها در سال‌های اخیر صدا و سیمای خود ما است که کاملا به صورت جناحی و سیاسی عمل می‌کند و هنوز چنین برنامه‌هایی پخش می‌کند که دیگر در هیچ کجای دنیا دستکم پس از فروپاشی داعش و شوروی سابق قابل به نمایش در آمدن نیستند. نه، چون قدرت‌های بزرگ نمی‌توانند اعتراف بگیرند و پخش کنند بلکه به این دلیل که آنقدر ابله نیستند که از این روش به این صورت استفاده کرده و خودزنی کنند.
 
اما اینکه چنین گسستی قابل ترمیم است؟ به نظر من باید همیشه خوش بینانه به مسائل نگریست. بدترین رسانه‌ها را هم اگر حسن نیات در کار باشد می‌توان ترمیم کرد و اعتماد را دوباره به وجود آورد. همین امروز اگر دولت و مسئولان با یکدیگر هماهنگ شده و اراده کنند با گروهی از اصلاحات می‌توان اعتماد و امید را در حد زیادی به جامعه بازگرداند. این کار مشکلی نیست، اما اراده بالایی می‌خواهد و البته سلامت نفس و دوری از فساد و درک این نکته که فساد آسیبی است که کل یک جامعه را به باد خواهد داد؛ و از همه مهم‌تر اینکه در کشوری مثل ایران با موقعیت سخت ژئوپلیتیکی که دارد وقتی بخش مهمی از کار ماموران و مسئولان امنیتی ما معطوف به آن باشد که «رقصیدن» این و آن را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کرده و برنامه‌های اینچنینی بسازند، در همین مدت دشمن می‌تواند با استفاده از این بی‌خبری، بدترین ضربات را به ما بزند. کما اینکه هر روز در حال ضربه زدن به اعتماد مورد نیاز در جامعه برای بازسازی و برای پیشرفت و قدرت مقاومت آن دربرابر سختی‌ها هستند.
 
کارکرد صدا و سیما در شرایط بحرانی این روز‌های ایران چیست؟ و چرا با وجود انتقادات گسترده از سوی طیف‌های مختلف، هیچ‌گونه تغییری در رویکرد صدا و سیما مشاهده نمی‌شود؟
کارکرد صدا و سیما یعنی بخش دولتی که به نظرم باید به حداقل ممکن کاهش یافته و شبکه‌های دیگر خصوصی جایگزنش شوند ارائه یک الگوی رادیو تلویزیونی فرهنگی با بالاترین کیفیت و ارائه بهترین و با ارزش‌ترین برنامه‌ها است تا بخش خصوصی بتواند از آن الگو بگیرد و بتوان آن بخش را با یک معیار مورد قبول فرهنگی سنجید؛ و یا دست‌کم دولت بتواند در سیاست‌گذاری‌های فرهنگی خود از این ابزار‌ها استفاده کند. اگر نگاهی به چند شبکه دولتی که در کشور‌های مختلف پیشرفته نگه داشته شده اند بیاندازیم، می‌بینیم که در همه جا از همین مدل تبعیت می‌شود، یعنی مدل ارائه الگوی کیفی برنامه ها. اگر از این بگذریم بزرگترین اشتباه در حال حاضر برای هر کشوری آن است که ابزار‌های ارتباطی و رسانه‌ای خود را به سوی ایدئولوژیک شدن ببرد و اینکه آن‌ها را دستگاه تبلیغاتی خودش یا بدتر، این یا آن جناح کند. پایان این کار تخریب کامل آن شبکه و برنامه هایش از طریق از دست دادن کامل مخاطبان و هدایت شدن آن‌ها به سوی رسانه‌های بیگانه خواهد بود، همان اتفاقی که در سال‌های اخیر به شکل گسترده‌ای شاهدش بوده ایم.