صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۵۷۵۲۴
هنوز تکلیف مان با خودمان مشخص نیست و نمی دانیم دقیقا چه می خواهیم. خلاصه قبول بفرمایید وقتی خودمان دقیقا نمی دانیم جه می خواهیم وضع مان همین گونه باشد. اینکه فقط می‌دانیم الان خوب نیست و قبلا بهتر بوده کافی نیست یادمان باشد آن چیزهایی را که می گوییم خوب بوده همان چیزهایی بوده اند که روزی بشدت معترض شان بوده ایم و خودمان خرابش کرده ایم. نه فقط ما بلکه همه روشنفکران ما به اسم هایی مختلف همچون اپوزیسیون چپی و اسلامی...
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۹ - ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۷

فرزین پورمحبی در یادداشتی که خبرآنلاین آن را بازنشر داده است، نوشت: بالاخره رضا شاه«دانشگاه تهران»ساخته یا کار«میرزاده عشقی»را ساخته؟

«توضیح: با توجه به اینکه عده ای از خوانندگان گل و بلبل حوصله خواندن همه متن را ندارند و معمولا با خواندن تیتر و حداکثر یکی دو خط اول می روند سراغ کامنت و ابراز لطف(!)از این فرصت یکی دو خطی خودم استفاده می کنم و اعلام می‌کنم: متن زیر هیچ گرایشی به رضا شاه یا علیه آن نداشته و ندارد و نخواهد داشت. فقط می‌خواهیم بدانیم که چرا ما یا حامی«خلخالی»می‌شویم و یا حامی «آرامگاه خالی»! همچنین می‌خواهیم بگوییم تاریخ نه آن چیزی است که «خسرو معتضد» و سریال «معمای شاه» می گوید و نه آن چیزی که «مستند رضا شاه شبکه من و تو» حالا شما برید با خیال راحت کامنت تان را بگذارید تا ما هم با بقیه حرف دل‌مان را بزنیم.»

بدون هیچ بحثی، ما باهوش ترین، هنرمندترین؛ مهمان نوازترین، با عاطفه ترین؛ غیرتی‌ترین؛ ناموس پرست ترین مردم دنیا هستیم. زنان ما خوشگل‌ترین زنان دنیا هستند و مردان ما هم، یا از دم پهلوان‌اند و یا مشغول اداره ناسا و سایر مراکز علمی جهان‌اند. یک ایرانی را نمی‌شود «تهدید» کرد اما لوبیا پلویش را می‌شود«ته دیگ» کرد و خورد و با چشیدن دست پخت آریایی، بدون آرزوی دیگری مرد. خلاصه همه چیز تمام هستیم. اما گل بی عیب خداست؛ تنها ایراد ما هم این است که کمی زود هیجان زده می‌شویم و در نتیجه سه سوته به یک چیز حمله‌ور می‌شویم. حالا فرقی نمی‌کند صف پمپ بنزین باشد یا دیوار سفارت عربستان و یا سایت عمه لئوناردو مسی! البته این هیجان هم به خودی خود چیز بدی نیست اما مشکل اینجاست که به دلیل قلیان احساسات بیش از حد، خیلی زود هم از این رو به آن رو می‌شویم. دمدمی مزاج که می‌گویند راست کار ماست. یعنی اول حرکتی را می‌زنیم و بعد، فکرش را که می‌کنیم بشدت جا می‌زنیم و دست آخر هم تا آخر عمر، به پشت دست می‌زنیم. دقیقا به همین خاطر هم هست که معمولا به جای آینده چشم‌مان به گذشته است.

کاری نداریم چه خواهیم شد همیشه در رویای چه بودیم و چه شدیم غوطه وریم. همان گذشته‌هایی که(چه خوب و چه بد)خودمان خرابشان کردیم. زیر کلمه «خودمان» را خط تیره می کشم تا نگویید پدران‌مان خرابش کردند و از مسئولیت فرار کنید. پدران ما هم چیزی بودند عین خود ما یعنی یک آریایی تمام عیار و نه احمق تر و دانا تر از ما؛ البته به اندازه ما هم، حساس و احساساتی- چه بسا حتی منطقی تر از ما - بگذارید مثالی بزنیم: پدران ما در ایام کودتا با هیجان زیادی صبح «درود بر مصدق» می‌گفتند و بعد از ظهرش «مرگ بر مصدق» درست عین حالای ما که با مصدق دقیقا چنین رفتاری داریم! اما فرقش این است که آن موقع مصدق زنده بود و تغییر این شعارها منطقی‌تر بود از زمانی که ده ها سال مرده و همچنان هم تکلیفش برای مان مشخص نشده. (اینکه می گویم «ما» منظور بدنه کل جامعه هست و نه تک تک افراد که هر کدام بالطبع موضع خاصی دارند.) در مورد اشخاصی همچون هاشمی رفسنجانی هم؛ اوضاع همین بود. حال خودتان قضاوت کنید پدران ما عجیب بودند و یا ما... در انقلاب مشروطه و حرکت های بعدی هم ، همین آش و همین کاسه بود. وقتی کتاب کم می‌خوانیم تاوانش را اینگونه می‌دهیم یعنی مجبوریم مدت کوتاهی موج سواری کنیم و بقیه عمر را یک قل دو قل بازی کنیم. یکی از کارکردهای مطالعه این است که هیجان کاذب را خاک بر سر می کند تا خودمان را خاک بر سر نکنیم.

حالا هم جنازه ای که دستش از دنیا کوتاه شده، پیدا شده و بدون تایید هویتش طبق معمول رگ گردن ما بیرون زده شده و کلی جنگ و جدال بر سرش آغاز شده؛ اینوری ها می‌گویند جنازه فوق الذکر دانشگاه تهران و راه آهن ساخته آنوری ها می گویند: نه بابا، کار روشن فکرهایی مثل میرزاده عشقی را ساخته!! اینوری ها نگران اند که مبادا جنازه گور به گور شده را گم و گور کنند آنوری ها مراقبند که مبادا جنازه مومیایی شده را حاشا کنند.

خلاصه همان جدال های همیشگی ... اینوری ها احساسات آنوری ها را که می بینند، حدس می‌زنند اگر مکان دفن جنازه مشخص شود بعدها برای شان دردسر شود آنوری ها هم می دانند اینوری ها همان آدم های احساساتی هستند که حتی به آرامگاه خالی از جنازه هم رحم نکردند و با خاک یکسانش کردند چه رسد به اینکه جنازه اش را به حال خود بگذارند. خلاصه همان احساسات همیشگی دوباره بیخ ریش مان چسبیده و نمی گذارد طبق معمول درست و درمان فکر کنیم چون مدام در حال جدالیم ... ما یا حامی خلخالی می شویم و یا حامی قبر خالی....

این انگلیس هم که ما را خوب خوب شناخته و همیشه شرائط موج سواری را برای مان مهیا می کند. اگر یادتان نمی آید بنده به یاد دارم که در زمان انقلاب رادیو بی بی سی پرچم دار مخالفت با شاه بود و فقط فحش خواهر و مادر به او نمی داد و با اجازه بزرگترها هم باید بگوییم که در نشر اخبار انقلاب بی تاثیر نبود.(حالا برید تیتر بزنید که فلانی گفته کار کار انگلیس بوده) اما الان همان کشور برای‌مان تونل زمان و مستند رضا شاه و فرح و... می سازد. البته دم این عزیزان گرم چون آنها به خوبی وظیفه شان را انجام می دهند و مثل مسئولین ما نیستند که برای نفوذ فقط بلدند موشک بسازند. آنها بیشترین استفاده را از هیجان زدگی ما برده اند و استراتژی شان را به موقع عوض کرده اند (بیخودی نیست که یکی آقا بالاسر می شود). اینطوری همیشه خود را حامی ملت نشان می هند و بعد از این آب گل آلود ماهی می گیرند.

آنها بیش از ده بار سریال شاهکار دایی جان ناپلئون را پخش کرده اند تا به این وسیله شعار کار کار انگلیس بوده را لوث کنند. اما از اتاق فکر مسئولین ما پر پرش این درمی‌آید که پرچم انگلیس و آمریکا را روی زمین نقاشی کنند و یا پارازیت ول کنند و فیلتر و سانسور کنند. دریغ از کمی تحلیل و اقدام فکورانه و سنجیده. حتی وقتی هم مسئولین می خواهند فیلم بسازند نمی توانند با تاثیر گذاری فیلمی همچون: «مستند رضا شاه» بسازند. آنها با بودجه سنگینی چیزی مثل معمای شاه می سازند که نتیجه اش هم این می شود که دیدیم و می بینیم.... بگذریم.

مردم وضع اسف بار فعلی را می بینند و فکر می کنند اگر آن موقع بود الان در بهترین شرائط بودند البته بنده هیچ قضاوتی نمی کنم که رضا شاه خوب بوده یا بد بنده در حال حاضر مشغول نقد خودمان هستم که صفر و صدی عمل می کنیم و همیشه آماده هیجان زدگی و افزایش آدرنالین هستیم بنده پیشگو و غیب گو نیستم تا برای تان بگویم اگر تاریخ مان با رضا شاه پیش می رفت چه می شد اما این را می توانم قسم بخورم که در کل طول تاریخ، هیچوقت ما به خواسته های مان نرسیدیم و هیچ حاکمی خوشبخت مان نکرد و نکرده؛ پس می شود حدس زد که اگر با همان فرمان هم می رفتیم چیزی نمی شدیم. همیشه وضع مان همینی بوده که می بینید و همیشه هم از وضع موجود شاکی بوده ایم، گاهی خود یک حکومت در یک برهه زمانی هاص خوب عمل می کند اما باید آن را در طول زمان دید که در ادامه چه بلایی به سرش می آید و در نتیجه چه بلایی به سرمان می آورد. از این اتفاقات و اصلاحات در تاریخ ما کم نبوده اما عمرشان هم کوتاه بود.

مثلا فکر کنید که اگر انقلاب ما در همان سال های اولیه با کودتایی منحل می شد حالا با خودمان فکر نمی کردیم که اگر انقلاب را نابود نمی کردند ما الان چقدر کیف می کردیم؟ همین مسئله بر هر حکومتی از جمله رضا شاه هم وارد است. خلاصه اوضاع مان خراب است آنهم فقط به همین دلیلی که گفتیم: اول احساسی عمل می کنیم و بعد فکر می کنیم. چون مطالعه نمی کنیم. اگر در دربار قاجار به شکل علنی عیاشی و حرمسرا بود الان هم با اختلاس همان شرائط در جایی مثل کانادا برای از ما بهتران مهیا می شود. روزی با اربابان و شاه زادگان و رانت خوری های آنها درگیر بودیم و حالا هم با ژن های خوب... همه چیز همان است فقط اسم ها عوض شده دلیلش را هم تکرار می کنیم که خودمان بوده ایم و از ماست که برماست.

ما فقط بلدیم از پشتکار ژاپنی ها و آلمانی ها تمجید کنیم اما بعد برای راحتی و فرار از مسئولیت به خارج مهاجرت می کنیم. مسئولین ما در باغ نیستند درست؛ اما چه کسی باید آنها را سر عقل آورد؟ ما که همه مان یا رفته ایم آن ور آب، یا بی خیال آب خنک می خوریم و یا در انزوا حسرت گذشته را می خوریم ... این است که با چنین رفتاری ما مجبور به تکرار دم به دم تاریخ هستیم بدون شک تاریخ ما جیزی که خسرو معتضد می گوید نیست اما قبول بفرمایید که تاریخ ما مستند رضا شاه ساخت شبکه من و تو و یا پیام های تلگرامی هم نیست تاریخ فقط و فقط در کتاب هایی است که نمی‌خوانیم و مجبوریم آن را از زبان و به سلیقه کسانی که برای مان می خوانند پیگیری کنیم! حالا هر چه می خواهید فحش بدهید. به هر حال اوضاع رضا شاه در ایران آن زمان بقدری بد بوده که به ناچار جسدش را مومیایی کردند تا در فرصتی مقتضی آنرا به ایران بیاورند اما بدیهی است که آن قدرها هم بد نبوده که قوای پیروز فعلی می گویند. نه تاریخی که قوای پیروز می نویسند قابل استناد است و نه شکست خوردگان، تاریخ را باید از زبان مشاهده گران و مورخان شنید.

نتیجه آن که ما به این شکل به جایی نخواهیم رسید چه جنازه رضا شاه را پیدا کنیم و چه جنازه کورش را... باید کمی از هیجان زدگی مان کم کنیم و همیشه در حالت لج و لج بازی و غر زدن از وضع موجود نباشیم و از همه مهمتر اینکه در آرزوی روزهای خوش گذشته مثل قهرمانان نمایش های چخوف نمانیم. بنده با توجه به تعصبی(چه خوب و چه بعد) که در جماعت ایرانی سراغ دارم حاضرم قسم بخورم که همین الان هم اگر ایرانی جماعت بفهمند قزاقی روسری را به زور از سر خواهر و مادران شان برداشته خیلی بیشتر از زمانی که بفهمند آنرا با زور گشت ارشادی بر سرش کرده اند غیرتی و عصبانی می شوند.

می بینید؟ به هر حال هنوز تکلیف مان با خودمان مشخص نیست و نمی دانیم دقیقا چه می خواهیم. خلاصه قبول بفرمایید وقتی خودمان دقیقا نمی دانیم جه می خواهیم وضع مان همین گونه باشد. اینکه فقط می‌دانیم الان خوب نیست و قبلا بهتر بوده کافی نیست یادمان باشد آن چیزهایی را که می گوییم خوب بوده همان چیزهایی بوده اند که روزی بشدت معترض شان بوده ایم و خودمان خرابش کرده ایم. نه فقط ما بلکه همه روشنفکران ما به اسم هایی مختلف همچون اپوزیسیون چپی و اسلامی...

حالا اگر کسی کامنت بگذارد و ایده ای بدهد برای اداره مملکت که هم غیرتی بودن و تعصب مان در بر بگیرد و هم آزادی های مان را و البته اوضاع اقتصادی مان را ... لطفا تعارف نکند و بگذارد. اما این را هم گفته باشیم که طبعا فرمول غرب برای ما کارساز نیست و نبوده چون ما هنوز که هنوز است نمی توانیم تحمل کنیم که همسرمان با پسرخاله اش حرف معمولی بزند چه رسد به اینکه بخواهیم آزادی های غربی را در این مورد تحمل کنیم. خلاصه خیلی پیچیده ایم و بهم پیچیدیم! بسم الله ..

ارسال نظرات