روزنامه قانون نوشت: «در خبرها خواندیم که یک پیشگو که از ارتباط وی با برخی چهرههای دولت قبلی هم صحبت به میان آمده، گفته احمدینژاد تا بیستوچهارم اسفند مجددا رییسجمهور میشود. ضمن عرض تبریک به ملت عزیز و شریف ایران، اکنون که یک روز تا بازگشت قهرمانانه ایشان مانده، به تشریح ماجرا میپردازیم:
- ظهرِ چند روز قبل از بیست و چهارم اسفند، دفتر ریاست جمهوری سابق:
احمدینژاد: اسفندیار چرا تولَبی؟
بقایی: آره درختکم چی شده؟ پنجره رو باز کنم یه کم نور بره تو کلروفیلت جون بگیری؟
مشایی: ولم کنید بابا. خستهام! بیحوصلهام؛ خیلی وقته زندگیمون یکنواخت شده.
بقایی: بریم تحصن کنیم حال و هوات عوض شه؟
مشایی: نه
احمدینژاد: برم به یاد قدیم اون کاپشنه رو بپوشم، دوتایی بریم دیزی بزنیم بقایی رو هم نبریم؟
مشایی: نوموخوام. من فقط میخوام بدونم کی دوباره رییسجمهور میشی؟
- عصرِ همان روز، دفتر ریاست جمهوری سابق:
بقایی یک اختاپوسِ پیشبینیِ بازی فوتبال را روی میز قرار داده. در یک طرفِ اختاپوس کاغذی با نوشته رییسجمهور فعلی گذاشتهاند، آن طرف اختاپوس هم کاغذی با نوشته رییسجمهور سابق. بهاریها منتظرند ببینند اختاپوس به سمت کدام یک میرود. اختاپوس بعد از این که متوجه منظور این سه نفر میشود، لحظاتی به دوربین خیره شده و سپس به جای کاغذها، به سمت پنجره میرود و خودش را به پایین پرت میکند.
- شبِ همان روز! دفتر ریاست جمهوری سابق:
فردی که ادعای پیشگویی دارد، خودش را به دفتر رسانده. پیشگو زمان بازگشت احمدینژاد به عنوان رییسجمهور را بیستوچهارم اسفند اعلام میکند. وی همچنین معتقد است در چند روزِ پیش رو، پیشنهادهای کاری خوبی به متولدین اسفند میشود که به دلیل عدم سابقه کاری مناسب همچنان بیکار میمانند.
- ظهرِ بیست و چهارم اسفند، جلوی دفتر ریاست جمهوری سابق:
بهاریها منتظر خیلِ جمعیت مشتاق خود ایستادهاند. کوچه خلوت است و غیر از بچهای که از پنجره خانهشان نظارهگر است، هیچکسی توجهی به آنها نمیکند. بعد از گذشت پنج ساعت، با پیشگو تماس میگیرند و پیشگو میگوید منظورم بیستوچهارم اسفند هزار و چهارصد و نود و شش بوده. آنها از این که حداقل یکی از مردم (همان بچه جلوی پنجره) به استقبالشان آمده خوشحالند. احمدینژاد چشمهایش را ریز میکند و از دور با اشاره به بچه میگوید: بهاری آینده کی بودی؟ یوگوری گوگور، گومبول گومبولی (لحنش را بچگانه میکند). بچه شوکه شده و از شدت گریه به نفسنفس میافتد. مادر بچه، وی را کنار کشیده و پنجره را محکم به هم میکوبد.
احمدینژاد: از ذوقشون نتونستن جلوی اشکهاشون رو بگیرن.
بقایی و مشایی باهم: آره آره، معلوم بود خیلی باهامون حال کردن.»