جستار زير خلاصه سخنراني دكتر سارا شريعتي، استاد جامعهشناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران است. اين مراسم به مناسبت بزرگداشت صدمين سالگرد تولد کلود لوي استروس است كه به وسيله گروه انسانشناسي فرهنگستان هنر برگزار شد.
کلود لوي اشتراوس را اغلب يکي از وارثان مارسل موس ميخوانند، عناصر بسياري اين دو نظريه پرداز انسانشناسي را به هم پيوند ميزند و در تداوم يک سنت قرار ميدهد. لوي استروس به عنوان جانشين موس در کرسي انسانشناسي اجتماعي کلژ دو فرانس انتخاب شد. او بر نقش تعيين کننده و تاثير پايدار موس، در علوم اجتماعي فرانسه تاکيد كرد (1947)، بر اولين مجموعه آثار موس تحت عنوان «جامعهشناسي و انسانشناسي»، مقدمه مفصلي نگاشت (1950) و با معرفي مهمترين نظريههاي موس، «شجاعت» و «روشنبيني» او را ستود و اعلام کرد که در اين نوشتهها ما شاهد يک «اتفاق تعيينکننده در تحول علمي» هستيم.
نقاط مشترک بسياري لوي استروس را به مارسل موس پيوند ميزند. لوي استروس در برابر مکتب تطورگرايي، مکتب اشاعهگرايي و مکتب کارکردگرايي در انسانشناسي، به سراغ مارسل موس ميرود. از مارسل موس اصول بنياديني را وام ميگيرد: تبعيت امر روانشناسانه از امر جامعهشناسانه، تعريف زندگي اجتماعي به عنوان دنياي روابط نمادين، امر اجتماعي به عنوان يک نظام، ناخودآگاه اجتماعي به عنوان بعدي از روح، امر اجتماعي به عنوان واقعيتي مستقل که در آن يک نظام نمادين کارکرد دارد.
بر اين اساس اشتراوس يکي از بنيادهاي کارش را بنا ميکند: انسان بر خلاف حيوان با کارکرد نمادينش تعريف ميشود. از آنجا که زبان مهمترين و کاملترين نظام نمادين است، نظام زبانشناختي بايد به انسانشناسي و مردمشناسي الگويي نمادين را عرضه کند. وي ميکوشد قوانين تفسير جامعه را براساس تئوري ارتباطات کشف کند و اين تفسير را در سه سطح نظام خويشاوندي، نظام اقتصادي و نظام زبانشناسي قابل اجرا ميداند.
او همچون موس معتقد است: «جامعهشناسان، پس از تقسيمبندي و انتزاعي بيش از اندازه، بايد بکوشند همه را از نو بازترکيب کنند» و به تأسي از موس، بر وجه جامعه شناختي، تاريخي و روانشناختي امر اجتماعي تام که از سويي امر اجتماعي و امر فردي را به هم پيوند ميزند و از سويي ديگر، ميان امر جسمي و امر روحي نسبتي متقابل برقرار ميکند، تاکيد ميورزد و به اين ترتيب دوگانه معمول روششناختي در علوم اجتماعي، «ابژه»- «سوژه» و «مشاهدهگر- ميدان مورد مشاهده را» مورد پرسش قرار ميدهد.
در نتيجه ميتوان همراه با مارسل فورنيه، نويسنده زندگينامه جامع مارسل موس (1994)، کلود لوي استروس را وارث خلف موس دانست. با اين حال به نظر ميرسد در اين تدام بايد ترديد کرد. ژرژ گورويچ که فورنيه او را به عنوان يکي ديگر از وارثان مارسل موس ميخواند، در پيشگفتار مجموعه آثار موس، به «غناي ميراث فکري موس» و «تفسير بسيار شخصي»اي که کلود لوي استروس از اين ميراث ارائه ميکند، اشاره دارد و لوي استروس به نوبه خود، در همين کتاب، در عين تاکيد بر اصالت انديشه و نوآوريهاي موس، به ناتمام بودن کار و نقد روش وي ميپردازد.
در اين مقدمه، لوي استروس بر تاثير موس بر مردمشناسان، زبانشناسان، روانشناسان، مورخان دين و شرقشناسان اشاره دارد و بخش مهمي از جامعه فکري فرانسه را وامدار موس ميخواند. از نظر وي، در «رساله بخشش»، مارسل موس تلاش ميکند تا از مشاهده تجربي فراتر رود و به واقعيتهاي عميقتري دست يابد.
براي اولينبار امر اجتماعي تنها به امر کمي محدود نميماند و به نظامي بدل ميشود که در ميان بخشهايش ميتوان ارتباطات، معادلات و همبستگيهايي را کشف كرد. «مالينوفسکي تنها به اين سوال ميپردازد که به چه کار ميآيند، موس اما به جستوجوي رابطه مدام ميان پديدههاست».
در نتيجه «رساله بخشش»، از نظر استروس، آغازگر عصر جديدي در علوم اجتماعي است.
با اين حال از نظر لوي استروس، موس،خوانندگانش را به مرز همه امکاناتي که خود فراهم آورده بود رساند و از «تجربهگرايي سادهلوحانه» و «دستگاه پيشفرضهاي بيارزش علمي» که خود را در پشت کارکردگرايي مالينوفسکي پنهان کرده بودند، گسست اما در همينجا متوقف ماند و ادامه نداد.
از نظر استروس چنانچه موس به استخراج تبعات اين کشف همت ميورزيد، در مييافت که دليل وجودي نظامهاي ارتباط اجتماعي، نه در کارکرد اجتماعي انضمامي بلکه در بطن خودشان است. موس همه عناصر لازم را براي رسيدن به اين نتيجه فراهم کرد اما نتوانست اين عناصر را به هم پيوند بزند و به استخراج همه تبعات کشف خود، نائل آيد. از نظر استروس، موس يک گذار اساسي را از دست داد و از اينرو نتوانست «ارغنون جديد»
novum organum علوم اجتماعي قرن بيستم را که از او انتظار ميرفت و او همه بخشهايش را در اختيار داشت، به نگارش درآورد و گام تعيين کنندهاي به سوي «رياضي کردن علوم اجتماعي» بردارد.
استروس با وام گيري از ميراث موس، به نقد اين ميراث ميپردازد و ثمرات آن را در انسانشناسي ساختاري خود، باز مييابد. آيا ميتوان استروس را وارث فکري موس قلمداد کرد؟