از موضوعات و مباحث برجسته در جامعهشناسی، بحث «عاملیت» و «ساختار» است؛ به این معنا که برخی بر این باورند «ساختارها و نهادها» در یک جامعه تعیینکنندهاند و برخی دیگر «عاملیت اجتماعی» و نحوه عمل کنشگران را در این فضا مهم تلقی میکنند. نهایتاً این مناقشه با کسانی مثل گیدنز و بوردیو خاتمه یافت و آنان در این زمینه به یک رهیافت تلفیقی رسیدند؛ به این معنا که هم «ساختارها» و هم «عاملان» با هم تعیینکنندهاند اما در تقریر دیگری از بحث عاملیت و ساختار برخی از دوره رشد هر جامعه صحبت میکنند، که در مسیر آن، گاه «عاملیت» و گاه «ساختار» وزن بیشتری پیدا میکند.
این که بین «ساختار» و «عاملیت» کدامیک وزن بیشتری پیدا میکند، دیگر موضوعی تئوریک نیست و بیشتر تجربی است و مربوط به دورههایی است که یک جامعه طی میکند. جوامع با هم فرق میکنند حتی یک جامعه در دورههای مختلف، اولویتها و وظیفههای مختلفی پیدا میکند.
جوامعی که نهادها و ساختارهایش بر اثر انباشتی تجمعی از نتایج کنش کنشگران به درجاتی از توسعه رسیده، واجد ساختارهای تثبیت شدهتر است و قطعاً تفاوت دارد با جوامعی که ساختارهای نهادینه شده ندارد. در جوامع توسعهیافته، «هوشمندی»، «عقل» و «اخلاق» به درون سیستمها رسوخ کرده و سیستمها به نوعی هوشمندانه عمل میکنند. به تعبیری، در این جوامع، نه صرفاً کنشگران بلکه سیستمها هم عاقل هستند و نوعی خردورزی در سیستمها نهادینه شده است. برای مثال، در جوامعی که رسانهها و مطبوعات آن مستقل عمل میکنند، افکار عمومی شکل میگیرد و نهادینه میشود.
در نتیجه، مسائل جامعه به طور مداوم منعکس شده و جامعه به وجهی هوشمندانه در جریان اتفاقات قرار میگیرد. وقتی جامعه به این سطح رسید، به طور اتوماتیک از یک ضریب هوشمندی برخوردار میشود و کمتر به «نخبگانش» چشم میدوزد؛ چرا که خود سیستم هوشمند است. در چنین جوامعی سطحی از مصونیت حاکم است؛ به این معنا که مثلاً سرنوشت فرانسه با سارکوزی یا سرنوشت امریکا با ترامپ به خطر نمیافتد. در چنین جامعهای حساسیت در درون خود سیستمها و نهادهای مدنی حاکم است. در اینجا ساختار مهم است ساختاری که نتیجه کنش کنشگران در یک جامعه است. در یک دورهای، «کنش» مهم بود اما امروزه این «ساختار» است که در جامعه اهمیت یافته است.
در جامعه ایرانِ ۱۳۰۰ «عاملیت انسانی» متغیر مستقل تعیینکننده بود و البته همچنان هست؛ چرا که جامعه ایران هنوز به آن ساختارهای تثبیت شده و توسعه یافته نرسیده و هنوز برای جامعه ایرانی، «کنشگر» و «عاملان اجتماعی» اهمیت دارند؛ عباسمیرزا، قائممقام، امیرکبیر، امینالدوله، علیاکبر سیاسی، مصدق و... اینها نخبگان تحولخواه ایران بودند. اینها بودند که میفهمیدند ایران برای این که ادامه پیدا کند، باید تغییر کند. اینها برای مسأله ایران تعیینکننده بودند و این جنبه نظری به ما میگوید که در کار و بار کنشگران خود همچون بازرگان تأمل کنیم؛ چرا که نحوه عاملیت بازرگان و کنش سیاسی او میتوانست برای جامعه ایران بسیار تعیینکننده باشد.
بازرگان، ذخیره سرشاری از عقل و اخلاق سیاسی بود و برای جامعه ایران ارزش استراتژیک داشت و جزو کمیابهای ایران بود. به همین دلیل هم ارزش استراتژیک دارد. از جمله رویاروییهای بازرگان با مسائل جامعه ایران، فهمیدن و بعد کوشیدن برای پیوند زدن «حیات دینی» با «تجربه معاصریت» ما است. این امر «واقعگرایی انتقادی» بازرگان را نشان میدهد. جامعه معاصر ایران «روایتی آزادیخواهانه و عقلانی از انقلاباسلامی» را از بازرگان شنید و «درکی رحمانی از دین» را از او دریافت کرد.
واقعیت این است که ساختارهای حکمرانی در دهههای سی، چهل و پنجاه نقایص و عیوبی همچون استبداد و نابرابری داشت. در این فضا، جامعه ایران نمیتوانست ثبات و پایداری داشته باشد و اگر دوراندیشی امثال بازرگان نبود، این سرزمین به احتمال زیاد با شکافها و تعارضهای سیاسی بسیار دامنگستر، مواجه میشد.
بازرگان، تیپ اخلاقی تازهای را برای جامعه ایرانی ارائه کرد و یکی از کسانی بود که این تیپ اخلاقی را در عمل و نظر به کار گرفت.
از این رو، معتقدم، کنشگران در جامعه ایران اهمیت دارند چون «نظریه کنش» نظریهای برای امید اجتماعی است. ما به جای تغییرات ساختاری، ریشه مشکلاتمان را در «فاعلان» جستوجو میکنیم.»