صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۴۵۸۸۳
سخنرانی سعید مدنی، پژوهشگر سیاسی-اجتماعی، در نشست «آینده صلح و چالش نابرابری‌های اجتماعی»
به‌صورت کلاسیک، دو مفهوم از صلح وجود داشته است؛ تعریف اول، صلح منفی است به این معنا که صلح را نبود خشونت، جنگ و منازعه تعریف کرده‌اند و ادبیات آن نیز بعد از جنگ جهانی اول و دوم به‌تدریج شکل گرفت، اما انتقادی که به این تعریف وارد بود و هنوز هم هست این است که این تعریف با علل ایجاد خشونت کاری ندارد.
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۶ - ۰۴ بهمن ۱۳۹۶

آسمان آبی نوشت: به‌صورت کلاسیک، دو مفهوم از صلح وجود داشته است؛ تعریف اول، صلح منفی است به این معنا که صلح را نبود خشونت، جنگ و منازعه تعریف کرده‌اند و ادبیات آن نیز بعد از جنگ جهانی اول و دوم به‌تدریج شکل گرفت، اما انتقادی که به این تعریف وارد بود و هنوز هم هست این است که این تعریف با علل ایجاد خشونت کاری ندارد.

دولت‌ها نیز تا حد زیادی این تعریف را پسندیده‌اند؛ زیرا در این شرایط کسی می‌توانست مانع خشونت شود که از قدرت برخوردار باشد و چون دولت‌ها از قدرت برخوردار بودند، بنابراین، می‌توانستند تحت این عنوان که می‌خواهند مانع اعمال خشونت شوند، اراده خود را محقق کنند. دولت‌ها ادعا می‌کردند که صلح‌طلب هستند و چون خشونت، نظم موجود را به هم می‌زد، کار خود را برقراری نظم موجود می‌دانستند. این تعریف به‌تدریج شکل گرفت تا این‌که نقدهایی به آن وارد شد، مثل سوءاستفاده از این تعریف و این‌که اگر خشونت، جنگ و منازعه بد است باید در تعریف به علل و عوامل آن نیز توجه داشت.

در صلح مثبت دولت‌ها در موضع اتهام قرار دارند
تعریف دومی که بعدا به‌عنوان صلح مثبت قلمداد شد این بود که صلح عبارت است از تلاش برای ایجاد جامعه‌ای مبتنی بر کرامت انسان‌ها و عدالت. زیرا اگر جامعه‌ای عادلانه باشد و به نیازهای شهروندان خود پاسخ دهد، اساسا در آن خشونتی اتفاق نمی‌افتد. اگر در روابط بین دولت‌ها و روابط درون یک سرزمین، عدالت برقرار باشد اصولا آن وضعیت صلح است و موضوعیتی برای اعمال خشونت ایجاد نمی‌شود. این‌جا کارکردها نیز متفاوت است؛ آن که زور دارد کسی است که موظف است اعمال عدالت کند و کرامت انسان‌ها را پاس بدارد و هر زمان که این اصل را نقض می‌کند یعنی ضد صلح است. پس در صلح مثبت تا حدی دولت‌ها در موضع اتهام قرار گرفتند؛ زیرا اغلب نمی‌توانستند عدالت را برقرار کنند و کرامت شهروندان خود را در نظر بگیرند.

بنابراین، برآیند مفهوم صلح از تعریف اول به دوم عبور کرد و بعد نیز مراجع بین‌المللی به این سمت رفته و دانش و ادبیات صلح نیز به این‌سو سیر کرد. به‌تدریج، این ادبیات گسترش یافت و بحث دانش صلح مطرح شد که با دیدگاه صلح مثبت، عبارت بود از آزادی‌ها و اطلاعاتی که به درک و فهم صلح‌آمیز از رفتار فرد با فرد، فرد با جامعه و جامعه با فرد منجر می‌شود. در این‌جا نیز قدرت صلح، مجموعه‌ای از مهارت‌ها و قابلیت‌ها بود برای این‌که افراد در روابط بین خود صلح‌آمیز عمل کنند. بنابراین، نگرش صلح نیز مفهومی بود که بر باورها و دیدگاه‌هایی که بر تقویت بردباری و پرهیز از خشونت مبتنی بود، تاکید می‌کرد و در همان مفهوم و پارادایم صلح مثبت پیش می‌رفت.

کارگران صلح به‌جای معماران صلح
با این تحلیل مفهومی، صلح از یک مفهوم ایستا به یک مفهوم دینامیک، تغییر حالت داد. صلح امری نبود که در لحظه بتوان آن را ایجاد کرد بلکه مفهومی بود که باید در یک فرایند تحول و رشد جامعه شکل می‌گرفت و تقویت می‌شد. به‌همین دلیل، یوهان گالتونگ که از نظریه‌پردازان صلح است، می‌گوید: «به‌جای این‌که ما مفهوم معماران صلح را در نظر بگیریم از کارگران صلح نام می‌بریم.» یعنی کسانی که برای ساختن صلح تلاش می‌کنند و جامعه را از حالت صلح کم به وضعیت صلح بیشتر پیش می‌برند. بنابراین، صلح یک امر نسبی می‌شد و جوامع با این تعریف، به حرکت به سمت آن بیشتر توصیه می‌شدند. به یک اعتبار دیگر، همین مفهوم بعدا سبب شد نگاه‌ها به صلح نیز به دو دسته وضعی و طبیعی تقسیم شود. صلح وضعی صلحی بود که باید از طریق اراده یک قدرت فائقه اعمال شود.

حال، یا در فضای بین‌المللی و از طریق مداخله یک نیروی بین‌المللی یا درون کشورها از طریق قدرتی که در هر کشور وجود داشت. بنابراین، یک صلح قدرت‌محور بود که به‌تدریج دولت‌محور نیز می‌شد و از این طریق، بحث صلح را به‌عنوان امری تاکتیکی مطرح می‌کرد و نه یک مفهوم استراتژیک طبیعی. در واقع صلح وضعی خوب بود زیرا نظم موجود را مستقر می‌کرد، گرچه ممکن بود نظم موجود، نظمی تبعیض‌آمیز، ناعادلانه، مبتنی بر رد و نقض کرامت انسانی و یک وضعیت غیردموکراتیک باشد.

رابطه میان نابرابری و صلح
در مقابل این نگاه، صلح طبیعی وجود داشت که بر پایه بنیادهای و حقوق فطری و ذاتی انسان نزدیک بود و به نحوی به مفهوم حقوق بشر به‌شدت نزدیک می‌شد، زیرا معتقد بود که پرهیز از خشونت و جنگ در نهاد و ذات انسان‌ها وجود دارد و از طریق توسعه و ترویج این عنصر است که می‌توان صلح را محقق کرد، اما حتی با وجود ذاتی‌بودن صلح و مدارا، انسان‌ها وادار به خشونت می‌شوند، زیرا در مقابل بی‌عدالتی و ظلمی قرار می‌گیرند که می‌تواند کرامت ذاتی آن‌ها را مورد تهدید قرار دهد. بنابراین، در مفهوم طبیعی، صلح دیگر فقط عدم خشونت نیست بلکه عبارت است از تامین نیازهای اولیه انسان‌ها، ایجاد عدالت، برابری و عشق در جوامع. از این‌جاست که رابطه میان نابرابری و صلح روشن می‌شود؛ یعنی فقدان نابرابری و تقویت برابری به معنای صلح است. در واقع، آن‌چه موجب عوامل نابرابری و نارضایتی می‌شود و کرامت انسان‌ها را زیر سوال می‌برد و به نحوی آن‌ها را در حالت ناکامی و در نهایت، پرخاشگری قرار می‌دهد، نبود برابری است. بنابراین، برای صلح باید برابری را ایجاد کرد و صلح‌طلب کسی است که در پی ایجاد عدالت و برابری است.

برمبنای همین دیدگاه، گزارش شاخص‌های صلح جهانی که فکر می‌کنم سالانه منتشر می‌شود شاخص‌هایی را معرفی کرده که براساس آن‌ها مشخص شود کشورها تا چه اندازه وضعیت صلح‌آمیز داشته یا از آن فاصله دارند. یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های صلح در این گزارش، امنیت و سلامت است؛ یعنی اگر جامعه‌ای احساس امنیت و سلامت کند، نه‌تنها احساس بلکه واقعا نیز در سلامت و امنیت باشد، شاخص صلح در آن بالاست و بالعکس.

سیاست تعدیلی دولت هاشمی نابرابری را افزایش داد
با این نگاه نسبت به صلح باید ببینیم جامعه ما در چه وضعیتی قرار دارد و روند را بررسی کنیم. در واقع هیچ مسئله‌ای در جامعه ایران وجود ندارد جز این‌که حاصل یک روند باشد. آن‌چه امروز می‌بینیم حاصل یک روند است. روند تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران در طول چهار دهه قوام پیدا کرده و محصول آن، همین است که خوب یا بد می‌بینیم. روند دیدن مسائل جامعه ایران بسیار مهم است و می‌توان پیچیدگی‌های آن را درک کرد. به‌طور مثال، گفته می‌شود برخی شاخص‌ها یا متغیرها در دولت روحانی بهتر از دولت احمدی‌نژاد است؛ مثلا نرخ تورم در این دولت پایین‌تر است، اما چرا در این دولت عده‌ای به خیابان‌ها ریختند؟ این به آن دلیل است که می‌خواهند این مسئله را به‌شکل مقطعی تحلیل کنند، در حالی که وضعیت عمومی جامعه ایران در یک فرایند به این نقطه رسیده است.

باید دید شاخص‌هایی که تورم و گرانی بر آن اثر می‌گذارد در این مسیر چگونه بوده است. من برای این‌که بحث روشن‌تر شود تنها درباره روند شاخص نابرابری صحبت می‌کنم.

معمول‌ترین شاخص‌هایی که برای توضیح وضعیت نابرابری مورد بحث قرار می‌گیرد ضریب جینی است که میزان نابرابری را مشخص می‌کند و می‌تواند بین صفر و یک تغییر کند. از زمان جنگ که بگذریم، بعد از سال 68 دولت سازندگی آقای هاشمی رفسنجانی روی کار می‌آید و به دلیل مسائلی ازجمله پایان جنگ، وضعیت اقتصادی و تولید بهتر می‌شود. بنابراین، در فاصله سال 68 تا 70 وضعیت اقتصادی مقداری بهبود می‌یابد و ضریب جینی نیز کمی بهتر می‌شود، اما از سال 70 نابرابری به طور ناگهانی افزایش پیدا می‌کند و در سال 74 و 75 به اوج خود می‌رسد.

در واقع، سیاست تعدیلی که در دولت آقای هاشمی اجرا شد موجب افزایش ناگهانی نابرابری شد و ضریب جینی در آن دوره بالا می‌آید و خود را نشان می‌دهد. در این دوره نیز شاهد شورش در برخی از شهرها ازجمله در اسلامشهر، مشهد و... بودیم. در دوره بعدی و با آمدن دولت اصلاحات، تا حدی وضع بهتر می‌شود. به این دلیل که سیاست‌ها تا اندازه‌ای از آن سیاست‌های کاملا لیبرال و بازار آزاد بی‌کنترل و بی‌نظام خارج می‌شود. البته از دوره دوم دولت اصلاحات، بازهم ضریب جینی بالا می‌آید که علت آن بحران‌های سیاسی و وضعیت نابسامان اداره کشور در کل ساختار در آن دوره بود.

جامعه ایران به نقطه پر کاه رسیده است
با آمدن احمدی‌نژاد در سال 84 و با توزیع یارانه و بالا رفتن درآمد نفتی، ضریب جینی تا حدی کاهش پیدا می‌کند تا این که تزریق پول فراوان نفت، نابسامانی در حوزه نقدینگی، بی‌کفایتی بانک مرکزی و بی‌نظمی مالی و اقتصادی در کل ساختار دولت منجر به این می‌شود که در سال آخر دولت احمدی‌نژاد ضریب جینی به سرعت بالا برود و سال 90 تا 92 اوج این وضعیت است. گزارش‌های رسمی بانک مرکزی نیز این وضعیت را تایید می‌کند. در دوره روحانی، با وجود اصلاح برخی سیاست‌های دوره احمدی‌نژاد و با این‌که دیگر چنین درآمدهای سرشاری از نفت وجود ندارد، نابرابری متوقف نمی‌شود بلکه روند آن افزایش پیدا می‌کند و در حال حاضر، ما یکی از بالاترین ضریب‌های جینی‌ را در منطقه داریم.

اما چرا در این فرایند ما به‌ناگاه در این دوره با شورش‌ها و اعتراضات اجتماعی مواجه می‌شویم که بر نابرابری تاکید دارد؟ وضعیت جامعه ایران در این دوره از جهت نابرابری به نقطه‌ای رسیده است که اصطلاحا به آن نقطه پر کاه می‌گویند. شما بار زیادی را می‌توانید پشت شتر بگذارید، اما ساربان‌های ماهر می‌دانند که در جایی دیگر اگر یک پر کاه را روی این بگذارند، کمر شتر می‌شکند. بنابراین، می‌گویند باید مواظب بود به آن نقطه نرسد. وضعیت جامعه ایران از جهت نابرابری اکنون به این نقطه رسیده است. یعنی در یک پروسه 40 ساله این نابرابری به‌طور مداوم و به شکل‌های مختلف بازتولید شده و در برابر اصلاح و تعدیل این نابرابری، مقاومت وجود داشته است و حالا به نقطه‌ای رسیده که هر عاملی مثل گرانی تخم مرغ یا بحران موسسات مالی و اعتباری و... می‌تواند کمر جامعه را بشکند و به یک بحران تبدیل شود.

واکنش‌های جامعه در برابر نابرابری و نقض صلح
به‌طور کلی سه واکنش در برابر این نابرابری و نقض صلح وجود دارد؛ یک، واکنش افرادی است که سعی می‌کنند همچنان در مسیر برخورد سازنده و بر اساس مجاری قانونی، احزاب سیاسی یا اطلاع‌رسانی عمومی، اعتراض خود را مطرح کنند و در واقع برخوردی مدنی با وضعیت موجود داشته باشند، اما واقعیت این است که تعداد این افراد بسیار کم است. گروه دیگر با خصیصه تاب‌آوری و کنار آمدن با وضعیت مدارا کنند که طبقه متوسط تا حدی به این شکل است. در واقع این طبقه تا حدی منابعی دارد که می‌تواند با شرایط سخت‌تر کنار بیاید. بنابراین، این افراد سعی می‌کنند خود را به هر شکل حفظ کنند، اما گروه سومی نیز وجود دارد که حتی قدرت این رفتارها را هم ندارد.

این گروه از ابتدا نیز منابع کافی برای حداقل زندگی نداشته یا چنین منابعی را در دسترس داشته، اما به‌تدریج بر اثر افزایش فشار به این طبقه فروافتاده است. این‌ها در برابر این وضعیت نابرابری، خشونت نشان می‌دهند. این افراد کسانی هستند که در قبال این وضعیت نابرابر، نه درکی از وضعیت کلان علمی دارند و نه وضعیت آن‌ها اجازه می‌دهد که به این شکل فکر کنند، چراکه گرفتار جنگ برای بقا هستند.

این گروه اعتراض خود را با خشونت نشان می‌دهد. حال یا خشونت نسبت به خود، مانند اعتیاد یا خشونت نسبت به دیگران، مثل قتل و سایر جرائم یا در نهایت اعتراض اجتماعی، ولی این اعتراض اجتماعی خود را در قالب شورش نشان می‌دهد. طبیعی است در صورت ادامه وضع موجود و کنترل‌نشدن وضع نابرابر در ایران وزن گروه سوم افزایش پیدا می‌کند و به نقطه‌ای می‌رسد که دیگر امکان کنترل آن وجود ندارد.

ارسال نظرات