صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۴۲۵۱
فرزاد موتمن
تاریخ انتشار: ۱۲:۲۸ - ۱۰ آبان ۱۳۸۸


از همان لحظه اول هم حال گرفته اش معلوم است؛ کارگرداني که خيلي ها او را باور دارند و آثارشان را دنبال مي کنند. مي دانند که هم سواد دارد و هم توانايي. اينک مرگ فيلم خودش را مي بيند. او سه داستان جداگانه را که بر سر يک قتل با هم ارتباط برقرار مي کنند روايت مي کند. آدم هاي اين قصه ها قرار نيست وصل شوند چون اگر وصل شوند فيلم درباره وصل شدن خواهد بود. اين فيلم درباره گسستن است. اين فيلم درباره روابطي است که در حال اضمحلال است. اين فيلم درباره بن بست روابط است.

-انتظار نداشتيد اين برخورد شود؟
روزهاي خوبي نيست. يک جورهايي «صداها» بهترين فيلم ام است. ماحصل عمرم است. دارند آن را به آتش مي کشند. خيلي شرايط روحي خوبي ندارم.

-بايد چه کار کرد؟
ما داريم تمام مسيرها را مي رويم تا به يک شرايط معقول برسيم، يا اينکه فيلم را از پرده برداريم. قرار بود سينما آزادي سه سانس بدهد. فقط يک سانس نيمه شب داده است. مي خواهند به فيلم هايي ديگر بدهند. اوضاع اکران شبيه جنگ است؛ يک جنگ خونين.

-ماجراهاي اکران هميشه وجود داشته، اين بار شدت آن بيشتر شده است. احتمالاً همين مسائل سبب شده شش سال بين همکاري تان با آقاي عقيقي فاصله بيفتد.
در اين مدت هم چندين فيلمنامه داشتيم؛ دل تاريکي، دير وقت و نا تمام. خيلي هم سعي کرديم بسازيم اما نشد. شرايط توليد مهيا نشد. يکي دو فيلمنامه هم بود از شادمهر راستين، آنها هم نشد. به مدت دو سه سال بعد از ساخت «باج خور» هر تلاشي داشتيم به ديوار مي خورد. در آن فاصله جعبه موسيقي را ساختم. بالاخره سال 86 در فروردين ماه بود که توانستم با «سعيد عقيقي» دوباره همکاري کنم.

-دلايل جذابيت متن چه بود؟
وقتي آن را خواندم خيلي به ماجرا علاقه مند شدم. هم به دليل ژانر جنايي، هم پس زمينه اجتماعي و هم ابعاد تجربي شکل روايت آن غيرمتعارف است. همه اينها انگيزه يي شد تا آن را با هم بسازيم. با دو تهيه کننده خانم حکمت و آقاي سميعي صحبت کرديم، که اين فيلم شد اولين محصول پرشين فيلم. البته همه عوامل فيلم هم با روي خوش در کنار هم قرار گرفتند.

-بازيگران چطور؟
خيلي از بازيگران اتمسفر کلي کار را دوست داشتند. دوست داشتند با فيلمي کار کنند که پر از شخصيت است. اين شخصيت ها در زمان محدودي در چهار پنج ساعت مسائلي را بيان مي کنند و اتفاقي را روايت مي کنند. شايد داستان ابعاد گسترده يي ندارد.

-اما هر کدام از آنها گذشته يي دارند و در همين فرصت کم با آن زندگي آشنا مي شويم.
همه چيزي از گذشته خود دارند و اما به نظر من اين روايت ميني مال است. شکل بازي ها ابعاد روانشناختي را خيلي ميني مال بيان مي کند. دورخواني ها هم سبب شد همه با متن ارتباط برقرار کنند و به لحاظ يکدستي متن و لحن آن را در بياورند.

-شما در همان زمان، هدايت بازيگرها را بر عهده داشتيد و نکته ها را گفتيد؟
دورخواني جلسه ها پيش از فيلمبرداري بود. بازيگرهاي خيلي خوبي بودند. به نظرم چون انتخاب درستي انجام شده بود و همه سر جاي خود قرار داشتند، بازيگران همان هايي بودند که حين نوشتن فکر مي کرديم. من از آنها نمي خواهم هيچ وقت در آن موقع بازي کنند، دوست دارم جلوي دوربين تر و تازه باشند. اما نحوه خوانش و ريتم خواني و لحن و آهنگ را با هم تمرين مي کنيم تا نحوه ديالوگ سامان بگيرد و همه در يک سطح باشند. در عين حال جاهايي را که احتياج به روتوش دارد و بازيگر احساس راحتي نداشت، عوض کنيم.

-فضاي بسته يي که در نظر گرفته ايد، چطور؟
اين فضاي بسته هم حس جديد و هم سختي هاي خاص خودش را داشت. در واقع يک فيلم جنايي بود که مي توانستيم در آن بازتاب اجتماع را ببينيم. آن چيزي که جذاب است همين بود. ما يک جامعه گسترده را در يک فضاي بسته و کوچک قرار داديم. اين گستردگي از نظر جغرافيايي را در سه اتاق گذاشتيم. هرچند براي کارگرداني سخت است که تماشاگر را در مدت 90 دقيقه در حالي نگه دارد که حتي يک نماي خارجي نمي بيند. البته ايده اصلي هم همين بود که در اين فضاهاي آپارتماني که ما از هم ايزوله شده ايم چطوري با هم ارتباط برقرار مي کنيم، که بيشتر هم از طريق صداها است صداهايي که وارد زندگي مان مي شود و از هم تاثير مي گيريم.

-اگر در مکاني ديگر و در بين مردمي ديگر بود اين روش اصلاً جواب نمي داد و روند ماجرا به شکل ديگري بود.
همه آنها مي ترسند به پليس خبر بدهند. همه آنها کارهاي غيرقانوني مي کردند. صدابردار مجوز نداشت. دختر ديگر هم معتاد بود و نمي خواست تماس بگيرد و او هم مي ترسد. در نهايت هم کسي پليس را خبر مي کند که از بيرون آمده است. دختري که از فضاي خارج خانه آمده است و البته او هم وقتي به خانه برمي گردد انگار به جايي برمي گردد که شبيه زندان است.

-البته به طبقه متوسط بودن آنها هم برمي گردد که به زندگي ديگران کاري ندارند.
بله براي من اين تاکيد وجود دارد که اين طبقه متوسط شهري را در فيلم نشان دهم. زندگي آنها و اين خصلت آنها براي ما قابل درک است.

-چرا بر اين زندان بودن خانه ها تاکيد داريد؟
براي اينکه در آنها محصور شده ايم، در فضاي تنگ و خفه گرفتار شده ايم. تنها هستيم و کسي کنار ما نيست. اگر هم کسي به کمک ما احتياج دارد دست مان نمي رود که کمکش کنيم. به نحوي کسي به کسي کمک نمي کند. خيلي از حرکات مدور دوربين و آن گردش 360 درجه يي آن براي همين بود که فضا را محدود کنيد. مثل گرداب که تويش فرو مي رويم غوطه ور شده ايم.

-اما اين نکته هم هست که هيچ کدام از خانواده ها کامل نيستند اگر کامل بودند حتماً اين حس به وجود نمي آمد.
من خودم به اين تعبير فکر کرده ام که اين فيلم چند پرده از يک ازدواج است. ما ازدواج رويا و حميد را داريم که در انتها به مرگ منجر مي شود. سهيل و مريم را داريم که در آستانه طلاق هستند. رضا و رويا هم که تنها نيم ساعت با هم زندگي مي کنند و آن دو دختر که هر کدام قرار است در آينده خانواده يي را تشکيل دهند. به نظر مي رسد خيلي آينده درخشاني جلوي چشمان مان وجود ندارد.

-تاکيد شما بر خاکستري بودن افراد بود؟
بله مي خواستم خاکستري بودن افراد ديده شود. اينکه هيچ کس مقصر نشان داده شود. شايد به نظر مي رسد دختر ها با يکديگر متضاد هستند. با وجود اينکه يکي از دخترها مثبت تر به نظر مي رسد، هيچ فرقي با هم ندارد. دختري که معتاد است چون جايش گذاشته اند و رفته اند و آن يکي دختر هم که تحت فشار خانواده است. به همين خاطر است که يکي ديگري را به درون خلوت خودش راه نمي دهد درگير مصرف قرص ها مي شود. اما حتي آن دختر خوب آب زيرکاه است و چيزي را از دوستش پنهان مي کند.

-خب قرار نيست وقتي اين همه با هم متفاوتند چيزي را از هم پنهان نکنند.
به نظر ما آن که معتاد است رو راست تر است. با همه چيز ساده تر برخورد مي کند. اما طرف مقابل که بهتر جلوه مي کند چيزهايي را براي خودش نگه مي دارد.

-پس يک دايره بسته که همه در آن حضور دارند.
اين دايره بسته وجود دارد و در واقع همان روايت جامعه ما است که به صورت کپسول شده در اين فيلم ارائه داده ايم. يک جوري شبيه تانگو در پاريس. مگر ما چقدر از پاريس را در فيلم مي بينيم. تنها چند صحنه کوتاه از رودخانه سن. کل ماجرا بين مارلون براندو و اشنايدر در اتاق اتفاق مي افتد اما اين فيلم را پاريسي ترين و سياسي ترين فيلم درباره پاريس مي دانند به خصوص نويسنده هاي امريکايي که مديون نويسنده هاي پاريسي هستند. مانند همينگوي و فيتزجرالد که به سينما و ادبيات فرانسه توجه دارند. اين بار هم قرار است ما عصبيت را در صداها ببينيم که بازتابي از جامعه باشد.

-طراحي صحنه در اين زمينه به شما کمک کرده است؟
به هر حال فيلم خوددار و سردي است که به کمک طراحي صحنه رخ داده است. همين طراحي است که به ما در فضاي خانه کمک مي کند. اگر کف خانه آتيلا پسياني فرش مي گذاشتيم قتل جذاب درنمي آمد. با همان شروع است که وارد يک فضاي نا اميدي مي شويم. اگر کمي اميدواري بود اين طور نبود که جنايت اتفاق بيفتد. دست به جنايت زده شده يعني از همه جا بريده ايم. آن فضا منعکس شده است تا فضاي يک فيلم جنايي معلوم شود. در واقع فيلم دارد مي گويد ما با هم هستيم اما تنها رابطه داريم، اما اين ارتباط ها تنگا تنگ نيست و به محض اينکه تنگا تنگ مي شود، اتفاقي مي افتد.

-در مورد انتخاب بازيگران به خصوص اعتمادي که به طناز طباطبايي کرديد، بگوييد.
طباطبايي بازيگر خيلي خوبي است. در جعبه موسيقي نقش يک منشي را داشت که يک لحظه مي آمد و دو سه جمله ديالوگ مي گفت. همان جا متوجه شدم خيلي بازيگر خوبي است. پتانسيل آن را دارد که ستاره شود، به خصوص که ترکيب خوبي با پگاه دارد. حتي از نظر ظاهري که يکي بور است و ديگري سياه.

-شما قبول داريد که هر کس بايد همان نقشي را که به او مي آيد، بازي کند؟ مثلاً پگاه مي گفت آن نقش از من دور بود.
پگاه گفت نمي خواهم در نقش دختر معتاد بازي کنم. همه از من انتظار شيطنت دارند. اما او خيلي بازي خوبي ارائه داد به خصوص که ما يک صحنه را از پگاه حذف کرديم که گفت وگو با مادرش بود؛ يک سکانس 12 دقيقه يي که با مادرش حرف مي زد. ما نمي خواستيم تايم فيلم از 90 دقيقه بالاتر باشد. با اينکه حذف اين صحنه درام فيلم را از دست مي داد، ما اين صحنه را حذف کرديم و اميدواريم بتوانيم صحنه را به صورت کامل در دي وي دي بگذاريم.

-با تماشاگر فيلم را ديده ايد؟
بله، در پرديس ملت. خيلي خوب بود و ديدم حتي حذف اين صحنه باعث شده تماشاگر براي ديدن فيلم انرژي داشته باشد. دوست دارند فيلم ادامه پيدا کند.

-آيا اين جابه جايي روايت و تعريف آن از انتها به ابتدا باعث سردرگمي تماشاگر نمي شود؟ باعث نمي شود ديگر برايشان ديدن فيلم و آدم هايش جالب نباشد؟
نه، وقتي تماشاگر عادي فيلم را مي بيند حتي اگر روشنفکر نباشد باز هم خيلي راحت با فيلم ارتباط برقرار مي کند. کسي نمي گويد چرا قصه را سر و ته تعريف مي کنيد. با پايان فيلم است که مي گويند فيلم چه مي گويد؛ يک حقايقي را براي ما عنوان مي کند. اين دقيقاً همان جمله يي است که تماشاگران با پايان فيلم مي گفتند. آنها درگير موضوع فيلم شده بودند. ما مي خواستيم فرم گرايي را دنبال کنيم؛ روايتي غيرمتعارف. اما تماشاگر درگير تجربه ما نشده است. او کار خودش را مي کند و با فيلم ارتباط برقرار مي کند.

-اما جذابيت داستان چطور، براي تماشاگر همچنان ادامه دارد؟
خواه ناخواه انتهايش برايش زياد جذاب نيست اما اضطراب و تنش او را مي گيرد. آن چيزي که در شروع مي بيند در انتها تبديل به يک حس ديگر شده؛ حس حسرت. تماشاگر عميق مي شود، با فضا و کاراکترها جلو مي رود. آخرين صحنه يي که مي بيند، عاشقانه است و فيلم حس رمانتيک و احساس عاشقانه دارد. هرچند در همان صحنه است که چاقوي جراحي را مي بينيم. مدام در آن صحنه ها نکته ها و حس هاي بد مي آيد. فکر مي کنم بعد از اينکه اين صحنه تمام شود آدم که از سينما بيرون مي آيد مدام با خودش مي گويد اگر اين مرد تلفن را بر نمي داشت يا اگر آن مرد اينقدر شعور داشت که زنگ نمي زد، چه مي شد. در نهايت براي تماشاگر يک دريغ مي ماند. اينکه اگر هر کس حدود خود را رعايت کند هيچ کدام از اين اتفاقات نمي افتد. شايد به همين خاطر است که همه اين روابط به بن بست رسيده است.

ارسال نظرات