مرحوم آیتالله سیدعبدالکریم موسویاردبیلی در هشتم بهمن ١٣٠٤ در خانوادهای روحانی به دنیا آمد و یکی از شخصیتهای مهم و تأثیرگذار دهه اول انقلاب بود. ایشان سمتهای مختلفی مانند عضویت در شورای انقلاب، امامجمعه موقت تهران و ریاست دیوان عالی کشور را در زمان حیات امام(ره) بر عهده داشت و بعد از درگذشت امام، به شهر قم مراجعت کرد و تا پایان عمر خود، در چهارم آذر ١٣٩٥، بهعنوان یکی از مراجع برجسته قم محسوب میشد.
به گزارش شرق، به مناسبت اولین سالگرد درگذشت آن مرحوم، با حجتالاسلام مهندس علی موسویاردبیلی، یکی از فرزندان آن مرحوم که پس از پدر مسئولیت دفتر آیتالله را دارد و به نوعی جانشین پدر شده، گفتوگو کردیم.
لازم به ذکر است علی موسویاردبیلی در رشته مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف فارغالتحصیل شده و همچنین استاد درس خارج فقه و اصول در حوزه علمیه قم است.
آیتالله ١٠ فرزند دارد که شامل شش پسر و چهار دختر است. فرزندان ذکور همگی مهندسی خواندهاند و دو نفر از آنها پس از مهندسی در رشته فلسفه تحصیل کردهاند و در این رشته دکترا گرفتهاند و الان عضو هیئت علمی دانشگاه مفید و دانشگاه تهران هستند.
آیتالله موسویاردبیلی چه زمانی از اردبیل به قم مهاجرت کردند؟
آمدن ایشان به قم مربوط به سالها قبل یعنی سال ١٣٢٢ میشود. حاجآقا تعریف میکردند که ١٧ سال داشتند که از اردبیل حرکت کردند و به قم آمدند. چند سالی در قم بودند و بعد به نجف رفتند و حدود سه سال در نجف بودند. اجدادشان از هر دو طرف مادری و پدری همه روحانی بودند و چون ایشان پسر بزرگ بودند و برادری نداشتند، وقتی پدرشان بیمار شد، مجبور شدند برای مراقبت از پدر از نجف برگردند و بعد در قم مستقر شدند تا سال ١٣٣٩. سال ١٣٣٩ به دلیل بیماری که بر ایشان عارض شد، یعنی بیماری تیروئید، به توصیه پزشکان ناچار شدند از قم بروند؛ زیرا آبوهوای قم برای بیماری ایشان مناسب نبود. بنابراین به اردبیل برگشتند تا سال ١٣٤٨. در این مدت، امام نیز در قم جزء مدرسین طرازاول به حساب میآمدند و طبعا در مدتی که پدر در قم بودند، با امام حشرونشر و ارتباط داشتند و در درس مرحوم امام شرکت میکردند.
مرحوم پدر میگفتند من در درس اخلاق امام شرکت میکردم. بعد هم که به اردبیل رفتند، امام نیز سر قضایای سالهای ٤١ و ٤٢ تبعید شدند؛ اما ارتباط خود را از طریق نامه کمابیش با امام داشتند تا سال ١٣٤٨ که ایشان بیشتر به خاطر فشارهای ساواک، نتوانستند در اردبیل بمانند؛ زیرا در آن زمان اردبیل محیط کوچکی داشت و فشارآوردن کار سختی نبود. بنابراین پدر ناچار شدند از اردبیل کوچ کنند و به تهران بیایند. البته خودشان تعریف میکردند که من قصد تهران نداشتم، بلکه قصد داشتم به قم برگردم؛ زیرا در آن موقع بیماری برطرف شده بود. نامهای به آیتالله سیدمهدی روحانی (از اعضای فقید خبرگان) نوشتند و خواستند محلی برای ایشان پیدا کنند.
مرحوم روحانی جواب داده بود الان تابستان و اینجا گرم است، خبری هم نیست و درسها نیز تعطیل است، من پیشنهاد میکنم شما به تهران بروید؛ چون در تهران مسجد تازهتأسیسی به نام امیرالمؤمنین در منطقه جمالزاده هست که از من خواستهاند به آنجا بروم و امامجماعت آنجا شوم، ولی من نمیتوانم و بهترین گزینه برای اینکه آنجا را اداره کند شما هستید. دلیل هم این بود که در آن زمان منطقه جمالزاده منطقه بهایینشین بود و خیلی از کسانی که آنجا ساکن بودند، بهایی بودند و در همان اثنا مرحوم آقا، کتابی در رد بهاییت نوشته بودند به نام جمال ابهاء. گفته بودند چون شما در این مسائل کار کردهاید و آن منطقه نیز بهایینشین است و مردم نیز برای اینکه جو را بهگونهای تلطیف کنند، مسجد را احداث کرده بودند، قرار شد پدر بهطور موقت در تابستان به آنجا بروند؛ اما این موقترفتن تقریبا ٢٠ سال طول کشید و از سال ٤٨ تا زمانی که انقلاب پیروز شد، در تهران ماندند. از سال ٥٨ تا سال ٦٨ یعنی سال فوت امام، در سمتهای مختلف اجرائی بودند و در سال ٦٨ به قم آمدند.
یکی از ملاقاتهای مهم آیتالله موسویاردبیلی با سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، است که به همراه مرحوم دکتر بهشتی و مهندس بازرگان انجام شد. آیا خاطرهای از این ملاقات به شما گفتهاند؟
از سوی آمریکا پیشنهاد شده بود نشستی با نمایندگان شورای انقلاب داشته باشند. بنابراین شورای انقلاب اول از امام اجازه خواستند که چنین کاری را انجام دهیم یا خیر. امام نیز گفته بودند صرف ملاقات مانعی ندارد؛ اما وعدهای به آنها ندهید. شورای انقلاب نیز ابتدا مرحوم بهشتی را پیشنهاد کرده بودند که مرحوم بهشتی به عللی نپذیرفته بودند. بعد مرحوم آقا را گفته بودند که از جانب شورای انقلاب صحبت کند، ولی آقا هم عذر آورده بودند که زبان نمیداند؛ چون مرحوم شهید بهشتی به زبان انگلیسی مسلط بود. بنابراین شورای انقلاب، مرحوم مهندس بازرگان را به همراه آقا به آن جلسه فرستادند.
علت انتخاب و عضویت ایشان در شورای انقلاب چه بود؟
علت انتخاب اعتمادی بود که مرحوم امام به ایشان داشتند. زیرا هسته اولیه شورای انقلاب قرار بود کارهای انقلاب را مدیریت کنند و بالطبع امام کسانی را آنجا تعیین میکرد که اعتماد تمام و کامل به آنها داشته باشد و طبیعتا اعتماد مرحوم امام به ایشان بود که سبب شد ایشان بهعنوان یکی از اعضای شورای انقلاب از طرف امام تعیین شود.
علت انتخاب ایشان به عنوان رئیس دیوانعالی کشور بعد از شهادت مرحوم دکتر بهشتی چه بود؟
اولا من باید نکتهای را بگویم که چرا ایشان بهعنوان دادستان کل کشور انتخاب شدند. براساس مطالبی که ایشان میگفتند، امام بعد از اینکه نظام تا حدی استقرار پیدا کرد، به هر کدام از افرادی که میشناختند، مسئولیتی را محول کرد؛ از جمله به دکتر بهشتی، ریاست قوه قضائیه را پیشنهاد کردند. آقای بهشتی گفت قوه قضائیه جای سختی است و برای من بهتنهایی مشکل است که بخواهم بروم و کاری انجام دهم. من به یک شرط حاضرم بروم آن هم این است که شما به آقای اردبیلی بگویید ایشان هم با من بیاید. آقا میگفتند برنامهای که آن زمان برای خود آماده کرده بودم، بازگشت به قم بود. یعنی همان سال ٥٨ دیدم کاری که میخواستیم، انجام شد و من دیگر میخواستم به قم بروم و به کار اصلی خود بپردازم. داشتم زندگی را جمع و جور میکردم تا از تهران به قم بازگردم اما وقتی آقای بهشتی این مطلب را به امام گفت، امام گفت بسیار خب هر دو با هم بروید.
ایشان میگفتند من به امام گفتم اگر اجازه دهید من برنامه دیگری برای خود مهیا کردهام و میخواهم به قم بروم و برای من مقدور نیست که بخواهم کار اجرائی انجام دهم که آقای بهشتی گفتند اگر ایشان نمیتوانند بپذیرند خب من هم نمیتوانم این مسئولیت را قبول کنم. امام هم گفت هر دو باید با هم بروید و چون امام با لحن قطعی گفتند که باید این کار انجام شود، من دیگر نتوانستم مخالفتی بکنم و بههمینترتیب ایشان بهعنوان دادستان کل کشور وارد سیستم قضائی شد و پس از شهادت دکتر بهشتی نیز امام حکم ریاست دیوانعالی کشور را به ایشان دادند و ایشان وارد سیستم قضائی شدند و تا زمان فوت امام کار کردند. دهه ٦٠ همانطور که گفتید دهه پرتلاطم و سختی بود و گروههای مختلف با افکار مختلف در جامعه حضور داشتند.
از طرفی، تشکیلات قضائی هنوز قوام و شکل اصلی خود را پیدا نکرده بود. تقریبا دو سیستم موازی وجود داشت. یک سیستم که براساس دادگستری و دادگاهها بود. یک سیستم نیز همان دادگاههای انقلاب بود که زیرمجموعه دادگستری محسوب نمیشد. دادستان انقلاب، حکم مستقیم از جانب امام داشت. همه این مسائل سبب شده بود معضلات زیادی ایجاد شود و مدیریتکردن این مسئله کار بسیار سختی بود. خصوصیتی که مرحوم آیتالله اردبیلی داشت، این بود که در آن جو متلاطم سعی میکرد بهعنوان یک مسئول قضائی همیشه بیطرفی خود را حفظ کند و تحت هیچ شرایطی جانبداری از شخص، گروه یا دستهای انجام ندهد.
مثال اینکه ایشان جزء چند نفر اول حزب جمهوری بود. بنیصدر هم با حزب جمهوری درگیری شدیدی داشت اما باوجوداین در اختلافی که بین اعضای حزب جمهوری اسلامی و بنیصدر وجود داشت، امام، مرحوم آیتالله اردبیلی را بهعنوان حَکَم تعیین کرد تا این اختلافها را حل کند. اعضای حزب جمهوری که از دوستان ایشان بودند و طبیعی بود که میپذیرند. ولی جالب این بود که بنیصدر هم این مسئله را پذیرفت؛ دلیلش این بود که برای همه جا افتاده بود که ایشان اگر بخواهد بهعنوان یک قاضی یا حَکَم در جایی حکمیت کند، واقعا بدون حب و بغض و جهتگیری مسئله را در نظر میگیرد و حُکم میکند. ایشان تلاش بسیار زیادی کرد. آن زمان جو ملتهبی وجود داشت و طرف مقابل شروع به فعالیت مسلحانه کرده بود. مدیریت این جریان که مبادا خشونت طرف مقابل باعث شود طرف دیگر کارهای خلاف معمول و عرف و رویه و شرع انجام دهد، کار بسیار سختی بود. من نمیگویم که ایشان بهطور صد درصد موفق شد که مدیریت کند ولی تا حد بسیار زیادی موفق شدند آن ماجرا را مدیریت کنند و آن مرحله سخت را بگذرانند. ممکن است الان که آبها از آسیب افتاده، هرکسی گوشهای بنشیند و ایراد بگیرد که چرا اینطور شد یا چرا آنطور شد اما قضاوتکردن در خارج از آن فضا کار صحیحی نیست و باید با توجه به فضا قضاوت کرد.
ایشان در دورهای امامجمعه موقت تهران بودند. آخرین نماز جمعه ایشان در سال ٧٢ بود و درباره مرجعیت سخن گفتند و دیگر در نماز جمعه حاضر نشدند... .
اینکه ایشان امامجمعه تهران شدند، به این دلیل بود که سمت مدیریتی در یکی از قوا داشتند که تحت اختیار و مدیریت ایشان بود. در آن زمان هم رئیس مجلس و هم رئیسجمهور و هم رئیس قوه قضائیه هر سه امامجمعه بودند. البته آیتالله خامنهای، امامجمعه اصلی تهران بودند و بقیه امامجمعه موقت بودند. آن موقع اینگونه لحاظ شده بود که هر کدام مطالب مربوط به بخش خود را با مردم در میان بگذارند و این مسئله ادامه داشت و تا بعد از فوت امام هم ایشان خطبه برخی از نمازجمعهها را میخواندند تا سال ٧٢. ماه رجب بود که آخرین خطبه را خواندند و موضوع خطبه شیوه تعیین مرجعیت در شيعه بود.
یک مقداری جو جامعه نسبت به مسئله مرجعیت ملتهب بود. یکسری افراد آمده بودند و در این مورد اظهارنظر کرده بودند و مطالبی گفته بودند. ایشان وظیفه شرعی خود دانسته بودند که مطالبی را درخصوص مرجعیت بیان کنند. در آن خطبه درباره مرجعیت و سیستم تعیین آن در شیعه گفتند که برخی صحبتهای ایشان در آن زمان به مذاق برخی خوش نیامد. جو یک جوی بود که برخی که حتی تخصصشان هم این نبود، آمده بودند و در بحثهایی که به آنها ارتباط نداشت دخالت میکردند و بحث به روزنامهها و مطبوعات کشیده شده بود. چند روز بعد از آن خطبه، ایشان برای قدمزدن به دانشگاه رفته بود و در آنجا سکته کردند یعنی سکته ایشان حدود پنج روز بعد از آخرین نماز جمعه ایشان بود و به نحوی بود که یک قسمت بدن از کار افتاد و طبیعتا امکان خواندن نماز جمعه را نداشتند. نیامدن ایشان به نماز جمعه به جهت اعتراض نبود، بلکه از این جهت بود که توانایی اقامه نماز را به دلیل سکته نداشتند.
رابطه ایشان با بقیه مراجع و علمای ساکن در قم بهویژه مرحوم آیتالله منتظری چگونه بود؟
با همه رابطه خوبی داشتند و با آقای منتظری هم یک رفاقت دیرینه داشتند. آقای منتظری هم باغی داشتند و وقتی به آنجا میرفتند، به دیدن ایشان میرفتند. اتفاقا چند جلسه که من حاضر بودم بحث سیاسی بین آنها مطرح نبود و بیشتر در مورد مسائل فقهی بحث میکردند. من ندیدم که بنشینند و راجع به مسائل سیاسی بحث کنند. همان روزی هم که آیتالله منتظری از حصر آزاد شد، آقا به دیدن ایشان رفتند.
ایشان از سال ٦٨ تا ٩٥ در قم بودند. چه کارهایی در این ٢٧ سال انجام میدادند؟
علاوه بر دانشگاه مفیدی که تأسیس کرده بودند و نظارتی که بر کار دانشگاه داشتند، مشغول تدریس بودند و مشغول تألیف کتاب در بحث علوم حوزوی و مطالب دیگر تألیف کردهاند که تعدای از آنها منتشر شده و تعداد دیگري كه درصدد چاپ و نشر آنها هستیم. در اتفاقات مختلفی که رخ میداد، ایشان پیام میدادند یا نمایندهای میفرستادند؛ مثلا زلزلههایی که در آنموقع اتفاق افتاد مثل زلزله بم، ایشان مؤسسه امیرالمؤمنین را مأمور کردند که به این مسئله رسیدگی کنند و کمکها و هیئتی فرستادند. مسائل سیاسی که پیش میآمد، افرادی را میفرستادند و در حدی که از دستشان بر میآمد سعی میکردند مشکلات را برطرف کنند. بهطور عمومی عرض میکنم به خاطر ندارم که نماینده خاصی فرستاده باشند. ایشان از اینکه در جامعه تشتت و اختلاف پیش بیاید، خیلی نگران بودند. این خصلت اواخر ایشان نبود و میگفتند از زمان طلبگی و زمانی که جوان بودند، خیلی تلاش میکردند مسائل را حل کنند. حتی تعریف میکردند که بعضا نزد برخی از آنها رفتم و گریه کردم تا نگذارم اینگونه جمعها از بین برود و اختلاف پیش بیاید.
علت تأسیس دانشگاه مفید چه بود؟
ایشان بعد از انقلاب تا سال ٦٨ درگیریهای کاری در مورد مسئولیتهای اجرائی و امور قضائی داشتند اما تقریبا از سال ٦٥ ایشان میگفتند من به فکر افتادم ایده دانشگاه خود را اجرائی کنم. ایدهای که از زمان طلبگی در ذهن ایشان و برخی از دوستان ایشان بود. زیرا میدیدند کسانی که تحصیلات حوزوی داشتند، نقدهایی به کسانی که در علوم روز تحصیل کرده بودند، مطرح میکردند. ایشان میگفتند به این فکر بودیم که چه خوب میشد کسانی که از بعد تحصیلات حوزوی و دینی در مراتب بالایی هستند و مبانی فقهی و اصولی محکمی دارند اینگونه از علوم انسانی را که ادعا میکنیم اسلام در آن حرفی برای گفتن دارد، به طریق آکادمیک به دانشجویان آموزش دهیم.
به همین جهت ایشان دانشگاه مفید را تأسیس کردند و هدف ایشان همین بود که کسانی را تربیت کنند که هم از بُعد آموزههای دینی و فقهی افرادی باشند که در مراتب بالایی هستند و هم از بعد آکادمیک و علمی دانشگاهی کسانی باشند که مبانی را در اختیار دارند تا بتوانند برای مشکلات راهکاری ارائه دهند که این دانشگاه الان نزدیک به ٣٠ سال از سال ٦٨ یا ٦٩ مشغول فعالیت است.
در مورد ماجراهای سال ٨٨ شنیدهایم که ایشان چند بار برای وساطت اقدام كردهاند؛ آیا درست است؟
بله، یک بار رفتند.
خرداد ٩٠ ایشان اطلاعیهای دادند و از مردم حلالیت طلبیدند و عذرخواهی کردند؛ چرا به این نتیجه رسیدند؟
ایشان خيلي زیاد از برخی حوادثی که افتاده بود، ناراحت بودند و خود را هم تا حدی بهعنوان فرد تأثیرگذار در انقلاب میدانستند. به من میگفتند چیزی که ما در نظر داشتیم بحث ایدهآلی بود. وقتی وارد کار اجرائی شدیم، دیدیم مشکلات در کار اجرائی آنقدر زیاد است که رسیدن به آن ایدهآل را خیلی سخت میکند و چون قبل از آن تجربهای نداشتیم ممکن بود مطالبی را گفته باشیم و بعد که وارد شدیم دیدیم خیلی از آن مطالب اصلا در دست و اختیار ما نیست و نمیتوانیم اجرا کنیم یا هزار تا مشکل هست که مانع میشود و نمیگذارد و نگران این بودند که خدای نکرده این حالت پیش نیاید که مردم آن را به حساب دین بگذارند و بگویند چون فردی که این حرف را به من گفته در هیئت و لباسی است که خود را نماینده و سخنگوی دین میداند و بعد نتوانسته به وعدهای که داده عمل کند، در واقع این دین است که ناکارآمد است. از این مسئله خیلی نگرانی داشتند و میخواستند بگویند اگر من حرفی زدم یا وعدهای دادم، از طرف خود میگویم و کار به فرد دیگري ندارم و به دلیل اینکه نتوانستم اجرا کنم، عذرخواهی میکنم که این مسئله مختص به ایشان هم نبود.