ایکنا نوشت:
تفسیر عرفانی یکی از مکاتب تفسیری است که سابقه طولانی در تاریخ تفسیر قرآن دارد و اولین تفاسیر عرفانی به قرن دوم هجری باز میگردند. از آنجاکه درباره تفاسیر عرفانی اختلاف نظر وجود دارد و همواره مورد توافق و تایید نبودهاند، بهتر است در گام نخست در معنای تفسیر دقت کرد و سپس تفسیر عرفانی قرآن کریم را امکانسنجی و ارزیابی کرد.
درباره معنای تفسیر تحلیلهای بسیاری گفته شده است اما برای پرهیز از اطاله کلام، به ذیل مدخل تفسیر در دانشنامه بزرگ اسلامی رجوع میکنیم که تفسیر را ایجاد یک معنا در ارتباط با یک متن تعریف میکند که در خلال آن گونهای وابستگی میان معنای تفسیری با متن وجود دارد. بجز مواردی نادر مانند حروف مقطعه، عموم آیات در موقعیتی هستند که از ظاهر آنها معنایی به ذهن متبادر میشود. بنابر این آنچه تفسیر نامیده میشود، ایجاد معنای ثانویه یا معنای تفسیری (غیرتبادری) است که حاصل دانش یا مهارتی فراتر از دانش عادی به زبان است.
یحیی یثربی، استاد سابق فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی و نویسنده کتاب عرفان نظری و صاحب تفسیر روز معتقد است که در تفسیر عرفانی این ادعا را دارد که نتیجه کشف شهود است، اما این مسئله از چند جهت اشکال دارد؛ نخست اینکه از کجا معلوم این کشف حقانی است و شیطانی و نفسانی نیست. اشکال دیگر آن است که کشف یک تجربه است و تجربه را نمیتوان به مردم منتقل کرد. شما عطری را استشمام میکنید که به شما میرسد اما نمیتوانید دقیقا آن تجربه را به دیگران منتقل کنید، حال چطور این کشفیات را به دیگران منتقل کردهاند، در صورتی که به اتفاق آرای عرفا، یافتههای عرفانی قابل انتقال به دیگران نیستند.
سومین اشکال این است که این برداشتهای عجیب و غریبی که در تفسیر عرفانی از قرآن میشود، هیچکدام با هیچ عنوانی نهتنها با قرآن سازگار نیست، بلکه ضد قرآن است؛ برای مثال چنانچه آمد خدا در قرآن همیشه میگوید بت نپرستید، اما این تفسیر میگوید، همه چیز را میتوانید بپرستید، از این رو تمام معانی که در تفسیر عرفانی آمده با هیچ عقل و منطقی نمیتوان تفسیر قرآن دانست. مشروح مصاحبه یثربی را در ادامه ملاحظه میکنید:
به عنوان پرسش نخست بهتر است از اینجا آغاز کنیم که ممیزه تفسیر عرفانی قرآن کریم چیست و به چه تفاسیری عرفانی میگوییم؟
عرفا معتقد هستند فهم قرآن چهار مرحله دارد که به ترتیب عبارتند از ظاهر، باطن، حد، مطلع. ایشان معتقدند که ظاهر قرآن را همه میفهمند، باطن را عدهای از خواص میفهمند. حد را دانایان درجه بالا میفهمند، اما مطلع قرآن را جز اهل کشف و شهود نمیفهمند. پس تفسیر عرفانی در حقیقت آن تفسیری است که نتیجه کشف و شهود عارفانی باشد که در حق فانی شدهاند. تفسیر عرفانی عبارت است از آن تفسیر و معنایی که اهل کشف و شهود به آن رسیده باشند و آن را در اختیار دیگران بگذارند.
برای اینکه به تعریف واضحتری از تفسیر عرفانی برسیم، چه تعریفی از کشف و شهود داریم؟
این یکی از مشکلات بحثهای عرفانی است که معلوم نیست مراد از کشف و شهود دقیقا چیست؛ اگر فردی بگوید من تفسیر قرآن مینویسم که نتیجه کشف و شهود من است، مانند تفاسیر ابنعربی از آیات قرآن کرده است، ما با تفسیر عرفانی روبرو هستیم. برای مثال ابنعربی در تفسیر آیهای از قرآن که قوم نوح را تحقیر میکند، در فصل نوحی در فصوص الحکماش، این آیات را طوری معنا میکند که نوح مقصر است و نتوانسته است با زبان اهل فنا با ایشان سخن بگوید و زبانش ظاهری بوده است. این نمونهای از تفسیر عرفانی است و اما این نگاه چندین اشکال دارد، که به آن اشاره خواهم کرد.
آیهای است که میفرماید خداوند حکم کرده است «وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ: و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد» (اسرا، ۲۳)، این آیه معنیاش این است که حکم خدا این است که او را بپرستید و بتپرستی نکنید. اما تفسیر ابنعربی این است که این قضا و قدر خداوند است که هر چیزی را بپرستید، و این جایز است و همان خداست، خواه گوساله، سنگ و ... باشد و از آن طرف در خصوص پرستیدن گوساله سامری توسط بنیاسرائیل که در قرآن آمده است، ابنعربی میگوید حضرت موسی نسبت به برادرش عصبانی شد به این خاطر که چرا نگذاشتی ایشان گوساله را بپرستند، مگر گوساله سامری، خدا نیست؟ اینها نمونههای دیگری از تفسیر عرفانی است.
مراد شما از اشکالات تفسیر عرفانی چیست؟
در تفسیر عرفانی ادعا این است که این تفسیر نتیجه کشف و شهود است، از چند جهت اشکال وجود دارد. یک، از کجا معلوم این کشفی که مثلا ابنعربی به آن رسیده است، کشف درستی است. چون خود عرفا میگویند کشف گاهی شیطانی، گاه نفسانی و گاه حقانی است. از کجا معلوم که این کشف شیطانی و نفسانی نباشد.
اشکال دیگر آن است که کشف یک تجربه است و تجربه را نمیتوان به مردم منتقل کرد و توضیح داد. کشف یک تجربه است. شما عطری به دماغتان میرسد، نمیتوانید دقیقا آن تجربه را به دیگران منتقل کنید، چطور این آقایان کشف را به دیگران منتقل کردهاند، در صورتی که به اتفاق آرا عرفا، یافتههای عرفانی قابل انتقال به دیگران نیستند و سومین اشکال این است که این برداشتهای عجیب و غریبی که در تفسیر عرفانی از قرآن میشود، هیچکدام با هیچ عنوانی نه تنها با قرآن سازگار نیست، بلکه ضد قرآن است. برای مثال چنانچه آمد خدا در قرآن همیشه میگوید بت نپرستید، اما این تفسیر میگوید، همه چیز را میتوانید بپرستید، تمام معانی که تفسیر عرفانی میکند با هیچ عقل و منطقی نمیتوان تفسیر قرآن دانست.
آیا مثالهایی که در تفسیر ابن عربی بیان کردید، رویکردی جاری در دیگر تفاسیر عرفانی است؟
در این تفاسیر، مانند تفاسیر منسوب به خواجه عبدالله انصاری، میبدی، فیض کاشانی و ملاصدرا، در قسمتهایی رویکرد معمولی است و حرفهایی را زدهاند که همه زدهاند، اینها تفسیر عرفانی نیست، اما از این قبیل حرفهای غیرعادی هر جا بگذارند که نتیجه کشف و شهود ماست، تفسیر عرفانی است. حتی تفسیری چاپ شده که منسوب به امام صادق(ع) است که نادرست است، امام صادق(ع) مخالف فرقه عرفان بود و بیش از هر امامی در رد صوفیه سخن گفته است و حالا ما تفسیری عرفانی به ایشان نسبت داده و آن را منتشر میکنیم.
آیا نقد سوم شما در خصوص همه تفاسیر مبتنی بر کشف و شهود صادق است؟
این تفاسیری که عارفان نوشتهاند غیر از تفسیر عرفانی است. ممکن است بگوییم مرحوم علامه طباطبائی عارف است، اما در تفسیرش ادعا نکرده است که اینها بر مبنای کشف و شهود بوده است؛ بنابراین صحبتم سر تفسیر عارفان نیست. مرحوم علامه طباطبائی در مقدمه المیزان گفته است که تفاسیر عارفان، بدترین نوع تفسیر به رای هستند. ایشان ممکن است بر اساس آنچه مشهور است که عرفانی داشته باشد، اما تفسیرش عرفانی نیست. ایشان در سوره مائده نیز این تفسیر را نقد کردهاند و هیچ جا نیز تفسیر عرفانی نکردهاند.
در یکی دو جا بنده تفسیر ایشان را نقد کردهام، ایشان در جایی گفتهاند که توحید خدا، توحید صرافتی یا وحدت وجودی است؛ این بیان درست نیست و با قرآن سازگار نیست و من در این خصوص توضیح دادهام. برخی از تفاسیر نیز هستند که قرآن را عرفانی تفسیر کردهاند، اما همین عارفان هم همه آیات را تفسیر عرفانی نکردهاند و اکثریت غالب حرف رایج را گفتهاند و تنها بخشهای کوچکی از این تفاسیر عرفانی است، مانند تفسیر صفی علیشاه، بنابراین باید میان این تفاسیر تفکیک کرد، همه تفاسیر عارفان محصول کشف و شهود نیست.
در این خصوص برخی معتقد هستند که قرآن سرّ است، همچنین اینکه باید به باطنی از قرآن بر اساس تهذیب و از این قبیل رسید، شما چه نظری در این مورد دارید؟
این مطالب مطابق ذوق عرفانی است. این تفسیر، تفسیر عرفانی است که قرآن سرّ است. خود قرآن میگوید که «طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَ كِتَابٍ مُبِينٍ: طاسين اين است آيات قرآن و [آيات] كتابى روشنگر»(نمل، ۱)، من زبان آشکاری دارم، مبین یعنی سرّ و راز نیست. در خطاب «یا ایها الناس» قرآن، مخاطبان تمام مردم هستند، عقیده آزاد است، من نظر خودم را میگویم. تفاسیر عرفانی اشکالاتی را که گفتم دارند، مرحوم علامه نیز این اشکالات را وارد میکردند.
اگر طوری باب تفسیر را باز کنیم که نتیجهاش بشود بتپرستی اشکال ندارد و برای مثال مانند محمود شبستری در شعری بر اساس همان برداشت عرفانی بگوییم: «مسلمان گر بدانستی که بت چیست/ یقین کردی که دین در بتپرستی» است، اینها با ظاهر قرآن نمیسازد. اما اگر بیاییم بگوییم ظاهر قرآن مسئلهای نیست و مهم راز و سر قرآن است، در آن صورت خداوند چیزی نازل کرده است که رازش را در هر قرنی شاید دو نفر میدانند و پس نزول این چنین قرآنی چه غایتی خواهد داشت؟
بنده معتقدم امام خمینی(ره) استاد عرفان بود، اما در چندین جا در حاشیهای که بر فصوص نوشته است معلوم است که با ایشان موافقت ندارد و تفاسیرشان را مورد اشکال قرار داده است، ایشان نیز قرآن را با کشف و شهود تفسیر نمیکرد. مرحوم استاد جعفری نیز میگفت دیدگاه عرفان ذوقی است و نباید آنها را جدی گرفت، هر چند میتوان آن را نقل کرد.
برخی تفسیر عرفانی قرآن را به ظاهر و باطن تقسیم میکند و معتقد هستند که میتوان با کشف و شهود به باطن رسید، ما این مسئله را در جهانبینی عرفانی هم میبینیم، تبار تفسیر عرفانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
عرفان اعم از عرفان اسلامی، متاثر از تعالیم فلوطین و نوافلاطونیان است که از مسیر مسیحیت منتشر شد. مسیحیان تعالیم فلوطین را گسترش دادند و به عرفان مسیحی بدل کردند. منبع دیگر عرفان ما علاوه بر عرفان مسیحی، عرفان هندی است. ما این ظاهر، باطن و ... را بیشتر از هندیان گرفتهایم و برخی معتقدند که خود یونانیان هم از هندیان گرفتهاند. ایران آن قدر در آن حال و هوای عرفانی نیست لذا به عقلانیت نزدیکتر ست.
امروزه بحثهای اگزیستانس مطرح است که به وجود درونی، حضوری و معنوی تاکید دارد، آیا تفسیر عرفانی با این رویکرد متناسب است؟
من معتقدم این مسئله که خیلی هم جدی است، از متفکران مسیحی مسلک یا متاثر از مسیحیت در دنیا جا افتاده است که عرفان معنویت است، در صورتی که معنویت چیزی نیست که تنها مخصوص عرفان باشد و این آن قدر جا افتاده است که من از زبان افراد بسیار متدین هم شنیدم که اگر عرفان را نداشته باشیم، دین خشک و خالی میشود. این طور نیست، اسلام عقلانیت معنویت و باطن دارد، اما این معنویتی که در عرفان است، معنویت سازنده نیست، معنویت منفی است. مکتبی که هدفش آن باشد که انسان خود را از میان بردارد، لذات دنیا نحس، نجس و پلید باشند، مکتب هستیسوز است.
در زمان پیامبر اسلام(ص) عدهای در خانه عثمان بن مظعون» جمع شده بودند و تصمیم گرفتند که ریاضت بکشند. حضرت رسول الله(ص) از این جریان مطلع شد و ایشان را جمع کرد و گفت در دین من چنین چیزی نیست، پیشینیان شما به این راه رفتند و بدبخت شدند. عرفان دین و آیین انزوا، از همه جا بریدن، بیخاصیتی و با همه خوش بودن است. عقلانیت این طور نیست، سازنده است، زندگی را درست معنی میکند، لذت را تحقیر نمیکند. این که ازدواج نکن، زندگی نکن، نخور و نخواب که به معنویت برسی، حرفی بیمعنی است، کدام معنویت؟ پیامبر اسلام(ص) فرمود هم روزه میخورم و هم غذا میخورم و هم ازدواج میکنم. از این رو، این یک شایعه منفی است.
برخی از رهبران عرفان هندی طعم بیخوابی و گرسنگی را نچشیدهاند اما در عرفان باید دیده و دل خون کنی که «تا دیده و دل خون نکنی پنجه سال/ راهت ندهند هرگز از قال به حال» یا «عشق از اول سرکش و خونی بود/ تا گریزد هر که بیرونی بود». عرفان کار هر کس نیست، این طور نیست که فردی هر کاری که میخواهد بکند و با یک «یا هو» مدعی عرفان باشد؛ بنابراین در عرفانی که در آن باید ریاضت بکشی و خود را نفی کنی، توافق با اسلام را نمیبینیم.
شما خودتان بین عارف و عارفنما تفکیک میکنید، آیا عرفان حقیقی نیز مورد نقد شماست؟
بنده میگویم عرفان حقیقی و اصلی ریاضت دارد و به آتش زدن زندگی و خود است و از این منظر محل نقد بنده است، اما عرفانی که عیاشی باشد، مورد بحث ما نیست و الان این شایع است. مردم را دست میاندازند و مردم ساده به اینها پناه میبرند که اینها را باید به جوانان هشدار دهیم. اسلام دین دنیا و آخرت، دین عقل و منطق است. آیا قرآن یک جا گفته است که بروید و ریاضت بکشید تا به کشف و شهود برسید؟ قرآن همهاش گفته است تعقل کنید و چشم و گوشتان را به کار بیندازید و یک بار هم نگفته است که بروید در شکاف کوهها زندگی کنید و دنیا را ترک کنید. نبی اکرم(ص) فرمود ریاضت امت من جهاد است و رهبانیت و ترک دنیا ندارد. این یعنی ریاضت امت پیامبر(ص) مبارزه است، انسان باید در این دنیا با مشکلات مبارزه کند. امروزه سل را ریشهکن کردهاند، الان دارند با سرطان مبارزه میکنند. در جبهههایی دیگر با جهل، استبداد مبارزه میکنند. این چه معرفتی است که شما در صحنه نباشی و مبارزه نکنی و صاحب معنویت باشی؟
بحثی که پیش میآید و از آن به عرفان شیعی نام میبرند این است که سر سلسله قطب عرفان را ائمه(ع) میدانند، بیان میشود که امام حسین(ع) به عنوان سر سلسله عارفان شیعی در صحرای کربلا به مبارزه با ظلم میپردازد؟ در این خصوص چه نظری دارید؟
آیا امام حسین(ع) یک بار نیز گفته است من عارفم؟ آیا حضرت محمد(ص) گفته است من عارف هستم، خیر، حتی ایشان با عرفان مخالفت هم کرده است. همچنین امام صادق(ع) مخالفت کرده است. این که ما بیاییم و بگوییم ایشان عارف بودند، نادرست است. البته ما این کار را کردهایم. خود بنده در مقدمه مرثیههایم که به نام «گلاب اشک» منتشر شده است، این کار را کردهام و جریان کربلا را با نگاه عرفانی تفسیر کردهام، اما این رویکردی ذوقی است. امام حسین(ع) میخواست ظلم را ریشهکن کند. یزید را از میان بردارد، و الا امام حسین(ع) میرفت ریاضتش را میکشید و از صبح تا غروب ده هزار رکعت نماز میخواند.