صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۳۰۴۷۴
دو مسیر یکسان ولی در خلاف جهت یکدیگر
زمانیکه داعش در سال ۲۰۱۴، رقه را به تصرف خود درآورد، فادی الهادی به سوی آلمان فرار کرد و این در حالی بود که نادیا رمضان زندگی خود در نزدیکی فرانکفورت را ر‌ها کرد تا به قلمرو داعش رفته و با یکی از اعضای آن‌ها ازدواج کند. حال که رقه در حال چشیدن طعم آزادی است، این دو به دنبال برگشتن از همان راهی که آمده اند، هستند.
تاریخ انتشار: ۱۵:۴۸ - ۰۳ مهر ۱۳۹۶
فرارو- کریستوف رویتر؛ این روز‌ها پناهندگان اهل رقه در هر جایی از قبیل شهر‌ها و روستاهای گرم شمال سوریه، اردوگاه‌ها و خرابه هایی که ماه‌ها و حتی سال‌ها پذیرای آن‌ها بوده اند، حال و هوای دیگری دارند. آن‌ها مشتاقانه منتظر این فرصت هستند تا بتوانند به رقه بازگردند. شب‌ها در کرانه‌های رود فرات، آن‌ها با حسرت درباره خانه‌ها و باغ هایشان صحبت می‌کنند، گویی که پیشتر در باغ عدن زندگی می‌کرده اند. اشتیاق آن‌ها به گونه‌ای است که انگار منتظر یک مکان بی نظیر هستند.
 
به گزارش فرارو به نقل از اشپیگل، دو برادر انگورهایی را از باغ هایشان در المشلب آورده اند، اولین جایی که در همسایگی رقه آزاد شده است، و مسیری بطول ۱۰۰ کیلومتر تا تل ابیض که تمامی آن آزاده شده است.
 
یکی از آن‌ها توضیح می‌دهد: "هنوز نمی‌توانیم برگردیم، اما می‌توانیم خانه هایمان را ببینیم. " انگورهایی که آورده اند، همان مزه انگور معمولی را می‌دهند، اما مثل یک خوراکی کمیاب سرو می‌شوند.
 
از ۶ ژوئن، نیروهای دموکراتیک سوریه به همراه پشتیبانی سنگین نیروی هوایی آمریکا، در حال حمله به رقه هستند، شهری که از آن با عنوان پایتخت خودخوانده داعش نام برده می‌شد. در اوایل سپتامبر، نیروهای پیشتاز اعلام کردند که کنترل کامل شهر قدیمی رقه را در دست گرفته و در حال حاضر ۶۵ درصد شهر را به تصرف خود در آورده اند. بر اساس اظهارات آنها، تنها چند هفته دیگر کافی است تا رقه به طور کامل آزاد شود.
 

نیروهای تحت حمایت امریکا، موسوم به نیروهای دموکراتیک سوریه
 
اما این شهر – که بسیاری آرزوی بازگشت به آن را دارند – در حال حاضر به چه شکل است؟ دریافت مجوز برای رانندگی در رقه، چندین روز بطول انجامید. پس از ورود به آنجا شاهد بودیم که خیابان‌ها به راه‌های باریکی تبدیل شده بودند که از میان ساختمان‌های خرابه عبور می‌کردند، در حالیکه در جای جای شهر توده‌های سنگ و آجر و ماشین‌های اوراق شده به چشم می‌خوردند. حتی با چشمان بسته نیز می‌توانید حدس بزنید که به مرکز شهر رقه نزدیک شده اید. چرا که بوی تعفن، شما را متوجه این موضوع می‌کند. در ابتدا، گاه و بیگاه این بو را متوجه می‌شوید، ولی هر چقدر که به مرکز شهر نزدیک می‌شوید این بو بیشتر و بیشتر می‌شود. این بو حاصل مراحل مخلتف تجزیه جسد هایی است که در زیر توده‌های سنگ و آجر قرار گرفته اند، جایی که پیش از آن ساختمان‌های چندین طبقه مسکونی بوده اند.
 
لقمان خلیل، یکی از فرماندهان نیروی های سوری تحت حمایت آمریکا در بخش شرقی شهر در حالی که بسیار خسته است، با غرور می‌گوید: "چهل ثانیه". معمولا زمانیکه گزارش رصد یک پایگاه داعش – حال در قالب یک تک تیرانداز یا یک بمب – مخابره می‌شود تا زمانیکه آن هدف بطور کامل از بین می‌رود، بیش از ۴۰ ثانیه نمی‌شود. به ناگهان ساختمانی که پابرجاست، منفجر شده، و ابرهای غبار در آسمان شکل می‌گیرند. این رویه‌ای است که همیشه ادامه دارد و ساختمان‌های برافراشته جای خود را به تلی از خاکستر و آجر می‌دهند.
 
دشمن غالبا نامرئی
خلیل می‌گوید که بعضی اوقات این زمان می‌تواند به ۲ تا ۴ دقیقه افزایش پیدا کند. در این مدت، یکی از جنگنده‌های آمریکایی که به طور مداوم بر بالای شهر رقه در حال پرواز هستند، به اندازه کافی به هدف گزارش شده نزدیک شده و آن را نابود می‌کند. از بالای طبقه پنجم ساختمانی که فرمانده خلیل در آن حضور دارد و با پتوهای پشمی پوشیده شده است، می‌توان نگاهی به جایی که زمانی مرکز شهر رقه نامیده می‌شد، انداخت: دریایی از ویرانی، خاکستر، و از بین رفتن زندگی بشری.
 
این جنگی بر علیه یک دشمن غالبا نامرئی است. خلیل می‌گوید: "هر چیزی در نظر گرفته می‌شود. آن‌ها از تک تیرانداز‌ها استفاده می‌کنند، اما بعضی اوقات نیز توسط بمب گذاران انتحاری حمله می‌کنند". پهپاد‌های داعش از همه بیشتر خطر دارند، چرا که هواپیماهایی کوچک هستند که بصورت بسیار بی صدا پرواز می‌کنند. هر کدام از آنها، چند صد گرم از مواد منفجره را با خود حمل می‌کند و در اندک زمانی پس از طلوع خورشید به سوی پشت بام‌ها هدایت می‌شوند. این دقیقا جایی است که سربازان خوابیده اند، زیرا دمای ۴۰ درجه باعث می‌شود که درون ساختمان به مانند یک تنور گرم باشد.
 
اخیرا، یک پهپاد باعث کشته شدن یک تن و زخمی شدن پنج تن از نیروهای کرد شده است. این مساله باعث صدور دستوری شده است که بر طبق آن، پیش از طلوع خورشید، پشت بام بایستی تخلیه شود؛ و البته بر اساس گفته خلیل، به مانند دیگر مناطق تحت کنترل داعش، تونل هایی نیز وجود دارند. در زیر سطح شهر، آن‌ها با حفر مسیر‌های مختلف، تونل‌های متعددی ایجاد کرده اند که بعضی از آن‌ها مجهز به برق و لامپ نیز هستند – و حتی در یکی از آنها، بالابر نیز پیدا شده است. اگر چه تمام آن‌ها کشف نشده اند، ولی بیشتر آن‌ها شناسایی شده اند – که بیانگر این مساله هستند که چطور اعضای داعش به پشت خط مقدم نفوذ کرده، حمله خود را انجام داده و به سرعت ناپدید می‌شوند.
 
در حال حاضر، رقه یک جهنم است.
 
گرچه برای دیگران، این شهر که زمانی دارای آپارتمان‌های چند طبقه و خانه‌های ویلایی بوده است، یک بهشت باقی مانده است. همین چند هفته یپش، گروهی متشکل از ۳۰ تا ۴۰ ارمنی ساکن رقه، به زور از منطقه جنگی بیرون رانده شدند. آن‌ها هیچ تمایلی به ترک شهر نداشتند، و ترجیح می‌دادند که جزیه – مالیاتی که افراد غیر مسلمان می‌بایست که به داعش پرداخت کنند تا اجازه داشته باشند که در شهر زندگی کنند – پرداخت کنند و در شهر بمانند. آن‌ها نمی‌خواستند شهر را ترک کنند، زیرا آن طور که بیان می‌کردند، رقه پناهی برای پدربزرگان و به خصوص مادربزرگان آن‌ها در خلال نسل کشی صورت گرفته به دست ترک‌ها در سال ۱۹۱۵ بوده است. در آن زمان، خانواده‌های عرب در شهر، کودکان ارمنی را به سرپرستی قبول کرده بودند.
 
زمانیکه داعش در سال ۲۰۱۴، کنترل شهر رقه را به دست گرفت، به نوعی یک تبادل جمعیت ناخوشایند صورت پذیرفت. ده‌ها هزار نفر از مردم، شهر را ترک کردند که بیشتر آن‌ها سر از آلمان درآوردند. در همین حال، ۹۰۰ آلمانی نیز به عنوان تروریست‌های خارجی با سفر به سوریه، به داعش پیوستند، که بیشتر آن‌ها سر از رقه در آوردند. برای آنها، این شهر یک جای امن بود، در حالیکه برای دیگران، زندگی در این شهر غیر قابل تحمل شده بود.
 
زندگی به سبک داعش
این دقیقا، داستان یک زن آلمانی و دو مرد سوری است، که مسیر آن‌ها بین رقه و جنوب ایالت بادن-وورتمبرگ در آلمان بوده است، هر چند در دو سوی مخالف یکدیگر. آن زن آلمانی که اهل واینهایم در جنوب فرانکفورت بود، در روزهای پایانی ماه ژوئن سال ۲۰۱۴ سفر خود جهت پیوستن به داعش را آغاز کرد – او می‌گفت که سرانجام می‌تواند در آنجا به یک زندگی اسلامی بپردازد. در همین حال، یکی از ان دو مرد سوری‌ که مدیر یک دبستان بود، به همراه یکی از دوستانش در همان ماه برای رهایی از چنگال داعش از شهر رقه فرار کردند. آن‌ها در نهایت به آلمان آمدند، یکی از آن‌ها ساکن دورتموند شد و دیگری ساکن شهر مس‌اشتتن که با خودرو سواری، دو ساعت تا جنوب واینهایم فاصله دارد.
 
سپس در ژوئن سال ۲۰۱۷، زن آلمانی تصمیم گرفت که از رقه فرار کند، اما بازداشت شده و به اردوگاهی در شمال شهر منتقل شد. همان ماه، مدیر دبستان ذکر شده تصمیم به ترک آلمان و بازگشت به رقه گرفت، جایی که او اولین مدرسه را در یک روستای آزاد شده در غرب شهر، بازسازی نمود.
 
مسیرهایی که این دو طی کرده اند، به مانند آینه یکدیگر هستند: هم مسیر‌های سفرشان و هم مسیری که منجر به زندگی جدید آن‌ها شده است.
 
اولین ملاقات ما با زن آلمانی ۳۲ ساله که ۳ سال پیش به تنهایی جهت عضویت در داعش به سوریه سفر کرد، بسیار غیر معمول آغاز شد: "اشپیگل؟ شما ۲۰ سال پیش درباره من یک گزارش نوشتید. نادیا رمضان! "
 
بیش از دو دهه پیش، نادیا توسط پدر لبنانی خود ربوده شد. در آن زمان، این دختر ۷ ساله به همراه مادرش در آلمان زندگی می‌کردند، در حالیکه پدر و مادرش از یکدیگر جدا شده بودند. پدرش، که به علت داشتن مواد مخدر و دیگر تخلفات در زندان بسر می‌برد، در طی یک مرخصی از زندان، درخواست ملاقات با دخترش را کرد. اما به جای اینکار او را ربود و با خود به لبنان برد. ظاهرا مقامات آلمانی با دادن گذرنامه به آن مرد، اجازه داده بودند که آلمان را ترک کند.
 
نادیا به مدت ۷ سال در لبنان باقی ماند، و در این مدت به همراه پدرش زندگی کرده و در یک مدرسه قرآنی تحصیل می‌کرد. چندین مرتبه، مادر نادیا با سفر به بیروت، اتوبوس مدرسه نادیا را توسط یک تاکسی دنبال کرد. مادرش در حالی که مستاصل و درمانده گشته بود و جای دخترش را می‌دانست، نمی‌توانست که او را از لبنان خارج کند، زیرا به خوبی می‌دانست که در پرونده هایی از این دست، دادگاه‌های لبنانی حق سرپرستی را به پدر واگذار می‌کنند.
 
"این به من آرامش می‌داد"
حال آن دختر ۷ ساله که حالا ۳۲ ساله شده است، در یک دفتر سیاه و کثیف روبروی ما برای مصاحبه نشسته است، مصاحبه‌ای که مدیر اردوگاهی که او در آن نگهداری می‌شود، برای ما ترتیب داده است. او مشخصا زندگی زیبایی نداشته است. شاید بهتر باشد که بگوییم که زندگی او مجموعه‌ای از وحشت‌ها بوده است که یکی پس از دیگری به سراغش آمده اند.
 
زمانیکه نادیا ۱۴ ساله شد، پدرش او را به ازدواج با پسرعمویش که در واینهایم زندگی می‌کرد، مجبور کرد. "آن‌ها مرا تهدید کردند، و گفتند که اگر صحبتی کنم یا تلاش برای فرار کنم، مرا خواهند کشت؛ و در ادامه من وارد یک زندگی مشترک اجباری شدم، و اولین فرزندم را به دنیا آوردم و در ۱۸ سالگی دومی را و پس از آن سومی را به دنیا آوردم. به مدت یک سال، از اضطراب رنج می‌بردم و احساس می‌کردم که در حال مرگ هستم. من آن مرد (شوهرم) را دوست نداشتم و احساس می‌کردم که تنها در حال ظاهر سازی هستم. اما ایمان من در این زمان تقویت شد. حضرت محمد (ص) در یکی از خواب‌های من ظاهر شدند. حجاب اسلامی را رعایت کردم و به مشاهده نمازگزارن می‌رفتم. این به من آرامش می‌داد. "
 
زمانیکه ۲۶ ساله بود، شوهر و فرزندانش را ر‌ها کرده، به پناهگاه زنان رفت و در نهایت وارد یک خانه شد. پس از آن به رقه رفت. "در فیس بوک گشتم و یک مرد مذهبی را پیدا کردم. " او یک مرد ترکیه‌ای – آلمانی بود که به داعش پیوسته بود و در رقه بسر می‌برد. "او گفت که من باید هر چه زودتر به آنجا بروم و شرایط یک زندگی اسلامی به خوبی در آنجا مهیاست. " تنها یک و نیم روز پس از رسیدنش به استانبول، از مرز عبور داده شد و پس از آن به سوی رقه حرکت کرد. او می‌گوید: "به مانند راه رفتن در یک پارک بود". در سال ۲۰۱۴، حکومت ترکیه هنوز راه ورود هزاران جهادی از سراسر جهان از طریق خاک ترکیه به قلمروی داعش را مسدود نکرده بود.
 
در همین زمان، فادی الهادی، مدیر دبستان ابن رشد در صلحبیه، از روستایش فرار کرد، روستایی که دقیقا در غرب رقه قرار داشت. "ماه‌ها قبل از آن، من در تظاهرات بر ضد داعش شرکت کرده بودم. زمانیکه آن‌ها یکی از اعضای گروه ما را به قتل رساندند، متوجه شدیم که آن‌ها می‌توانند تمامی ما را نیز بکشند". او از طریق ترکیه فرار کرده، به وسیله یک قایق به یونان آمده و ادامه مسیر را با پای پیاده طی نمود.
 
او می‌گوید: "قسمت دشوار مسیر، عبور از میان کوه‌ها در آلبانی، مونته‌نگرو و ادامه آن به سوی صربستان و مجارستان بود" – عبور از روی سیم‌های خاردار و خندق ها. این سفر برای او به مدت ۲ ماه و نیم به درازا انجامید، ولی در نهایت به آلمان رسید.
 
نادیا رمضان در رقه ازدواج کرد و باردار شد. آن‌ها پس از مدتی، به تلعفر در عراق مهاجرت کردند، جایی که شوهرش یک پای خود را در اثر انفجار بمب از دست داد. او می‌گوید که پس از آن، شوهرش در دفتر مخابرات مشغول به کار شد. زمانیکه از اعمال تروریستی داعش صحبت می‌کنیم، به ناگهان صدای او بلندتر شده و می‌گوید که صحبت در این باره او را به شدت آزار می‌دهد چرا که همیشه همگان از او می‌پرسند: آیا شما بمب گذاری انجام داده اید؟ آیا تا به حال شاهد سربریدن بوده اید؟ آیا شما نیز برده داشته اید؟
 
یک جمله نگران کننده
اما او می‌گوید که تقریبا بیشتر اوقات را در خانه سپری می‌کرده است، به آشپزی می‌پرداخته، قرآن می‌خوانده، خانه را تمیز می‌کرده و بعضی اوقات به تماشای فیلم می‌نشسته است. او می‌گوید که هیچ گاه با اسلحه شلیک نکرده است، زیرا از اسلحه می‌ترسد. "من می‌خواهم که در یک دنیای اسلامی و در آرامش زندگی کنم، به خدا خدمت کنم و فرزندانم را بزرگ کنم. " او همچنین، هیچ گونه ارتباطی با همسایگانش در سوریه و همچنین در عراق نداشته است. او می‌گوید: "به تنهایی عادت کرده بودم و این مساله مرا آزار نمی‌داد. "
 
او می‌گوید که در ابتدا، حتی اگر شوهرش همسر دومش را با خود به خانه می‌آورد، با آن مشکلی نداشته است. "اما زمانیکه او یک پایش را در حالیکه من باردار بودم، از دست داد، به مراقبت از او پرداختم و فقط به خاطر او آنجا بودم. من به حدی عاشق او بودم که حتی دوستانم را دعوت نمی‌کردم که برای ملاقات او به خانه ما بیایند. چرا که می‌ترسیدم که مبادا او بخواهد با آن‌ها نیز ازدواج کند. او برای من همه چیز است، شوهرم، پدرم، دوستم. "
 
این دو به همراه یکدیگر – زنی جوان که از یک زندگی سخت فرار کرده و مردی جوان که تنها یک پا دارد – یک تیم عجیب و غریب شکل داده بودند. نادیا در حالیکه جدا از حجاب کامل، روبنده نیز دارد، به ما می‌گوید: "من می‌خواستم که هیچ مساله‌ای میان ما پیش نیاید! آن مدتی که در زیر سلطه قوانین داعش زندگی می‌کردیم، بهترین دوران زندگی من بود، ". جمله‌ای که نگران کننده است.
 
فادی الهادی، همان مدیر مدرسه که دقیقا هم سن و سال نادیا است، ابتدا به دورتموند رفت و پس از آن راهی لایپزیگ شد، جایی که داوطلبان بسیاری ماه‌ها از وقت خود را صرف کمک به او و دیگر پناهجویان کردند "با اینکه آن‌ها حتی ما را نمی‌شناختند. "
 
او سعی می‌کرد که با رفتن به موزه‌ها و دیگر مکان‌های اجتماعی، بیشتر از آلمان و فرهنگش بداند. او می‌گوید: "می خواستم بدانم که چرا این کشور به این خوبی عمل می‌کند". او مدت زمان زیادی را به سفر به نقاط مختلف آلمان گذراند. یکی از صحنه هایی که – با وجود اینکه مساله کوچکی است – او هرگز آنرا فراموش نمی‌کند بدین شرح است. " در ووپرتال بود، در یک شب زمستانی. زنی پشت یک چراغ قرمز (چراغ راهنمایی) ایستاده بود. هوا به شدت سرد بود، ارتفاع برف تا مچ پا را در بر می‌گرفت و خیابان کاملا خالی بود، اما او منتظر مانده بود که چراغ سبز شود. "
 

فادی الهادی
 
او اذعان می‌کند که به شدت، این گونه تعلق خاطر به اصول اجتماعی و احساس مسئولیتی که زیر بنای آن است را می‌ستاید. "چرا کشور ما این گونه نیست؟ "
 
در عراق، از اوایل سال ۲۰۱۷، جنگ برای بازپس گیری قلمرو‌های داعش شدت گرفت. در سوریه نیز، سربازان سوری تحت حمایت آمریکا ماه هاست که در راستای رود فرات و در روستاهای مجاور آن به جنگ با داعش می‌پردازند. نادیا رمضان و شوهرش در اواسط ماه مه به رقه بازگشتند، زمانیکه دومین فرزند آن‌ها با نام محمد به دنیا آمد.
 
در اواخر ماه مه، با شروع حملات به روستای صلحبیه در غرب رقه، فادی الهادی که اهل آنجاست دیگر توان تمرکز بر روی کلاس‌های زبان آلمانی اش را نداشت. "خانه ام، و خانواده ام آنجا بودند! و من قرار بود که واژگان آلمانی یاد بگیرم. نمی‌توانستم بیشتر از این تحمل کنم. مساله روشن بود: می‌بایست که بر می‌گشتم. "
 
"همکاری کننده و میانه رو"

مقامات رسمی آلمانی در دفتر کاریابی سعی کردند که او را از این کار منصرف کنند و دوستان آلمانی اش از این کار او بسیار ناراحت بودند. اما هیچ چیز نمی‌توانست نظر او را عوض کند. او سه بار برای روادید کشور ترکیه اقدام کرد، اما هر سه بار رد شد. او می‌گوید: "پس با یک پرواز به یونان رفتم و دقیقا از همان مسیری که به آلمان آمده بودم، از طریق رودخانه مرزی در شمال عبور کردم. مسخره است. زمانیکه من از طریق این مسیر به سوریه می‌رفتم، همه در راه فرار از سوریه از طریق همین مسیر بودند. "، اما او این گونه نبود. پلیس مرزی یونان با متوقف کردن او، در ابتدا شگفت زده شده بودند، اما پس از آن تحت تاثیر داستان او قرار گرفتند. آن‌ها به او اجازه عبور دادند.
 
چند روز بعد، او به صلحبیه رسید. یک موشک آمریکایی، یکی از دو ساختمان مدرسه قدیمی اش را نابود کرده بود، زیرا دو داعشی در آن پناه گرفته بودند. اندک زمانی پس از آن، عبدالله از شهر مس‌اشتتن نیز به مانند الهادی، همین راه را طی نمود. الهادی و عبدالله در سال ۲۰۱۱، در تظاهرات با یکدیگر دوست شده بودند.
 
در همین زمان بود که شوهر نادیا رمضان تصمیم گرفت که همسر و فرزندانش را از شهر خارج کند. یک قاچاقچی قرار بود که آن‌ها را از طریق ناحیه تحت کنترل کرد‌ها در شمال سوریه، به ترکیه منتقل کند. سفر آن‌ها به هنگام طلوع آفتاب در روز ۱۹ ژوئن آغاز شد، اما اندک زمانی پس از آن، در یک ایستگاه ایست و بازرسی کرد‌ها متوقف شد. آن‌ها ۱۸ روز را در زندان کوبانی سپری کردند و پس از آن به اردوگاه پناهندگان واقع در عین عیسی منتقل شدند. در این اردوگاه آن‌ها به همراه ۱۲ زن و ۳۴ کودک دیگر، در بخش هواداران داعش نگهداری می‌شوند و تنها یک تلفن در میان آن‌ها وجود دارد. اما حداقل آن‌ها زنده هستند.
 
نادیا رمضان به همراه فرزند خردسالش
 
جلال عیاف، مدیر اردوگاه می‌گوید: "ما او را یک انسان میانه رو یافته ایم که در عین حال با ما همکاری نیز می‌کند. سازمان اطلاعات نیز هیچ مدرکی بر علیه او ندارد، چرا که در غیر اینصورت او را به این مکان منتقل نمی‌کردند. "
 
نادیا رمضان تمایل به ترک اردوگاه دارد و عیاف نیز در این زمینه با او هم عقیده است. اما چگونه؟ "اگر یکی از اعضای خانواده او یا یک سازمان آلمانی به اینجا بیایند، فورا می‌توانند او را با خود ببرند، البته به شرطی که مسئولیت او را بر گردن بگیرند! "
 
در همین حال هلگا، مادرش، هیچ گاه امید خود را برای بازگرداندن او از سوریه از دست نداده است. اما او هنوز نمی‌داند که آیا می‌تواند وارد منطقه کرد‌ها شده و به همراه دخترش از آنجا خارج شود، چرا که دخترش به صورت غیر قانونی وارد آن کشور شده است.
 
مقامات آلمانی در این زمینه هیچ گونه اظهار نظری نکرده اند. نادیا می‌گوید که مقامات رسمی در جریان بازجویی به او گفته اند: "کشورت، تو را نمی‌خواهد. ما چه کاری می‌توانیم در این زمینه انجام دهیم؟ "
 
۷ کیلومتر آن سوتر به سوی جنوب، فادی الهادی و دیگر معلمان پیشین، قسمت‌های ویران نشده مدرسه در صلحبیه را بازسازی کرده اند. آن‌ها موفق شده اند که میز و صندلی برای کلاس‌های درس و سه صندلی برای دفتر معلمان فراهم کنند. هر خانواده نیز موظف است تا برای فرزندانش، دفتر و خودکار تهیه کند.
 
کودکان در سر کلاس درس در روستای صلحبیه
 
به اذن خداوند متعال
الهادی بیان می‌کند: "زمانیکه به اینجا رسیدم، داعش از اینجا رفته بود. اما ترس، کماکان بصورت عمیقی در اینجا رسوخ کرده بود، بطوریکه گویی همه فلج شده بودند. آن‌ها از من پرسیدند: آیا ما اجازه دایم که مدرسه را بازگشایی کنیم؟ پدربزرگم که پیش از من، مدیر این مدرسه بوده و در عین حال از اعضای یکی از احزاب دولتی نیز بوده است، گفت که تا زمانیکه بشار اسد فرمان به بازگشایی مدرسه نداده است، نباید اینکار را انجام دهیم. اما من در آلمان فرا گرفتم که: صبر نکن! عمل کن! به مدت سه سال هیچ مدرسه‌ای در اینجا نبوده است. سه سالی که می‌توانستیم کودکان را به هر آنچه که می‌خواهیم آموزش دهیم: افراد خوب یا هیولا. " او در ادامه می‌گوید که داعش در صدد بود که از آن‌ها هیولا بسازد. آن‌ها سعی در جذب کودکان خردسال با استفاده از شکلات، بازی‌های مختلف، و فیلم‌های کارتونی داشتند و نونهالان را نیز به اردوگاه‌های تمرینی می‌فرستادند.
 
در حال حاضر، کلاس‌های درس در ساعت ۸ صبح شروع می‌شوند؛ و از یکشنبه تا پنجشنبه هر هفته، مدرسه دایر است. این مدرسه، تنها مدرسه در این اطراف است و همین باعث شده است که دانش آموزان از دیگر روستا‌ها نیز به اینجا بیایند. تنها ۴ اتاق قابل استفاده وجود دارند و هیچ کدام از هفت معلمی که در اینجا مشغول به کار هستند، حقوقی دریافت نمی‌کنند.
 
از ماه مه، صلحبیه بطور کامل وابسته به خود شده است. هیچ برقی وجود ندارد، آبی در شیر‌ها نیست و خبری از شبکه تلفن نیست. فادی الهادی نگران وضعیت مدرسه در زمستان است. "ما باید که پنجره‌ها را تعمیر کنیم، به بخاری و دیزل نیازمندیم، که در حدود ۸۰۰۰ یورو هزینه در پی دارند. از کجا می‌توانیم که آن‌ها را تهیه کنیم؟ تنها دو راه وجود دارند: درخواست کمک‌های خارجی کنیم یا مبلغ مورد نظر را از خانواده‌ها جمع آوری کنیم. "
 
در اردوگاه پناهندگان، نادیا رمضان مجبور شده است که تنها یادگاری از شوهرش را به فروش برساند. او می‌گوید: "یک دینار طلای کوچک از داعش بود که شوهرم به من داده بود. من این پول را برای تهیه پوشک‌های بچه نیاز دارم. اگر آلمان راهی برای بازگشت به من نشان دهد، خیلی خوب می‌شود. دوست دارم که فرزندانم برای خود کسی شوند، دوست دارم که آن‌ها یک زندگی نرمال داشته باشند. اصلا نمی‌خواهم که به مانند من، یک زندگی شکست خورده داشته باشند. "
 
در همین حالی که او به مصاحبه با ما مشغول است، پسرش نوح که دو سال و نیم دارد به همراه ابوبکر ۵ ساله، پسر یکی دیگر از زنان داعش، مشغول به بازی هستند. ابوبکر نامی بوده است که پس از اعلام رهبری داعش توسط ابوبکر البغدادی، بر این کودک نهاده اند.
 
در همین حال، شوهر نادیا که از یک پا معلول است، در پایگاهی در رقه نشسته است، و قادر به حرکت نیست. اگر او همین گونه ادامه دهد، نیروهای مهاجم در نهایت او را دستگیر خواهند کرد. اگر هم تلاش کند که با خروج از پایگاه خود را تسلیم کند، همرزمانش به او شلیک خواهند کرد.
 
همسرش می‌گوید: "تو تنها به اذن خداوند خواهی مرد".
ارسال نظرات