صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۲۵۶۰
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۶ - ۰۹ مهر ۱۳۸۸


صادق طباطبایی در یادداشتی آشنایی با مشکاتیان و شناخت خود از این هنرمند فقید را تشریح کرده است.این مطلب را با عنوان "وقتي واژه ها از معنا تهي مي شوند" می خوانید:

رفتي و رفتن تو آتش نهاد بر دل
از کاروان چه ماند؟ جز آتشي به منزل

آري پرويز هم رفت و ما مانده ايم و غم از دست دادن هنرمندي والاگهر و انساني پاک سرشت.از قديم در چنين مواردي مي گفتند؛

از شمار دو چشم يک تن کم
وز شمار خرد، هزاران بيش

28 سال پيش در غروب يکي از روزهاي آغازين پاييز در انتظار محمدرضا شجريان بودم. قرار بود به اتفاق به ديدن مرحوم پدرم برويم. استاد آمد و جواني سليم النفس و خوش مشرب و بسيار مودب را با خود آورده بود. او را پرويز مشکاتيان معرفي کرد و گفت اساتيد بزرگ؛ آينده يي بسيار درخشان برايش پيش بيني مي کنند. همين طور هم شد.

در همان ديدار اول در دلم جاي گرفت. آشنايي ما به دوستي عميق و صميمانه يي بدل شد. در سفرهاي کوتاه و بلند؛ در جلسات انس و الفت، در محافل مختلف، از درياي بيکران هنرش جرعه ها به کام ما مي ريخت. مي گويند رفيق را در سفر بايد شناخت. در يکي از سفرهايي که با مرحوم پدرم و چند تن ديگر از دوستان همدل و همزبان به شمال کشور داشتيم؛ چند روزي پرويز به ما ملحق شد. 

خلق و خوي انساني و مناعت ذاتي و محفل آرايي شيرين و صميمي و گرمي بي رياي او، همه را مجذوب خود کرده بود، به طوري که مهرش آنچنان در دل پدرم نشست که چند بار هوس همسفري با پرويز را بر زبان آوردند. باز 10 ، 12 سال پيش در يک سفر که با دخترم غزاله عازم شمال بوديم، پرويز خبردار شد و به ما پيوست. چند روزي را با هم گذرانديم. «بي خودي» او در رفتار با دوستان همدلش و تلاش هاي بي رياي او براي خدمت به دوست و فراهم ساختن اسباب شادي و آرامش همسفران آنچنان بود که پس از بازگشت غزاله به من گفت بابا احساس مي کنم هر کس چند روزي را با پرويز بگذراند، به او معتاد مي شود. در باب ويژگي هاي «دوستمداري » و مهرورزي هاي بي شائبه اش، هر چه بگويم کم گفته ام.

از ديگر ويژگي هاي مثال زدني پرويز ما روحيه آزاديخواهي و سلطه گريزي او بود. دلش براي آزادي و تعالي مردمش مي تپيد. به فرهنگ بومي و ملي ايران سخت دلبسته بود و از فرهنگ بيگانه به شدت دلزده. اين روحيه را در دو نوجوان يادگارش، آوا و آيين مشکاتيان نيز به قول امروزي ها نهادينه کرده است. چقدر دلش يراي آينده اين دو دلبندش مي تپيد؟ خدا مي داند. هيچ گاه مايل نبود براي ادامه تحصيل آنان را به خارج از کشور بفرستد.

در باب ارزش هنري و موسيقايي آثار و کارهايش بزرگان اين وادي سخن فراوان گفته اند.

روزي نوار کنسرت «مژده بهار» اش را براي شادروان استاد احمد عبادي بردم. در آن کنسرت که در آلمان برگزار شد قريب دو ساعت، قطعاتي متعدد و متنوع در مايه شور و با صداي گرم و گيراي زنده ياد ايرج بسطامي اجرا شده بود. آهنگسازي و ارکستراسيون و ضرباهنگ هاي بديع و تمــپوي حساب شده و متناسب با ابيات منتخب، آنچنان استاد را به وجد آورده بود که در مقام ارزش گذاري آن اثر، نزديک به اين مضمون گفت؛ «هر هنرمند و آهنگسازي، هر چه در چنته داشته در دستگاه شور ريخته است.
 
کار بديع و خلاق و نو و مبتکرانه در اين دستگاه به سختي و حتي به ندرت مي توان عرضه کرد. ساخته هاي پرويز در اين اثر باشکوه، خصوصاً زير و بم هاي ملوديک و ترکيب ضرب هاي نا متعارف آن، هم بديع است و زيبا، هم نو است و پرمحتوا.»

همين جملات براي تبيين و تعيين ارزش هنري ساخته هاي پرويز کفايت مي کند. مرحوم عبادي نه اهل مداهنه بود و نه نيازي به تمجيد هاي بيجا داشت. بر عکس، در اين مقام بسيار هم جدي بود و با طبع زيبا و زبان لطيف و بي پرده يي که از ويژگي هاي ظريف او بود، حقيقت را عرضه مي کرد. از کسي هم رودربايستي نداشت.

زيبا ترين آهنگ هاي پرويز مشکاتيان به نظر من آنهايي هستند که براي محمدرضا شجريان ساخته بود، همين جور زيباترين کارهاي آوازي استاد شجريان آنهايي هستند که توسط پرويز تصنيف شده بود. افسوس که عمر همکاري اين دو استاد دوام چنداني نداشت، و اين واقعيت تلخ، جفايي بود به عالم موسيقي.

تا آنجا که اطلاع دارم، آهنگ هاي اجرا و منتشر نشده از مشکاتيان کم نيستند؛ که از ميان آنها مي توانم به ساخته او روي شعر عقاب خانلري اشاره کنم، که نزديک به هشت سال تدوين و تصنيف و ساختن آن طول کشيد. اين اثر را پرويز در نظر داشت توسط ارکستر سمفونيک و با صداي دو خواننده مرد و يک نواگر زن به اجرا درآورد که هرکدام نقش خود را که در شعر خانلري متجلي است به نمايش گذارند. اميدوارم اين اثر باشکوه توسط استادي توانمند و رهبر ارکستري آشنا به روح و ذوق پرويز اجرا شود و به شيفتگان موسيقي ايراني تحويل داده شود.

از خصوصيات برجسته و هنري پرويز مشکاتيان، تسلط و درک عميق او در ادب و ادبيات فارسي بود. شعر را خوب مي شناخت؛ در مقام آهنگ گذاري روي اشعار، وسواس خاصي به کار مي برد. هيچ کلمه و واژه و سوژه يي را سرسري نمي گرفت. گاه براي انتخاب چند بيت روي يک آهنگ، چندين ديوان شعراي بزرگ را ورق مي زد. تا وقتي محتواي بيت را با رسالت گوشه و پرده و ضرب آن آهنگ منطبق نمي يافت، قرار نمي گرفت. اين ويژگي را در تمام ساخته هاي زيبا و جاودان پرويز مي توان ديد.

در مقام تکنوازي سنتور و سه تار و هنگام بداهه نوازي؛ جلوه هايي ديگر از ذوق و خلاقيت او نمودار مي شد. از تکرار گريزان بود. حال و هوا و روحيات مخاطب را چه در فرد و چه در گروه به لطف تيزهوشي و زيرکي طبع لطيفش خوب مي سنجيد و خوب لحاظ مي کرد. بي جهت وقت گذراني و اطاله نغمه نمي کرد و «باري به هر جهت» نمي گفت.

پرويز در اين سال هاي آخر، در زمينه آهنگسازي کمي اهمال مي کرد، به رغم اينکه روحش افسرده و از اين رو بسيار حساس و زودرنج شده بود، اگر به ساخته يي روي مي آورد، يا شعري و مضموني رهايش نمي کرد، پشتکاري اش تجلي مي يافت.

روزي به او گفتم درست است که شما هنرمندان به دليل روح لطيف و حساسي که داريد، بيش از ديگران تحت تاثير شرايط و اوضاع ملت و کشورتان قرار مي گيريد و رنجيده خاطر مي شويد اما اين واقعيت نبايد به افسردگي روحي و خمودگي در شما بينجامد، بلکه برعکس بايد انگيزه يي شود تا روحيه سلحشوري و ميل به تلاش بيشتر براي رسيدن به قله هاي آزادي و آزادگي را در مردم ايجاد کرده يا آن را تقويت کنيد. برايش زندگي و آثار بتهوون، اين پهلوان عرصه موسيقي کلاسيک و اين يگانه فاتح بالاترين قله هاي هنر را مثال زدم. 

اين مرد بزرگ موسيقي و اين آلماني آزاديخواه و دلاور در تمام مدت عمرش يک روز را نيافت که در آن شاد باشد. فقر و تنگدستي و بيماري هاي مختلف و مزمن از يک سو، تعهد اجتماعي و سرپرستي برادرزاده اش از سوي ديگر، اوضاع درهم ريخته و جور شاهزادگان از يک سو و اسارت ياران انقلابي اش در چنگال سلطه گران آلمان و اتريش از سوي ديگر، استيصال بيش از حد ناشي از مرض و درد از يک سو، بلندنظري و مناعت طبع و گريز از دست درازي به سوي درباريان مرفه از سوي ديگر و سرانجام ناشنوايي مطلق که 10 سال آخر زندگي او را شکل داد، او را از پاي در نياورد و به ورطه خمودي و افسردگي و پريشان حالي نکشاند. موسيقيدان بدون قدرت شنوايي؛ مگر مي شود؟

او در عوض چه کرد؟ همه اين ناملايمات و غم ها و غصه ها در او زمينه يي شدند تا باشکوه ترين آثار موسيقايي را به جهان عرضه کند. 110 اثر يکي از ديگري فخيم تر در مدح شادي خلق کرد که برجسته ترين آنها سمفوني نهم او معروف به سمفوني کرال است. در اين اثر بي همتا، بتهوون اراده خود را به ميدان آورد و با يک سنت شکني متهورانه صداي انسان و کلام بشري را وارد حيطه سمفوني کرد. او توانست روي چکامه معروف و انقلابي شيللــر که در مدح شادي است، آهنگي بگذارد و موومان چهارم سمفوني خود را به اجراي کرال اين شاهکار عظيم اختصاص دهد.
 
اين انسان سلحشور اگر از عهده اين خلق مهم برنيامده بود، حسودان و کاسه ليسان موسيقي هاي درباري او را خرد و از ميدان به در کرده بودند. همين شجاعت و تهور و اشتهار او در خلاقيت موسيقايي بود که سر سبز او را به رغم زبان سرخ و ظلم ستيزش از تعرض عمله ستم حفظ کرده بود.

شايد همين دلگرمي ها و توصيه هاي مکرر دوستداران همزبان و نهيب هاي ياران همدل و تمناهاي آوا و آيين اش سبب شده باشند قطعه عقاب، آهنگ ساخته شده روي شعر خانلري را که بيش از هشت سال روي آن کار کرده بود، به اتمام رساند. افسوس که خودش نماند تا آن را اجرا کند يا اجراي آن را توسط ارکستر بزرگ سمفوني تهران به تماشا بنشيند.

در کنار آهنگسازي و بداهه نوازي، از پرويز مشکاتيان کتاب هاي چندي نيز بر جاي مانده است، که از آن جمله مي توان از تنظيم و تدوين بيست قطعه براي سنتور، لاله بهار، رزم مشترک و شعر بي واژه و... نام برد. کتاب نا تمام ديگري نيز از او بر جاي مانده که تحليل موسيقايي ترانه هاي عارف و شيدا و بزرگاني ديگر را وجهه همت خود قرار داده بود.

آرزو مي کنم دو يادگار ارزنده او آوا و آيين عزيزم همت کنند و کارهاي اجرا نا شده و دستنوشته هاي گرانسنگ بابا را براي اجرا، تکثير و انتشار آماده سازند.

تحمل فقدان پرويز مشکاتيان براي دوستان و کسانش سخت است. اين مصيبت با دل آنان چه مي کند؟ خدا مي داند. آنقدر واژه هاي «تسليت» و «سرسلامتي» و «فوت نابهنگام» و نظاير آن دستکاري شده اند و از معنا تهي، که نمي دانم با چه واژه و عبارتي، آرامش روحي خود و فرزندان و مادر و خواهران و بستگان و دوستان او را از خداي قادر و مهربان طلب کنم. اما اين حداقل را مي توانم که از خدايش برايش رحمت و مغفرت و سعادت ابدي بخواهم.

خبر درگذشت پرويز مشکاتيان برايم باورکردني نبود. گويي هنوز انتظار مي کشم رفيقي بشارت دهد خبر دروغ بود و پرويز زنده است.

البته پرويز زنده است و همچنان بر تارک تاريخ فرهنگ صوتي سرزمين ما مي درخشد.

پاييز 1388،دوسلدورف

ارسال نظرات