صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

مرور آرای علي شريعتی در سخنرانی هاشم‌آقاجری،احسان‌شريعتی و يوسف‌اباذری
تاریخ انتشار: ۱۰:۲۲ - ۳۰ خرداد ۱۳۹۶
در ميانه گرماي عصر خردادماه نه فقط تمام صندلي‌هاي تالار ابن خلدون دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران پر شده بود بلكه صندلي‌هاي اضافه و راهروها نيز مملو از جمعيتي بود كه براي شركت در جلسه چهلمين بزرگداشت دكتر علي شريعتي گرد هم آمده بودند تا در پس چهار دهه به پرسش نسبت شريعتي و اكنون زندگي ما بپردازند.

به گزارش اعتماد، اين جلسه همچنان كه احسان شريعتي تاكيد كرد بايسته بود در حسينيه ارشاد برگزار شود اما با وجود وعده و وعيدها چنين نشد و البته برگزار‌كنندگان اميدوارند سمينار دو روزه‌اي كه در ميانه تيرماه به همين مناسبت قرار است برگزار شود مثل سال‌هاي پيش از ٨٤ در حسينيه ارشاد برگزار شود.

در جلسه عصر ديروز غير از سه تن از پژوهشگراني كه به دفاع از شريعتي پرداختند چهره‌هايي چون پوران شريعت رضوي، همسر دكتر شريعتي و بسياري از پژوهشگران و شاگردان پيشين دكتر شريعتي همچون هادي خانيكي، محمدجواد غلامرضا كاشي و... حضور داشتند.

در ابتداي جلسه، آرمان ذاكري با اشاره به اينكه شريعتي در نتيجه كوشش‌هاي كساني چون همسرش و دفتر نشر و حفظ آثار شريعتي فعاليت مي‌كردند حضوري زنده در جامعه فعلي ما دارد، گفت: البته از ابتداي دهه ٨٠ ميزان نقدها و حمله‌ها به شريعتي چنان افزايش پيدا كرد كه اينك تبديل به جريان‌هاي فكري شده است.
 
دو موضع فكري كه شريعتي صريحا در برابر آنها موضع‌گيري مي‌كند يكي، جرياني است كه دنبال نظام سرمايه‌داري است و همچنين بايد از موضع‌گري شريعتي در برابر بنيادگرايي مذهبي ياد كرد. نكته آخر توجه شريعتي به نقش اجتماعي روشنفكر است.

ضرورت  بازسازی پروژه ناتمام شريعتی
هاشم آقاجري استاد تاريخ دانشگاه تربيت مدرس، نخستين سخنران اين نشست بود كه بحث خود را با اشاره به خاطره شنيدن خبر شهادت دكتر شريعتي در سال ١٣٥٦ آغاز كرد و گفت: در آن روز ما دانشجويان در سلف سرويس دانشگاه ملي (شهيد بهشتي) بوديم كه خبر شهادت و ترور دكتر توسط رژيم و ساواك، موجب خشم خودانگيخته و يكپارچه دانشجويان شد. اين خبر همچون آواري بود كه بر سر ما ريخت.
 
آقاجري در ادامه به نياز اساسي ما به بازسازي شريعتي براي تدوين راهي نو اشاره كرد و گفت: شريعتي پروژه‌اي داشت كه همان طرح يك بعثت فكري و نهضت فرهنگي و ايجاد نوعي خودآگاهي و آگاهي جمعي و ملي از پايين مبتني بر بينش و آگاهي بود اما با تحولات سياسي اين امر محقق نشد و انقلاب رخ داد و در نتيجه، پروژه شريعتي ناتمام باقي ماند. امروز احيا و بازسازي و واسازي اين پروژه احساس نياز و ضرورت دارد.
 
شريعتي مثل هر متفكر ديگري يك مسير پر فراز و نشيب و پرماجرايي داشته است. اوديسه روح شريعتي، روح شيفته و جان وارسته و وجدان پردغدغه‌اي است كه زندان دنيا برايش تنگ مي‌نمود و قالب‌ها را مي‌شكست. شريعتي در ٤٤ سالگي مثل بسياري از بزرگان تاريخ ما همچون عين‌القضات، حلاج و سهرودي از دنيا رفت و اگرچه توانست به شكل معجزه‌وار از ايران برود اما نتوانست كه پروژه خود را از سر بگيرد.

آقاجري با اشاره به اينكه وجود ناسازوارگي در انديشه شريعتي امري طبيعي است گفت: ميراث شريعتي را مي‌توان به سه دوره قبل از پاريس، بعد از پاريس و مشهد و بعد از زندان تقسيم‌بندي كرد. اگرچه در مجموعه اين آثار مي‌توان يك وحدت دروني و عميق را ديد كه مجموعه آنها را مثل يك نخ به يكديگر وصل مي‌كند.
 
بخشي از آنچه شريعتي از خود به جا گذاشت پاسخ مستقيم به مسائل روز است اما غير از آن مي‌توان در انديشه شريعتي يك هسته سخت و منحصر و پايدار و ناميرا را بازشناسي كرد. اين كار را ما بايد در مواجهه با كل سنت فكري خودمان صورت دهيم و براي اين كار بايد عناصر مانا را از امور منسوخ جدا كنيم. من در بازطراحي و واكاوي شريعتي به اين نتيجه رسيده‌ام كه بايد شريعتي متقدم را با شريعتي متاخر تاويل كنيم. ثانيا، بايد پوسته شريعتي را از هسته انديشه او جدا كنيم.

آقاجري در ادامه موضوع اصلي بحث خود را بحران روشنفكري در ايران خواند و گفت اين بحران، بحران مرجعيت‌هاست كه امروز در سراسر جهان احساس مي‌شود. ضمن آنكه بحران شريعتي، بحران ايران نيز هست. ايران امروز دچار بحران‌هاي متنوع و متفاوتي است. يكي از اين بحران‌ها بحران مرجعيت روشنفكري است. روشنفكري ما امروز مرجعيت خود را از دست داده است و نشانه اين بحران اين است كه جامعه به راه خودش مي‌رود و كمترين اعتنايي به روشنفكران ندارد. جامعه در كنش‌هاي خود منتظر نمي‌ماند كه ببيند روشنفكران چه مي‌كنند.
 
‌اي بسا گاهي اين روشنفكران هستند كه دنباله‌روي مردمي مي‌شوند كه گاه از آنها با عنوان تحقيرآميز توده ياد مي‌كنند. البته بحران مرجعيت روشنفكران مختص به ايران نيست و در سطح جهان هم بر خلاف دهه‌هاي پيشين ديگر روشنفكراني مثل سارتر و بورديو مرجعيت ندارد.

گسترش سرمايه‌داري دليل بحران مرجعيت ‌روشنفكری
آقاجري يكي از دلايل اين بحران مرجعيت روشنفكري را گسترش سرمايه‌داري و نئوليبراليزم خواند و گفت: گسترش جهاني‌سازي و جامعه شبكه‌اي و جايگزين شدن ارتباط‌هاي افقي به جاي ارتباط‌هاي عمودي از علل اين امر هستند. اما به نظر من در از دست رفتن مشروعيت بايد بر عوامل دروني و داخلي خودمان نيز تاكيد كنيم.
 
امروز روشنفكري ما هيچ گروه يا طبقه يا قشري از جامعه را نمايندگي نمي‌كند. امروز در جامعه ما بخشي از نيروهاي طبقه سنتي مذهبي را روحانيون نمايندگي مي‌كنند كه البته در اين زمينه به تدريج متاسفانه مداحان جاي آنها را مي‌گيرند. بخشي از طبقه مذهبي سنتي نيز از حمايت بروكراسي نظامي و اقتدارگرايي نهادي بهره‌مند هستند.
 
طبقه كارگر هم كه اصلا نماينده ندارد، البته يك جريان افراطي سعي مي‌كند به صورت كاذب خود را نماينده ايشان معرفي كند. در اين ميان طبقه متوسط خرده بورژوازي و طبقه متوسط مدرن كه اساسا در شبكه‌هاي مجازي زندگي مي‌كنند، ارتباط شان با روشنفكران قطع شده است.

آقاجري گفت: قبل از انقلاب و به خصوص در دهه‌هاي ١٣٤٠ و ١٣٥٠ چنين نبود. در دهه ١٣٥٠ شريعتي تك ستاره درخشان و فراگيري با مرجعيت گسترده و گسترده‌ترين مرجعيت بود كه سرمايه نمادين بزرگ توليد مي‌كرد كه بعدا روحانيت از آن استفاده كردند. اما الان اين مرجعيت از دست رفته است و علت نيز آن است كه ذهن و زبان روشنفكران تك ساحتي شده و با دردهاي مردم فاصله عميق دارد. اين در حالي است كه پيش از انقلاب روشنفكران مي‌كوشيدند اين فاصله را پر كنند و يكي از راه‌ها كار و همزيستي و همدردي با مردم بود.
 
امروز روشنفكران ما مثل انسان تك ساحتي ماركوزه يا انسان تقليل‌يافته رنه گنون تا حدودي به متخصص بدل شده‌اند. در حالي كه ما هنوز به روشنفكر عمومي نياز داريم، زيرا مسائل ما در هم تافته است و جزء را بدون توجه به كل نمي‌توان حل كرد. شريعتي مي‌گفت روشنفكري ادامه رسالت پيامبري است و روشنفكر كسي است كه آگاه و خودآگاه است و اين خودآگاهي او را دچار تعارض كرده و موضع انتقادي يافته و احساس تعهد مي‌كند به سرنوشت جامعه حساس باشد و مي‌كوشد از طريق آگاهي روح و عقل مردم را بيدار كند و علاوه بر تفسير جهان به تغيير آن نيز بپردازد.

تقابل‌هاي كاذب موجود در فضاي روشنفكري ايران
آقاجري تقابل‌هاي به وجود آمده در فضاي روشنفكري ايران مثل تقابل ميان عدالت و آزادي يا تقابل ميان ايران گرايي و جهان وطني را كاذب خواند و گفت: در نتيجه اين تقابل‌ها روشنفكري ما به جزيره‌اي تك ساحتي و بدون ايدئولوژي بدل شده است. روشنفكري تك ساحتي نمي‌تواند مرجعيت داشته باشد. ما نيازمند روشنفكري چند ساحتي هستيم. شريعتي به خصوص در سال‌هاي آخر عمرش كوشيد اين شكل از روشنفكري را احيا كند.
 
اين روشنفكر هم به خود و هم به ديگران، هم به آزادي و هم به عدالت، هم به ايران و هم به جهان توجه دارد. نكته مهم اينكه اين شكل از روشنفكري نه فقط در حرف كه در عمل نيز نمود داشت. اين در حالي است كه امروز در روشنفكري ايران نظر و عمل از هم جدا شده است.

وي در پايان گفت: شريعتي به دو چيز متهم شد، نخست اينكه او را مخالف فلسفه خواندند و دوم اينكه گفتند او يك ايدئولوژيست ماركسيست لنينيست است، اين در حالي است كه شريعتي اولا فرزندش را براي يادگيري فلسفه به فرانسه فرستاد، ضمن آن مدام تاكيد مي‌كرد عنصر اساسي روشنفكري حكمت قرآني و سوفياي يوناني و ويدياي بودايي و سپنامينوي زرتشتي است. ما امروز نيازمند اين شكل از روشنفكري هستيم كه سرنمون آن دكتر شريعتي است. اين امري است كه با توجه به تجربيات‌مان از ناكامي اصلاحات و دوره‌هاي بعدي به آن نياز داريم.

اسطوره شريعتی
يوسف اباذري در آغاز، بحث خود را نقدهايي كه از شريعتي و روشنفكراني چون او از سوي برخي منتقدان ايراني مطرح مي‌شود، خواند و گفت: موقعي كه راجع به شريعتي بحث مي‌كنيم، با اسطوره به معناي بارتي كلمه طرفيم يعني كسي كه آنقدر دال‌هاي زيادي پيدا كرده كه هر كس يك دال برايش ساخته و بر اين اساس به سادگي نمي‌توان از يك شريعتي صحبت كرد. اما آنچه من درباره آن حرف مي‌زنم، چهره‌اي از شريعتي است كه به عنوان يك ماركسيست مسلمان معرفي شده و تاكيد مي‌شود كه دوره او به سر آمده است. من سعي مي‌كنم كساني را كه اين چهره از اسطوره شريعتي را نقد مي‌كنند، معرفي كنم.
 
البته برخي نيز شريعتي را به عنوان يكي از مسوولان انقلاب اسلامي مي‌خوانند و به همين مناسبت به او به عنوان يكي از كساني كه مسوول وضعيت كنوني است، نقد مي‌كنند. اين نقدها خودشان افسانه‌اي و اسطوره‌اي است، ايشان فكر مي‌كنند دوره شريعتي، دوران انقلاب «پرشور» و «احساساتي» بوده و ما الان وارد دوره «خرد» و «علم» و «عقل» شده‌ايم.

اباذري اين منتقدان شريعتي را دو دسته خواند و گفت: يك دسته از ايشان بازار آزادي‌هاي نئوليبرال فريدمني يا چنان كه من مي‌نامم، تاچري‌هاي اسلامي هستند كه دور نشريه مهرنامه و برخي ديگر از نشريات گرد آمده‌اند و به شكل تقليدي آميزه‌اي از فرديمن و هايك را بيان مي‌كنند و مدعي «معرفت‌شناسي» و «علم روز» و «عقل» هستند كه از دوران بي‌خردي و احساسات جدا شده‌اند.
 
گروه دوم كوروش كبيري‌ها يا ايرانشهري‌ها يا سلطنت طلب‌ها هستند كه البته ميان اين دو گروه مناسباتي هست. اينها هم معتقدند شريعتي به دوران گذشته تعلق دارد. اين دو گروه معتقدند كه از اقتصاد به عنوان علم حرف مي‌زنند و به جاي سياست دنبال فلسفه سياسي هستند. هر دو دنبال نوعي دين و مذهب هستند.

سرمايه‌داري همچون كيش
اباذري براي روشن شدن ادعاي خود درباره شبه‌آيين بودن اين دو دسته منتقد شريعتي به كتاب سوزان باتمورث از بنيامين شناسان معاصر اشاره كرد و گفت: اين خانم مدعي است كه شريعتي را بايد خواند زيرا بايد فهميد كه نظريه انتقادي كه در درون جريان‌هاي اسلامي در كساني چون شريعتي رشد كرده، به نظريه انتقادي غرب كه سنتي پرسابقه دارد، نزديكي‌هايي دارد. من هم مثل باتمورث معتقدم كه شريعتي را با توجه به آثار بنيامين بهتر مي‌توان فهميد. به همين منظور به مقاله كوتاهي از والتر بنيامين به نام «سرمايه داري در مقام آيين يا كالت» بايد اشاره كنم.
 
در اين مقاله بنيامين چهار ويژگي مهم را براي سرمايه‌داري بر مي‌خواند كه معمولا ويژگي‌هاي يك آيين يا كالت است. نخست اينكه سرمايه‌داري در مقام يك آيين فاقد تئولوژي و دگم است و به همين سبب فايده‌گرايي در آن رنگ آييني گرفته است. اين فايده‌گرايي آداب خودش را دارد. ما در جريان زندگي روزمره كه متن زندگي روزمره ما است، آدابي را بر اساس الگوهاي سرمايه‌دارانه زندگي مي‌كنيم. دومين ويژگي جان سختي و مداومت اين كيش فاقد رويا و ترحم است. در كيش سرمايه‌داري هيچ روز تعطيلي وجود ندارد و هيچ روزي هم نيست كه جشن نباشد. ما هر روز ناچاريم كه با سرمايه‌داري بيعت كنيم.

اباذري سومين ويژگي كيش سرمايه‌داري را احساس گناه خواند و گفت: اين كيش مدام معصيت خلق مي‌كند. براي اين منظور بهتر است كتاب انسان مقروض را بخوانيد. ما در وضعيت سرمايه داري مدام حس گناه داريم. همه دولت‌ها و مردم بدهكارند و همه احساس معصيت و گناه دارند. ويژگي نهايي نيز اين است كه خداي سرمايه‌داري بايد پنهان بماند و زماني مورد خطاب قرار مي‌گيرد كه معصيتي صورت بگيرد.

عليه تاچريست‌هاي اسلامی
وي گفت: وقتي از اين ديد به مبلغان سرمايه‌داري در ايران كه من آنها را تاچريست‌هاي اسلامي مي‌خوانيم، مي‌نگريم، مي‌بينيم كه ايشان مدعي هستند منشأ خرد و عقل و علم هستند. در چنين وضعيتي ما با يك نظام اقتصادي و اجتماعي طرف نيستيم، بلكه با يك كيش طرف هستيم كه مي‌خواهد زندگي ما را شكل بدهد.
 
از ما مي‌خواهد روش‌ها و زندگي‌هاي متفاوتي در قالب سلبريتي‌ها داشته باشيم. اين نكته را شريعتي در سال ١٣٥٢ به خوبي درك كرده بود و نوشته بود كه سرمايه‌داري از ما مي‌خواهد اخلاق جديدي را در زندگي در پيش بگيريم و اين اخلاق را مقدس مي‌شمارد. او در سال ١٣٥٢ نسبت به فاشيسم حساسيت دارد و بصيرت ژرفي دارد و اين نكته در دنياي ما كه ترامپ و لوپن سر كار آمده‌اند، حايز اهميت است. ما فكر مي‌كرديم فاشيسم به تاريخ پيوسته است، در حالي كه شريعتي آن موقع به خطر فاشيسم انذار داده است.

اباذري در ادامه به نقد موسي غني‌نژاد در سي سالگي شريعتي با عنوان «اصلاح‌طلبي پوپوليسم چپ» اشاره كرد و گفت: دكتر غني‌نژاد در آن سخنراني مدافعان شريعتي را كساني مي‌خواند كه با تمسك به او كه يك انشانويس بود، حرف‌هاي احساساتي مي‌زنند. اشاره دكتر غني نژاد به تغيير اصل ٤٤ است كه مي‌گويد مدافعان شريعتي با اين نقد مي‌خواهند بگويند كه دم از انسانيت مي‌زنند، در حالي كه اقتصاد به اخلاق ربطي ندارد. غني‌نژاد مي‌گويد ساده زيستي رهبران اجتماعي و سياسي افسانه‌اي بيش نيست.
 
حالا كه ١٠ سال از اين حرف‌ها گذشته نتايج اين نگاه معلوم شد. معلوم شد اخلاقي كه ايشان مي‌گويد و اقتصاد بي‌اخلاقي كه ايشان دنبالش بود، چيست. نتيجه اين را همه در مناظرات انتخاباتي ديدند. بعد از ده سال نتيجه اين ديدگاه‌ها ديده شد. بعد از جنگ به جز بازارآزادي‌ها طبيبي بر اين بيمار اقتصاد حضور نداشته است.
 
البته به قول يكي خود ايشان مي‌گفتند اين اقتصاد بيمار است. اما به هر حال الان بعد از سي سال اين بيمار افتاده است و طبيب ديگري بر سر آن نيامده است. ايشان مدعي بودند كه حرف شان علمي و عقلي است، با توجه به اين مسائل و عوارضي كه رخ داده، مي‌توان نشان داد كه حرف چه كسي ابطال شد، حرف غني‌نژاد يا حرف كساني كه به تبعيت از شريعتي به عدالت اجتماعي معتقد بودند.

مدعيان عقل و علم
اباذري گفت: تاكتيك اين تاچري‌هاي اسلامي را گفتم، بعد از جنگ هيچ طبيبي بر سر بيمار اقتصاد ايران حاضر نشده است و الان هم مسووليت هيچ چيز را به عهده نمي‌گيرند. ايشان هر كاري كه مي‌توانستند كردند، هر جراحي كه لازم ديدند، به كار بردند. حالا اين بيمار روي تخت افتاده است. وقتي هم كه من آنها را نقد مي‌كنم، مي‌گويند اباذري نئوماركسيست مي‌گويد اين نوتاچري‌هاي اسلامي توطئه كرده‌اند.
 
در حالي كه به نظر من توطئه‌اي در كار نيست. اين كارها توطئه نيست، اينها كارهاي خودشان است. ايشان به شريعتي و آل احمد تهمت مي‌زدند كه انشانويس هستند، و حرف‌هاي احساساتي و پرشور و عاطفي مي‌گويند. اين نوتاچري‌ها مي‌گفتند شريعتي و آل احمد پوپوليست هستند و بي‌سوادها و جوانان پر از غليان را جمع مي‌كنند و با احساسات سر و كار دارند. در حالي كه بايد پرسيد حرف‌هاي خود اين تاچري‌ها چقدر عقلي و علمي است؟ اين مهم است.

اين استاد جامعه‌شناسي با تاكيد بر اينكه شريعتي‌شناسي علمي ضروري است، گفت: بايد ديد اين كساني كه با اين منطق به شريعتي نقد مي‌كنند، چقدر به عقل و علم پايبند هستند. خودشان مدعي‌اند كه منبع عقل و خرد هستند. اين در حالي است كه خرد مصنوع را نمي‌پذيرند و مي‌گويند به توتاليتاريزم منجر مي‌شود، اين خرد مصنوعي است كه دكارت و كانت و هگل از آن سخن مي‌گويند. اين منتقدان عقل معطوف به هدف را قبول ندارند و مي‌گويند اين عقل مصنوع و توتاليتر را بايد محكوم و مطرود كرد.
 
نظريه ديگر هايك اين است كه قواعد بازار در طول تاريخ بر مبناي بقاي اصلح تكامل يافته و اين تكامل ربطي به عقل ندارد. اوج ديد آنها در اين است كه بازار بايد آزاد شود. در حالي كه اين قواعد كه از ويتگنشتاين اخذ شد، كوچك‌ترين ربطي به عقل ندارد. از نظر ويتگنشتاين پيروي از قاعده ربطي به عقل ندارد. يكي ديگر از نكاتي كه ايشان مي‌گويند، ارتباط ميان هايك و پوپر است، در حالي كه چنين نيست. براي پوپر خرد معناي خاص بر مبناي علم دارد كه بر مبناي نقد پيش مي‌رود و اين فرآيند نقادانه است. چنين نگرشي نزد هايك نيست.

ضرورت بازگشت به زمان مسيانيك
اباذري تاكيد كرد: اين بازارآزادي‌ها را وقتي نقد مي‌كنيد، از جواب دادن طفره مي‌روند. اين نشان مي‌دهد كه چه كسي انشانويس است. چه كسي اين بلا را سر اقتصاد مملكت آورد؟ يك مورد ديگر دكتر نيلي است كه مي‌گويد اقتصاد دو بخش دارد، علم اقتصاد و اقتصاد هنجاري. علم هنجاري مكاتب مختلف اقتصاد است مثل مكتب شيكاگو و... در حالي كه علم اقتصاد بايد بتواند پيش بيني كند. سوال ساده من از ايشان اين است كه تاكنون چه چيزي را پيش بيني كردي؟ ٣٠ سال است بر بالين اين اقتصاد نشستي. اين نتيجه اين بانكداري است.
 
براي اينكه خيال‌تان را راحت كنم، به مثالي اشاره مي‌كنم. عين همين سوال را ملكه انگليس در سال ٢٠٠٨ از يكي استادان مدرسه اقتصادي لندن كه از استادان دكتر نيلي محسوب مي‌شوند، مطرح كرد و گفت چه شد كه وضع به اين جا منجر شد؟ آن فرد پاسخ داد كه من اسير ايدئولوژي بازار آزاد بودم و نديدم. حالا سوال من از اين آقايان كه مدام به شريعتي و آل احمد مي‌تازند اين است كه برادر چه چيزي را پيش‌بيني كردي؟ اگر نوشته‌هاي شما جز انشاهاي خطرناك نيست، پس چيست؟ آيا آل احمد و شريعتي انشا مي‌نويسند كه انقلابي با آن عظمت ايجاد كردند؟

وي با اشاره به اينكه يكي از مشخصات انقلابي‌هاي سابق و تاچري‌هاي جديد اين است كه از جذابيت‌هاي پنهان بورژوازي خوش‌شان مي‌آيد، در پايان به نزديكي فكري شريعتي با بنيامين اشاره كرد و بعد از اشاره‌اي گذرا به نظريه زبان والتر بنيامين، به نگاه بنيامين به زمان اشاره كرد و گفت: بنيامين ميان زمان پيشرفت و زمان موعودگرايانه يا مسيانيك تمايز مي‌گذارد. او معتقد است كه انسان مدرن با هبوط به تدريج زمان مسيانيك را فراموش كرده است و گرفتار زمان پيشرفت يا زماني شده است كه مكاني است و با دقيقه‌هاي ساعت و عناصر مكاني ارزيابي مي‌شود.
 
اين مفهوم از پيشرفت به عقيده امثال تولستوي مكاني شده و نوعي نامتناهي بد به قول هگل است. او در برابر اين زمان پيشرفت زمان مسيانيك را مي‌گذارد. عين اين حرف را شريعتي در آثار در مساله هبوط مي‌گويد و اين نكته را به خوبي در فيلم درخشان ماهي‌و‌گربه نشان مي‌دهد. ما امروز مسحور زمان پيشرفت‌گرايانه شده‌ايم و زمان مسيانيك و موعود را فراموش كرده‌ايم.

دعوا بر سر چيست؟
احسان شريعتي، فرزند دكتر شريعتي در پايان اين نشست با بيان اينكه در چهلمين يادمان شريعتي ناگزير از بازگشت به موضوع شريعتي، ميراث او و اينكه شريعتي كه بود و سخنش چه بود هستيم، گفت: بايد به اصل سخن او بازگرديم. يعني اصل سخن شريعتي مورد بحث است و نه آنچه كه به شكل پيراموني يا حاشيه‌اي درباره شريعتي گفته مي‌شود. ما با شريعتي‌هاي مجازي و برداشت‌هاي گوناگوني از او در اين چند دهه مواجه بوديم بنابراين، شعاري است با عنوان بازگشت به اصل موضوع و امري كه بر سر آن نزاعي در كار است.
 
به اين معنا بايد ببينيم كه دعوا و نزاع بر سر چيست؟ براي اين كار ما امسال با كمك پژوهشگران و اساتيد در تدارك برگزاري سمپوزيومي هستيم كه در واقع برنامه اصلي امسال و چهلمين سالگرد دكتر شريعتي، است. ما در سي‌امين سالگرد نيز سمينار مفصل سه روزه‌اي در حسينيه ارشاد برگزار كرديم و امسال نيز اميدوار هستيم كه اين برنامه در حسينيه ارشاد برگزار شود كه اگر نشود، نام آنجا ديگر حسينيه ارشاد نخواهد بود.
 
وقتي سامان دهيم بين شريعتي‌شناسان و دوستداران شريعتي يك بحث درون پارادايمي است كه سر شريعتي ما با هم به مجادله و مناقشه بپردازيم. فرزندان فكري شريعتي، متخصصين، معتقدين يا منتقدين، همه جمع شويم و از منظرهاي مختلف بر سر اين مساله يك بحث جدي و نزاع علمي و يك جنگ عاشقانه بر سر اين موضوع داشته باشيم.

شريعتي با طرح اين سوال كه آيا اين موضوع ما را با يك صحنه از برداشت‌هاي متشدد و پريشان و متنوع از شريعتي مواجه خواهد كرد يا خير؟ ادامه داد ما اميدوار هستيم كه اينگونه نباشد و بتوانيم از خلال بحث و نزاع بين دوستان، به يك ميانگين از سطح و عمق مطلب يعني آن موضوع اصلي برسيم و آن را در اين سمينار نشان دهيم.
 
وي با تاكيد بر اينكه امروز قرار است يك مراسم يادبود باشد بنابراين نمي‌توانيم وارد تشريح و تحليل شويم و آن را به سمپوزيوم واگذار مي‌كنيم، افزود: اما آنچه كه امروز بايد بر آن تاكيد شود آن هسته منسجم و باثبات انديشه شريعتي است و آن يك كلمه بيشتر نيست و خود شريعتي مي‌گويد من يك كلمه بيشتر ندارم و آن، در برابر زر و زور و تزوير، مثلث عرفان، برابري و آزادي است. يعني تشخيص اين است كه مساله جامعه ما فرهنگي است، و در ميان عناصر سازنده فرهنگ، دين نقش مركزي دارد.

نسبت بين معنويت و عقلانيت انتقادي اجتماعی
فرزند دكتر شريعتي گفت مهم‌ترين كاري كه اين هسته مركزي و محكم شريعتي كرده است نسبت متعادل و متوازني است كه بين نوعي از معنويت و عقلانيت انتقادي اجتماعي - به قول ميشل فوكو عقلانيت انتقادي اجتماعي و نه عقلانيت انتقادي معرفتي از كانت تا پوپر- برقرار كرده است. اكنون بحث بر سر آن نسبت و نوع تعاملي است كه شريعتي توانسته است بين اين دو مقوله برقرار كند. بنابراين، شريعتي يك روشنفكر متفكر بود.
 
متفكر الزاما فيلسوف نيست اما يك فيلسوف راستين حتما بايد متفكر باشد وگرنه فيلسوف نيست بلكه در بهترين حالت يك فلسفه‌‌پژوه يا مدرس يا شارح است. شريعتي روشنفكري بود كه تفكر معاصر جهان انديشه را مي‌شناخت اما در مقابل هيبت انديشه‌ورزان مهيب جهان، خود را نمي‌باخت و به ما مي‌آموخت كه به تعبير كانتي، در برابر اين انديشه ورزان، خود بينديشيم يعني خودانديشيدن را نشانه بلوغ و خروج از قيموميت تصلب دو قطب سنت متصلب ديني و سياسي و از سوي ديگر تجددگرايي خودباخته مي‌دانست. با اين همه شرايط شريعتي خيلي سخت بود و او فرصت تعميق و پژوهش ديدگاه‌هاي گوياي خود را نداشت.
 
از اين رو مجموعه ميراث شريعتي عبارت است از حفظ آن سرفصل‌هايي كه به تبع، هم نيازمند پيرواني است كه درباره اين سرفصل‌ها پژوهش كنند و هم نيازمند نقد است. اما نقد كه شرط لازم و به تعبير كانت، شاخصه اصلي دوران مدرن است و در نزد او بطور مثال، در نقادي عقل محض، يعني پيرايش خرد از دعاوي كاذب براي اينكه اين خرد را بر كرسي قدرت مشروع خود بنشاند نه اينكه آن را نقد كند و كنار بگذارد.
 
در ايران اين جمله كانت زياد نقل مي‌شود كه من مي‌خواستم عقل را كنار بزنم تا جايي براي ايمان باز كنم، بله، اين حرف را گفته اما در واقع كار اصلي كانت اين بود كه خرد را با نقادي بر كرسي بنشاند. بنابراين، نقد شريعتي تنها مي‌تواند توسط آشنايان انديشه او و شريعتي شناسان، خواه معتقد به او و خواه منتقد او انجام گيرد يعني آنها كه مي‌شناسند درباره چه چيزي صحبت مي‌كنند. مي‌بينيم كه امروز سخناني از شريعتي نقل مي‌شود كه هيچ ربطي به او ندارد.

اين استاد دانشگاه با تاكيد بر اينكه در اين سمينار بحث اصلي اين است كه دوران ما با دوره شريعتي تفاوت كرده است، گفت: تفاوت‌ها در اين زمينه‌هاست؛ يكي در زمينه انديشه جهانشمول است، ما در دوراني هستيم كه من نام آن را پسا پست مدرن مي‌گذارم، خود من متاثر از انديشه هايدگر، نيچه و پسامدرن‌ها بوده و هستم اما واقعيت اين است كه انديشه مدرن آنها را پشت سر گذاشته و آنها اكنون به كلاسيك‌ها بدل شده‌اند.
 
گرچه در كشور ما هنوز بحث از دريدا و دلوز و فوكو و بودريار نو است اما در خود مهد پرورش اين انديشه‌ها، امروزه بحث‌هاي ديگري در حوزه فلسفه مطرح است كه اگر بخواهيم پارادايم يا سرمشقي براي همه گرايشات كنوني بيابيم من نام آن را بازگشت يا از سرگيري يا آغازي نو در همه زمينه‌ها و مقولات مي‌گذارم زيرا مي‌دانيم كه دوران پست مدرن دوران بي‌ايماني به كلان روايات به تعبير ليوتار و دوران واسازي يا ساخت‌گشايي بود. اما اكنون دوران از سرگيري و بازگشت به امر واقع است. فلسفه از نو تاليف مي‌شود، متافيزيك دوباره خوانده مي‌شود و... بنابراين، دوره جديد به قول يك فيلسوف جوان فرانسوي دوره پسا تناهي است. در اين دوره، همانطور كه ويتگنشتاين، پيامبرانه پيشگويي كرد «از فرهنگ قديم جز تلي از خرابه‌ها و در پايان تلي از خاكستر نخواهد ماند، اما همواره روح‌هايي بر فراز اين خاكسترها شناور خواهند بود»، ما اكنون در اين دوران قرار داريم.
 
وي افزود: بنابراين، با دوران شريعتي كه دوره ايدئولوژي‌ها و انقلاب‌ها بود و در رأس ايدئولوژي‌ها ماركسيسم به عنوان علم مبارزه بود، بسيار فرق كرده و ما به يك كلام و انديشه نوين نيازمند هستيم كه نوشريعتي در سمپوزيوم آينده، موضوع بحث ما خواهد بود. يكي ديگر از موضوعاتي كه من فقط به آن اشاره مي‌كنم، همين پديده بنيادگرايي ديني خشونت گرا است كه به تعبير يك فيلسوف فرانسوي، ما با يك سوژه گنگ و گم و گمراه و گمنام و تيره و تارانديش و تروريسم كور مواجه هستيم كه تاكنون به شكل عميق تحليل نشده و اين از وظايف روشنفكران ايران به خصوص روشنفكران ملي و مذهبي است كه اين پديده را بتوانند تحليل كنند.

بحران الگوي راه رشد و سبك زندگي ناموزون
وي درباره ايران گفت: جامعه ما با بحران رو به رو است و اين بحران در عميق‌ترين نقد، بحران الگوي راه رشد و سبك زندگي ناموزون و متناوبي است به لحاظ فرهنگي اين كلانشهري كه ما در تهران داريم در همه زمينه‌ها دچار بحران است. امروز ما نيازمند يك فكر اساسي و متفكران اساسي است. اين از بحث‌هايي است كه در زمينه نقد بنيادگرايي ديني به صورت الهيات رهايي‌بخش شريعتي مطرح شده است.

احسان شريعتي در پايان به نسلي از روشنفكران كه در ٤ دهه گذشته در سخت‌ترين برهه به زنده كردن انديشه شريعتي پرداخته‌اند، گفت: ما بايد در عرصه‌هاي مختلف مسير آن معلم را دنبال كنيم. ما خانواده شريعتي در اين زمينه در دو حوزه تدريس دانشگاهي و كار خيريه فعاليت مي‌كنيم. البته كار دانشگاهي ما نصفه و نيمه است و هنوز به صورت حق التدريسي و مدعو استاد هستيم. اما هدف ما از خيريه كار با مردم و جامعه است و همه جنبش‌هاي جدي در تركيه و مصر و... از طريق كار اجتماعي بوده است. ما در ايام سالگرد هدي صابر هستيم كه در زمينه فعاليت‌هاي اجتماعي بسيار فعال بود و تدريس و كار اجتماعي را پيشه كرده بود.
 
ما نيازمند افرادي چون هاله سحابي و هدي صابر هستيم كه تداوم راستين راه شريعتي هستند. در پايان تاكيد مي‌كنم كه ما براي برگزاري اين جلسه از جامعه به دانشگاه يعني دانشكده علوم اجتماعي كه خانه شريعتي است، عقب‌نشيني كرده‌ايم و ما هنوز اجازه برگزاري مراسم براي شريعتي در سطح عمومي جامعه را كسب نكرده‌ايم و از نامزدهايي كه وعده‌هايي در انتخابات دادند، مي‌خواهيم كه به وعده‌هاي‌شان عمل كنند. امروز زمان انتخابات تمام شده و زمان عمل به وعده‌ها رسيده است.
 
ما به كمتر از تحقق كامل عرفان، ‌برابري و آزادي كه شعار شريعتي است، تن نمي‌دهيم. شاگردان شريعتي در اين سال‌ها متحمل انواع مشكلات شده‌اند. ما از تمام آزادي‌هاي شهروندي و اجتماعي دفاع مي‌كنيم. ما در دانشكده جامعه‌شناسي و تاريخ جمع شديم كه تاريخ و جامعه‌شناسي كار شريعتي بود. مراسم امروز را با ذكر اين نكته پايان مي‌بخشيم كه از اين پس ما با اجازه يا بي‌اجازه به برگزاري مراسم براي شريعتي ادامه خواهيم داد.
ارسال نظرات