صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۱۲۵۸۰
گزارشی از یک روستای همجوار با پایتخت
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۱ - ۲۹ فروردين ۱۳۹۶
ریزتر، آن زیر، نام جدید را می‌نویسند. فردا آنچه باقی است، تابلویی است رنگ‌پاشی‌شده و نافرم. دوباره نام روستا را می‌نویسند و زیرش داخل یک پرانتز کوچک، نام جدید را. صبح که خورشید می‌زند، باز لکه‌هایی از رنگ، نوربازی می‌کنند. باز از نو و باز از نو و هربار داستان همین است. تا روزی می‌رسد که نام جدید می‌نشیند بر پیشانی تابلوی ورودی روستا و نام قدیم می‌رود داخل یک پرانتز و به فرعیات می‌پیوندد.
 
به گزارش شهروند، این چنین، «تورقوزآباد» می‌شود «فاطمیه» و خلاص. حالا اگر گذرت بیفتد به سمت روستای کهنسال تورقوزآباد، از چندمتری رنگ سبز فاطمیه را می‌بینی و آن زیر، ریزتر، سبزی تورقوزآباد را. اما کمتر کسی نام جدید را می‌داند و می‌شناسد، حتی شاید نام تورقوزآباد هم به اندازه دوقوزآباد گوش‌آشنا نباشد؛ نامی که بیشتر به شکل و شمایل مثل و متل و کنایه می‌ماند تا نام راستین یک روستا، آن هم در همجواری پایتخت ١٢‌میلیون نفری تهران.

٥ کیلومتر بعد از عوارضی

فقط همین را می‌دانیم؛ جاده تهران-قم، ٥‌کیلومتر بعد از عوارضی، روستایی است که نامش دوقوزآباد است. از هر که می‌پرسم برای این‌که اطلاعات دقیق‌تری از موقعیت جغرافیایی روستا به دست بیاورم، چیزی دستگیرم نمی‌شود. عموما یا با تعجب شنونده روبه‌رو می‌شوم یا با خنده ریز و کوتاه یا بی‌اطلاعی مطلق.
 
به عقیده خیلی‌ها چنین مکانی وجود خارجی ندارد و فقط در مثل‌های عامیانه و کلام مردم کوچه‌وبازار به زبان می‌آید. جست‌وجو و گم‌شدن در هزارتوهای فضای مجازی هم کمکی نمی‌کند، جز یک سرنخ که آن هم به دوقوزآباد ختم نمی‌شود و نامی نزدیک به آن دارد. تنها راه ممکن اعتماد به همان سرنخ و راهی‌شدن است.

عوارضی تهران- قم را که رد می‌کنیم، ترجیح می‌دهیم از کسی باز هم بپرسیم، شاید اطلاعات دقیقی بگیریم؛ مامور نیروی انتظامی بهترین گزینه است. تردید دارم که پرسش ما برای او هم شبهه‌برانگیز نباشد، اما برخلاف تصورم نشانی می‌دهد؛ «پشت‌سرتان از کنار عوارضی که دور بزنید، می‌افتید در جاده‌ای که به سمت کهریزک می‌رود. انتهای همان جاده می‌رسد به دوقوزآباد». هیجان‌زده می‌شوم و این هیجان را در نگاه و کلام همکار عکاس و نیز راننده همراه‌مان هم می‌بینم. هرچند هیجانم آمیخته با اندکی چاشنی تردید و نگرانی؛ به راه‌مان، البته از مسیری متفاوت از آنچه مامور بهمان گفته است، ادامه می‌دهیم.

 اتوبان راهی برای دورزدن ندارد و ناچار می‌شویم همچنان مستقیم برویم تا به دوربرگردان، خروجی یا راه فرعی مناسبی برسیم. در میانه‌های تردید و امید سرگردانم و مدام ذهنم در آن مسیر می‌رود و می‌آید تا درنهایت با صدای همکارم در یک نقطه متمرکز می‌شود؛ در هوای نیمه‌ابری و سایه روشن اندک آفتاب تابلوی فلزی نصب‌شده در میدانی کوچک جلب توجه می‌کند؛ «به روستای شهیدپرور فاطمیه (تورقوزآباد) خوش آمدید.»

یک اعلامیه ترحیم چسبانده شده در ادامه نام تورقوزآباد و من نمی‌توانم متوجه شوم که آیا پیش از بسته‌شدن پرانتز کلمه «سابق» هم نوشته شده یا نه. به هرحال این‌جا تورقوزآباد است؛ ٥کیلومتر بعد از عوارضی تهران- قم، خروجی ٧١ و همجوار روستاهای جهان‌آباد، قیصرآباد، عبدل‌آباد و کاشانک با وسعت ١٥هکتار و ٨٠٠خانوار جمعیت؛ همان‌جایی که برخی دوقوز‌آباد می‌نامندش و بعضی دونقوز‌آباد و نام‌هایی از این دست.

از «توران‌قز» تا «تورقوز»
نوشته روی تابلو ایستگاه کلانتری در سمت راست تابلوی ورودی نشان می‌دهد که این روستا از توابع یا زیرمجموعه‌های کهریزک است و بخشداری کهریزک می‌شود نهاد بالادستی این روستا. تورقوزآباد اما دهیاری دارد و شورای اسلامی روستا. به گفته یکی از اعضای شورا مردمش نیمی افغان و نیمی ایرانی‌اند. «قدیم‌ترها این روستا ناشناخته بود، با این‌که بعد از نظام‌آباد، از توابع اسلامشهر، از قدیمی‌ترین روستاهاست. اما بعد از انقلاب، رشد کرد و حالا روستای شناخته‌شده‌ای است.»

اینها را غلامرضا بیدگلی، عضو شورای اسلامی روستا می‌گوید. در گورستان روستا که در حیاط «امامزاده غیبی» واقع است، می‌بینمش و همان‌جا سر صحبت را باز می‌کنیم. آمده سر مزار پسر تازه جوانش که همراه سه نوجوان دیگر در جریان یک رزمایش در مهرماه ٩٤ شهید شده‌اند. به سنگ‌قبر ٢٠٠ساله گورستان اشاره می‌کند.

 «این‌جا خیلی قدمت دارد.» این «خیلی» را مردمان روستا هم درباره قدمت تورقوزآباد به کار می‌برند، اما هیچ‌کس دقیقا نمی‌داند قدمت روستا چند‌سال یا چند صد‌سال است. یکی می‌گوید: «قدیم‌ها، خیلی قدیم‌ها، این‌جا اربابی داشته که نام دخترش توران بوده و اصالتا آذری. قز در زبان آذری یعنی دختر و به همین دلیل نام اولیه روستا توران‌قز بوده است که به مرور و در گردش زبانی به تورقوز تغییر کرده ‌است. آن ارباب مالک کشتزارهای عدس این منطقه بوده‌است.» دیگری می‌گوید: «این روستا زمین‌های کشت پنبه بوده و ارباب آن دختری داشته به نام تورقوز. برای همین نام روستا تورقوزآباد شده‌است.»

٤ گوشه روستا

تورقوزآباد تا کلاس نهم مدرسه دارد، خانه بهداشت دارد، ورزشگاه چندمنظوره و پست‌بانک و چندسالی است البته، خط اتوبوسرانی. به‌نظر امکانات رفع نیازهای اولیه مهیاست. این‌جا کارشان بیشتر کشاورزی و دامپروری است. تعدادی گاوداری در این‌جا و آن‌جا پراکنده‌اند و با نگاهی به موقعیت جغرافیایی‌شان احساس می‌کنی روستا را احاطه کرده‌اند.

امامزاده‌ای کوچک دارد که در حیاطش درگذشتگان آرمیده‌اند؛ از جد پدری ‌و مادری گرفته تا نوه و نتیجه. آنان که خاک تورقوزآباد برایشان موطن بوده و ماندگار شده‌اند تا آخرین لحظات عمر و آنانی که جدیدتر به این روستا کوچ کرده‌اند، همگی در این آرامستان خفته‌اند. درمیان خفتگان جوانانی هم مدافع‌ حرم و همراهان رزمایش هستند. علیرضا امینی یکی از همین نوجوانان است.

مادرش مرا که می‌بیند از پسرش می‌گوید. می‌روم بالای مزارش و دل می‌دهم به دل‌گفته‌های مادر. به قربان‌صدقه‌رفتن‌های مادرانه‌اش. علیرضا تازه ١٤ساله شده بوده که در جریان کمک‌رسانی به رزمایشی در تهران به همراه ٣دوستش به شهادت می‌رسد. حالا ٤خانوار در روستای تورقوزآباد داغدار نوجوانان شهیدشان هستند و این جداست از آمار شهدای جنگ ٨‌ساله.

تورقوزآباد مدافع حرم هم دارد، هم ایرانی، هم افغان. این را از زبان بیدگلی، عضو شورای روستا می‌شنوم. او که خاندانش بیش از ١٥٠‌سال در این روستا قدمت دارند و به گفته خودش اجدادش برای خرمن‌کوبی از کاشان به این روستا آمده و مقیم شده‌اند، اطلاعاتی از بافت جمعیتی روستا در اختیارمان می‌گذارد.
 
می‌گوید: «این‌جا تقریبا جمعیت افغان‌های مهاجر با ایرانی‌های مقیم برابری می‌کند. ٦٠خانوار از قدیم در این روستا مانده‌اند و بقیه به مرور به این‌جا مهاجرت کرده‌‌اند.» او امکانات روستا را برای زندگی عادی و رفع نیازهای اولیه مردم مناسب می‌داند و درعین حال از کم‌توجهی‌هایی هم گله دارد: «مدتی پیش با حفر چاه‌هایی در روستای جهان‌آباد برای ما آب شیرین آوردند.

آبی با کیفیت بسیار مطلوب و حتی بهتر از آب تهران. حدود یک‌سال مردم از این آب برای مصرف شرب استفاده می‌کردند، اما ناگهان بدون این‌که اطلاعی به ما بدهند، آب را قطع کردند و لوله‌ها را به سمت تهران بردند.» او حتی از بخشداری و فرمانداری هم گله می‌کند که در بزنگاه‌هایی دست شورا را تنگ گذاشته یا همراهی نمی‌کنند: «گاهی برای امور عمرانی روستا بودجه درخواست می‌دهیم. بعد از چندین‌بار رفت‌وآمد و نامه‌نگاری بودجه که می‌آید و ما مثلا در مدرسه آن را خرج می‌کنیم، به ما ایراد می‌‌گیرند که چرا خرج مردم نکرده‌اید. خب مدرسه مگر مال مردم نیست؟ ما که نمی‌توانیم با بودجه عمرانی در خانه مردم را رنگ بزنیم.

برای مردم در مکان‌های عمومی هزینه می‌کنیم، اما با بهانه‌های عجیب سد راه‌مان می‌شوند. درعوض نزدیک انتخابات مثلا می‌گویند فلان مبلغ برای هزینه‌های انتخاباتی بدهید. حالا در این میان شوراهای برخی روستاها که لابی‌های قوی‌تری دارند، از پرداخت طفره می‌روند، ولی ما که اهل لابی نیستیم، ناچار  به پرداخت می‌شویم.» بیدگلی نکاتی را هم  درباره امکانات روستا و کسب‌وکار مردمانش می‌گوید که نتیجه گشت نیم‌روزه ما در روستا هم تأیید همین گفته‌هاست.

ساختمان دهیاری؛ ساختمانی ٢ طبقه که طبقه نخست آن کتابخانه روستاست و طبقه دومش فضای اداری دهیاری. مهدی سلمانی، سرپرست دهیاری تنها مسئولی است که می‌توانیم در محیط اداری پیدایش کنیم، چون ساعت ١٢ظهر است و شورا تعطیل شده است. سلمانی هم از مسدودکردن راه عبوری مردم از سمت جاده واوان به روستا گلایه می‌کند که اداره راه بدون هیچ دلیلی این کار را انجام داده ‌است. به گفته سلمانی بیشتر زمین‌های روستای  تورقوزآباد زیر کشت گندم، جو، ذرت و صیفی‌جات است.

می‌گوید: «دوقوزآباد یک جای دیگر است که من نمی‌دانم کجاست. این‌جا تورقوزآباد است که البته اخیرا به فاطمیه تغییر نام داده است.» می‌گوید: «مردم. ابتدا ما نام جدید را زیر نام قبلی می‌نوشتیم، ولی عده‌ای آن را با رنگ سیاه می‌کردند. درنهایت تصمیم بر این شد که نام تورقوزآباد بشود نام فرعی.» این‌که دوقوزآباد جای دیگری است، اندکی دچار تردیدم می‌کند. بیدگلی اما با قاطعیت می‌گوید: «همین تورقوزآباد را بعضی‌ها در اصطلاح عامیانه دوقوزآباد می‌نامند.»

از قندوز آمده‌ان به امید امنیت
فضای اداری را رها می‌کنیم و قدم به بافت اصلی روستا می‌گذاریم. حاشیه روستا زمین‌هایی است کرت‌بندی و شخم‌زده شده است. هرچند در گوشه و کنار زمین‌ها پر است از نخاله‌های ساختمانی و زباله؛ چشم‌انداز زمین‌ها کاملا بهاری است.

آن دورترها، طیف رنگ سبز درختان بر پیشانی زمین سایه انداخته و دفترنقاشی دوران مدرسه را به‌خاطر می‌آورد. زمین‌های کشاورزی، این‌جا و آن‌جا با پوشش‌های نایلونی پوشانده شده‌اند تا هم از گزند باد و باران بهاری در امان باشند، هم از دستبرد گوسفندان، احتمالا. چند زن با فرزندان‌شان کنار زمین نشسته‌اند و گپ می‌زنند. از چهره‌شان پیداست افغان‌اند.

گلسوم، فرزانه و معصومه دور باغچه کوچک مقابل منزل‌شان پذیرای‌مان می‌شوند. سر حرف را گلسوم باز می‌کند که لهجه‌اش به غلظت بقیه نیست. دلیلش هم این است که پدر وم ادرش از مهاجران پیش از انقلاب بوده‌اند و خودش هم زاده گرگان است، اما وقتی خانواده‌اش را در جریان یک تصادف از دست می‌دهد، ازدواج می‌کند و به همراه همسرش به تهران می‌آید. همسرش کارگری می‌کند و چون کارت اقامت دارد، مشکلی برای کار ندارد. حالا او، همسرش و ٥ فرزندشان ٩‌سال است که در تورقوزآباد سکونت دارند. دختر بزرگش کلاس هفتم است و کوچکترین دختر، اسما، ٦ ماه دارد. می‌گوید:  «بعد از این دخترم، عمل کردم که دیگر بچه‌دار نشوم. تازه از شما چه پنهان همین را هم می‌خواستم بدهم به کسی ولی شوهرم قبول نکرد.»

ناخودآگاه نگاهم برمی‌گردد به‌صورت شیرین و خندان اسما که مدام می‌خندد و آستینش را می‌خورد. ظاهرا اوضاع معیشتی و خانوادگی گلسوم از بقیه بهتر است، چون معصومه که او هم مادر ٥فرزند است به دلیل عدم تمکن مالی نتوانسته دختر ٨‌ساله‌اش را به مدرسه بفرستد و فقط پسرش در کلاس اول درس می‌خواند. او می‌گوید: «چون کارت اقامت نداریم، پسرم را به مدرسه‌ای در شهرری فرستاده‌ایم و ناچار شدیم ٦٠هزارتومان برای هزینه سرویس بپردازیم. حالا دخترم با کمک یک معلم در خانه خواندن و نوشتن یاد می‌گیرد.» فرزانه هم ٥ فرزند دارد که البته پنجمی در راه است.

او هم وضعیتی مشابه همسایگانش دارد. آنچه این خانواده‌های مهاجر را به ماندن در این روستا مشتاق کرده، به گفته خودشان امنیت و آرامش تورقوزآباد است؛ همان چیزی که زادگاه برخی‌شان، قندوز، سال‌هاست از آن بی‌نصیب است و حتی کابل. معصومه گیاهان خودرو می‌چیند و نگاه پرتردید مرا که می‌‌بیند، می‌گوید: «یاد دیار کرده بودم، گفتم از این شوره و چاوله بچینم پلو بپزم. اینها خیلی خوشمزه‌اند، حتی از اسفناج بهترند.»

و من همچنان متحیر می‌مانم که چگونه می‌تواند از میان آن همه گیاه خودرو، سبزی‌های خوراکی را جدا کند. آن طرف‌تر زهرا در سینه‌کش دیوار نشسته است و ابوالفضل ٩ماه‌اش را کنارش نشانده. نان بربری در دهانش می‌گذارد و سیب‌زمینی ریزشده با چای شیرین. زهرا هم چند سالی است از جنوب کابل به این‌جا آمده. برادر نوجوانش، پسر بزرگترش و همسرش روی زمین کنار خانه کار می‌‌کنند و بامیه می‌کارند. همسر البته کارگری هم می‌کند. اصرار می‌کند چای بنوشم و تکه‌نانی بخورم.

او هم مثل بقیه هموطنانش برای فرار از جنگ و تجربه زندگی امن به ایران، تهران و تورقوزآباد آمده. همنشینی با زهرا که به آخر می‌رسد، گلسوم برایم توضیح می‌دهد که در همجواری آنان تنها یک خانوار آذری زندگی می‌کند و بقیه افغان‌اند. می‌گوید که رابطه همسایه‌ها خوب است و کسی به کار دیگری کاری ندارد. در این بخش از روستا هنوز گاز نیامده و در کل روستا هم آب آشامیدنی وجود ندارد. بیشتر خانه‌ها یا از دستگاه تصفیه آب استفاده می‌کنند یا آب‌ شیرین می‌خرند.
 
گلسوم برایم از کار همسایه کناری‌شان که جمع‌آوری و فروش ضایعات است، می‌گوید که صدای تانکر آب رشته کلام‌مان را می‌درد. از زنان قندوزی جدا می‌شوم و کمی بالاتر می‌روم که زنان و کودکانی دبه به‌ دست در صف آب ایستاده‌‌اند. این‌جا تورقوزآباد است؛ شعاعی در امتداد پایتخت که هر چند روز یک بار تانکر آب از تهران برای‌شان آب شیرین می‌آورد، هر دبه ٢٠لیتری ٥٠٠تومان، به گفته اهالی.

وقتی که شمیم بهاری بلعیده می‌شود
برای پیاده ‌دیدن روستا ٢٠دقیقه کافی است. از حاشیه روستا می‌گذریم؛ از کنار زمین‌های زراعی، از کنار مرد چوپان و گوسفندانش، از کنار تانکر آبرسان و از کنار جوی‌های آب روان که آبی پرفشار اما گل‌آلود درون‌شان جاری است. رد آب را می‌گیریم و به سمت مرکز روستا می‌رویم. این‌جا ساختمان‌ها با حاشیه روستا فرق دارند؛ ساختمان‌هایی ساخته‌اند با ظاهری مدرن و شهری. مغازه هست و ایستگاه اتوبوس. از فروشنده یک سوپر محلی درباره روستا می‌پرسم. مادر یک فرزند است و زاده همین روستا. می‌گوید پدر و مادرش ساکن شمیران بوده‌اند.

اوایل انقلاب به دلیل انتقال کارخانه‌ای که محل کارشان بوده به تورقوزآباد می‌آیند و ماندگار می‌شوند. او هم حکایتی شبیه به آنچه دیگران از این روستا نقل می‌کنند، می‌گوید، اما همسرش که البته بعد از مدتی پرس‌وجو و توضیح ما، رضایت می‌دهد که همراهی‌مان کند، از اوضاع روستا گله دارد. از نابسامانی‌های موجود و بی‌توجهی برخی مسئولان. می‌گوید حتی خط اتوبوسرانی هم با اعتراض و پیگیری مداوم اهالی به روستا آمده است.

معترض است به بوی نامطبوع و ناخوشایند فاضلاب که درون جوی‌های روستا جاری است و بوی مرغداری نزدیک روستا و از همه مهم‌تر بوی ناشی از بازیافت زباله‌های تهران در مرکزی نزدیک این روستا. اصالتا اهل تهران و اطراف نیست و ازدواج، عاملی شده برای اسکانش در تورقوزآباد. با عصبانیت می‌گوید:  «اگر راست می‌گویید مسیر این آب را بگیرید ببینید کجا می‌رود؟»

وقتی مسیر را دنبال می‌کنیم به زمین‌های زراعی می‌رسیم. اهالی به جد معتقدند آب فاضلاب روستاست که برای آبیاری به مزارع اطراف می‌رود، اما مسئولان دهیاری و شورا می‌گویند این آب از کانالی منشعب می‌شود که سرچشمه‌اش ابتدای روستاست. هرچند ممکن است در میانه راه با آب فاضلاب خانه‌ها درآمیزد. بوی ناخوشایند آب روان در جوی‌ها و رنگ کدرش، سخنان اهالی را به واقعیت نزدیک‌تر می‌کند. از سوی دیگر برخی ساکنان برخلاف افغان‌ها معتقدند امنیت در روستا کافی نیست.
 
«چندوقت پیش عده‌ای آمدند و در قامت ماموران راهنمایی‌ورانندگی تعدادی موتور‌سیکلت و خودرو را توقیف کردند و بردند. کمی بعد معلوم شد دزد بوده‌اند و از لباس ماموران سوءاستفاده کرده‌اند.» این را یکی از اهالی می‌گوید و اضافه می‌کند که هنوز سارقان و اموال سرقتی پیدا نشده‌اند.

سرپرست دهیاری می‌گوید: «کلانتری و بسیج حضوری فعال دارند و گشت‌های بسیج در روستا مدام در‌حال فعالیت‌اند.» با این حال معلوم نیست چطور عده‌ای توانسته‌اند دارایی روستاییان را به غارت ببرند. درکنار این انتقادها، موضوع دیگری هم اهالی را می‌رنجاند، این‌که افرادی از پایتخت به روستا می‌‌آیند، زمین یا زمین‌هایی را برای احداث کارخانه‌ای می‌خرند، اما بعد آن ملک تبدیل به انبار می‌شود. این گلایه، تلویحی در سخنان عضو شورا هم شنیده می‌شود.

خروجی ٧١
با همه این کاستی‌ها اهالی تورقوزآباد، این روستای قدیمی را مأمن و موطن خود می‌دانند. همین است که بوی آب لجن‌‌آلود، آلودگی ناشی از بازیافت، راه عبورومرور نه‌چندان راحت و امن و... نتوانسته آنان را از این روستا براند. هرچند برخی از آنها به جبر روزگار مانده‌اند و برخی هم عزیزی در آرامستان روستا دارند که نمی‌توانند از کنارش به آسانی بگذرند. به هر‌روی در جوار پایتخت، کنار خروجی ٧١ اتوبان تهران- قم روستایی است راستین که نه‌تنها نامش خیالی نیست که مردمانش نیز داستانی دارند واقعی و ماندگار. تورقوزآباد حقیقتی است در ٥کیلومتری عوارضی.  
ارسال نظرات