حس عجیبی است که بعد از یک قرن وارد خانه «لئو تولستوی»، اسطوره ادبیات کلاسیک روسیه شوی و پا جای پای او بگذاری، درون آینهای که او هر روز خودش را نگاه میکرده، خیره شوی و در هوای باغ پشت خانهاش نفس بکشی.
به گزارش ایسنا، وارد خیابان «تولستوی» میشوم که از ایستگاه متروی «پارک کولتوری» ۱۰ دقیقهای فاصله دارد. خیابان تر و تمیزی است؛ پر از ساختمانهای اداری طراز اول، از جمله دفتر «یاندکس» که از بزرگترین شرکتهای روس فعال در زمینه فناوری اطلاعات محسوب میشود.
میرسم به نردههای نارنجیرنگی که یک خانه دوطبقه به همان رنگ، با شیروانی سبز را در دل خود جای دادهاند. آن سوی ساختمان اصلی، باغی کوچک است که ماکتی بزرگ از «تولستوی» و کنتس «سوفیا» من را به دیدن آن دعوت میکند. اما آن را میگذارم برای بعد از سفر به درون خانه تاریخی و اسرارآمیز نویسندهی «آنا کارنینا».
وارد که میشوم، خانم میانسالی پشت میز نشسته و مثل همه متصدیان اماکن توریستی تماما روسی حرف میزند و پاپوشهای نایلونی را تحویلم میدهد. ورودی این خانه ـ موزه، نفری ۲۰۰ روبل (معادل ۱۳ هزار تومن) است و برای این که اجازه عکسبرداری داشته باشی، باید ۲۰۰ روبل دیگر بپردازی. کارتی به من داده شد که به گردن آویزان کردم تا مشخص باشد اجازه عکاسی دارم.
در همان بدو ورود، شیفتهی آینه چوبی زیبایی شدم که احتمالا روزی «تولستوی» خودش را در آن نگاه کرده است. پای آینه، گلهای طبیعی زردرنگ و زیبایی گذاشته بودند که نویدبخش بازدید از مکانی خاطرهانگیز را به من میداد.
«تولستوی» ۱۹ زمستان را در این خانه سپری کرد؛ یعنی از سال ۱۸۸۲ تا ۱۹۲۱. سالانه حدود ۵۷ هزار نفر از این موزه بازدید میکنند. این خانهی دو طبقه، ۱۶ اتاق دارد که به خوبی در گذر سالیان از آنها نگهداری شده. تنها چیزی که طی ۱۰۰ سال اخیر به آن اضافه شده، سیستم برقرسانی است.
در ورودی را که باز میکنم، با غذاخوری خانواده «تولستوی» روبهرو میشوم، اتاقی با یک میز ناهارخوری ۱۲ نفره از چوب گردو در وسط که کل خانواده را برای صرف شام دور خود جمع میکرده. روی دیوار این اتاق، یک ساعت کوکوی آلمانی و پرترهای که «تاتیانا» دختر بزرگ خانه در سال ۱۸۹۳ از خواهرش «ماریا» کشیده، خودنمایی میکند.
«تولستوی»ها معمولا صبحانه را جدا جدا میل میکردند اما شام خوردن دورِ هم، سنتی ثابت در این خانه بوده که سر ساعت شش عصر انجام میشده است. «نیکلای گی»، «ایلیا رپین»، «آنتوان چخوف» و «ولادمیر سولوییف» اغلب برای شام سر این میز میهمان «تولستوی» بودند.
جایگاه اصلی میز شام همیشه از آنِ «سوفیا» همسر وفادار «لئو» که او هم ریشه در طبقه اشرافزاده جامعه داشته و عنوان «کنتس» را یدک میکشیده، بوده است. «سوفیا» مادر ۱۳ فرزند «تولستوی» بوده و به خوبی امور خانه را مدیریت میکرده است.
اتاق بعدی در هر دوره متعلق به افراد مختلف خانواده بوده؛ «سرگئی»، «ایلیا»، «لئو» ـ پسران بزرگتر، «ماریا» و همسرش و یا خواهر «لئو تولستوی». اعضای خانواده معمولا اینجا جمع میشدند و به پیانونوزای «سرگئی» و گهگاه پدر خانواده گوش میکردند. فرزندان کوچکتر اینجا بیلیارد چینی بازی میکردند.
اتاق خواب «تولستوی» و همسرش هم در همین طبقه واقع شده؛ اتاقی گرم و روشن که پنجرهای رو به باغ دارد و با یک پارتیشن از نشیمنی کوچک جدا میشود. این اتاق که به بالکن و باغ پشت خانه راه دارد، از سال ۱۸۸۸ پس از به دنیا آمدن «ایوان»، به اتاق خواب والدین تبدیل شد. وقتی تختخواب «تولستوی» را دیدم، برایم این سوال پیش آمد که این نویسندهی درشتاندام روس چطور در این تخت به این کوچکی جا میشده؟ با توجه به عکسها و توصیفات تاریخی که از جثه «لئو تولستوی» در دست است، به نظرم طول تخت واقعا کم بود
کنتس میهمانان بسیار نزدیکش را در همین اتاق کناری پذیرایی میکرد. کمی آنطرفتر، میز تحریری است که او تا ساعت سه یا چهار صبح روی دستنوشتههای همسر نویسندهاش کار میکرده، به پاکنویسی آنها میپرداخته و صحت اشارات تاریخی آنها را چک میکرده است. همسران برخی از نویسندگان نقش مهمی در بازنویسی، نگهداری و انتشار شاهکارهای آنها داشتهاند و «سوفیا تولستوی» یکی از آنها بوده. «سوفیا» خودش هم در داستاننویسی دستی داشته و به موسیقی، نقاشی و عکاسی هم علاقهمند بوده است.
اتاق کناری، اتاق کودکان کم سن و سالتر خانواده بوده. «الکسی» که تنها چهار سال عمر میکند، «الکساندر» و «ایوان» اینجا همسایه والدین خود بودند. در اینجا تختخواب، اسب چوبی و برخی از اسباببازیهای «الکساندرا» سیزدهمین فرزند و کوچکترین عضو خانواده را میتوانید ببینید که همه با محبت او را «وانچکا» صدا میزدند. «وانچکا» فرزندی بود که دل پدر را ربوده و از توجه خاص همه اعضای خانواده برخوردار بود اما... پیش از رسیدن به هفت سالگی در اثر ابتلا به تب سرخ میمیرد و برای همیشه زندگی «تولستوی» و همسرش را به دو بخش پیش و پس از حضور پرشور خود تقسیم میکند.
«سوفیا» در کتاب خاطرات خود آورده که این کودک شباهتهای ظاهری زیادی به پدرش داشته و «تولستوی» تصور میکرده اگر یکی از فرزندانش راه او را به کمال ادامه دهد، او همان «وانچکا» خواهد بود. همه بازدیدکنندگان پس از خواندن توضیحات این اتاق که به دو زبان روسی و انگلیسی تهیه شده، آهی میکشند و با خاطری غمگین عکسهای پسرک دوستداشتنی «تولستوی»، اسب چوبی او، مدادها، نقاشیها و داستانکی را که مادرش از زبان او در مجله کودکان چاپ کرده، تماشا میکنند.
سمت چپ اتاق کودکان، کلاس درس است؛ بچهها اینجا تکالیفشان را انجام میدادند و زبانهای خارجی را یاد میگرفتند. «سوفیا»، یا معلمها را از خارج دعوت میکرد و یا خود به فرزندانش آموزش میداده. زبان آلمانی یکی از آنهایی بوده که همسر «تولستوی» خود عهدهدار آموزش آن به بچهها بوده است. اکثر گلدوزیهای روی روتختیها و صندلیها از جمله روکش صندلی راکی که در این اتاق است، کار خانم همه فن حریف خانه بوده است.
اتاق بعدی از آنِ خدمتکارها بوده که در آن کارهایی مثل شستوشو و رفوی لباس، اتو کردن و... را انجام میدادند و جایی بوده برای خستگی در کردن و چای خوردن. «ماریا ساورُوا» بیش از دیگر خدمتکارها در این اتاق ساکن بود و بعدها با «سمیون رومیانستف» آشپزِ خانه ازدواج میکند و با هم به اتاقی در کنار آشپزخانه نقل مکان میکنند.
اتاق پسرها نورگیر است و ساده. «آندره» و «میخاییل» که از فرزندان وسط محسوب میشدند و در مدرسه خصوصی درس میخواندند، در این اتاق سکونت داشتند. وجود چندین کتاب تمرین و نوشتههای درون آنها، نشان میدهد پسرها برخلاف اعضای دیگر خاندان «تولستوی» استعداد و پشتکار چندانی در زمینههای تحصیلی نداشتند. با این حال استعدادشان در نواختن ویولا، بالالایکا (سازی شبیه گیتار) و ارغنون همیشه میهمانان خانوادگی را سرگرم میکرده است. یکی از جالبترین بخشهای مربوط به نگهداری این خانه ـ موزه، قرار دادن گلدانهای گل طبیعی و تازه روی تمام میزهاست. گلها حس زنده بودن را در فضا پخش میکنند.
رنگهای تند و روشنی که در اتاق «تاتیانا» دختر بزرگ خانه به چشم میخورد، نشان از روحیه هنری و پر شر و شور او دارد. «تاتیانا» نقاش پرتره بود و روی دیوار اتاقش پر است از تابلوهای الوان که فضا را به یک گالری کوچک شبیه کرده. رهایی و سرزندگی روحیه «تاتیانا» که باعث میشد همه بچهها جذبش شوند را میشود از دکوراسیون اتاق متوجه شد. او تنها فرزندی بوده که ناآرامیهای رابطه پدر و مادرش را سر و سامان میداده. «تاتیانا» با هنرمندانی چون «نیکولای گی»، «ایلیا رپین» و «نیکولای کازاتکین» آمد و شد داشته.
یکی از یادگاریهای جالب در این اتاق، رومیزی پارچهای است که روی آن امضای اشخاص مشهور و خانواده «تولستوی» گلدوزی شده است. این رومیزی هم کار «تاتینا»ی زندهدل است که امضای اعضای خانواده و میهمانهای مشهور خانه را که حدود ۷۰ تن میشدند، ابتدا با گچ روی این پارچه ثبت کرده و بعدا آن را گلدوزی کرده است.
قبل از بالا رفتن از پلهها و رسیدن به طبقه فوقانی، از بوفه که محل آماده کردن غذا بوده، عبور میکنم. یکی از خدمه صبحها در این مکان قهوه بلوط و پوره جوی «لئو تولستوی» را آماده میکرده، البته گاهی هم نویسنده «آنا کارنینا» خود این کار را انجام میداده است.
کنار پلهها در یک محفظه شیشهای، پالتو پوست معروف «تولستوی» قرار دارد و در پاگرد طبقه دوم، خرسی تاکسیدرمی شده و ۱۲ ضربه ساعت دیواری انتظارم را میکشد.
پیش از ورود به هال بزرگ، به فضایی کوچک میرسم که محل تمرین نقاشی «تاتیانا» و دوستانش بوده. روی دیوار دو نقاشی آبرنگ آویخته شده که «نیکولای سورچکوف» در سال ۱۸۸۷ برای دو رمان کوتاه «خولستومر در جوانی» و «خولستومر در سالخوردگی» (که با عنوان «سرگذشت یک اسب» در ایران ترجمه شده) نوشته «تولستوی» کشیده و به او هدیه کرده است. در طول روز بچهها در این پاگرد بازی میکردند؛ روی سینیها فلزی مینشستند و روی پلهها سُر میخوردند.
وارد هال که میشوم، دو چیز توجهم را پیش از بقیه دیدنیها به خود جمع میکند؛ قفسهای چوبی از کتابهای نُت که نام «شوپن» و «بتهوون» روی آنها حک شده و پوست ماده خرسی که زیر پیانوی بزرگ مشکیرنگ پهن شده. «تولستوی» این خرس را در سال ۱۸۵۸ شکار کرد، شکاری سخت که این رماننویس قویهیکل روس را تا آستانه مرگ پیش برد.
اینجا بزرگترین اتاق خانه است که سه پنجره رو به باغ، کفپوشی از چوب درخت بلوط و کاغذدیواریهای مرمرین دارد. افراد خانواده و میهمانان برای گوش دادن به موسیقی و بحثهای ادبی در این فضا گرد هم جمع میشدند. «الکساندر اسکریابین»، «سرگئی راخمانینف»، «نیکلای ریمسکی ـ کورساکوف» و «سرگئی تانیف» از افرادی بودند که پشت پیانوی خانه «تولستوی»ها هنرنمایی میکردند. «فئودور شالیاپین» هم برایشان آواز میخواند.
آقای نویسنده پشت میز بیضیشکل ماهوگانی مینشسته و از روی دستنوشتههایش برای خانواده و دوستان نزدیک خود میخوانده است. «تولستوی» گاهی پشت همین میز، شطرنج هم بازی میکرده. «آنتوان چخوف»، «نیکولای لسکوف»، «الکساندر استروفسکی» «ایوان بونین» و «ماکسیم گورکی» اغلب میهمان خانواده «تولستوی» بودند.
آنسوی هال، میز غذاخوری بزرگی است که عکسی از آن روی تاقچه دیده میشود. در عکسی که روز عید پاک ۱۸۹۸ گرفته شده، «تولستوی» در میان میهمانانش پشت میز نشسته، و کنتس «سوفیا» در کنارش ایستاده. «تاتیانا» و «سرگئی» هم از دیگر اعضای خانواده هستند که در این عکس حاضرند.
سمت راست میز ناهارخوری، اتاقی با فضایی کاملا رسمی قرار دارد که روی درش نوشته: «اتاق نقاشی بزرگ». کف اتاق با فرش پوشیده شده و مبلمان مشکی ـ قرمز و گرانقیمت، فضا را تجملاتی کرده. خانم خانه میهمانهای رسمیاش را برای گفتوگو به این اتاق دعوت میکرده اما «تولستوی» آن را "اتاق نقاشی تاریک" میخوانده است.
«سوفیا» کارهای نوشتاری مربوط به امور خانه و آثار همسرش را در کنار پنجره همین اتاق انجام میداده. کنار ورودی، قاب عکسی چرمی روی میز قرار دارد که عکس همه اعضای خانواده در آن کنار هم دیده میشود. این قاب خاطرهانگیز، هدیه بچهها به پدر و مادرشان به مناسبت سیامین سالگرد ازوداجشان (۱۸۹۲) بوده است.
این اتاق، اتاق دردانه پدر است. «ماریا» دختر وسطی «تولستوی» و نزدیکترین آنها از نظر اخلاقی به اوست. مهربانیاش زبانزد است و سادگیاش را میتوان از چیدمان اتاقش هم فهمید. «تولستوی» که خیلی اهل ابراز کلامی احساساتش نبوده، اقرار کرده «ماریا» را خیلی دوست دارد و علاقه زیادی به او دارد. او در مدرسهای که پدرش در یاسنایا پولیانا تاسیس کرده بود، به بچههای رعیت آموزش میداد، دستنوشتههای پدرش را پاکنویسی میکرد، به نامههای او پاسخ میداد و زیر نظر پدرش از فرانسه کتاب ترجمه میکرد. روی پارچه سفیدی که روی میز بیضیشکل اتاقش انداخته شده، ۱۶ امضا از اعضای خانواده «تولستوی» گلدوزی شده است.
اتاق بعدی محل استراحت و خوابِ خدمتکارها و خیاط خانه است. «دونیاشا» طولانیترین سابقه خدمت برای «تولستوی»ها را داشت. او ۳۰ سال در این خانه کار کرد و از اعتماد زیاد «سوفیا» برخوردار بود. او مسئول غذاخوریها، روتختیها و مواد غذایی بود. خیاطِ خانه، هماتاق او بود. این خانه در کل ۱۰ خدمتکار داشت، و کارشان آماده کردن غذا، تمیز نگه داشتن محوطه خانه و باغ، مراقبت از بچهها و کمک در دیگر کارها بود.
«والِت ایلیا سیدورکوف» ساکن این اتاق بوده؛ او خدمتکار مردی بود که از توجه خاص آقای خانه بهره میبرد. وظایف «والت»، سرو غذا، اعلام ورود میهمانان، تعمیر چراغهای پیهسوز و همراهی کردن کنتس «سوفیا» و فرزندان تا مجالس رقص بود. او کسی بود که در هنگام بیماری از «تولستوی» مراقبت میکرد. البته ناگفته نماند که نویسنده «جنگ و صلح» به طور کلی از کمک گرفتن از خدمتکاران خودداری میکرد، چون عقیده داشت این کار از لحاظ اخلاقی برای افراد مضر است. پرترهای را که روی دیوار است، «ادوارد سینت» در سال ۱۸۹۹ از چهره «والت» کشیده است.
میرسم به مهمترین اتاقِ این خانه دلنشین؛ اتاق مطالعه و کار «لئو تولستوی» بزرگ... سقف کوتاهی دارد، دیوارها رنگ شدهاند و مبلمان سنگین اتاق به فضای نسبتا کوچک آن نمیخورد. اینجا مکانی است که «تولستوی» هر روز از ساعت ۹-۱۰ صبح تا ۳-۴ عصر پشت این میز لبهدار مینشست و قلم میزد. روی میز کار جناب نویسنده، سه قلم از جنس چوب درخت گیلاس، دواتی از مرمر سبز، جوهرخشککن، خطکش، کاغذنگهدار و دو شمعدان برنجی دیده میشود. «تولستوی» نزدیکبین بود و برای این که نوشتهها را بهتر ببیند، خود پایههای صندلیاش را کوتاه کرده بود. این صندلی هنوز پشت همان میز چوبی جا خوش کرده.
«تولستوی» به عنوان جایزه به خودش داستان مینوشت؛ «رستاخیز»، «مرگ ایوان ایلیچ»، «پدر سرگی» و نمایشنامه «جسد زنده» از جمله آثاری هستند که در همین اتاق کوچک خلق شدهاند. در آن زمان «تولستوی» بیشتر به ژانر مقاله و آثاری در باب مسائل روز همچون «درباره زندگی»، «چه باید کرد؟»، «من به چه باور دارم؟» و «پادشاهی خداوند در درون شماست» توجه میکرد. وقتی در سال ۱۹۰۱، شورای کلیسا «تولستوی» ۷۳ ساله را مرتد خواند، او آخرین اثرش در مسکو را با عنوان «پاسخ من در شورای کلیسا» به نگارش درآورد.
از اتاق که سر برمیگردانم، دوچرخه قدیمی «لئو تولستوی» را میبینم و به این فکر میکنم که خالق برخی از بزرگترین رمانهای تاریخ، روی زین آن مینشسته و حالا این چرخها پس از گذر از یک قرن و یک دنیا خاطره، بیحرکت اینجا ایستادهاند. در محفظهای شیشهای تعدادی از لباسها، کفشها، کلاهها، ابزار و در کنار آن، وسایل دست و روشویی «تولستوی» قرار دارد.
سفر هنوز تمام نشده؛ از پله پایین میآیم، از خانه خارج میشوم و به سمت باغ پشت ساختمان میروم. «تولستوی» و کنتس «سوفیا» با لبخندی شیرین بر سر دوراهی زیبای باغ ایستادهاند. اتاقکی در سمت چپ ساختمان اصلی قرار دارد که احتمالا برای چای خوردن و گپ و گفت عصرانه در فضای باغ تعبیه شده است. باغ زیبا و سرسبزی است، با گونههای گیاهی مختلف که نام هر یک را زیر آن نوشتهاند.
در انتهای باغ تپه کوچکی قرار دارد و روی آن یک نیمکت تنها. بالا میروم، مینشینم و به منظره خانه صد و اندی ساله خانواده «تولستوی» خیره میشوم. به این فکر میکنم که بر ساکنان این خانه نارنجیرنگ و خاطرهانگیز چه گذشته، چه زندگیها که در آن نکردهاند، چه روزهای تلخ و شیرینی که از سر نگذراندهاند... گویی «تولستوی» بخشی از روح خود را در این فضا جا گذاشته، انگار اصلا این نیمکت را برای رسیدن به همین فکرها اینجا گذاشتهاند... به نجوای زمان گوش میسپارم و با قدمهایی سنگین به سمت در خروج حرکت میکنم، میروم اما تکهای از خودم را در خانه خیابان «لئو تولستوی» جا میگذارم...
هنوزم ما به اینجاها نرسیدیم و حالا حالاها نخواهیم رسید.
ممنون
بسیارآموزنده دست مریزاد
روزگاری روستایی بود؛ قلعهای بود و خانهای
داستانِ تلخ احمدآباد!
روزگاری روستایی بود؛ قلعهای بود و خانهای؛ امروز، روستا و قلعه و خانه، آرام آرام میپوسند و خاک میشوند.