صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۹۴۲۹۷
گفت‌وگوی با سروش دباغ، پژوهشگر مطالعات دینی
«عرفان» برای انسان مدرن به چه کار می‌آید؟ آیا می‌توان برای همه نیاز‌های انسان از «عرفان» پاسخ گرفت؟
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۱ - ۱۰ آبان ۱۳۹۵
«عرفان» برای انسان مدرن به چه کار می‌آید؟ آیا می‌توان برای همه نیاز‌های انسان از «عرفان» پاسخ گرفت؟

عرفان سابقه‌ای طولانی در سنت اسلامی- ایرانی ما دارد اما برای انسان امروز عرفان چه کارکردی دارد؟ دکتر سروش دباغ، پژوهشگر دپارتمان مطالعات دینی در دانشگاه تورنتوی کانادا، تلاش کرده است در کتاب‌های «در سپهرِ سپهری» و «فلسفه لاجوردی سپهری» طرح‌واره‌ای از عرفان مدرن ارائه دهد که در آن سالک بتواند بدون تأملات نظری فراوان به آرامش عرفانی دست یافته و زندگی خود را معنا بخشد. از نظر دباغ حجیت تجارب عرفانی در گرو سازگاری با شهودهای اخلاقی عرفی است. گفت‌وگوی ما با او را در ادامه بخوانید:

دکتر دباغ، برای آغاز بحث می‌خواهیم بدانیم شما «عرفان» را چگونه تعریف می‌کنید و سنت‌های عرفانی را در چه دسته‌بندی‌ای قرار می‌دهید؟

عرفان به یک معنا، نگرشی معنوی به جهان است که برگرفته از آموزه‌های عرفا است. در ذیل سنت عرفان اسلامی-ایرانی می‌توان سه سنت را از یکدیگر بازشناخت؛ «مکتب خراسان» با بزرگانی چون بایزید بسطامی و جلال‌الدین رومی، «مکتب بغداد» با بزرگانی مانند جنید بغدادی و شبلی و «مکتب شیراز» که با حافظ و سعدی شیرازی شناخته می‌شود.

معنای دوم از عرفان، عرفان نهادینه شده و تصوف است. معنای سوم، عرفان نظری یعنی عرفان با صبغه فلسفی است و به طور مشخص با آثار محی‌الدین عربی شناخته می‌شود؛ در این معنا از عرفان، نگاهی عرفانی و فلسفی به هستی وجود دارد.

برای مشخص شدن دایره بحث و به اقتفای دکارت که می‌گفت: «تقسیم کن تا پیروز شوی» با عنایت به تفکیک فوق و با کنار نهادن نگاه دوم و سوم، بحثم را در این گفت‌وگو بر نگاه اول متمرکز خواهم کرد.

آیا عرفان به نیازهای خاص انسان امروز که محصول مدرنیته است، می‌پردازد یا به نیازهای جاودانی انسان پاسخ می‌دهد؟

پاسخ اولیه‌ام به پرسش شما مثبت است؛ یعنی «عرفان» اختصاصی به یک دوره مانند دوره سلجوقیان، صدر اسلام یا روزگار کنونی ندارد و به نیازهای ابدی و ازلی ما پاسخ می‌دهد که با انسانیت و تخته‌بند زمان و مکان بودن‌مان گره خورده‌اند. به تعبیر میگل اونامونو، انسان «درد جاودانگی» دارد و به زبان فلاسفه اگزیستانسیل نظیر کی‌یرکگارد، قصه رنج بردن از مقوماتِ «شدن» و تحقق یافتن انسان اصیل است. ما موجوداتی میرا و ناپایا هستیم و قصه رفتن، زوال و روی در نقاب خاک کشیدن در ذهن عموم انسان‌ها و البته با شدت و حدتی متفاوت خلجان دارد. قصه معنابخشی به زندگی، مختص به زندگی انسان امروز نیست و در گذشته هم این جریان وجود داشته و همین دلیل بالیدنِ سنت ستبرعرفانی در ذیل عموم ادیان و مذاهب است.

عده‌ای تصور می‌کردند که با ظهور علم تجربی جدید، این نیازهای ما بالمره پاسخ خواهد گرفت، اما این‌چنین نشد و نیازهای ازلی و ابدی هنوز بی‌‌پاسخ مانده‌اند. از آنجا که قصه زوال انسان بی‌پایان است و محدودیت‌های امحا نشدنی و درد و رنج‌های او همیشگی و مقوم انسانیت اویند، از این رو، انسان در پی پاسخ دادن آن برمی‌آمده و میراثی تحت عنوان «عرفان» اعم از عرفان شرقی، بودیستی و غربی را پدید آورده است؛ این کارکرد عرفان به گذشته اختصاص ندارد.

نکته دوم این است که آیا عرفان به همه نیازهای انسان پاسخ می‌دهد؟ که پاسخ منفی است. امور متعارف زندگی مربوط به علوم متعارف بوده و جامعه نیازمند مدیریت و تمشیت امور است. در خصوص برخی گرفتاری‌های روحی و جسمی هم ما باید سراغ کارشناسان و متخصصان برویم، اما وقتی  سراغ «درد جاودانگی»، «معنای زندگی» و پرسش‌هایی از این دست می‌آییم، پاسخ را می‌توان به نیکی در میان فرآورده‌های عرفانی اعم از سنتی و مدرن سراغ گرفت.

به تعبیری که در سلسله مقالات «طرح‌واره‌ای از عرفان مدرن» آورده‌ام، چه سالکان مدرن و چه سالکان سنتی، به یک‌سری از سؤالات در خصوص دغدغه‌ها و نیازهای ابدی و ازلی پاسخ می‌دهند که با «انسانیت» ما گره خورده‌اند. در این میان، به مرزی میان عارفان و سالکان سنتی و مدرن قائل نیستم و تصور می‌کنم می‌توان از میراث همه این بزرگان استفاده کرد؛ هم از مثنوی معنوی مولوی و دیوان حافظ، هم از اشعار سپهری و آثار اکهارت توله و هم از کتاب‌های روانکاوی مانند اروین یالوم می‌توان بهره‌های فراوان برد.

عرفان دو جنبه یکی «سلوک و عمل» و دیگری «نظر و توصیف» دارد. شما از نزدیکی برخی  رویکردها در روانشناسی‌ و فلسفه سخن گفتید، به نظر می‌رسد عرفانی که شما مدنظر دارید بیشتر ناظر بر عرفان نظری است، آیا با این قضاوت موافقید؟

منکر نیاز به سلوک نیستم، مرادم این است که همپوشانی قابل توجهی میان «عرفان»، «روانکاوی» و «فلسفه اگزیستانسیل» وجود دارد؛ به تعبیر منطقیون «نسبت عموم و خصوص من‌وجه» میان این مقولات وجود دارد؛ یعنی فصول مشترکی و فصول مفترقی با یکدیگر دارند. بنابراین می‌شود از همه این‌ امور بهره برد و نظام معرفتی و نظری خویش را مرتب کرد و سامان بخشید.

اگر فردی می‌خواهد سلوک معنوی مشحون از آرامشی داشته باشد در مقام عمل نیز باید نکاتی را به کار بندد. پس آنچه از آن به عنوان نگرش عرفانی یاد می‌کنم، هم سویه عملی و هم سویه نظری دارد، اما نه آنچنان که در عرفان نهادینه شده خانقاهی و تصوفی از آن سخن به میان می‌آید. من از نگرش و جهان‌بینی عرفانی‌ای سخن می‌گویم که آثار و لوازم عملی نیز بر آن مترتب است.

آیا می‌توان بدون داشتن سلوک و عمل، به امید «گزاره‌های عرفانی» بود که نگرش ما به دنیا را ایجاد می‌کنند؟ یا فرد باید ابتدا سالک باشد که بتواند از گزاره‌های نظری استفاده کند؟

اینکه فرد باید کاری در مقام عمل انجام دهد، درست است. باید ابتدا جهان‌بینی فرد اصلاح شود، سپس کارهایی از سالک صادر شود؛ این امور متوقف بر اراده و خواست انجام کار است. البته فرد در معیت و هم‌صحبتی و هم‌سخنی با کسی که تجربه بیشتری دارد، آرامش درونی بیشتری خواهد یافت. اگر نَفَس گرم کسی که در این راه تجربه بیشتری دارد بدرقه راه فرد شود، این فرآیند راحت‌تر طی خواهد شد. مولوی در جایی در مثنوی در خصوص چنین افرادی می‌گوید، «در درونشان صد قیامت نقد هست/ کمترین آنکه شود همسایه مست»؛ در دوران مدرن هم می‌شود از این آموزه استفاده کرد. از آنجایی که به بازخوانی انتقادی سنت عرفانی باور دارم، با رابطه مرید و مرادی هیچ بر سر مِهر نیستم؛ مراد من این‌گونه روابط نیست، بلکه نوعی تبدیل مزاج است که در آن فرد، آرامش و تحول احوال را کسب می‌کند و نصیب می‌برد.

 آیا اساساً «تجربه عرفانی» به زبان عادی بشر قابل ترجمه است؟

باید دو مقام را از هم جدا کنیم. با توجه به تقسیم‌بندی‌ای که فلاسفه مسلمان انجام داده‌اند، ما یک «علم حضوری» و یک «علم حصولی» داریم. یک وقت است که شما در خصوص برخی  تجارب خود که هنوز «صورت‌بندی زبانی» نشده‌اند و آنچه در ضمیر خودتان روی داده است، سخن می‌گویید. شما در اینجا مرتبه‌ای پیشاتصوری و پیشاتصدیقی دارید؛ آنات و لحظاتی که ارتکاز‌ات ذهنی و زبانی هنوز در قالب مفاهیم و عبارات نیامده است و نمی‌توان نفیاً و اثباتاً در این باره سخن گفت. وقتی که شما این تجارب را در قالب مفاهیم و عبارات می‌ریزید، بدل به «علوم حصولی» می‌شود و می‌توان به نحو بین‌الاذهانی در این خصوص سخن گفت.

بتازگی در مقاله «علم حضوری، حصولی و تجارب وحیانی» با مد نظر قرار دادن «استدلال زبان خصوصی ویتگنشتاین» استدلال کردم که علم حصولی روی علم حضوری می‌افتد. اگر بخواهیم از استدلال ویتگنشتاین علیه زبان خصوصی بهره بگیریم باید گفت، علم حضوری وقتی بدل به عبارات و مفاهیم می‌شود، در قالب علم حصولی می‌افتد و دیگر از آن تجربه خصوصی نداریم. اگر زبان خصوصی را ممتنع بدانیم که من با این ایده همدل هستم، در این صورت ما دیگر تجربه خصوصی بیان ناشده نداریم؛ اینجا مرادم تجربه‌ای است که افاده معنا و معرفت کند. بر همین سیاق می‌توان در خصوص تجارب عرفانی سخن گفت.

کسی ممکن است بگوید من تجاربی داشته‌ام که به زبان نمی‌آید و در قالب عبارات صورتبندی نمی‌شود. بسیار خوب! در این صورت دیگر این تجارب ارزش معرفتی نداشته، افاده معنا نمی‌کنند و محتوای صدق ندارند. هنگامی می‌توان درباره آنها سخن گفت که صبغه بین‌الاشخاصی و بین‌الاذهانی پیدا کند و جامه عبارات و مفاهیم به خود بپوشد. همه آنچه از عرفای ما باقی مانده، از سرزمین وجودی آنان خارج شده است، در ساحت احوال و نفس آنان نمانده و جامه الفاظ و عبارات پوشیده است. بنابراین، می‌توان راجع به آنها به صورت بین‌الاذهانی سخن گفت.

گفتنِ اینکه عرفان از سنخ چیزهایی است که نمی‌توان از آنها خبر داد «معرفت‌بخش» نیست؛ باید از آن عبور کرده و به مباحثی برسیم که امکان طرح آن برای همگان وجود داشته باشد.

 ملاک صدق در تجارب خصوصی که بین‌الاذهانی می‌شوند، چیست؟

متعلق تجارب عرفانی، خصوصی است؛ اما وقتی در قالب عبارات قرار می‌گیرد، وارد مِلک عمومی می‌شود. اگر کسی دندان‌درد داشته باشد، تا وقتی آن را بیان نکند، کس دیگری ورودی به این تجربه ندارد، اما وقتی این درد را در قالب عبارات می‌ریزد، همه می‌توانند درباره صدق و کذب آن نظر دهند، زیرا زبان ملک مشاع است و نه ملک طلق.

بر همین سیاق، تجارب عرفانی هم می‌توانند به مثابه اموری معطوف به امر بی‌کران «صورت‌بندی زبانی» شوند. گزاره‌های عرفانی که محصول تجارب عرفانی‌اند، «حجیت معرفت‌شناختی اولیه» دارند، به شرط آنکه مانعی در میان نباشد، بدین معنا که با فهم اخلاقی عرفی ما منافات نداشته باشند. مثلاً اگر کسی بگوید تجربه عرفانی‌ای داشته‌ام که مطابق با آن می‌توانم دیگران را مورد آزار و اذیت جسمی و روحی قرار دهم! آنگاه، آن تجربه حجیت معرفت‌شناختی اولیه‌ای ندارد. کف تجارب عرفانی «شهودهای اخلاقی عرفی» است؛ اگر محصول و فرآورده‌های تجارب عرفانی متضمن نفی شهودهای اخلاقی و عرفی ما باشند، حجیت اولیه نخواهند داشت و فرو نهادنی‌اند.

صحبت از «عرفان مدرن» کردید، نسبت این عرفان با انسان امروز چیست؟

در مقالاتی که در دو مجموعه «سپهرِ سپهری» و «فلسفه لاجوردی سپهری» نگاشته‌ام، عرفان مدرن به روایت خویش را توضیح داده‌ام. عرفان مدرن یک سبک زندگی است که از مؤلفه‌های عملی و نظری توأمان برخوردار است. سپهری می‌گفت «بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق‌تر است.» در واقع عرفان جدید، نگاه و نگرشی است که شخص باید برگیرد و مطابق با آن سلوک نظری و عملی خود را سامان بخشد. آن‌طور که من می‌فهمم؛ آری گفتن به زندگی، در اخلاق «دیگری» محور شدن و مرگ‌آگاه شدن، از مقومات عرفان مدرن است که به آن پرداخته‌ام. سالک مدرن به مثابه یک «شهروند» کنش‌های مدنی خود را سامان می‌بخشد.

اگر شخص با همه اینها آشنا باشد، می‌تواند نحوه زیست خود را سامان بخشد، بدون اینکه تأملات بسیاری انجام دهد. البته انسان باید برای خودش وقت بگذارد، با خود خلوت کند و با بند از بند و تار از پود خود گشودن و به تماشای ضمیر نشستن، احوال خوشی را نصیب برد. قرار نیست که فرد در این عرصه لزوماً کاری نظری انجام دهد، سالک می‌تواند با رجوع به خود به شکوفایی خویش مدد رساند.
عرفان مدرن با تنهایی معنوی، مرگ آگاهی، سهم بدن را پرداختن و به مقوله خدا و امر متعالی اندیشیدن سر بر می‌آورد. سالک مدرن، دلمشغول اینجا و اکنون خود است و با تنهایی معنوی خود کنار آمده و می‌کوشد رضایت باطن، شادی و آرامش را در وجود خود تجربه کند، به زندگی خود معنا دهد و نگذارد تشویش خاطر بر او غلبه کند.

سالک مدرن لزوماً کسی نیست که از لحاظ جغرافیایی در جهان مدرن زندگی می‌کند و فی‌المثل ساکن اروپا و امریکای شمالی است، بلکه کسی است که ذهنش مدرن شده، نگرش او نسبت به ایده‌های مدرن گشوده شده و آنها را در نظام معرفتی خود جای داده است. ممکن است کسی در جهان مدرن زندگی کند، اما ذهنیتش همچنان سنتی باشد. اگر چنین افرادی اهل امور باطنی باشند، با عرفان سنتی سازگار‌تر هستند. در عرفان مدرن، انسان مجالی برای پرداختن به خویش فراهم می‌کند و با‌وجود جهان پرتلاطم و شلوغِ کنونی، می‌تواند ساحل امنی را تجربه کند و سلوک معنوی خود را این‌چنین رقم زند.

گفتگو از میثم قهوه‌چیان
منبع: روزنامه ایران
ارسال نظرات