روزنامه کیهان دوشنبه 15 شهریور نقدی درباره فیلم «فروشنده» جدیدترین ساخته اصغر فرهادی منتشر کرد.
در نقد کیهان درباره فیلم «فروشنده» نویسنده با آوردن چند مثال در آغاز متن و بهره گرفتن از بزرگان سینمای جهان مانند اینگمار برگمان و استنلی کوبریک که دستشان به نخل طلای کن یا جایزه اسکار نرسیده است، این جوایز را معیار و ملاک مناسبی برای ارزیابی خوب و یا بد بودن فیلم ندانست: «همین اول کار ممکن است عدهای بگویند چگونه میتوان فیلم «فروشنده» را نقد کرد درحالی که در جشنوارهای مانند کن جایزه بهترین فیلمنامه یا بهترین بازیگر مرد را گرفته است؟ اما این دوستان با اندکی مطالعه و مراجعه اجمالی به تاریخ سینما و جشنوارهها حتما درخواهند یافت که جوایز جشنوارهها به هیچ وجه نمیتواند ملاک و معیار خوبی یا بدی و یا قوت و ضعف یک فیلم یا اثر سینمایی باشند. اگر چنین معیاری جاری و ساری بود، در این صورت فیلمهای اینگمار برگمان را (که به اعتراف بسیاری از کارشناسان سینما، از مهمترین و هنریترین فیلمسازان تاریخ هنر هفتم به شمار آمده) به دلیل آنکه هیچگاه در جشنواره کن نخل طلا دریافت نکردند، از لیست آثار مهم تاریخ سینما حذف میکردیم! و یا فیلمسازان معتبری همچون آلفرد هیچکاک و استنلی کوبریک و چارلی چاپلین و هاوارد هاکس و سمیوئل فولر و نیکلاس ری وسرگئی آیزنشتاین، کنجی میزوگوچی، ماساکی کوبایاشی، روبر برسون، رنه کلر، روبرتو روسلینی، مارسل کارنه، ژان کوکتو و... و دهها کارگردان معروف دیگر این تاریخ که هیچگاه جایزه اسکار دریافت نکردند را فیلمسازان ضعیفی میپنداشتیم! و یا آثار برجستهای همچون«تقلید زندگی» (داگلاس سیرک)، «شمال از شمال غربی» (آلفرد هیچکاک)، «ریوبراوو» (هاوارد هاکس)، «جویندگان» (جان فورد)، «غرامت مضاعف» (بیلی وایلدر)، «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (استنلی کوبریک)، «مرد سوم» (کارول رید)، «نشانی از شر» (اورسن ولز)، «جنگل آسفالت» (جان هیوستن)، «جانی گیتار» (نیکلاس ری) و دهها و صدها فیلم دیگر که نصیبی از جوایز جشنوارهها نبردند را احتمالا آثار مزخرفی فرض میکردیم که داوران مختلف، هیچ نقطه قوتی در آنها ندیده اند!! و در مقابل فیلمهایی همچون «آرگو» (بن افلک)، «ژی ژی» (وینسنت مینه لی)، «بن هور» (ویلیام وایلر)، «زیر آفتاب شیطان» (موریس پیالا) و ... و دهها فیلم دیگر که از نظر منتقدان و کارشناسان سینما و حتی بسیاری از مخاطبان، آثار ضعیفی تلقی شدند را فیلمهای خوبی قلمداد میکردیم، زیرا جوایز اسکار و جشنوارههایی مانند کن را درو کردند!!!»
در بخشی از این نقد نیز نظرات عمدتاً منفی منتقدان سینمایی جهان درباره «فروشنده» به عنوان مثال ذکر شده است: «پس ما میتوانیم بدون درگیر شدن با احساسات یا گرفتار تعصب شدن و فارغ از جوایز جشنوارهای، فیلم «فروشنده» را بررسی و تحلیل کرده و آن را ضعیف یا قوی و یا دارای نقاط ضعف و قوت بدانیم و بپذیریم که داوریهای جشنوارهها به قول معروف، وحی منزل نبوده و با نظری مستقل میتوان به آن ایراد گرفت و یا تاییدش کرد. چنانچه باید فیلم «فروشنده» را فارغ از نقدهای منتقدانی همچون باربارا شارِس تحلیل کنیم که در سایت راجر ایبرت نوشت: «... برخلاف فیلم «جدایی نادر از سیمین»، پیچیدگی داستان باورپذیر نیست و لایههای متعددی که از روایت خلق کرده چیزی به داستان اضافه نمیکنند...»
یا نیک جیمز، سردبیر مجله سینمایی «سایتاند ساوند» که فیلم «فروشنده» را اثری «مایوس کننده» خواند و یا تیم گریسون از اسکرین اینترنشنال که درونمایه فیلم فرهادی را کم رمق تراز همیشه دانسته بود و نوشت که این فیلم به سختی میتواند تاثیر بگذارد و یا جدول ستاره دهی منتقدان مجلههای مشهوری مانند «اسکرین» و «کایه دو سینما» که فیلم «فروشنده» با کمترین امتیاز در انتهای آنها قرار گرفت! »
نویسنده مطلب پس از وام گرفتن از فیلمسازان بزرگی که جایزه نگرفتهاند، و منتقدان سینمایی که نظر مثبتی به فیلم فرهادی نداشتهاند، به نقد فیلم فرهادی میپردازد و عملاً هیچ نکته مثبتی در کار این کارگردان صاحبنام سینمای ایران نمیبیند و عملاً 30 - 40 دقیقه ابتدای فیلم را اضافه میبیند: «در واقع میتوان گفت فیلم «فروشنده» از زمانی به اصطلاح راه میافتد که غریبهای به آپارتمان جدید عماد و رعنا (همان زوج اصلی فیلم) راه یافته و رعنا را مورد تعرض قرار میدهد. تا اینجای فیلم که به نظر 30-40 دقیقه از زمان فیلم گذشته، فقط صحنههایی از تئاتر «مرگ یک فروشنده» و پشت صحنه و تمرینات آن را دیده ایم به علاوه جستوجوی آپارتمان جدید و اسباب کشی و سر و کله زدن تلفنی با مستاجر قبلی به نام آهو که یکی از اتاقهای آپارتمان را اشغال کرده و همچنین چند موضوع بیربط دیگر مانند نشان دادن معلم بودن عماد (که آن هم بدون هیچ دلیل دراماتیک در فیلمنامه گنجانده شده!) و ایرادات اداره نظارت بر تئاتر مرگ یک فروشنده و ...
بر همین اساس، میتوان این 30 - 40 دقیقه را کاملا اضافی و قابل حذف دانست، چراکه به لحاظ ساختاری نیز با بخشهای بعدی فیلم در تضاد و ناهماهنگی است. چنانچه تا اینجا، فیلم ظاهرا از یک فرم درونگرا و به اصطلاح هنری شاید تحت تاثیر تئاتر آرتور میلر برخوردار بوده ولی از صحنه ورود غریبه به آپارتمان رعنا و عماد و با آن نمای تاکید بر در نیمه باز و بعد سکانس حضور عماد در بقالی، ناگهان «فروشنده» به یک ساختار و فضای شبه هیچکاکی و برونگرا حتی به سبک خیل فیلمهایی که این روزها در سینمای تجاری هالیوود به عنوان فیلم ترسناک ساخته میشود، پرتاب میشود. (این در هم ریختگی ساختاری کاملا با تحول بطئی و تطور فرمیک فیلمهایی مانند «جن گیر» ویلیام فرید کین یا از «فلق تا شفق» روبرتو رودریگز در نیمه اول و دوم خود متفاوت بوده و به نوعی شاید نشانگر سردرگمی ناشی از فشار کمپانی سازنده برای تزریق مایههای اسکاری است). »
یکی از نکات جالب این نوشته موضوع احتمال فرستادن «فروشنده» به اسکار است. نویسنده این کار را از این جهت که یکی از تهیهکنندگان فیلم فرانسوی است، اشتباهی فاحش میداند: «اما بررسی محتوایی فیلم بماند برای زمان دیگر، اگرچه اظهر من الشمس است و پیش از این نیز دربارهاش بسیار سخن گفته شده و احتمالا در میان نقدهای جاری نیز بسیار به آن پرداخته خواهد شد. فقط نکتهای که میماند اینکه گویا باز هم دوستان روی فرستادن فیلم به اسکار، زوم کردهاند. یعنی باز هم تکرار همان اشتباه فجیع دو سال پیش درباره فرستادن فیلم «گذشته» که ناشی از کمترین مطالعه درباره قوانین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکاست.
واقعا چگونه میشود در سینمایی مانند سینمای آمریکا که اساسش بر نقش تهیهکننده و کمپانی تولیدکننده قرار دارد، چشمان خود را بست و مالکیت فیلم را به کارگردان و نویسنده تفویض کرد؟!
فقط کمی دقت و مطالعه در قوانین یک فیلم (لااقل از نظر سینمای هالیوود و آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا)، روشن میکند که ابتدا کمپانی تولیدکننده و بعد تهیهکننده و ملیت آنها، تعیینکننده کشور صاحب اثر است و نه کارگردان و نویسنده فیلمنامه!! درک این واقعیت نه هوش سرشاری میخواهد و نه ذوق بسیار! وقتی تولیدکننده و تهیهکننده فیلم «گذشته» و یا همین «فروشنده» فرانسوی و قطری باشند، نویسنده و کارگردانش به هر کجا که میخواهد تعلق داشته باشد، اساسا از نظر آکادمی اسکار اهمیتی ندارد!!
اگر چنین نبود، مثلا فیلمهای آنگ لی (مثل «کوهستان بروکبک» و «زندگی پای» و ...) بایستی به تایوان تعلق میداشت و آثار گیلرمو دل تورو (مثل «پسر جهنمی» و «هزارتوی پن» و ... ) به مکزیک، «آب تیره» ساخته والتر سالس به برزیل و «دیگران» آلخاندرو آمنابار به اسپانیا تعلق پیدا میکرد. ولی چنین نبود و نیست و همه آنها به دلیل تولید در کمپانیهای آمریکایی و دارا بودن تهیهکننده آمریکایی، محصولی از سینمای آمریکا به حساب آمده و میآیند.»
کاش ما ایرانی ها فارغ از جناح بندی سیاسی به پیشرفت کشور و تعالی روز افزون افراد جامعه فکر کنیم آنگاه هر کدام بی شک تلاش خواهیم کرد تا دیگری پله های ترقی را بالا برود نه آنکه اگر کسی به صورت فردی هم پیشرفت کرد آن را پایین بکشیم.