فرارو- این عکس، ژنرال جان باتیست را با چشمانی پر از اشک نشان میدهد که در مراسم یادبود همایون خان در بعقوبه عراق در تاریخ 11 ژوئن 2004 (سه روز پس از مرگ خان) حضور یافت. در کنار باتیست، فرمانده لشکر یک پیادهنظامی که خان در آن خدمت میکرد ایستاده است؛ سرهنگ دانا پیتارد که در استان دیالی فرمانده همایون خان بود. استان دیالی مرکز خشونت شورشیان بود و یک سال بعد یک جنگ فرقهای تمامعیار در این منطقه به وجود آمد. باتیست میگوید دوازده سال بعد، با نگاه کردن به آن عکس خاطرات برایش زنده شد. او گفت: "حضور در مراسمهای یادبود را در اولویت کارم قرار داده بودم و در تعداد زیادی شرکت کرده بودم. اما اینیکی را بهخوبی به خاطر دارم."
به گزارش فرارو به نقل از پولیتیکو مگزین، باتیست به یاد میآورد که پس از مراسم بغض گلویش را میفشرد زیرا فهمیده بود مردی که قرار بود آن روز دفن شود (سالها قبل از اینکه والدینش بر سر مرگ پسر مسلمانشان با دونالد ترامپ وارد جنگ لفظی شوند)، یکی از بهترین سربازان تحت فرمانش بوده است.
این داستان خان است. همچنین تا حد زیادی داستان تجربه و حضور طولانی و درازمدت آمریکا در عراق است.
باتیست گفت: "این مراسم لحظات خصوصیای هستند و اینیکی بسیار احساسی بود. اعضای گردان و فرماندهان صحبت کردند و سپس برخی از همکاران خان که زیردست او خدمت میکردند نیز صحبت کردند." آنها در میان دیگر مسائل درباره ازخودگذشتگی او سخن گفتند. پیتاردد زمانی را یاد آورد که خان به سربازانش دستور داد به زمین شلیک کرده و گردوخاک ایجاد کنند تا او بتواند برای متوقف کردن خودروی انتحاری مملو از بمب پیشروی کند و در ادامه انفجاری بزرگ.
باتیست میگوید: "کاملاً معلوم بود که تا چه حد در گردانش مورد احترام است. اکنون یادم میآید که بعد از مرگش با یکی از همرزمانش صحبت کردم و او گفت که خان سربازی بینظیر بود." پیتاردد نیز با این نظر موافق است: " خان فرد خاصی بود، زمانی که هنوز ستوان بود، او را برای معاونت فرمانده کل نامزد کردیم. این یعنی حس میکردیم او در میان تمام افراد دسته از همه لایقتر بود. "
پیتاردد میگوید حقیقت تلخ این است که خان در واحدش اولین نفری بود که کشته شد؛ درست زمانی که تیپ 3 شروع به پیشروی مؤثر و ایجاد ثبات در استان کرده بود. در واقع، گمان میرود بمبگذار انتحاری که خان را کشت قصد انتقام به دلیل موفقیتهای ارتش آمریکا را داشته است.
در پاییز 2004، ارتش آنقدر در سرکوب شورشیان سنی و تسلط بر میانهروهای سنی موفق بود که ژنرال جورج کیسی فرمانده کل نیروهای آمریکایی در عراق اشتباه مهلکی مرتکب شد و تصمیم گرفت نیروها را بهجای دیگری منتقل کند. پیتاردد میگوید: " اما برای تخلیه آن میزان از نیروهای آمریکا از منطقه دیالی خیلی زود بود. شورشها دوباره ریشه گرفتند. تا پایان سال 2006، دیالی غرق در آشفتگی و هرجومرج بود. زمانی که در سال 2006 و 2007 به عراق برگشتم، این کابوس را با چشمهای خودم دیدم." (کیسی که اکنون بازنشسته است، به درخواست ما برای اظهارنظر پاسخ نداد.)
باتیست میگوید بزرگترین مشکل، تعداد نیروهای کم و محدود در عراق بود. تمام آن مراسمهای یادبود تلخ و دلخراش و تلفات غمانگیزی که در طول دوره فرماندهی خود در واحد یک در اطراف بعقوبه (که خان در آن کشته شد)، ارتباط مستقیمی با تصمیم تکاندهنده او در سال بعد داشت: باتیست پیشنهاد سه ستاره شدن و یکی از فرماندهان برتر در ارتش آمریکا را رد کرد. او میتوانست بهعنوان ژنرال برتر در عراق مسئولِ عملیات روزانه باشد. در عوض، باتیست از ارتش استعفا داد. او گفت: "بسیار غمانگیز بود. من سرباز بودن را دوست داشتم. اما دیگر نمیتوانستم در برابر تصمیمهای واشنگتن سکوت کنم." سیاستهایی مانند امتناع از تخصیص سربازان و منابع بیشتر، انکار و بیتوجهی نسبت به آنچه در وزارت دفاع دونالد رامسفلد رخ میداد که عراق را برای سربازهایی مانند خان بسیار خطرناک میکرد.
باتیست که اکنون رئیس و مدیرعامل یک شرکت زرههای نظامی و غیرنظامی در بوفالوی نیویورک است میگوید: "اولین ارتش پیادهنظام در عراق بسیار موفق عمل کرد. من به تمام آن سربازها افتخار میکنم. اما ما بدون یک استراتژی منسجم به عراق رفتیم. و مسئلهای که بهاندازه استراتژی اهمیت داشت، این بود که منابع کافی یا هیچ ایدهای برای دوران پس از سقوط صدام حسین نداشتیم. من عقیده دارم تاوان عدم آیندهنگری دولت آمریکا را سربازان دادند."
در لحظه مرگ خان در پایگاه عملیاتی، نیروهای شرور و بدخیم تازه در شهر بعقوبه و کل استان که در شرق بغداد و مرز ایران قرار دارد، در حال گرد همآیی بودند. باتیست میگوید: " هرروز شواهد بیشتر و بیشتری دیده میشد که جنبشهای شرور از بعقوبه آغاز خواهد شد. اولین نشانههای القاعده در بعقوبه عراق بود که مؤسس آن ابو مصعب زرقاوی بعدها در آنجا کشته شد. ایران از شیعیان این منطقه حمایت میکرد و آنها روزبهروز قدرتمندتر میشدند درحالیکه سنیها احساس محرومیت میکردند. این نمونه کوچکِ تمام اشتباهات مرتکب شده در عراق بود."
پال برمر رئیس موقت ائتلاف حاکم در آن دوره در عراق نیز به خاطر دارد که دوره اوایل تابستان بسیار بحرانی بود. خان در اوج تردیدها در مورد آینده عراق کشته شد؛ تنها سه هفته قبل از تحویل قدرت توسط برمر که آنقدر خطرناک بود که آمریکاییها دو روز قبل از مراسم رسمی آن را برگزار کردند تا دشمن را گمراه کرده و از حملات تروریستی جلوگیری کنند.
برمر در یک مصاحبه گفت: "بمبهای دستساز زیاد بود، اما کمکم ماشینهای بمبگذاریشده هم زیاد شد. در عرض چند ماه، از آوریل تا اوایل ماه ژوئن که سروان خان کشته شد، عراق شروع به فروپاشی کرد. رزقاوی القاعده را راه انداخته بود. مقتدی صدر شیعیان را افراطی کرده بود. در بیست و چهارم ژوئن یک خودروی بمبگذاریشده در موصل منفجر شد... و زمانی که چهار عضو بلک واتر در مسیر فرودگاه کشته شدند، دستور دادم تمام رفتوآمدهای غیرنظامی متوقف شوند. در هفتم ژوئن، تحت حملهی خمپارهی CPA قرار گرفتیم و در دوازده ژوئن وزیر امور خارجه عراق ترور شد. کل این دوران بسیار آشفته بود."
چرا شرایط داشت از کنترل خارج میشد؟ برمر (بااینکه خشم باتیست و فرماندهان دیگر را برای انحلال ارتش عراق برانگیخت) با گفتههای باتیست موافق است که تعداد نیروهای زمینی بسیار کم بود و پشتیبانی کافی نداشتند. او گفت: "کاملاً درست است. من یک یادداشت محرمانه به رامسفلد فرستادم که اعلام کنم به دو واحد دیگر نیاز داریم." اما پاسخی دریافت نکرد." آنها (پنتاگون) میخواستند ارتش و پلیس عراق جای "فرست ایربورن" (First Airborne) را بگیرند که من مرتباً اعلام میکردم که این انتظار چیزی جز یک توهم و خیال نیست. اوایل قیام بهار در آوریل و اوایل ماه مه سال 2004، مرتباً تکرار میکردم که مشکلات جدی داریم. اما برمر و باتیست میگویند رامسفلد به حرفهایشان گوش نمیداد.
باتیست گفت به دنبال این بود که نگرانیهایش را با مسئولان در میان بگذارد که نیروهای زمینی آمریکا اینقدر کم هستند که حتی دشمن را غلغلک هم نمیدهد. او میگوید: "در دوران فرماندهیام سعی میکردم ارتباط برقرار کنم." و با دو مقام ارشد صحبت کرد: فرماندار نیروهای چندملیتی ژنرال ریک سانچز و فرمانده فرماندهی مرکزی ژنرال جورج کیسی. حتی یکبار درباره این مشکل با خود رامسفلد و پال ولفوویتز معاون وزیر دفاع صحبت کرده بود. " به خاطر دارم با هر دو درباره انتقال سه هزار از پنج هزار سرباز به مکان دیگری در عراق در فاصله 200 تا 300 مایلی برای رویارویی با یک موقعیت اضطراری صحبت کردم. وقتی این کار را میکنید، یک خلأ فوری ایجاد میشود."
پیتاردد بهنوبه خود شکست نهایی در دیالی و سپس در خود عراق را زیاد به دلیل عدم وجود منابع و نیروهای کافی نمیداند. "درسته، میتوانستیم از نیروهای بیشتری بهره بگیریم. اما هیچ فرمانده جنگی وجود نداشته که بگوید به نیروی بیشتر نیازی ندارد." با این وجود، او اصرار دارد که اولین واحدِ نیروهای آمریکا که برخلاف دیگر گروهها سال گذشته برای مقابله با شورش در کوزوو آموزشدیده بودند، داشتند در برقراری ثبات در دیالی به پیشرفتهای عمده سیاسی و نظامی میرسیدند. همهچیز داشت درست میشد که در ماه ژوئن سروان خان کشته شد.
پیتاردد میگوید درنتیجه بیشتر نیروهای واحد بر پیروزی و غلبه بر نیروهای محلی عراقی متمرکز شدند. "در واحد قبلیِ ما ده یا پانزده عراقی در پایگاه کار میکردند. زمانی که سروان خان کشته شد، بیش از هزار عراقی استخدام شدند. اقدامی که به جلوگیری از حملات خمپارهای کمک کرد؛ چراکه عراقیها به برادران عراقی خود میگفتند: چهکار دارید میکنید، سعی دارید ما را بکشید؟ ما اینجا کار میکنیم و الان پول درمیآوریم... شورش هرروز ضعیفتر میشد و نیروهای خود را از دست میداد. اما منحنیِ یادگیری در تمام آن دوره همان نود روز اول بود. و همایون هم در همان نود روز اول کشته شد."
پیتاردد افزود: "خودروی بمبگذاریشدهای که او را کشت اصلاً موجب تعجب ما نشد؛ اما اولین موردی بود که پایگاه Warhorse حمله کرد. " مسلماً ما از وجود خودروهای بمبگذاریشده آگاه بودیم. خودروها در بغداد منفجر میشدند. موانعی که درست کرده بودیم مشابه به موانع ساختهشده در منطقه سبز بغداد بودند که برای مبارزه با خودروهای بمبگذاریشده طراحیشده بودند. ما همان موقع هم بهاندازه کافی رانندههای زیادی را کشته یا زخمی کرده بودیم. مطمئنم در آن لحظه سروان خان هم به این موضوع فکر میکرد. امیدوار بود مجبور نشود یک کالیبر 50 را به شیشه جلوی ماشین شلیک کند. بههیچعنوان نباید راننده خودرو به پایگاه راه پیدا میکرد و خان فرصت کافی برای تصمیمگیری نداشت."
پیتاردد میگوید عراقیها هم بهاندازه همرزمهای خان از مرگ او غمگین و متأثر بودند. "در میان سنی، شیعه، امامان و شیخهای قبیلهای مرگ یک برادر مسلمان اندوه عمیقی ایجاد کرد."
شاید غمانگیزترین چیز این بود که اولین واحد در آن زمان بسیار به معنا دادن به مرگ خان نزدیک بود. پیتارد میگوید آنها بهخوبی مبارزه میکردند. "بااینکه در وهله اول بر سررفتن به عراق اختلافات زیادی وجود داشت، اما آمریکاییهای متعهدی که این گروه را تشکیل داده بودند در آستانه موفقیت در ساختن آیندهای بهتر، آزادتر و صلحآمیز در استان دیالی بودند."
درواقع رانندهای که از سوی انصار الاسلام فرستاده شد و خان را کشت واکنشی به موفقیت نیروهای آمریکایی بود. چرا پیتاردد به چنین چیزی اعتقاد دارد؟ زیرا نیروهای آمریکا مکالمات تروریستها را میشنیدند. "آنها در ارتباطات خود فریاد میزدند به کمک نیاز داریم. حتی قیمتی که برای سر من تعیینشده بود بالا رفت. زمانی که آغاز به کارکردیم 15 هزار دلار بود. با این عدد تا حدودی به هم توهین شد. اما در ماه سپتامبر بر اساس تعداد میانهروهایی که شورش را ترک کرده بودند، احساس کردند ما بیشازحد پیشرفت کردهایم. برای همین جایزه برای سر من یکمیلیون دلار شد."
اما درنهایت تلاشهای نیروهای آمریکا بیفایده بود. ترکیبی از تصمیمات بد و نادرستِ مقامات آمریکایی و شورش شیعه و سنیها در بغداد و دیالی این تلاشها را محکوم به شکست کرد.
پیتاردد میگوید: "انتخابات ژانویه 2005 بسیار محوری بود. به میانهروهای سنی اطمینان دادیم که این انتخابات تأثیرگذار خواهد بود. بیشترین درصد رأیدهندگان سنی در کل کشور را داشتیم. تفاوت کلیدی در کارشکنیهای دولت موقت و شیعه در بغداد بود که برمر قدرت را به او واگذار کرده بود." دولت به طرز مرموزی توانست آرا را به ضرر فرماندار سنی دیالی تغییر دهد و سبب خشم سنیها شود. " آنها آخرین گروه سنیهای میانهرو در دیالی بودند."
آمریکاییهای حاکم در واشنگتن و بغداد نیز با خارج کردن نیروهای رزمی مسائل را پیچیدهتر کردند. او میگوید: " فکر نمیکنم ژنرال کیسی میزان تأثیر و نفوذ این انتخابات را درک کرده بود. همه فکر میکردند انتخابات بهخوبی پیش میرود. اما به ژنرال گفتم که مشکلی پیش رو است. او گفت حلشان میکنیم. بنابراین دو واحد را از دیالی خارج کرد. اما حقیقت این است که هر دو واحد باید در دیالی میماندند و امنیت را برقرار میکردند."
دلم شکست.....!!!
باشه به مردم امریکا میگیم به ترامپ رای ندن!!!!!