صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۸۱۲۳۵
تاریخ انتشار: ۱۸:۲۹ - ۲۷ تير ۱۳۹۵
تیغ آفتاب تیرماه خیابان دامپزشکی و کوچه‌های اطرافش را حسابی خلوت کرده، اما در یکی از کوچه‌های فرعی این خیابان همه‌چیز فرق دارد. نرسیده به کوچه حجله‌ای بزرگ برای علی زده‌اند و کمی آن‌طرف‌تر بنر بزرگی از او به همه می‌فهماند که این کوچه محل زندگی علی قانعی آتش‌نشان فداکاری است که همین دو روز پیش برای نجات جان یک پیرزن جانش را از دست داد.

روزنامه «شهروند» با این مقدمه، ادامه داد: داخل کوچه رفت‌وآمد زیاد است، همه لباس مشکی به تن دارند، از سر کوچه تا خانه پدری علی بنر و پلاکاردهای تسلیت جای خالی باقی نگذاشته، به اواسط کوچه که می‌رسی، کمی دور‌تر از خیابان اصلی رو‌به‌روی فضای سبز کوچکی چند خانه قدیمی چسبیده به هم قرار دارد، دومین خانه با در قهوه‌ای کوچک خانه پدری علی است، خانه‌ای که او در آن به دنیا آمد و حالا مراسم عزایش در آن به پا شده است. صدای گریه و شیون از چند متری خانه به گوش می‌رسد، مردهای فامیل و بچه محل‌های قدیمی علی بیرون خانه ایستاده‌اند و به میهمانان خوش آمد می‌گویند.

وانتی با بنرها و اسباب و وسایل پذیرایی وارد کوچه می‌شود، بعضی بچه محل‌ها برای کمک و جابه‌جایی به سمت وانت می‌روند، چشمشان که به عکس علی می‌افتد، بی‌اختیار گریه می‌کنند و با همان صورت خیس و چشمان قرمز وسایل را از وانت پایین می‌آورند، راننده وانت با صدای گرفته می‌گوید بچه‌ها کار زیاد است، گریه باشد برای آخر شب، شما که این‌جور گریه می‌کنید، من باید چکار کنم، راننده وانت، مجید برادر کوچک علی است که با چشمان قرمز و سروصورت برافروخته برای دقایقی با ما همکلام می‌شود:

کی متوجه شهادت علی شدید؟
ساعت ٨ صبح بود که به من خبر دادند، علی از دنیا رفته. همکاران علی شماره تلفن خانه پدرم را داشتند. ساعت ٦ صبح به پدر و مادرم خبر دادند، بعد هم من از طریق برادرم خبردار شدم.

علی از چه زمانی وارد آتش‌نشانی شد؟
حدود ١١‌ سال است که علی آتش‌نشان است، به این کار خیلی علاقه داشت، در آزمون‌ها قبول شد و نمره خیلی خوبی هم گرفت. خیلی تلاش کرد تا بتواند این شغل را داشته باشد.

علی فرزند چندم خانواده بود؟
ما چهار برادر و یک خواهر هستیم که علی بعد از سعید فرزند دوم خانواده بود، من کوچک‌ترین برادر هستم و با علی هم خیلی صمیمی و راحت بودم، همه حرف‌هایم را به او می‌زدم، ولی دیگر علی بین ما نیست.

کس دیگری از اعضای خانواده هم شغل علی را دارد یا این‌که علاقه داشته باشد، آتش‌نشان شود؟
همان‌طور که گفتم، من با علی خیلی رفیق بودم و خیلی دوست داشتم مثل علی آتش‌نشان باشم، ولی تا الان شرایطش جور نشده، البته علی همیشه مرا به این کار تشویق می‌کرد.

با این اتفاق تلخی که برای برادرت افتاده، باز هم به این کار علاقه داری؟
هنوز هم این شغل را دوست دارم، هرکاری خطرات خودش را دارد و این شغل هم شرایط خاص خودش را دارد، ولی با همه اینها من هنوز هم دوست دارم آتش‌نشان شوم.

کمی آن‌طرف‌تر زیر سایه درختی احمد برادرزن علی ایستاده، به سمت او می‌رویم و از علی و شغلش می‌پرسیم و او هم هرچند عزادار است، ولی با روی گشاده به سوالات ما پاسخ می‌دهد:

علی وقتی با خواهر شما ازدواج کرد، آتش‌نشان بود؟
بله یادم هست روز خواستگاری وقتی از شغلش پرسیدیم، با افتخار و غرور گفت، من آتش‌نشان هستم.

خانواده شما با شغل علی مشکلی نداشت؟
مهم خواهرم بود که به علی و شغلش افتخار می‌کرد و کار علی را دوست داشت.

علی از کارش راضی بود؟
علی کارش را خیلی دوست داشت و همیشه از عملیات‌هایش و اتفاقاتی که برایش پیش آمده، برای ما تعریف می‌کرد. در همین حادثه شهران علی هم حضور داشت و با افتخار و هیجان از اتفاقات آن روز برای ما تعریف می‌کرد. علی عاشق کارش بود و خواهر ما هم به شغل همسرش افتخار می‌کند.

داغ دلمان تازه شد
امید عباسی را همه می‌شناسیم. نام او واژه‌های ایثار و فداکاری را در ذهن‌هایمان تداعی می‌کند. فرمانده ٣٥ ساله ایستگاه ٦٨ سازمان آتش‌نشانی که در ‌سال ۱۳۷۹ به استخدام سازمان آتش‌نشانی تهران درآمده بود. او ظهر روز ۲۵ اردیبهشت ‌سال ٩٢ زمانی که مشغول عملیات اطفای حریق در طبقه دهم یک ساختمان مسکونی بود، با دختربچه‌ای ۹ ساله روبه‌رو شد که قصد داشت از ترسِ آتش، خود را از طبقه دهم ساختمان به بیرون پرتاب کند، امید عباسی، با مشاهده این صحنه، به ‌سمت او رفت و پس از قراردادن ماسک اکسیژنش روی صورت دختربچه، او را برای انتفال به محل امن به همکارش تحویل داد، ولی خود دچار دودزدگی شدید شد.

آتش‌نشانان، امید عباسی را به بیمارستان منتقل کردند، اما پس از گذشت کمتر از ۲۴ ساعت، او به ‌علت مسمومیت، دچار مرگ مغزی شده‌ بود و پس از آن اقدامات برای اهدای اعضای بدن وی آغاز شد. حالا ٣ سال از این حادثه تلخ و دردناک گذشته است ولی همچنان خانواده امید داغدار او هستند. مرگ «علی قانع» حادثه‌ تلخی را برای خانواده امید عباسی تداعی کرد، تا جایی که باز هم داغ دلشان تازه شد و اشک‌های غم‌انگیزشان جاری شد.

برادر امید عباسی درباره این سه سال و داغ برادرش در حالی‌ که دلش خیلی پر است، می‌گوید: «هنوز هم با این‌که سه سال از مرگ برادرم گذشته است ولی باز هم داغ دل من و خانواده‌ام تازه است. بعد از مرگ امید با هر اتفاق کوچکی به یاد او می‌افتیم و اشک می‌ریزیم. برادر کوچک‌ترم می‌خواست راه امید را ادامه دهد و آتش‌نشان شود. تمام مراحلش را هم انجام داد ولی موافقت نشد و هیچ‌کس از او حمایت نکرد. برای همین از تصمیمش منصرف شد. تنها همسر امید است که بعد از مرگ شوهرش در قسمت اداری سازمان آتش‌نشانی کار می‌کند. او هنوز هم ازدواج نکرده و داغدار شوهرش است.»

او در ادامه صحبت‌هایش می‌گوید: «وقتی دیروز خبر شهادت آتش‌نشان فداکار علی قانع را شنیدیم، ناخودآگاه همه‌مان اشک ریختیم. مادرم حالش بد شد و تمام لحظه‌به‌لحظه مرگ امید برایمان تداعی شد. قرار است که همه درمراسم تشییع‌جنازه او شرکت کنیم و با خانواده‌اش همدردی کنیم. از وقتی که امید جان باخت، هیچ‌کس از ما حمایت نکرد. فقط همه تسلیت گفتند و بس؛ تنها چند نفر از همکارانش گاهی اوقات به ما سر می‌زنند. برای همین می‌خواهیم ما هم درکنار این خانواده باشیم تا احساس تنهایی نکنند.»

آتش‌نشانان باید شهید واقعی محسوب شوند
«غلامرضا حمیده‌پور» یکی دیگر از شهیدان آتش‌نشانی است که ۲۹ بهمن ۱۳۸۲ در ایستگاه خیام نیشابور بر اثر انفجار هنگام عملیات جان باخت. او در سانحه قطار نیشابور به همراه ٣نفر دیگر از همکارانش با نام‌های محمدرضا روشن قیاس، سیدرضا رجایی و مصطفی مختارزاده در راستای ایفای نقش خود به شهادت رسید.

١٣ سال از آن حادثه شوم می‌گذرد و حالا دختر شهید حمیده‌پور در گفت‌وگو با «شهروند» از اتفاقاتی که در این ١٣‌سال گذشته است، می‌گوید: «پدرم آن زمان مأموریتش تمام شده بود، اما به خاطر مسئولیت پذیری‌اش درمحل حادثه ماند و جان باخت. دو‌سال بعد از فوت پدرم، برادرم هم شغل آتش‌نشانی را انتخاب کرد و الان نیز یکی از آتش‌نشانان حرفه‌ای مشهد است، حتی برادر کوچک‌ترم هم می‌خواهد راه پدرش را ادامه دهد و آتش‌نشان شود. شوهر من نیز یک آتش‌نشان است و پسر یکی از دوستان قدیمی پدرم است.

در این سال‌ها هربار روز آتش‌نشان از ما به‌عنوان خانواده شهید تقدیر می‌شود، ولی هربار که درخواست کردیم، آتش‌نشانان نیز شهید واقعی محسوب شوند، کسی به خواسته ما عمل نکرد. به نظر من آتش‌نشانان باید جزو مشاغل سخت باشند، اما آنها حتی شهید هم محسوب نمی‌شوند. دیروز هم بعد از شنیدن خبر فوت یک آتش‌نشان دیگر به نام علی قانع، به شدت ناراحت شدیم. انگار که یکی از اعضای خانواده‌مان جان باخته است و دوباره داغ دلمان پس از این همه‌ سال زنده شد. همه‌مان گریه کردیم و به یاد پدر افتادیم که مظلومانه هنگام عملیات جان باخت.»

٤١ شهید در سازمان آتش‌نشانی
همه چیز با صدای یک زنگ شروع می‌شود. زنگ خطری که وقتی به صدا درمی‌آید، مأموریت آغاز می‌شود. وقتی زنگ خطر به صدا درمی‌آید، همگی باید بروند در دل حادثه، در معرکه‌ای به نام آتش و دود. جان‌ها را نجات دهند و آتش خاموش کنند. تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد، نجات جان کسانی است که درمیان آتش و دود گرفتار شده‌اند. این جنگجویان آتش، جان خودشان را کف دستشان می‌گذارند و می‌روند در دل حادثه؛ حادثه‌ای که حتی به تماشا نشستن آن هم ممکن است وحشتناک باشد. این مأموریت است، وظیفه است، مسئولیت است هرچه که هست، باید تا به سرانجام رساندن آن ادامه داد. کوچک‌ترین خطا ممکن است به فاجعه‌ای بزرگ تبدیل شود. لحظه به لحظه آن حساس است. این است مأموریت آتش‌نشان‌هایی که برای پایان دادن حادثه‌ها و جلوگیری از فاجعه‌ها روزها و شب‌ها عملیات‌های سخت خود را در نقاط مختلف کشور اجرا می‌کنند.

«علی قانع» یکی دیگر از آتش‌نشانان فداکاری است که صبح روز جمعه زمانی که قصد داشت پیرزن معلولی را از میان دود و آتش نجات دهد، جان باخت و آمار آتش‌نشانان شهید را به ٤١نفر رساند. به گفته جلال ملکی سخنگوی آتش‌نشانی تهران «علی قانع چهل‌ویکمین شهید آتش‌نشانی بود که هنگام عملیات نجات جان باخت. پیش از او، ١٧نفر در دوران جنگ و ٢٤ آتش‌نشان دیگر درعملیات‌های مختلف جان خود را در راه فداکاری و ایثارشان دادند و شهید شدند.»

ملکی در رابطه با آتش‌نشانان شهید می‌گوید: «سازمان آتش‌نشانی واحدی دارد به نام واحد ایثارگران که اگر حادثه‌ای برای آتش‌نشانی رخ داد، این واحد مسئول رسیدگی به آن حادثه است. بعد از شهادت هرکدام از آتش‌نشانان این واحد موضوع را پیگیری می‌کند و تمام حق و حقوق آنها را پرداخت می‌کند و تا جایی که امکان داشته باشد، از خانواده‌شان حمایت‌های لازم را به عمل می‌آورد.»
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
محمدحسین
۰۸:۱۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۲۸
خیلی دلم سوخت مخصوصا وقتی بچه هاشو دیدم.
حقوقشونم 1600 بود واقعا کمه برای کسی ک جونشو واسه مردم فدا میکنه.
مسئولین لطفا کمی خجالت کمی مرام و غیرت.
ناشناس
۲۱:۲۷ - ۱۳۹۵/۰۴/۲۷
مرد بودند و دیگر هیچ...