صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۷۸۷۷۸
تاریخ انتشار: ۰۲:۳۸ - ۰۹ تير ۱۳۹۵
زن جوان با مراجعه به مطب پزشک وقتی فهمید دچار بیماری سرطان شده و مهلت چندانی برای ادامه زندگی با شوهر و فرزندانش ندارد تصمیم گرفت پیش از مرگ برای شوهرش همسری انتخاب کند تا سرپرستی دختر و پسرش را به یک هووی مهربان بسپارد. اما پس از یافتن زنی برای شوهرش سرنوشت، ماجرای شگفت‌انگیزی را برایش رقم زد.

به گزارش ایران، زن جوان که به همراه شوهرش پشت در بسته دادگاه خانواده مجتمع صدر به انتظار شروع جلسه محاکمه نشسته با چشمانی اشک‌آلود زیر لب، خودش را به خاطر آوردن هوو برای خودش سرزنش می‌کند و مرد سعی می‌کند همسرش را آرام کند ولی موفق نمی‌شود.

زن با لحن سرزنش باری به مرد می‌گوید: اگر مرا دوست داشتی پیشنهادم را قبول نمی‌کردی و زن نمی‌گرفتی، حالا باید مهتاب را طلاق بدهی وگرنه روی خوش در زندگی نمی‌بینی.

مرد به اعتراض می‌گوید: من نه تو را طلاق می‌دهم نه مهتاب را. وقتی اصرار می‌کردم که لجبازی نکن و از خواستگاری دست بردار به خرجت نمی‌رفت و پافشاری‌ می‌کردی تا اینکه دو دستی زندگی من و بچه‌هایمان را خراب کردی و حتی در حق همکلاسی‌ات مهتاب و بچه تو راهی‌اش هم ظلم کردی، حالا مرا کشیدی دادگاه که چه شود؟ چند بار به دست و پایت افتادم تا از زن گرفتن برای من بی‌خیال شوی اما تو چه کردی حالا وقت عقب‌نشینی است؟

ریحانه که آرام و قرار ندارد اشک می‌ریزد و می‌خواهد هر چه سریع‌تر وارد دادگاه شود. در همین هنگام منشی شعبه 244 دادگاه خانواده مجتمع صدر نام زن و مرد را می‌خواند و آنها را دعوت به حضور در دادگاه می‌کند.

قاضی بهروز مهاجری در حالی که به اوراق پیش رویش نگاهی می‌اندازد از آنها می‌خواهد تا مشکلشان را شرح دهند.ریحانه 35 ساله _ با اشاره به پیچ و خم  های زندگی‌اش می‌گوید: 14 سال پیش محمد به خواستگاری‌ام آمد. از آنجایی که همکارم بود تا حدودی او را می‌شناختم؛ جوان برازنده و باشخصیتی که در همان برخوردهای اول با خانواده‌ام خودش را در دلشان جا کرد و ازدواج کردیم. چنان خوشبخت بودم که همه فامیل آرزوی چنین زندگی سرشار از شادی ما را داشتند. با به دنیا آمدن دختر و پسرمان خوشبختی‌مان تکمیل شده بود تا اینکه با شنیدن یک خبر دنیا بر سرم خراب شد و مسیر زندگی‌‌ام تغییر کرد. در حدود سه سال پیش دچار یک بیماری شدم و پزشک معالجم پس از چند آزمایش اعلام کرد مبتلا به نوعی سرطان هستم و مهلت زیادی برای ادامه زندگی ندارم.

شنیدن این خبر و دیدن جواب‌های آزمایش‌ها شوکه‌ام کرده بود نمی‌توانستم باور کنم که خوشبختی‌ام به پایان رسیده و لحظات زندگی‌ام مانند ساعت شنی هر ثانیه در حال تمام شدن است.

تا مدتی در خودم فرو رفته بودم و با هیچ کس حرفی نمی‌زدم ولی یک روز به خودم آمدم و گفتم باید کاری کنم تا دختر و پسرم و همسرم که همیشه همدم و مونسم بوده‌اند پس از مرگم آسیب نبینند، به همین خاطر پیشنهاد ازدواج دوم را به همسرم دادم که ای کاش لال می‌شدم و هرگز چنین حرفی نمی‌زدم.

مرد که برافروخته است رو به قاضی می‌گوید: زندگی‌ام را سیاه کرده بود جناب قاضی. بارها از او خواستم دست از رفتارهای بچگانه‌اش بردارد ولی گوشش بدهکار نبود. می‌‌گفت اگر مرا دوست داری باید هر چه می‌گویم گوش کنی ولی هر چه می‌گفتم بی‌فایده بود و مجبورم می‌کرد تا به حرفش گوش کنم و هنوز هم نمی‌توانم ناراحتی‌اش را ببینم ولی ... آن روزها رفتارش تغییر کرده بود در دنیای خودش بود و از همه حلالیت می‌طلبید، زندگی‌مان سرد و بی‌روح شده بود و نمی‌دانستم چه کنم؟

ریحانه ضمن سرزنش خود می‌گوید: درست است آقای قاضی هر روز به محمد اصرار می‌کردم تا در حضور من همسر دومش را انتخاب کند که بعد از مرگم مراقب او و مادر مهربانی برای فرزندانم باشد. شوهرم از رفتارهایم خسته شده بود ولی من مصمم بودم و  وظیفه خودم می‌دانستم که به فکر آینده زندگی خانواده و جگرگوشه‌هایم باشم. با اینکه خانواده‌هایمان بشدت با کار من مخالف بودند ولی من در تصمیمم جدی بودم. بین دوست و آشنا و فامیل می‌گشتم تا زن وفاداری برای همسرم و مادر مهربانی برای بچه‌هایم پیدا کنم تا اینکه در یکی از مهمانی‌ها با همکلاسی‌ام مهتاب روبه‌رو شدم.

از آنجا که مهتاب را بخوبی می‌شناختم نور امیدی در دلم تابید. او همانی بود که می‌توانستم خانواده‌ام را به او بسپارم. مهتاب مدیر یک مدرسه ربود و با وجود داشتن خواستگارهای بی‌شمار شوهر نکرده بود. رابطه‌ام را با او بیشتر کردم و پس از مدتی برای اقامت در هتل مشهد دو بلیت خریداری کردم و از او خواستم مرا همراهی کند تا به گردش و زیارت برویم. مهتاب که  از همه جا بی خبر بود با من به این سفر آمد و با یکی از سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام روبه‌رو شدم. برایم آسان نبود دو دستی زندگی‌ام را که لحظه به لحظه برایش زحمت کشیده بودم به دست زن دیگری که قرار بود هوویم شود، بسپارم ولی چاره‌ای نداشتم و به دلیل علاقه زیاد به محمد و عشق به فرزندانم خودم را کنترل کردم و با مهتاب حرف زدم.

ریحانه که با یادآوری خاطرات گذشته غم در چهره‌اش موج میزد، ادامه می‌دهد: در آن شب ماجرای زندگی‌ام و تصمیمی را که داشتم برای مهتاب تعریف کردم و او که نمی‌دانست زنی که می‌خواهد برای همسرش زن دوم انتخاب کند من هستم با چنین تصمیمی بشدت مخالفت کرد و گفت به هیچ عنوان تصمیم درستی نیست و باید به آن زن گفت که چنین کاری نکند وقتی مخالفتش را دیدم ناگهان بغضم ترکید و با گریه و التماس همه ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم زنی که در جست‌وجوی هوویی برای خود است خود من هستم.

باورش نمی‌شد من او را برای همسرم خواستگاری می‌کنم و از پیشنهادم بشدت ناراحت شد ولی وقتی حال و روزم را دید فرصت خواست تا در موردش فکر کند.

محمد حرف‌های ریحانه را قطع می‌کند و می‌گوید: زندگی‌ام را جهنم کرده بود وقتی از سفر آمد و ماجرا را برایم تعریف کرد همه بدنم یخ کرد، برایم آسان نبود که فکر کنم قرار است او را از دست بدهم و پس از سال‌ها زندگی مشترک با زن دیگری ازدواج کنم ولی مخالفتم بی‌فایده بود با اینکه مهتاب دختر برازنده و مهربانی بود راضی نبودم زندگی او را هم خراب کنم ولی از اصرارهای ریحانه عاصی شده بودم، طفلک دختر و پسرمان هم از رفتارهای ما گیج شده بودند و وقتی دیدم راهی ندارم به ناچار تسلیم شدم.

 این بار ریحانه ادامه می‌دهد: وقتی جواب مثبت را از هر دویشان گرفتم به تدارک مراسم عقدشان پرداختم. روز ها و شب‌ها ی سختی بود ولی هر روز که می‌گذشت  حس می‌کردم به روزهای آخر عمرم نزدیک می‌شوم، سکوت می‌کردم و نمی‌گذاشتم کینه در دلم ریشه کند سرانجام با برگزاری مراسم ازدواج همسرم با مهتاب همه‌مان در کنار هم زندگی جدیدی را شروع کردیم. روزهای خوب و خوشی را کنار هم داشتیم.

 گرچه واقعاً دیدن محمد در کنار مهتاب برایم راحت نبود ولی خودم خواسته بودم و نمی‌توانستم زندگی را برای آنها زهر کنم حتی با بچه‌هایم صحبت می‌کردم تا مهتاب را قبول کنند تا اینکه کم کم رابطه‌شان با مهتاب خوب شد. خوشحال بودم که توانسته‌ام همه چیز را سروسامان دهم و خیالم راحت بود که پس از مرگم زندگی خانواده‌ام از هم پاشیده نمی‌‌شود ولی افسوس که سخت اشتباه می‌کردم.

ریحانه ادامه می‌دهد: یک سالی از زندگی مشترک با هوویم گذشت تا اینکه متوجه شدم او باردار شده است، تحمل این واقعیت خیلی برایم سخت بود سعی می‌‌کردم خودم را با کارهایم سرگرم کنم ولی هزار فکر و خیال در سرم بود تا اینکه در ادامه آزمایش‌ها نزد پزشک‌ معالجم رفتم اما او من را به یک پزشک دیگر معرفی کرد. در دلم غوغایی برپا شده بود می‌خواستم بدانم فاصله‌ام تا مرگ چقدر است پزشک متخصص پس از انجام چند آزمایش ‌از من خواست نزدش بروم تا خبر مهمی به من بدهد. با بدنی لرزان راهی مطب دکتر شدم و وقتی نتیجه آزمایش را داد انگار گوش‌هایم نمی‌شنید و شوکه بودم. دکتر چند بار تکرار کرد و گفت: «شما هیچ بیماری خاصی ندارید و مبتلا به بیماری لاعلاجی نیستید آزمایش‌های قبلی به اشتباه سرطان را نشان داده است» .

 با شنیدن حرف‌های دکتر به جای خوشحالی غمی به دلم نشست. این بار مرد روبه رئیس دادگاه می‌گوید: جناب قاضی از آن پس ریحانه هر روز دعوا و جنجال راه می‌انداخت و به مهتاب بیچاره طعنه می‌زد من هم مجبور شدم به ناچار برای امنیت مهتاب خانه جداگانه‌ای فراهم کنم ولی هرگز وجدانم اجازه نمی‌داد از او جدا شوم، ریحانه باید فکر همه چیز و همه احتمالات را می‌کرد باید احتمال می‌داد اگر زنده بماند تحمل این وضع را خواهد داشت یا نه؟ خودش با اصرار مراسم عروسی ما را تدارک دید و حالا چطور زن بی‌گناه را طلاق بدهم و آواره‌اش کنم. خوشحالم که ریحانه بیماری ندارد و آزمایش‌ها اشتباه بوده ولی نمی‌توانم چشمم را به مهربانی‌های مهتاب ببندم در حالی که منتظر تولد فرزندش هستیم. من نه حاضرم مهتاب را طلاق بدهم و نه از ریحانه جدا شوم ولی او هر لحظه ما را تهدید می‌کند و می‌گوید اگر مهتاب را طلاق ندهم خودش را می‌کشد. آقای قاضی شما بگویید چه کنم؟

ریحانه با چهره‌ای برافروخته در جواب شوهرش می‌گوید: من طاقت این زندگی را ندارم نمی‌توانم آنها را کنار هم ببینم. من اشتباه کرده‌ام و تاوانش هر چه باشد می‌دهم ولی باید بین من و مهتاب یکی را انتخاب کند اگر می‌خواهد با مهتاب باشد باید همه حق و حقوق و مهریه‌ام را بپردازد و طلاقم دهد در غیر این صورت من هم نمی‌توانم حضور هوو را در زندگی‌ام تحمل کنم.

قاضی بهروز مهاجری با شنیدن گفته‌های این زوج احساس می‌کند با پرونده عجیبی روبه‌رو است و گرفتن تصمیم درباره این ماجرا هر چند مشکل به نظر می‌رسد ولی پرونده را در دستور کارش قرار می‌دهد تا پس از بررسی‌های لازم، رأی صادر کند.
برچسب ها: زن هوو ماجرای
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
ناشناس
۱۴:۰۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۱۴
ازنظرمن اگه مردمجبوربشه بین ریحانه ومهتاب یکیرو انتخاب کنه اون مهتاب هست.وبایدریحانه روطلاقش بده.وهمچنین این ریحانه بودک هم شوهرش هم دوستش مهتاب رامجبورب این ازدواج کردپس نبایدناراحت باشدچون خودکرده راتدبیرنیست....
ناشناس
۱۱:۳۷ - ۱۳۹۵/۰۴/۱۰
خوشبحال مرده
فرخ لقا
۱۶:۴۷ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
اگه مهتاب خواستگار فراوان داشت چرا هوو شد بچه نبود احسا ساتی بشه
ناشناس
۱۶:۱۶ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
من که نمی توانم باور کنمبعد از سرطان کلی دوا ودرمان لازم است که دیگر هیچ حالی نمی ماند وکلا ایشان از درمانش چیزی نگفته وفقط گفته یکسال بعد رفتم گفتند بیماری نداری
ناشناس
۱۵:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
خدا زندگی هیچ انسانی دچار این افت ها نشود . من خودم کارمند هستم بادرامد ناچیز اما همسرم دچار همین بیماری گردید پزشک فوق تخصص اورا جراحی کرد الان 6 ماه است خانه ام سوت وکوره ظهر که از سرکار میام چیزی برای خوردن ندارم مجبورم صبر کنم تاعصر وصبحانه ونهار وشام راباهم بخورم بچهام همین وضعو دارند همسرم درمدت این 6ماه پیش ما نیست هفته ای یک روز جهت درمان پیش دکتر میرویم فقط شب و روز برای سلامتیش دعا میکنم وحاضرم از گرسنگی بمیرم ولی حاضرنیستم با زن دیگری ازدواج کنم
متین
۱۵:۲۱ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
چرا خانوما یه خانم دیگه رو کمترشون نمی تونن تحمل کنند، خوب یکی غذا می پزه اون یکی ظرفارو می شوره چه اشکالس داره اصلا همۀ مردا توزنه بشن
ناشناس
۱۵:۰۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
زن تعادل روانی نداره. شوهرش و زن دوم هم دست کمی از اون ندارن.
سید امیر حسین
۱۴:۵۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
ازحسادت طبیعی این زن که بگذریم باید به این تشخیصهای احمقانه که با زندگی و سرنوشت بیگناهان زیادی بازی کرده بپردازیم
ناشناس
۱۴:۵۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
سوژه خوب برای ساخت فیلم است اسم فیلم اخرین حماقت
ناشناس
۱۴:۵۰ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
زود بیاریدشون ماه عسل :)
ناشناس
۱۴:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
واسه خودش جوکه
چقدر کامنتا با حال هستن
امیر
۱۴:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
نکته مرموزداستان پزشک اولیه س!
ناشناس
۱۴:۵۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
یحتمل شوهرش دسیسه کرده خخخخخ
ناشناس
۱۳:۵۷ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
آزمایش اشتباه شده و زن بیفکر زندگیش رو تباه کرده اونوقت بعضی ها از قسمت و سرنوشت و معجزه حرف میزنن ...آدم باید توانایی تشخیص واقعیت رو داشته باشه تا احمق نباشه
نریمان
۱۳:۴۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
تشخیص سرطان اشتباه نیست. بعضی از پزشکان بخاطر رعایت حال بیمار ، بهش میگن که تو هیچ مشکلی نداری و نگران نباش . این روش دروانی برای دوره گذار قبل از مرگ تجویز میشه.
تو خو بخوان حکایت مفصل از این داستان
ناشناس
۱۳:۳۵ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
ریحانه خانم دست از خود خواهی بردارید همه مشکلات حل است!
از کجا معلوم بخاطر مهتاب سرطانت شفا پیدا کرده باشد؟! و خود خواهی تو می تواند دوباره بیماری تو را بر گرداند!
اهوازی
۱۳:۲۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
چند سال پیش یه سریال ترکی(لحظه خداحافظی) اینچنینی دیدم نکنه از اون تقلید کردن
ناشناس
۱۳:۱۹ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
احتمالا زیادی برنامه علیخانی رو دیده.... خخخخخخ
ناشناس
۱۲:۳۹ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
مرده شور تشخیص پزشک ببرند با این تشخیصش...
سهیل
۱۳:۲۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
منم میخواستم همین نکته رو بگم که کسی توجه نمیکنه
بهرام
۱۲:۲۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
عرض سلامی هم داشته باشیم خدمت پزشکان آگاه کشور با این وضع تشخیص دادنشون! خدا قوت..........
ناشناس
۱۳:۵۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
اگر شفا پیدا کرده باشه چی؟به هر حال خبر سرطان رو براحتی نمیدن
مهدی
۱۲:۲۱ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
خوراک خوبیه برای ماه عسل ...خخخخخخخخخخخخخخخخ
بچه مشد
۱۲:۱۹ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
من فقط میگم خدا شانس بده.
ناشناس
۱۲:۱۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
ببین خواهرم اگه این کامنتا رو میخونی؛ اگه شوهرت بهت خیانت کرده بود حق داشتی؛ همه اینا به اصرار خودت بود اون دوستت هم از خود گذشتگی کرد که قبول کرد زن دوم مردی با دو بچه بشه؛ حالا که بین اونا دلبستگی به وجود اومده این کار شما کم لطفی در حق همه است. میشه انسانها با هر شرایطی کنار بیان. پدربزرگ من دو زن داشت که چه قبل مرگش و چه بعد مرگش اونا بهتر از دو خواهر کنار هم سالها زندگی کردن پس میشه. میشه تو همین شرایط هم یه زندگی داشته باشید از عسل شیرین تر. هر وقت شیطان اومد سراغت یاد روزهای بیماریت بیفت هیچ کس از یک ساعت دیگش هم خبر نداره.
ناشناس
۱۲:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
همیشه پای یک زن در میان است .
عجب موجودات پیچیده ای هستن خدا وکیلی ، یه تلفیق باورنکردنی از عشق و فداکاری و محبت و لجبازی و کینه و خودخواهی .
فقط خود خدا میتونه همچی کمپلکسی ردیف کنه .جَلَّ الخالق
مریم
۱۲:۰۰ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
نمیدونم چرا خندم گرفته.....
ناشناس
۱۱:۲۱ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
خدا به داد مرد بیچاره برسد
نریمان
۱۰:۵۷ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
آری از قسمت نمی باید گریخت .
واقعا شاید با آمدن این رن در زندگی شما ، وضعیت بیماریت به این شکل تغییر کرده .
بنظرم بی حکمت نیست . خودت را جای اون زن بگذار و بعد قضاوت کن
محمد قاسمی
۱۰:۵۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
عجب زنی
بعید می دونم عقلش سالم باشه
عقلش سرطان داشته بیچاره مرده
ناشناس
۱۳:۴۰ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
خخخخخخخخخخخخخخخخ
ناشناس
۱۰:۳۸ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
ادامه قصه فردا شب..
ناشناس
۱۰:۲۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
واسه همین کاراشون هستش که میگن زنها ناقص عقلن دیگه....
ناشناس
۱۳:۱۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
حالا چون مردها همه کارشون از روی عقله مردها همه عقل کلن!!!!!
ناشناس
۱۳:۴۵ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
اون كار از سر فداكاريش بوده و اين كار هم از سر حسادت زنانه است و هردو هم طبيعي است
محمدحسین
۱۰:۰۹ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
خدایش ریحانه مقصره.
اون زن ک بازیچه این خانم و شوهرش نبوده الانم اشتباه کرده باید تاوان پس بده و اگه طلاق میخواد بدون مهریه و ... جدا بشه.
رویا
۱۰:۰۰ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
داستان مهتاب جالب بوده...یک عالمه خواستگار داشته اما ازدواج نکرده...اونوقت اومده زن دوم شده
داستان جالبی بود
بانو
۰۹:۴۶ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
زن خود خواه، همه چيو فقط براي راحتي خودش خواسته، با بقيه آدما مثل اشيا برخورد ميكنه، به نظر من اگه قراره اون آقا يكي از زناش رو طلاق بده اون ريحانه است.
ناشناس
۰۹:۴۰ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
خودکرده را تدبیر نیست
منصور
۰۹:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
خدا تو دیگه کی هستی
ناشناس
۰۹:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
به حق چیزهای نشنیده. پدرم میگفت صد رقم دیوونه هست راست میگفت.خدایش بیامرزه
ناشناس
۱۶:۵۸ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
خدا پدرتو بیامرزه خودشان یپارچه روانشناس بوده اند
ناشناس
۰۸:۲۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
داستان پردازی
ناشناس
۱۳:۴۶ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
مورد جذاب براي احسان خان عليخاني
kurosh
۰۸:۱۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
به نظر من ریحانه خانم بابت نعمتی که خدای بزرگ به ایشان عطا کرد و سلامتی را به وی بازگرداند باید شکر گزار باشه و به شکرانه این نعمت دست از لجبازی برداره و با همسرش و مهتاب خانم کنار بیاد و صبوری کنه قطعا حکمتی در این کار است
ناشناس
۱۱:۳۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
اصلا شاید خدا به خاطر اینکه یه دختر دیگه را خوشبخت کرده سرطانش را شفا داده ولی او متوجه نیست
ناشناس
۱۳:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
ناشناسِ ۱۱:۳۲

كاش ميشد ميليونها مثبت بهت ميداديم
امیر
۱۴:۰۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
بسیار زیبا گفتید . موهبتی را که خداوند دوباره به او عطا کرده را ببین چطور خراب میکند .
ناشناس
۱۶:۰۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
هووی خوش قدم
pasha
۰۷:۴۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
به نطرم زن اولیه مستحق طلاق دادنه D-:
خود کرده را تدبیر نیست ....
ناشناس
۱۳:۴۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
اتفاقا اين جفا در حق زني است كه اينجور فداكارانه خودش به فكر شوهر و بچه هايش بوده و قبل از مرگ رفته هوو گرفته.
بهترين تصميم اينه كه با شرايط موجود كنار بيان. حالا هم كه خونه هاشون جداست. چون از طرز صحبت اين زن مشخصه دلش نميخواد شوهرش طلاقش بده
ناشناس
۱۶:۵۵ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
بزرگی گفته: اگر روز مجبور شدی از انتخاب اول و دوم یکی را انتخاب کنی دومی رو انتخاب کن چون اگر اولی کامل بود دنبال دومی نم رفتی !
ناشناس
۰۵:۰۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
زن دیوانه،
یه روز هوو میاره یه روز میگه نمی خواهم و با زندگی دیگران بازی میکنه......تقدیر همه دست خداست.فکر نمی کنه که شاید دوباره یه بیماری لاعلاج بگیره؟؟؟
ناشناس
۰۴:۱۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
زن جوگیر و خودخواه
مهدی
۰۴:۰۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
زن سوم مشکل گشاست
ناشناس
۱۲:۴۷ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
آی دمت گرم...
ناشناس
۱۳:۳۹ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
تا سه نشه بازی نشه
ناشناس
۱۳:۴۵ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
جالبه هيچكس به اين فكر نميكنه كه اون مرد بيچاره داره چي ميكشه
ناشناس
۱۶:۰۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
عالی گفتی خخخخخ