صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۷۸۷۱۰
تاریخ انتشار: ۱۳:۵۶ - ۰۸ تير ۱۳۹۵
یادداشت دریافتی- مهدیس مدرسی؛ نخبگی را فرهنگ لغات معین برگزیدگی و برتری در میان دیگران معنا کرده‌است. این‌که فردی به لحاظ ذاتی یا اکتسابی دارای ویژگی برتری نسبت به همگنان خود باشد. در علوم انسانی نخبگی دارای حوزه‌ی کارکرد گسترده‌تری است. نخبگان طبقه‌ای پیشرو در جامعه هستند که تصمیم‌گیری‌ها و جهت حرکتشان می‌تواند در جهت‌گیری فکری عامه‌ی مردم موثر باشد.

علاوه بر این، بار عمده‌ی توسعه‌ی یک کشور بر دوش همین طبقه است؛ چرا که هم از طریق دخالت در قدرت و یا نقد آن می‌توانند بر ساختار حکومت تاثیر بگذارند و  هم در صورت ایجاد رابطه با بدنه‌ی جامعه، پرچمدار تغییرات رو به جلوی اجتماعی باشند. در ایران امروز اما «نخبگی» یک واژه‌ی مظلوم است و این نوشتار مرثیه‌ای است بر همین مظلومیت.

پرده‌ی اول، با سالی ده میلیون تومان نخبه شوید!
از ویژگی‌های اولیه هر حکومتی که آن را حکومت خوب می‌خوانند، داشتن عدالت است. عدالت در بعضی از تعاریف، در مقابل مساوات، به قرار گرفتن هرچیز در جای خود گفته می‌شود. این که هر کس متناسب با استعداد خود رشد نماید و آن‌گاه در جایی که متناسب با ویژگی‌های اوست تکیه بزند.

واضح است که چنین آرمانی هرگز به واقعیت نخواهد پیوست، مگر آن که این ابزار رشد استعدادها به تساوی در اختیار همه قرارگیرد. بنابراین، لازمه‌ی نخبه‌پروری عدالت‌محور، وجود امکان رشد برای همه‌ی افراد و انواع گوناگون استعداد‌هاست.

اینجاست که نظام عریض و طویل آموزش و پروش کشور ما با بیش از دو میلیون نان‌خور و کارمند فرهنگی تبدیل می‌شود به یکی از بزرگترین کارخانجات نابودی و امحاء نخبگان!

در این نظام معیوب عجیب و غریب، نخبه به کودکی اطلاق می‌شود که با صرف هزینه‌های گزاف والدین بتواند درسی را که در حالت عادی دو یا سه سال بعد می‌خواند زودتر از هم‌کلاسی‌های خود یادبگیرد.

بنابراین، نخبه‌ی بالقوه‌ی ما تا همین‌جا باید دو شرط داشته باشد. اول، پدر و مادری که بتوانند از پس شهریه‌هایی که بعضا تا ده میلیون تومان در سال هم می‌رسد (و این رقم سایر هزینه‌های تحصیل را شامل نمی‌شود) بربیایند و دوم توانایی سرکوب تمامی امیال و بازی‌های خیال‌پردازانه کودکی، برای افزایش ساعات درس خواندن!

این شرط اول، یک اثر مخرب بزرگتر هم دارد که نخبگی را طبقاتی می‌کند. یعنی اکثریت نخبگان متعلق به اقشار متوسط به بالای جامعه خواهند بود که این هم می‌تواند باعث افزایش گسست بین نخبگان و عامه مردم شود و هم نوعی حالت منفعت‌گرایی در نخبگان ایجاد کند که در ادامه به آن اشاره می‌گردد.

علاوه بر آن، در این فرآیند عجیب پرورش استعداد‌ها، حتی نزد مسئولین و برنامه‌ریزان آموزشی استعداد‌های کودکان در درس‌هایی غیر از ریاضی یا با کمی اغماض علوم، از زمره مسائل مرتبط با «قرطی‌بازی» ارزیابی می‌گردند تا استعداد‌های با قابلیت رشد و پرورش. به همین دلیل است که هنوز هم برنامه‌ای برای تشخیص نخبگی فرهنگی یا ورزشی در نظام آموزش و پرورش ما وجود نداشته و استعدادهای این زمینه بعدها یا به دلیل علایق شخصی و پیگیری خودشان یا تنها در اثر تصادف به شکوفایی می‌رسند.

پرده‌ی دوم، نخبگی منفعت‌گرا!

این یک ایراد فرهنگی پیچیده است که نخبگی و منفعت را در کشور ما به هم آمیخته. حاصل این آمیختگی ابتذال عجیبی است که نخبگی امروز بدان گرفتار است. به دیگر سخن، نخبگی در شرایط امروز کشور ما بیشتر منفعت‌گراست تا منفعت‌رسان.

نکته‌ی عجیب‌تر این است که سیاست‌گزاری‌های کلان فرهنگی و اقتصادی و برنامه‌هایی نظیر سیاست‌های تشویقی بنیاد نخبگان این منفعت‌گرایی را تقویت می‌کند. بارها در اخبار رسمی کشور دیده‌ایم که در مراسم‌های تشویق و حمایت از نخبگان، گزارشگر با جوانان به اصطلاح نخبه مصاحبه می‌کند و همگی در جواب ناله می‌کنند که دولت حمایت نمی‌کند و مسکن نداریم و کار نداریم و از این قبیل ناله و نیازها.

طرفه آن است که این‌ها تازه از آن گروه دختران و پسران خوبی هستند که هنوز در کشور مانده‌اند و هوس نکرده‌اند بروند راحت و بی‌دغدغه در یک گوشه دیگر دنیا منزل کنند و به کار علمی‌شان برسند و از این جهت بر همه‌ مردم منت دارند! اما هیچ‌کس از این عزیزان نمی‌پرسد که این چاه ویل شما که میلیون‌ها تومان از جیب پدر و مادرتان و دانشگاه شریف و دیگر دانشگاه‌های خیلی عالی پول مکیده، بالاخره چه زمانی قرار است روند معکوس داشته باشد و چیزی هم عاید جامعه و کشور کند.

شکی نیست که دولت‌ها باید از نخبگان واقعی حمایت کرده و شرایط رشد آنان را فراهم آورند، اما این تصور که چون نخبه‌ام باید رفاه و منفعت داشته باشم و اگر نداشته باشم مهاجرت می‌کنم، بیشتر ناشی از ایراد فرهنگی و تربیتی بزرگی است که در تعریف نخبگی در کشور ما وجود دارد.

در واقع در فرهنگ و قوانین کشور ما فردی که در المپیاد ریاضی جهانی مدال می‌گیرد یک نخبه محسوب می‌شود در حالی که این امر فارغ از این که چقدر نشان‌دهنده ظرفیت آن فرد است تنها بیان‌گر نوعی استعداد و زبدگی است.

مثال دیگر دانشمند جوانی است با تعداد زیادی از مقالات صرفا دانشگاهی و البته کاملا بیگانه با مشکلات روز کشور. این دانشمند جوان یک فرد زبده در زمینه تحصیلی خود است. حال اگر همین فرد برنده مدال طلا یا آن دانشمند جوان بتوانند نوعی اثر مثبت در جامعه و کشور داشته باشد تبدیل به نخبه می‌شوند و در غیر این صورت نه تنها نخبه نیست بلکه از این جهت که سرمایه‌های گزافی از کشور را به هدر داده و تبدیل به یک زبده‌ی متوقع بی‌فایده و عالم بی عمل شده‌اند، از یک فرد بی‌سواد هم کم ارزش‌ترند.

شاید منطقی‌تر باشد که بخشی از سرمایه‌گذاری‌های نجومی در بنیاد نخبگان صرف تغییر نوع نگاه جامعه به نخبگی و هدایت تشویق‌ها و جوایز به سوی نخبه‌ها به جای زبده‌ها گردد و منفعت‌رسانی به جامعه و کشور به جای معیارهای موهوم تحصیلی و علمی شناسایی نخبگان قرارگیرد.

تنها در این صورت است که نخبگان بیشتر از آن که از دولت‌ها و مردمشان بپرسند برای آنان چه کرده‌اند از خود خواهند پرسید که برای کشور و جامعه خود چه سودی داشته‌اند.

پرده سوم، نخبه سوزی!
این پرده‌ی سوم سوزناک‌ترین قسمت داستان نخبگان در سرزمین ماست. آن‌جایی که فردی با این‌همه موانع و پیچیدگی‌ها و در بیشتر مواقع تنها در اثر پیگیری و ممارست فردی به جایگاه نخبگی رسیده اما به علت ضعف ساختار‌ها و موانع فرهنگی و سیاسی نمی‌تواند بر جامعه خود تاثیرگذارد و نقش پیشرو خود را ایفا کند.

ساختار‌های غلط فرهنگی و اجتماعی در شناخت درست نخبگان منجر به ایجاد پدیده‌ی «مرتضی پاشایی» می‌شود در حالی که روشنفکران بسیاری ناشناخته در گوشه‌ای از جامعه منزوی می‌گردند. روز به روز ارزش‌های حاکم بر جامعه به سوی مادی‌گرایی بیشتر حرکت کرده و از آرمانگرایی کاسته می‌شود.

طبیعی است که در جامعه‌ای که ثروت تنها معیار منزلت است، نخبگان واقعی که بیشتر در جهت منفعت‌رسانی به جامعه و کشور خویش فعالند منزوی خواهند شد. علاوه بر موارد بالا، حاکمیت نگاه‌های سلیقه‌ای و سیاسی بر روابط مسئولین با نخبگان، آنان را از وضعیت کشور نا‌امید می‌کند.

نمونه‌ای از چنین برخوردهایی را می‌توان در گزینش اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها و یا شیوه‌نامه‌های جدید ارتقا آنان یافت. اوضاع برخورد با نخبگان فرهنگی از این هم بدتر است. نگاه حاکم در این حوزه امنیتی و به شدت بدبینانه است و فرهنگ را پادگانی اداره می‌کند.1  بنابراین نخبه بودن نه تنها یک مزیت نیست گاهی دردسر هم هست.

آنچه نگاشته شد قصه‌ی پر غصه‌ی سرزمین ما در نخبه‌سازی، نخبه‌داری و در نهایت نخبه‌سوزی است. به نظر می‌رسد که پس از یک تاریخ تلخ اشتباهات پرشمار در مواجهه با برگزیدگان ملتمان، وقت آن رسیده که از نو، هم به تعریف نخبگی و هم روش‌های پرورش و به‌کارگیری نخبگان نظر کنیم.

در این زمینه هم باید به عدالت و ایجاد امکان رشد برای همه‌ی استعداد‌ها و در تمام زمینه‌ها بها داد و هم نخبگی را بر اساس میزان منفعت‌رسانی استعداد‌های برگزیده به جامعه‌ی خویش بازتعریف کرد. همچنین باید به این نکته توجه کرد که این جماعت پیشرو، فارغ از نوع نگاه و درکشان از جهان و میزان هم‌پوشانی نگاهشان با نگاه حکومت و جامعه باید در معادلات اساسی کشور سهیم گردند تا نقاط ضعف حکومت و فرهنگ عمومی آشکار و با حرکت اصلاحی آنان به تدریج تغییر یابد.



1.لغو کنسرت کیهان کلهر، شهرام ناظری و دیگر نخبگان عرصه موسیقی نمونه‌ای از این برخورد پادگانی است.

ارسال نظرات