درگیری دو دوست به خاطر دختر فروشنده یکی را به کام مرگ کشاند و دیگری نیز در آستانه قصاص قرار داد. به گزارش خبرنگار ما، مرداد سال گذشته خبر یک درگیری خونین در منطقه بازار روز جنتآباد به مأموران پلیس داده شد. با حضور پلیس در محل مشخص شد ضارب، جوان ٢٣سالهای به نام کوروش است که همکار خود نیما را که او نیز ٢٣سال داشته، به قتل رسانده است.
با دستگیری کوروش، او به قتل دوستش اعتراف کرد و گفت: من و نیما دوستان صمیمی بودیم و رابطه خوبی با هم داشتیم. خیلی گردش و تفریح میرفتیم و از رازهای هم خبر داشتیم. هرکدام از ما غرفهای در بازار روز جنتآباد داشتیم و همیشه کنار هم بودیم. تا اینکه مدتی قبل از حادثه، من دختر جوانی را بهعنوان فروشنده استخدام کردم و دستمزد روزانه به او میدادم. این دختر بیشتر ساعات کاریاش را پیش نیما بود و کمتر در غرفه من میماند. سر این موضوع با او بحث و اخراجش کردم. بعد هم یک روز به من زنگ زد و گفت پیش نیما کار میکند و سر این موضوع با نیما درگیر شدم و حین درگیری ضرباتی که بر بدنش وارد شد، منجر به مرگش شد.
بعد از اعترافات متهم و صدور کیفرخواست علیه او، پرونده برای رسیدگی به شعبه ١٠ دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. متهم روز گذشته پای میز محاکمه رفت. در ابتدای جلسه رسیدگی بعد از اینکه نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و خواستار صدور حکم قانونی شد، پدر مقتول به عنوان ولی دم در جایگاه قرار گرفت و خواستار صدور حکم قصاص شد و گفت: پسرم را ناجوانمردانه کشتهاند. او چهار ساعت کنار جوی آب مانده و همه خونش از بدنش خارج شده و هیچکس او را به بیمارستان نبرده است. این انصاف و اخلاق است؟ متهم پسرم را با چاقو زده است؛ قبول دارم که دعوا بوده، اما چرا او را چهار ساعت کنار جوی آب رها کرد؟ به همین دلیل او را نمیبخشم و به هیچچیز جز قصاص رضایت نمیدهم. سپس متهم در جایگاه حاضر شد. او اتهام قتل را قبول کرد و توضیح داد رابطه دوستانه خوبی با نیما داشته است.
این مرد گفت: از وقتی آن دختر فروشنده آمد، اختلاف ما شروع شد. من روزی ٥٠ هزار تومان به فروشنده میدادم که کارهای من را انجام دهد، اما او مدام در غرفه نیما بود. وقتی اخراجش کردم، به من زنگ زد و گفت در بازار روز است. گفتم من تو را اخراج کردم و کاری به کارت ندارم، برای چه آمدهای؟ گفت من از این به بعد در غرفه نیما کار میکنم. خیلی ناراحت شدم به سمت بازار روز رفتم تا با نیما صحبت کنم. به آن دختر هم گفتم همانجا بمان تا من تکلیف را روشن کنم. وقتی وارد بازار روز شدم، دیدم نیما هم خیلی عصبانی است. او با ماشین میخواست روی غرفه من بیاید و خرابش کند. با هم دعوا کردیم و درگیری بالا گرفت. چاقو کشیدم و یک ضربه به دستش زدم. نیما خواست چاقو را از دست من بگیرد.
کیسهای به سمت من پرت کرد، اما چاقو نیفتاد. من دو ضربه به او زدم و وقتی خون را دیدم، آنقدر ترسیدم و پشیمان شدم که نتوانستم تصمیم درستی بگیرم و بعد هم از محل فرار کردم. متهم گفت: بعد از اینکه نیما زخمی شد، از کارم پشیمان شدم، ولی دیگر کاری از دستم برنمیآمد. به خانه یکی از دوستانم فرار کردم. اصلا آنجا نبودم که بخواهم او را به بیمارستان ببرم. من به خانه یکی از مشتریان سابقم رفتم و به او گفتم چه اتفاقی افتاده است. آنقدر ناراحت و عصبی بودم که نمیتوانستم تصمیم درستی بگیرم. وقتی حالم بهتر شد، تصمیم گرفتم خودم را تسلیم مأموران کنم. منتظر بودم صبح بشود و به کلانتری بروم که صبح خیلی زود مأموران جایی را که مخفی شده بودم، پیدا و من را بازداشت کردند. پسر جوان که بهشدت ناراحت بود، گفت: من از کاری که کردهام خیلی ناراحت هستم. بهشدت پشیمان هستم و عذاب وجدان دارم. درگیری ما سر مسئلهای بسیار پیشپا افتادهاي بود و من بههیچوجه نمیخواستم دوستم را به خاطر همچین مسئلهای از بین ببرم.
دختر فروشنده با کاری که کرد، من و نیما را به جان هم انداخت. راستش من اصلا تحمل زندگیکردن ندارم. آنقدر عذاب وجدان دارم که از اولیای دم خواهش میکنم زودتر من را اعدام کنند تا از این عذابی که میکشم راحت شوم. همیشه با خودم میگویم ای کاش من به جای نیما مرده بودم تا این همه عذاب و زجر را تحمل نمیکردم. من واقعا روزهای سختی را میگذرانم و دیگر نمیتوانم زندگی آرامی داشته باشم. با پایان جلسه رسیدگی هیأت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند.
باید اونم مجازاتش کنن.
و اینکه اصلا اونجا کار میکرده ب توچه ک کجا و برای کی کار میکنه؟؟؟؟
حق با پدر مقتول است.
حالا توی دعوا عصبانی شدی و او را زدی چرا رهیش کردی؟؟ نامرد