«کفشهایم کو؟» آخرین ساخته کیومرث پوراحمد با بازی درخشان رضا کیانیان در سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر نمایش داده شد؛ فیلمی با محوریت آلزایمر که در آن به مسئله مهاجرت و فراموشی پرداخته شده و نامزدی کیانیان را برای تصاحب سیمرغ بهترین بازیگر مرد به دنبال داشته است.
با کیومرث پوراحمد درباره این فیلم گفتوگو کردیم.
«کفشهایم کو؟» فیلمی متفاوت در کارنامه فیلمسازی کیومرث پوراحمد به شمار میرود. پوراحمدی که «اتوبوس شب» و «قصههای مجید» را در کارنامه خود دارد، چه میشود که امسال «کفشهایم کو؟» را با محوریت آلزایمر میسازد؟
«کفشهایم کو؟» حالوهوایی شبیه به همه فیلمهایم دارد. خانواده و عشق و زندگی و مهاجرت و غربت را مجددا دستمایه قرار دادهام؛ با این تفاوت که آلزایمر در این فیلم اضافه شده و وجه تفاوتش هم همین است.
از نظر ساخت و پرداخت سینمایی هم کمی با دیگر فیلمهایتان متفاوت است؟
این طبیعی است وقتی مضمون متفاوت میشود، ساخت و پرداخت هم متناسب با آن مضمون انتخاب میشود.
نقش اصلی فیلم را که مبتلا به آلزایمر است، کلا برای رضا کیانیان نوشته بودید؟
نه، برای رضا کیانیان نوشته نشده بود.
چه شد که ایشان را انتخاب کردید؟
فکر کردم او بهترین گزینه است.
نقش به کس دیگری هم پیشنهاد شده بود؟
بله، ولی به این جمعبندی رسیدم که رضا این نقش را بازی کند. من سر این فیلم یک فرمول پیدا کردم و آن هم این است که از این به بعد فقط با کسی کار کنم که او هم دلش بخواهد با من کار کند و برای حضور در کار من اشتیاق داشته باشد. من برای نوشتن هر سطر فیلمنامهام، برای هر جمله و کلمه، بالبال میزنم، گریهها میکنم، خلوتها دارم، خون دلها میخورم.
برای همین فکر میکنم کسی که با من کار میکند، چه جلوی دوربین چه پشت دوربین، دوتا بال کوچک بزند! حالا مثل من چندین ماه بالبال نزند؛ ولی اشتیاقش را نشان بدهد دیگر! رضا کیانیان برای بازی در «کفشهایم کو؟» این اشتیاق را نشان داد یا مجید مظفری نازنین که هم اشتیاقش را نشان داد و هم کارکردن با او بسیار دلپذیر بود. مظفری روحیه جوان و سرزنده و تسلط به نقش و توان بالا در بازیگری دارد. با او هیچ صحنهای نبود که مشکل داشته باشم. واقعا خیلی درجه یک بود.
بعد از ٤٠ سال حضور در سینما، وقتی فیلمتان به جشنوارهای میرود، نه فقط در فجر، بلکه در هر جشنوارهای در هر جای جهان، چقدر به جایزهگرفتنش فکر میکنید؟
اصلا فکر نمیکنم. قبلا گفتهام که هیچ جایزهای در جهان کوچکترین اهمیت بنیانی ندارد، به جز اسکار. اسکار تنها جایزهای است که کاندیدایش هم که میشوی زندگیات از این رو به آن رو میشود. خانم شهره آغداشلو ٣٠ سال آمریکا بود، چه کار میکرد؟ کار مهمی نکرد. کاندیدای اسکار شد برای «خانهای از شن و مه»، امروز سرش را هم نمیتواند بخاراند! اصغر فرهادی اسکار گرفته، مسیر زندگیاش تغییر کرده.
هر قصهای را در هر جای جهان بخواهد بسازد، امروز برای او سرمایه هست. فقط اسکار این ویژگی را دارد. بسیاری را میتوان اسم برد که نخل طلای کن گرفتند و رفتند و امروز دیگر هیچ اثری و خبری از آنها نیست یا شیر ونیز و خرس برلین گرفتند و باز همین وضعیت را دارند. پس این جایزهها تأثیری ندارند مگر اینکه در مواردی که برنامهریزی میشود از سوی دولتها که یک فیلمسازی را مطرح و جهانی کنند و آن فیلمساز هم ظرفیتش را داشته باشد، برایش هزینه و برنامهریزی میشود، آن وقت این جوایز تأثیر میگذارد.
شما یک کاراکتر همیشه منتقد دارید که نه فقط در فیلمهایتان که در دیگر فعالیتهای اجتماعی و صنفیتان نیز این وجه از شخصیت شما هویداست؛ درحالحاضر مهمترین دغدغه شما راجع به سیاستگذاری سینما چیست؟
پاسخ این سؤال دشوار است. از یک طرف خوشبینم به آقای ایوبی و آقای ایلبیگی و آقای تابش. آدمهایی فرهنگمدارند و با قبلیها زمین تا آسمان فرق دارند. قبلیها میگفتند برو بنشین توی خانهات، تو اصلا حق نداری فیلم بسازی! امروز آقای ایوبی نگران است که من فیلمم را بسازم حتما. این تفاوت امروز با گذشته است؛ ولی واقعا از طرفی هم این را که برنامهریزیشان چه قدر درست است را نمیدانم.
پول هم که نیست، چون دولت قبل جارو کرد؛ وقتی پول نیست خیلی چیزها نیست. از طرفی میبینیم وزارت ارشاد نمیتواند جلوی خیلی چیزها بایستد. روزگاری فیلم که میساختیم فقط یک مبصر داشتیم و آن هم وزارت ارشاد بود و والسلام. امروز همه مُبصر سینما شدهاند. کاش لااقل خودشان فیلمها را ببینند. در این شرایط واقعا کارکردن سخت است، هم برای ما و هم برای وزیر ارشاد و معاونش و باقی مسئولان.
هر فیلمی برای فیلمسازش حدیث نفس است. میتوان «کفشهایم کو؟» را نوعی حدیث نفس نسبت به شرایط کنونی جامعه دانست؟ شخصیت اصلی این فیلم آلزایمر دارد و ارتباطش را با زمان و مکان از دست داده. میتوان گفت این شخصیت بازنمای وضعیت امروز ماست که دچار فراموشی شدهایم و رابطهمان را با تاریخ و اکنون خودمان گم کردهایم؟
بههرحال این فیلم با یک قصه چندلایه، تأویلپذیر است و میتوان از این فیلم چنین برداشتی کرد. برای من بخش حدیث نفسگونهاش، به مادرم مربوط است. مادرم ١٠ سال آلزایمر داشت که در واقع ١٠ سال از زندگی ما را درگیر خودش کرده بود. یک رمان هم سال گذشته خواندم با عنوان «هنوز آلیس» که به قدری تکاندهنده بود که ذهن مرا به سمت ماجرای آلزایمر مادرم برد و ترغیبم کرد که تحقیق کنم و درباره این بیماری فیلم بسازم.
نهایتا یک بهاریه نوشتم برای مجله فیلم که نوروز گذشته منتشر شد و آن بهاریه، فصل اول این فیلم شد و ادامه فیلمنامه را هم به کمک فرید مصطفوی نوشتم. این تفاسیری هم که میگویید، میتواند صدق کند و عوالمی است که برای منِ فیلمساز جاری میشود. فیلمساز متأثر از زمانه خودش است. ما هم سالهاست به آلزایمر تاریخی دچار بودیم و هستیم متأسفانه. ما همیشه چرخ را از اول اختراع میکنیم.
مصداقش همین توقیفها در سینما و هنر است... .
بله، علی عصمت زمانی یک فیلم ساخته که رؤیا تیموریان در آن یک ظاهر مردانهای دارد و موهایش را از ته تراشیده، بههمیندلیل فیلم را توقیف کردهاند؛ گفتهاند اشکال دارد. پیش از این زهرا داوودنژاد در «بچههای بد» موهایش را تراشیده بود، در فیلم سرب آقای کیمیایی هم فریماه فرجامی موهایش را تراشیده بود یا مثلا در «زندان زنان» هم این بود... برای هیچیک از این فیلمها موردی پیش نیامد و حالا به یکباره فهمیدهاند که چنین چیزی ممنوع است!
با این اوصاف به آینده چقدر امیدوارید؟
به آینده سینما که خیلی امیدوارم. با این همه استعدادهای جوانی که به عرصه فیلمسازی آمدهاند به آینده امیدوارم. مجید برزگر، شهرام مکری، هومن سیدی، ابراهیم ابراهیمیان، امیر ثقفی و... در این سالها فیلمهای خارقالعادهای ساختهاند. ممکن است الان هنوز چندان مخاطبی نداشته باشند اما بهزودی راهشان را پیدا میکنند.