فرارو- کمال علی به مدت سی سال به کسب و کار چاهکنی مشغول بود و با کندن چاه برای کشاورزان شمال سوریه به موفقیت رسیده بود. او هر چیزی را که برای شغلش نیاز داشت را در اختیار داشت: یک رانندۀ ماشین سنگین برای لولهگذاری، یک وانت قراضه ولی روبهراه که با آن ماشینآلاتش را جابهجا میکرد و چند کارگر جوان که کارهای یدی را برایش انجام میدادند. مهمتر از همه، شم خوبی برای اینکه کجا را بکند داشت و همینطور دارای ارتباطات مناسبی هم با دولت محلی که به او اجازه میداد بعضی جاها قانون را دور بزند. اوضاع اما تغییر کرد. در زمستان سال 2006-2007، سطح آبهای زیرزمینی به شکل بیسابقهای پایین رفت.
به گزارش فرارو به نقل از American Scientific، علی دچار مشکل شد. او میگوید: "قبل از خشکسالی، 60 یا 70 متر میکندم تا آب برسم. بعداً مجبور بود 100 تا 200 بکنم. وقتی که خشکسالی خیلی شدید شد، مجبور بودم 500 متر بکنم. بیشترین عمقی که مجبور شدم حفر کنم، 700 متر بوده است. آب مرتب پایین و پایینتر میرفت. از آن زمستان، تا سال 2010، سوریه شدیدترین خشکسالیای که تاکنون در این کشور ثبت شده را تجربه کرد. کسب و کار علی محو شد. او به دنبال کار رفت، اما تلاشش بینتیجه بود. قیامهای اجتماعی در کشور شروع به شدت گرفتن کرده بود. حتی یکبار چیزی نمانده بود که به ضرب گلوله کشته شود. حال، علی در صندلی چرخدارش در اردوگاه مخصوص بیماران و مجروحان در جزیرۀ لسبوسِ یونان نشسته است.
یک میلیون راه برای مردن در سوریه وجود دارد، فکرش را هم نمیکنید که مردم به چه روشهای هولناکی در آنجا میمیرند
اقلیمشناسان اعتقاد دارند که سوریه پیشپردهای از آن چیزی است که انتظارِ خاورمیانۀ بزرگ، سرزمینهای مدیترانهای و سایر نقاط دنیا را میکشد. به باور آنها، تغییرات اقلیمی به شدت بیشتر خشکسالی دامن زده است. "هلال حاصلخیز" که 12000 سال پیش اولین خاستگاه زراعت بشر بود، در حال خشک شدن است. خشکسالی سوریه باعث از بین رفتن محصولات کشاورزی، مردن دامها و آواره شدن حدود 1.5 میلیون کشاورز سوری شده است. و بنا بر نتایج تحقیقی که در نشریۀ آکادمی ملی علوم آمریکا به چاپ رسیده، عامل تشدید شعلۀ ناآرامیهای اجتماعیای که به جنگ داخلی انجامید را نیز بوده است. دهها نفر از کسانی که همچون علی در سوریه به کسبوکارهای مرتبط با کشاورزی اشتغال داشتهاند و با من در اردوگاههای پناهجویان سوری به گفتگو نشستند، بر این موضوع مهر تایید میزنند.
اردوگاهی که در ماه نوامبر من با علی در آن ملاقات کردم، پیکپا نام دارد و برای پناهجویانی که از سفر دریایی خطرناک از ترکیه جان سالم به در بردهاند، دروازۀ ورود به اروپا محسوب میشود. او و خانوادهاش به همراه هزاران پناهجوی دیگر که مزارع ویران شدۀ سوریه به اینجا گریختهاند، نماد تهدیدی هستند که سقوط دولتهای بیثبات و سرکوبگر تحت فشار ترکیب مسموم تغییرات اقلیمی، روشهای کشاورزی ناپایدار و سومدیریت آب، متوجه جهان خواهد کرد و به آواره شدن میلیونها تن دیگر خواهد انجامید.
40 سال خشم
بحران آب سوریه تا حد زیادی تقصیر خود این کشور بود. در دهۀ 1970، رژیم نظامی به ریاست حافظ اسد، برنامهای معیوب را برای خودکفایی در کشاورزی به راه انداخت. ظاهراً هیچکس به این موضوع فکر نکرده بود که آیا سوریه آبهای روی زمینی و بارش باران کافی را برای آبیاری آن محصولات زراعی در اختیار دارد یا خیر. کشاورزان با حفر چاه و استفاده از ذخیرۀ آبهای زیرزمینی به کمبود آب دامن زدند. در سال 2005، دولت بشار اسد، پسر و جانشین حافظ اسد، حفر چاههای جدید بدون کسب مجوز از مسئولین را غیرقانونی اعلام کرد؛ اما این قانون بنا به اضطرار عمدتاً نادیده گرفته میشد. کالین کِلی، کارشناس مسائل آب، میگوید: "اتفاقی که در سطح جهان و به خصوص خاورمیانه در حال افتادن است، افت سطح آبهای زیرزمین با سرعتی نگران کننده است. تقریباً مثل این است که با سرعت هر چه تمامتر به سمت لبۀ پرتگاه حرکت کنیم."
سوریه مستقیم با کله از این پرتگاه پرید. مصطفی عبدالحمید، کشاورز 30 ساله از شهر عزاز در نزدیکی حلب، میگوید: "جنگ و خشکسالی دقیقاً یک چیز هستند." با او در بعد از ظهری گرم در کارا تِپه، کمپ اصلی پناهجویان سوری در لسبوس، به گفتگو نشستم. بیرون از اتاق، رختهای بچهها را روی یک درخت زیتون پهن کردهاند تا خشک شود. دو پسر در میان ردیفهای چادرها و پناهگاههای موقت میدوند و وانمود میکنند که شاخههایی که در دستشان گرفتهاند تفنگ است. حمید میگوید: "شروع انقلاب به آب و زمین برمیگشت."
حمید میگوید که پیش از خشکسالی زندگی خوب و خوشایند بوده است. در سوریه، او و خانوادهاش در زمینی به وسعت 3 هکتار کشاورزی میکردند و میگوید که خاک زمینشان از شدت غنا به رنگ حنا بوده است. آنها گندم، گوجه و سیبزمینی کشت میکردند. حمید میگوید که پیشترها از هر هکتار زمین سه چهارم تن گندم برداشت میکرده است. سپس باران بیوفایی کرد، و میزان برداشت او به کمتر از نصف رسید. او میگوید: "تنها چیزی که نیاز داشتم آب بود. من هم آب نداشتم. اوضاع خیلی بد شد. دولت به ما اجازۀ حفاری چاه آب را نمیداد. اگر حفاری میکردید به زندان میافتادید."
اوایل، علی از حمید خوشاقبالتر بود، چرا که پارتی داشت. تا زمانی که چَپَش پر بود میتوانست بدون مزاحمت به حفاری ادامه دهد. او میگوید: "اگر پول داشته باشید، سریع میتوانید مجوزهایی که لازم دارید را بگیرید. اگر پول نداشته باشید، میتوانید سه تا پنج ماه منتظر بمانید. باید آشنا داشته باشید." او لبخند میزند. داستانی که او نقل میکند، یکی دیگر از معضلاتی را که افول سوریه را رقم زد برملا میکند: فساد مسئولان.
سوریها عمدتاً به کارکنان فاسد دولت به چشم بخش ناگزیر و طبیعی زندگی نگاه میکردند. بعد از چهار دهه حکومت خانوادۀ اسد، مردم به انواع سختیها عادت کرده بودند. اما بحرانی عمیق در حال شکلگیری بود. در سالهای اخیر، پناهجویان جنگ عراق و کشاورزان آوارۀ سوری به شهرهای سوری هجوم آوردند و جمعیت شهری این کشور از 8.9 میلیون نفر در سال 2002 (دقیقاً پیش از تجاوز نظامی آمریکا به عراق) به 13.8 میلیون نفر در سال 2010 (تقریباً اواخر خشکسالی) جهش یافت. یک مطالعه در رابطه با سوریه، اتفاقی که در این کشور افتاد را اینگونه خلاصه کرده است: "رشد سریع حاشیۀ شهرهای سوریه که مشخصۀ آن سکونت غیرقانونی، جمعیت بیش از اندازه، زیرساختهای ضعیف، بیکاری و جرائم بود، مورد بیتوجهی دولت اسد قرار گرفت و به نقطۀ ثقل ناآرامیها رو به فزونی این کشور بدل شد."
تا سال 2011، بحران آب سرخوردگی را به حداکثر رساند. ریچارد سیگر، متخصص امور آب، میگوید: "کشاورزان میتوانستند یک سال یا شاید دو سال دوام بیاورند، اما بعد از سه سال منابعشان ته کشید. آنها کار دیگری جز ترک زمینهایشان از دستشان برنمیآمد."
حمید موافق است: "خشکسالی سالها طول کشید و کسی حرفی علیه دولت نمیزد. اما در سال 2011، کاسۀ صبرمان لبریز شد. و انقلاب شد." در فوریۀ آن سال، قیامهای بهار عربی خاورمیانه را فراگرفته بود. در سوریه، اعترضات افزایش یافت، سرکوبها تشدید شد و خشم چهل سالۀ مردم فوران کرد.
بدون کشاورزی، بدون آینده
امسال، حمید مجبور به ترک مزرعۀ خانوادگیش شد. خشونت موجود از حد تحمل او بیشتر بود. او میگوید: "من سوریه را به خاطر جنگ و به خاطر اینکه کاری نبود، ترک کردم."
علی هم تا جای ممکن سعی کرد تا در سوریه بماند، اما تعداد اندکی از مشتریان سابقش هنوز پول لازم برای حفاری عمیقی را که برای رسیدن به سفرۀ آب زیرزمینی لازم بود را داشتند. جنگ هم کارهای سابقاً معمولی را عملاً غیرممکن کرده بود. شهری که او در آن زندگی میکرد، فاصلۀ اندکی از خرابۀ کوبانی و مرز ترکیه داشت. این شهر تا زمانی که نیروهای کرد موفق به بازپسگیری آن از دست داعش شدند، به ویرانهای بدل شده بود. او در جولای گذشته روانۀ دمشق شد به این امید که کار و جایی امن برای خانوادهاش پیدا کند. ترکشهای یک انفجار وارد ستون فقراتش شدند. خانوادهاش موفق شدند او را به شمال بازگرداند و از آنجا از ترکیه گذشتند و خود را به سواحل دریای اژه رساندند.
غریبههای ناامید از هر سنی هر روز در ساحل ترکیه جمع میشوند. آنها تنها از سوریه نمیآیند، بلکه از سراسر خاور نزدیک و فراتر از آن به اینجا آمدهاند. آنها روی کرجیهای بزرگ خود را میچپانند و برای سفری 16 کیلومتری به لسبوس آماده میکنند. قایقها اکثراً بیش از حد مجاز مسافر سوار میکنند و خیلی مواقع در دریاهای متلاطم چپ میشوند. اکثراً شنا بلد نیستند و 20 درصدشان را کودکان تشکیل میدهند.
به هر ترتیبی اما، بسیاری زنده به لسبوس میرسند و تا جای ممکن سریع به راه میافتند. در سواحل شمالی جزیره، اولین پرتوهای طلوع خورشید، بر روی جلیقههای نجات نارنجی و قایقهای شکسته میافتد و تا جایی که چشم کار میکند، منظره همین است. به گفتۀ سازمان جهانی مهاجرت، در ماه نوامبر گذشته، بیش از 100000 مهاجر خارجی از یونان گذشتهاند (شمار چشمگیر 776376 مهاجر از آغاز سال 2015 به یونان وارد شدهاند). یک نقطۀ نارنجی در افق، خبر از ورود قریبالوقوع قایق دیگری از ترکیه میدهد. با نزدیک شدن به ساحل، مردی از میان مسافران چمباتمهزده بلند میشود و با دستانش علامت V را به نشانۀ پیروزی نشان میدهد.
لوی الشرانی، مردی 25 سالهای از دمشق به همراه برادر بزرگترش روی ساحل میپرد. آنها دوان دوان، چمدان به دست از جادۀ پرشیب ساحلی بالا میروند. آنها هر دو میخواهند به سریعترین شکل ممکن خود را به نروژ برسانند. برادرش عجله دارد تا زودتر کار پیدا کند و پیش از تابستان زنش را پیش خود بیاورد. آنها در انتظار اولین فرزندشان هستند. الشرانی میگوید که مشتاق است تا زودتر شروع به تحصیل کند و دومین فوق لیسانس خود را بگیرد. او میگوید: "من یه دنیا آمدهام که از مغزم استفاده کنم. به دنیا نیامدهام که مسلسل دستم بگیرم و به مردم شلیک کنم."
مادر آنها همۀ جواهرتش، از جمله حلقۀ ازدواجش را فروخت، تا 6000 دلار خرج سفر را به آنها بدهد. آنها تا همین جا 2400 دلار خرج کردهاند. اما چاره چیست؟ پیش از جنگ، شرانی فوقلیسانس اقتصاد کشاورزیش را گرفت، اما هیچ آیندهای برای خود و کشاورزان هموطنش در سوریه نمیبیند. جدای از خشکسالی شدید، هجوم داعش، چشمانداز آیندۀ سوریه را تاریکتر هم کرده است. او مدعی است که طرفهای درگیر در حال حاضر به ذخایر گندم دستبرد میزنند و از آن به عنوان ابزاری برای کنترل مردم استفاده میکنند. او میگوید: "امروز یک کشاورز نه میتواند آبی برای زراعت پیدا کند، نه حمایت دولت را پشت خود دارد، و همیشه هم از سوی شورشیان یا ارتش تحت فشار است. یک میلیون راه برای مردن در سوریه وجود دارد، فکرش را هم نمیکنید که مردم به چه روشهای هولناکی در آنجا میمیرند. آنچه که من متاسفانه میبینیم، این است که در 10 سال آینده، سوریه افغانستانی جدید خواهد شد."
هلال (نا)حاصلخیز
سیگر، کارشناس امور آب، چندان هم بدبین نیست. از نظر او، بحران پناهجویان نهایتاً فروکش خواهد کرد و جنگ در سوریه نیز به پایان راه خواهد رسید. از طرفی، میگوید که خشکسالیهای منطقه پرتکرارتر و شدیدتر خواهند شد. او و کلی دهها مدل اقلیمی را به دقت مطالعه کردهاند و به همراه همکاران دیگرشان به این نتیجه رسیدهاند، که ادامۀ تولید گازهای گلخانهای سلول هادلی، یعنی نوار هوایی را که نواحی استوایی زمین را دربرگرفته، را عریضتر خواهد کرد و به این ترتیب سرزمینهای شرقی مدیترانه را خشکتر خواهد کرد.
سیگر میگوید که در واقع حتی ممکن است که هلال حاصلخیز شکل فعلی خود را از دست بدهد و به خاطر کاهش شدید جریان آب در رودهای اردن و فرات، ممکن است تا پایان این قرن اثری از آن باقی نماند.
علی و خانوادهاش پس از گریختن از سوریه، قصد دارند به طریقی خود را به آلمان برسانند. جایی که پزشکان و جراحان شاید بتوانند توانایی راه رفتن را به علی برگردانند. بیرون از اتاق، روی صندلی و زیر نور آفتاب، علی به دوستانی فکر میکند که در سوریه جا گذاشته است: "زندگی کشاورز همیشه سخت بوده است. بزرگترین مشکل آب بود؛ همین و بس. چرا که آب یعنی زندگی."
پسرش صندلیش را به داخل هل میدهد تا استراحت کند. نور ضعیف آفتاب تابستان، بخشی از اتاق بزرگی را که دهها تخت در آن است را روشن کرده است. کیسههای پلاستیکی و چمدانهای ارزان در جای جای اتاق روی هم تلنبار شده و داشتههای اندک صاحبانشان را در برگرفتهاند. وقتی بچههای علی او را بلند میکنند تا روی تخت بگذراند، صورتش از درد و خستگی به هم میپیچد. فردوس، دختر 19 سالۀ او، پتو را رویش میکشد. علی تکرار میکند: "در قرآن نوشته که آب یعنی زندگی."