صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۵۶۴۱۸
نقدی بر نقد ترانه «کجایی» اجرای چاوشی
محمدحسن حبیبی
تاریخ انتشار: ۱۶:۵۱ - ۳۰ آذر ۱۳۹۴
یادداشت دریافتی- محمد حسن حبیبی؛ اشاره: در پی انتشار اظهارات اسماعیل امینی، شاعر و منتقد ادبی، در پایگاه خبری گلونی، دربارة ترانه «کجایی» به خوانندگی چاوشی با عنوان «آن رفیق خطرناک و عزیز دقیقاً کجاست؟»، محمدحسن حبیبی به نقد آن اظهارات پرداخته است که در پی می‌آید:


این روز‌ها، در فضای مجازی، اظهاراتی منسوب به منتقدی ادبی دربارة ترانة «کجایی»، اجرای محسن چاوشی، منتشر شده است که خود نیازمند نقد است.

آن اظهارات، با فرض نامفهوم بودن عبارت‌هایی از ترانه و غیرمنطقی بودن کلّ ترانه، کوشیده است تا با تقطیع و تجزیه آن به اجزای تشکیل‌دهنده‌اش، منطق و مفهومی برای آن ترانه بجوید، سپس بی‌درنگ حکم به فقدان مفهوم و منطق در آن داده است.

این شیوة رفتار با متنی شاعرانه یادآور سنّت نادرستی از پس سالیان دراز است که هنوز هم در کلاس‌های ادبیات فارسی مدارس کشور اجرا می‌شود.

آن سنت چیزی نیست جز آن‌چه که بسیاری از معلمان فارسی بر سر شاعران این سرزمین می‌‌آورند، آنجا که بیت‌ها و مصراع‌ها را به قصد بیرون کشیدن معنای آن شرحه‌شرحه می‌‌کنند و به زعم خود معنای شعر را به شاگرد بینوا می‌آموزند، غافل از آن‌که او را از هرآنچه نام ادب و ادبیات بر پیشانی دارد، بیزار می‌کنند.

اگر شاگردی استثنایی پیدا شود که در برگة آزمونش ذیل عبارتی که معنای «می‌ازار موری که دانه‌کش است» را از او خواسته، به فرض مثال این جمله را بنویسد: «این بیت دربارة ارزش بی‌قیدوشرط جان و صاحبان آن‌ها صحبت می‌کند و دقیقاً یعنی که «می‌ازار موری که دانه‌کش است» و هیچ معنای دیگری صریح‌تر و گویا‌تر از خود این مصرع برای آن پیدا نمی‌شود»، احتمالاً نمره‌ای نصیبش نخواهد شد.

او حتماً باید بنویسد «آزار مده مورچه‌ای را که در حال جمع‌آوری آذوقه است» و فقط با تحویل همچو جملة مرده و بی‌روحی است که در مدارس ما مطمئن می‌شوند شاگردی معنای جمله را فهمیده است.

در این تک‌بیت شاهکار که می‌گوید: «بنازم آن مژة شوخ عافیت‌کُش را/ که موج می‌زندش آب نوش بر سر نیش»، به ندرت پیدا می‌شود معلمی که از شاگردانش بخواهد تا دقایقی در سکوت به این شعر فقط فکر کنند، و نخواهد که آن را سرسری و تحت‌اللفظی معنی کنند، بلکه بکوشد تا مفهوم آن را از زیبایی آن دریابند، و بداند که معنای تحت‌اللفظی آن، جملة عاشقانة مبتذل و بی‌مزه‌ای بیش نخواهد بود؛ مثل آنکه برای درک عظمت سمفونی عظیمی آن را به نت‌های تشکیل‌دهنده‌اش تجزیه کنند و با گوش دادن به یکایک نت‌ها به احساس‌های نهفته در کل آن پی ببرند.

کسی که اطلاع اندکی از سنت ادبی زبان فارسی داشته باشد، می‌داند که مکالمات میان مُحب و محبوب همواره فارغ از محاسبات و معادلات روزمرة میان آدمیان و بیرون از حساب سود و زیان‌های زندگی معمولی جریان می‌یابد.

برای ذکر نمونه‌ای از میان هزاران، همة زیبایی و معنا و مفهوم بیت حافظ در سطرهای پیشین مدیون این تناقض و پارادوکس است که مژة چشم محبوب ستمگر چگونه، در عین نیش بودن، برای عاشق نوش و گواراست.

کسانی که از علم منطق ارسطویی سر درمی‌آورند، می‌دانند که در این دانش، چیزی غیرمنطقی‌تر و محال‌تر از «اجتماع نقیضین» در دنیا وجود ندارد.

بنابراین، نخستین نقد آن نوشته بر ترانة کجایی را که از دلبستگی راوی بر «آن رفیق خطرناک و عزیز» آن‌همه شگفت‌زده شده است، باید ناشی از واقف نبودن ناقد بر سنت ادبی دانست.

خردة دیگری که ناقد بر ترانة کجایی گرفته است حضور عباراتی نظیر این مصراع در آن است که می‌گوید: «بیا تا چشامو تو چشمات بریزم».

به گواهی این عیب‌جویی، ناقد نمی‌دانسته که عبارت تشبیهی «چشم در چشم دوختن» که امروز این‌همه طبیعی به نظر می‌رسد هم روزی همان‌قدر نامفهوم بوده که اکنون «چشم در چشم ریختن» است.

به قول اهل فن، در این استعاره فقط «مشبه‌به» تغییر کرده است؛ یعنی در اولی چشم‌ها به «پارچه» یا هر چیز دوختنی دیگر تشبیه شده بودند و در دومی به آب یا هر چیز مایع آمیختنی تشبیه شده‌اند.

وجه شبه در هر دو‌‌ همان «‌آمیختگی و اتصال» است. شاید وقتی صد‌ها سال پیش شاعر نوآوری برای اولین بار این تشبیه را ابداع کرد و مثلاً به محبوب خود گفت: «بیا تا چشمامو به چشمات بدوزم» به احتمال زیاد با انتقاد مشابهی روبه‌رو شده بود و به او گفته بودند که «چشم مگر پارچه است که دوختنی باشد؟!»

ذوق سلیم پس از مدتی به طور طبیعی دیگر لذت زیبایی‌شناختی از تشبیهات و استعاره‌های قدیمی نمی‌برد و در پی تشبیهات و صور خیال جدید می‌افتد.

ولی ذوق‌های محافظه‌کار دل کندن از تشبیهات و صور خیال قدیمی را مشکل هضم می‌کنند.

اگر امروز کسی محبوب را به ماه آسمان تشبیه کند کمتر تحسینش می‌کنیم، چون تشبیهی بسیار کلیشه‌ای و مندرس را به کار برده است که دیگر زیبا به نظر نمی‌رسد. بنابراین، مصراع «بیا تا چشامو تو چشمات بریزم» تشبیهی کاملاً سالم و همراه با نوآوری است.

همین سخنان را به گونه‌ای دیگر دربارة «بیا تا رگامو تو خونت بریزم» هم می‌توان گفت.

خون در اینجا استعاره از جان و روح است و مقصود از رگ در اینجا کالبدِ بی‌روح و جسمِ بی‌جان است. مثلاً در بسیاری از فرهنگ‌ها «خون در راه آرمان دادن»، به معنی «جان را فدای آن آرمان کردن» است.

همچنین وقتی آن اندیشمند آلمانی می‌گوید: «از نوشته‌ها همه دوستدار آنم که با خون نوشته باشند و خونْ جان است...»، همین معنی را در نظر گرفته است.

در این‌باره بی‌‌‌نهایت شاهد می‌توان ذکر کرد. بنابراین، مصراع فوق به این معنی است که «بیا و جسم بی‌جان مرا روح و جان شو»، یا اینکه «بیا تا کالبد بی‌روحم را به روح و روان تو بپیوندم» و این‌ها تعبیرهای مختلف از مضمون واحدی است که به گوش اهل ادب بسیار آشناست.

ترانه‌سرا نیز در اینجا‌‌ همان مضمون آشنا و قدیمی را در جامة تعبیر تازه‌ای آراسته و با آشنایی‌زدایی از مضمونی قدیمی معنای آن را برجسته کرده؛ چنانکه گویی این مضمون را از نو زنده کرده است.

قضاوت ناقد دربارة چنین مضمون‌پردازی‌های بکر و نوآورانه‌ای نشان می‌دهد که ذوق او چقدر دور از درک هرگونه ابداع و نوآوری سالمی در عرصه‌های ادبی است، آنجا که می‌نویسد: «اوضاع آن قدر به هم ریخته که ترانه‌سرا می‌خواهد بعد از ریختن چشم‌هایش در چشم رفیق، رگ‌هایش را تکه‌تکه در خون آن رفیق بریزد، مثل ریختن ماکارونی در آب جوش».

ناقد در جایی دیگر به رعایت نشدن قافیه در بخش‌هایی از ترانه اشکال گرفته است. خوشبختانه سرودن ترانه‌های اختصاصی برای ملودی‌ها از دیرباز در کشور ما مرسوم بوده است که آن‌ها را با نام «تصنیف» می‌شناسیم.

می‌دانیم که اهل فن از قدیم به متن تصنیف نام «شعر» را اطلاق نمی‌کردند، بلکه به آن «کلام» می‌گفتند و احتمالاً یکی از ملاحظات آن‌ها در این دقت ظریف،‌‌ همان تبعیت نکردن قافیة کلام‌ها از قواعد شعر سنتی بوده است.

ملودی تصنیف‌ها پیش از کلام ساخته می‌شود و کلام باید خود را با فراز و فرودهای ملودی هماهنگ کند، از این رو، مصراع‌ها کوتاه و بلند می‌شود و قوانین قافیه تغییر می‌کند و در برخی مواقع رعایت قافیه اختیاری است.

مروری بر تصنیف معروف «مرغ سحر ناله سر کن...» که کلام آن را زنده‌یاد ملک‌الشعرای بهار سروده است، گواه روشنی بر این سخن است. بنابراین، ترانة «کجایی» نیز از حیث قافیه‌پردازی در چارچوب قواعد تصنیف‌ها و ترانه‌های فارسی قرار دارد.

باری، بیشتر این حرف‌ها نکته‌های فنی و ضوابط ادبی بودند که در جای خود اعتبار و اصالت دارند.

در نقد ادبی مبحثی وجود دارد به نام «واکنش مقدم بر نقد» که اصالت ویژه‌ای برای واکنش مخاطبان معمولی هر اثر هنری و ادبی قائل است، از این حیث که واکنش آن‌ها بکر و ذاتی و عاری از پیش‌داوری‌های متکلّفانه و دور از شائبه‌های فنی است.

واقعیت انکارناپذیری که دربارة ترانة چاوشی در جامعة ما وجود دارد این است که این ترانه در مجاورت با مجموعة تلویزیونی لطیف و زیبای شهرزاد خوش درخشیده و زیبا نشسته و به دل هزاران‌هزار ایرانی راه یافته است.

این روز‌ها این ترانه را قشرهای عظیمی از شنوندگان با گوش‌هایی که میان کهنه و نو تمیز قائل است می‌شنوند. آنان مطمئناً هم منطق و هم مفهوم آن را با ‌‌نهایت روشنی و روشن‌بینی درمی‌یابند.


کمال سرّ محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند
ارسال نظرات